امام علی علیه‌السلام: بعد از سلامتی خنده بزرگترین نعمت خداست
   
 
نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

یه بارم هوس غذای چینی کردم قورمه سبزیرو ریختم تو دو تا پیاله با ته قاشق (به علت کمبود امکانات در زمان هوس کردن غذای چینی) خوردم و اونجا بود که متوجه شدم ما و چینی ها چقدر ملل نزدیکی بهم هستیم حداقل غذاهامون که یه طعمو میده ^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

تو ماشین پیش بابام نشسته بودم...بابام آبپاش ماشینا زد که شیشه را تمیز کنه...بعد دو دقیقه پلیسه با موتورش اومده کنار ماشینمون میگه:آقا ببخشید،شما به جای این که شیشه را بشورید مردما می شورید...؟؟؟
چشمم افتاد به لباسش خیس خالی بود...
در حال انفجار بودماااا
خیلی باحال بود...
چه میشه کرد پرایده دیگه

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

در جواب اون دوست عزیزی که گفته بود باباش مرغ عشقاشونو شسته بوده و با سشوار خشک کرده بودشون,باید بگم من دقیقا همین بلا رو سر بلبلمون آوردم! ^_^
البته ناگفته نماند که من با شامپو شستمش!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

مامانم میگرن داره، یه دکتر خوب توی یه شهر دیگه بهمون معرفی کردن، ما هم عکس ام آر آی مامانو برداشتیم و خانوادگی رفتیم، مامان بعد از ساعتها انتظار نوبتش میشه و میره پیش دکتر و عکسو بهش میده، بعدشم میگه که سردردهای شدیدی دارم و از این حرفا...
چشتون روز بد نبینه...
یهو دکتره میگه: خانوم این که عکس زانوته!!!!
قیافه مامانم: @@
دکتر: ((((((:
ماشینمون: حیف اون هفتصد کیلومتری که آوردمتون...!
عکس مغز مامان توی کمد خونمون: ))):
عکس زانوی بابا: *-*

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

هعیییی یادش به خیر چه دورانی داشتیم تو مدرسه!!!
تو مدرسه ما آوردن گوشی ممنوع بود و قاطعانه باهاش بر خورد می شد!!!
ولی خب مام هر روز گوشی می بردیم....سر کلاس یهو گوشی یکی زنگ می خورد مام واسه اینکه معلم نشنوه همه با هم شروع می کردیم سرفه کردن!!!!
لایک=ایول،عجب بچه های با معرفتی بودین

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

آقا ی سال بچه ها ا این برچسب حیوانات و گذاشتن زیر معلم
.
.
.
.
.

.
هیچی دیگه معلم با ی باغ وحش رو پشتش پیاده رفت خونه

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

بــه پســر دایـیـم میـگم :اگــه یــه عــآلمــه پــول داشتــی چیــکار می کــردی؟
میــگه یــه مــودم خیــلی گنــده میخــریدم میــزاشتــم ســر بــرج میــلاد کــه کــل کشــور
از وای فــای رایــگان بهــره ببرن ...
من:^_^
اون:^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

اینقد دهه هشتادیا رو به اسم گودزیلا خوندیم چن وخ پیش با آشناها بحث افتاد که هرکی متولد سال چه حیوونیه
من گفتم مار یکی گف اژدها اون یکی گف اسب,ناگهان خاهر ده ساله ی یکی از بچه ها که تو جم بود برگش ازش پرسید:
آجی,من متولد سال گودزیلام که بهم میگی گودزیللا???
قیافه کل جمع::-)
قیافه خاهر گودزیللا::-D
خود گودزیللا::-/
تحقیقات همچنان ادامه دارد...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

توی ماشین بودیم بحث سر پلیکان بود حالا اونور خیاونم تلکابین بود بعد بابام گفت مثل پلکابین که...
من=:o
مامی=O_o
بابام=; )

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

پـــســره روزه دومـــه مــهــری بــهــم تــیــکــه انـــدآخــــته :
بـــرو خـــودتـــو مــعــرفـــی کـــن دولـــت بـــه چــآدر نـــشــیــنــآ خــونــه مــیــده^_^
بـــدبخــتی یــنــی اینــکــه نــآظــمــتــم پــشــتــت بــآشـــه و هــمــه ی ایــنــآ رو بــنـــدآزه گـــردنـــه کــیــفــو کفـــشـــه ســبـــزت!
فـــآجعــه هــم اینــکـــه بـــآ دمــپـــآیــی ابـــری قـــرمـــز بـــفرستــت خـــونـــه! کــتـــآبـــآتـــم بــنـــدآزه تــو گــونـــی!کـــه جلـــبــه تــوجــه نــــکنی ! فعـــلـــنم قـــول دآد اگـــه بــچـــه ی خــوبـــی بـــآشـــم بــآهــام رآه بـــیــآد انـــظــبـــآتـــو اَ 15 حــســـآب کــنــه!
اَ مـــن بــیــچــآره تــر ، بــدبخـــت تـــر، فــلـــک زده تــر، بــدشـــآنــس تــر، کــجــآ دیــدیــن آخـــه ؟؟؟؟!!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

اول مهر بود ساعت هم طرفای 12.دبیر فیزیک پرسید خوب اگه دایره سه بعدی بشه اسمش چی میشه یکی گف مخروطی یکی گف ششضلعی معلم حیونکی داشت شاخ درمی آورد آخرسر یکی از بچه ها گف کروی بعد هم همه تصدیق کردند طوری بودیم که انگار معلم اومده مرکز ترک اعتیاد.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

****@@@%%5سوتی های نابود کننده من***&&&%%%بهداد خان بزرگ&&&**%% آقا ما بچه بودیم عشق عینک یه روز تو سنجش مدرسه خودمو زدم به کوری خفن طوری که فک کردن کارم تمومه به مامانم زنگ زدن گفتن اونم باترسو لرز مارو برد دکتر دکتره هرچی عدسی گذاشت گفتم بده این آقای دکتر زرنگم واسه یه دستی زدن شیشه پنجره گذاش منم گفتم آها این خوبه اونم گفت پاشو بچه دروغگوووو.....بقیشو خودتون تصور کنید(خو چیه بچه بودمااا)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

معنی ضرب المثل کوه به کوه نمیرسه ولی آدم به آدم میرسه رو تازه فهمیدم.آقا جونم برات بگه ما سال قبل رفتیم دفتر از دبیر شیمی مون گله کردیم دبیرمونو تغییردادن. امسال شده دبیر شیمی مون امروزم نه گذاشته نه ورداشته میگه:من همه اونایی که پارسال ازم گله کردنو میشناسم امسال پدرتونو در میارم.
دیگه نمیتونیم اعتراض کنیم آدم از آینده که خبر نداره دیدی سال بعدم دبیرمون شد دیگه از حوالی دفتر رد نشدیم.دیگه رسما دهنمون سرویس شد.زنگ تفریح هم جمیعا
وصیت ناممونو تنظیم کردم.
انالله واناالیه راجعون...
تیتر اشتباه شده،اصلاح میکنم خاطرات غم انگیز


جاست مرتضی پاشایی

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

اقا بچه 5 ساله خواهرم اومده شعر 2@fm و تتلو رو انگار بلبل میخونه اونوخت من تا همین پارسال شعر سندی رو بلند بلند اینجور میخوندم:
اگه او مهندسه مونوم پیراشکی میگیرم 0_o
0_o
0_o
خودمم تو خماریش مونده بودم ک چ ربطی ب پیراشکس داره 0_0

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

دیشب دور همی نشسته بودیم
داشتیم تلوزیون میدیدیم یه دفعه یه بچه رو نشون داد که
پستونک تو دهنشه
بعد دیدم دایی بنده یهو خندش گرفت
گفتم چیزی شده؟؟
گفت یاد دوران بچگی تو افتادم ...
انگشت شصت پامو میکردم تو حلقت
چون شور بود خوشت میومد ساکت میشدی !!! ....من0__0. داییم **** پستونک

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

روز اول مهر بود مام سر صف واستاده بودیم و معاون داشت با بلندگو اسامی بچه هارو میخوند که کیا تو کدوم کلاسن . عاغا این رسید به اسم ساجده، به جای اینکه بگه ساجده،جلوی چهارصد نفر گفت : خانم سجاده فلانی . و اینطور بود که کل مدرسه ناگهان به فضا پرتاب شد و معاونم تو افق محو شد...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

دوربین موبایل رو در حالت فیلمبرداری گذاشتم تو یخچال٬در رو بستم و پس از سالها بالاخره مطمين شدم که در یخچال رو ببندی لامپش خاموش میشه!!!

آخییییییییییییش!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

زمان ما که خبری از سرویس مدرسه نبود یادمه موقع رفتن به مدرسه با دوستم که الان برای خودش دندانپزشکی حاذقی شده قرار گذاشتم هرکی بیشتر با چشمان بسته راه بره برنده است و اون یکی کیک و نوشابه براش میخره
شرطش این بود که اگه مانعی سر راه بود اون که مراقب مسیر بود خبر بده
چشمتون بد نبینه اول من شروع کردم رفتم و رفتم تا اینکه صورتم خورد به میلگردهای بیرون زده یه تیر چراغ برق نیمه کاره با کلی درد و خون و گریه
به دوستم گفتم چرا نگفتی جلوی من تیر چراغ برقه
گفت فکر میکردم زیرچشمی داری نگاه میکنی ولی من از همون کودکی راست گفتار بودم!
هنوزم جاش است
بعدها بیشتر از بیست سی سال بعد این دوست دوران کودکی رو پیدا کردم و اون هم پذیرفت مجانی دندان های من رو درمان کنه و من هم بیخال اون خاطره بشم (خاطره ی یکی از اقوام)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

امروز داخل اتوبوس بودیم یه گودزیلا حدودا 4ساله تشنه بود هرچی جیغ زد بهش آب ندادن خلاصه این کل اتوبوس رو گذاشته بود رو سرش تااینکه یه خانم تقریبا مسن بهش گفت: پسرم زشته.........
اقا اومد بقیه حرفشو بزنه که گودزیلاهه بهش گفت: تو یکی دیگه خفه شو
اینکه ملت چجور اتوبوس رو گاز میزدن بماند ولی قیافه خانمه واقعا دیدنی بود:-D

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

آقادیروز بامامانم رفته بودیم فروشگاه من رفتم دنبال خوراکی هام ومامانم رفت که وسایل خودش رو برداره من خریدم که تموم شد برگشتم پیش مامانم که دیدم که به یه زنه که شروع کرده بود با گوشی حرف زدن خیره شده گفتم مامان چرا خیره شدی به طرف؟برگشت گفت هان چی میگه؟؟؟؟؟؟؟؟گفتم چی چی میگه ؟؟؟نگو داشته تو حال خودش از زنه میپرسیده آقا منو میگی سریع باهم از محل حادثه گریختیم خدا شاهده دوربین های فروشگاه داشت نشون میداد که مشتریا داشتن سبد هارو گاز میزدن فقط خدارو شکر که زنه نفهمید.
فعلا بلایکید خواهشا تا من یه خستگی در میکنم^-^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

من تو دفتر بیمه کار می کنم و بخاطر کارم هم بیشتر با ماشین و این چیزا سروکار دارم
حالا اصل موضوع
چند روز پیش تولد دختر دوستم بود،3سالشه و ما رو هم واسه تولد دعوت کرده بودن
خلاصه میون این همه آدم کنار دوستم نشستم و گفتم:
راستی دلارام مدل چنده؟؟؟!!!
بله
به جای متولد چنده گفتم مدل
حال و روز بقیه رو نمی گم فقط چند نفر با آمبولانس رفتن...
آب شدم رفتم تو زمین...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

تنها خاطره خوشم از دوران ابتدايى نون پنيرخيارى بود كه زنگ تفريح ميزدم به بدن و عطرش لامصب كل مدرسه رو فراميگرفت‏(ا دبياتم تو حلق خودم‏)هى چه روزايى بود...ع
اشقاى نون پنير خيار بلايكيد لدفن.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

یه روز صبح تو ایستگاه منتظر بودیم سرویس مدرسمون بیاد بعد یکی از بچه ها اومد دیدم همه جیغ میزنن نشونش میدن تا نگاش کردیم دیدیم یه سوسک بزرگ و سیاه رو مقنعش بود گفت چرا اینجوری میکنین گفتن سوسک رو مقنعته گفت سوسک،با دست زد سوسکه افتاد ریلکس برگشت طرفمون یعنی دهنمون باز مونده بود بخدا

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

ما که 21سالمونم شد اما آخرش نفهمیدیم موقع ثبت نام، این 12قطعه عکس سه در چهار و، برا چی میگرفتن ازمون؟
.
.
.
.
.
.
.
.
جالب اینجاست که کارنامه هامونم عکس نداشت.
(آرزو هستم یک دانشجو!)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

مامانم به این پی برد که دهه 80 تایی خیلی گودزیلان . مامانم معلمه کلاس اوله امروزم که اول مهر اومد با این گودزیلا های کلاس اولی خوب باشه برگشت گفت مدرسه خونه دوم شماست منم مادر دوم شمام
یدفه یکی بلند شد گفت : ینی خانوم بابای ما دو تا زن داره ؟؟؟؟!!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

من اول ابتدایی که بودم یه همسایه داشتیم پنجم بود .. همیشه با اون میرفتم و برمی گشتم .. یه روز تو برگشت بودیم .. این همسایمون دستمو گرفت تا از خیابون رد شیم منم گفتم این که دستمو گرفته منو می بره دیگه بزا چشامو ببندم این خودش منو رد می کنه ... خخخ عاقا چشت روز بد نبینه چشمو بستم قدم اول ..... قدم دوم .. زااااررررت افتادم تو جوب خخخخخخ جوبشم از این پهنا بود خخخخخخخ خداییش خودمم خنده ام می گیره الان ... خیس خالی لجنی شده بود م خخخ همسایمون گفت چرا همچین می کنی ؟؟ گفتم خو تو دستمو گرفته بودی دیگه .. کلی فحشش دادم که چرا درست ردم نکرده !! بعععععله یه همچین آدمی بودن من :))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

پریشب نصفه شبی تشنه م شد....!!!
میخواستم برق هال وروشن کنم : خواب آلود بودم. اشتباهی دکمه آیفون وزدم،در باز شد.(آخه آیفون و کلید برق کنار همن.).......هیچی دیگه ...تا دم در بندری رفتم در و بستم و فشنگی برگشتم.
جالبیش اینجاس صبح که بیدار شدم یادم اومد آب نخوردم............
اصن یه وضییییییییی......!!!!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

رفته بودم عکاسی نشستم که عکس بگیرم ی عکس واسه مدرسه
عکاس: آماده یکم لبخند بزنین
من:^____^
عکاس:یکم کمتر لطفا
من:^__^
عکاس: لطفا کمتر
من: ^__^
دید کمتر نمیشه گفت خانوم اصلا نمیخواد لبخند بزنید.
ملت اعصاب ندارن خب حالا یکم بیشتراز یکم لبخند چی میشه؟؟؟!!!!!!!!!!!
هه هه شاد باشید

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

عاغا ی روز دبیر تاریخمون داشت درباره ی نلسون ماندلا صحبت میکرد یهو برمیگرده . . .
میگه : شما کسی رو که مثل نلسون باشه میشناسید ؟؟
یکی از بچه ها برمیگرده میگه : اسپارتاکوس.
دبیر هم تو فکر فرو میره .
ما هم داشتیم زمینو گاز میزدیم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

چسبیــده به خونــه ما، یه مدرسـه هست،اون هـم ابتدایــی.قبلا نبــود،از ایــن غیر انتفاعــی هاســت که اومــدن اجــاره کردن.ما بدبخــت شدیـــم.الان که پیش دانشگاهــیم رو تمــوم کردم و دانشگــاه قبول شــدم ,گفتــم میام یه چنـد وقتــی میخوابــم و خستــگی ۱۲ سال تحصیل ناکام
از تــنم در میــاد ولی مگــه میذارن ایــن بچــه ها.
من نمیدونــم این ناظمشــون چرا اول صبــح اینقدر عصبانــیه.
از اون بدتر صدای بچــه هاییه کــه ســر صف ســاعت ۷ صبح شعر میخونــن :
ما گل های خندانـیــم. فرزندان ایرانــیم.
جوری داد میزنن کــه لوزالمــعده آدم هم به رقــص در میــاد. حالا مادر من از ایــن همــه ســر و صدا بیدار نمیــشـه،ولی کافــیه ساعت ۹ من بــرم ســر ِ یخچــال و درش رو باز کنــم. از اتاق خــواب داد میزنــه :
- ذلیل مُـــرده ! هیچی توش نیســـت ! باز دنبال چی میگردی ؟! :دی
فک و فامیل و در و همســایــه س داریـــم ؟!! ^__^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

الان که این پستو میزارم ی چیزی فهمیدم
رئیسم ی ماه پیش رفته خاستگاری ی دختره بهش گفتن نه
بعد هفته بعدش رفته خاستگاری دختر عموی اون دختره
هیچی دیگه گندش در اومده باباهای دخترا زنگیدن بهش
هر چی از دهنشون در اومده گفتن به رئیس من
عجب رئیسی دارم من
خب ی تحقیقی چیزی .. یییییییرخی که خاستگاری نمیرن آخه :))))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

یادش بخیر بچه که بودم،وقتی با بابام میرفتم حموم، بعدش تا سه روز مثل این عروسکای حبابساز، حباب میدادم بیرون.
آخه با لیف کاموایی چنان دک و پوزمون رو به هم میمالید انگار داره سیب زمینی میشوره!تازه برای صرفه جویی، آب هم نمیریخت تا قشنگ کف صابون از چشممون بره داخل از دهنمون در آد...!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

پسر :بابا پاهام درد میکنه میشه امروز نرم مدرسه?
بابا:پاشو لندهور حتما باید بری،پاشو نکبت
دختر:بابا من نمیخوام برم مدرسه؟
بابا:واسه چی گلم؟
دختر :حس خوبی ندارم
بابا:باشه عزیز دلم،پتو رو بکش رو خودت سرما نخوری

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

اقا تو رو خدا ترم اولی دارید تو فامیل که تو دانشگاه شماست توجیحش کنید
امروز کلاسم ترکید
واحدهایی که من ارایه میدم برای بچه های ترم سه به بالاست
سرکلاس بودیم اخر کلاس بود(دانشجوهای من نه روح دارن نه عمه جلسه اول امدن)
جلسه اول هم که همه در جریانید چطوریه
یه دختره در زد سرشو اورد تو گفت:خانم اجازه میشه به دختر خالم .... بگید خودکار بنفششو بده من؟!!
من@_@ @_@ o_Oo_O :-D :-D
دانشجوهام بعد یه سکوت چند ثانیه ای(فکر کنم طفلکی ها شوکه بودن قفل کرده بودن)شکلک نیست توصیفشون کنه
کلاس رفت فضا من الان از ماه براتون پست میذارم بچه ها دارن ماه میجون

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

گودزیلامون سال پیش رفت کلاس اول،اول مهر کلی خوشحالی میکرد که دارم میرم مدرسه و ... خلاصه کلی خوشحالی کرد،دو هفته بعد چنان حالش از مدرسه به هم میخورد که به نشانه اعتراض سر کلاس معلم پا شد و کلاسو ترک کرد.بعله همچین گودزیلایی داریم ما!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

*%*%*%*%*%*%*%*%*سوتیهای نابود کننده ما*%*%*%*%بهداد خان بزرگ*%*%*%* آقا ما یه دوستی داشتیم ایشون عشق دوچرخه ایشون اومدن به زور از خسیس ترین دوستمون دو چرخه قرض گرفتن(حالا بماند چه زجری کشید تا دوچرخه رو گرفت بنده خدا) اوایل مدرسم بود دوست ماهم کچل کرده بود خفن کلش مثل آینه آقا رفته بود یه دوری با دوچرخه بزنه که ناخواسته افتاده بود تو یه شیب تند از شانس کج کوله این بدبخت ته کوچم دیوار بوده اینم از ترس خرابی دوچرخه سرشو گرفته بود جلوش و با کله کچ کچل پوووف رفته تو دیوار اونم با سرعت نور.... دیگه بقیشو خوتون تصور کنید.....بکوب لایکو...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

به گودزیلا داریم خواهرمه به هلو انجیری میگه هلو پنجعلی!!!! ینی چی بگم بهش؟ هلو انجیری؟هلو پنجعلی؟ :::::::()

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

عاغا رفتم از معلم فیزیک پرسیدم ببخشید آقا نظرتون درباره دبیرستان انرژی هسته ای چیه؟ گفت ببین تو باید از یکی که اطلاعات داره بپرسی منم گفتم میدونید سختیش برام مهم نیس پولش زیاده آقا جاتون خالی بنده خدا نفهمید چی شد خودمم نفهمیدم آخه این دوتا چه ربطی داره.
حالا :
من:&
معلم فیزیک○-○
انیشتین^-^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

یه مدت تو مغازه کار میکردم،به هر کی بقیه پولشو میدادم میگفتم مبارکتون باشه،از اون موقع تا حالا تو هر مغازه ای که میرم هر چیزی که میخرم به فروشنده میگم مبارک باشه!دیروز زنگ زدم برام غذا بیارن وقتی پول دادم گفتم مبارک باشه یارو انقدر خندید که داشت بدون موتور بر میگشت رستوران!!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

كيا يادشون مياد يه هفته قبل مدرسه مامانمون كل دفترامونو خط كشي ميكرد تا دفتر ماهم مثه بقيه خط كشي داشته باشه....

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

كيا يادشون مياد يه هفته قبل مدرسه مامانمون كل دفترامونو خط كشي ميكرد تا دفتر ماهم مثه بقيه خط كشي داشته باشه....

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

با عرض سلام
من بچه بودم مدرسه هم نمیرفتم نزدیک خونمون ی مدرسه ابتدایی بود
ک هر روز ب دانش اموزا ی پاکت شیر میدادن بعضیا ک این شیرارو نصفه میخوردن مینداختن تو سطل اشغالی تو ساعتای کلاس ما میرفتیم تو حیاط مدرسه با ی کاسه
هیچی دیگ این شیرارو بر میداشتیم میریختیم تو کاسه میبردیم میدادیم ب همسایه بیچاره مون بعد میگفتیم
_خالهههه مامانم شیر فرستاده براتون
بیچاره چقد خوشحال میشد
کفاصد هم خودتونید منم واسه خودم گودزیلایی بودم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

جونم براتون بگه ما بیشتر جاها با رضا میریم(رفیق فاب امیره)
رضاام تازه نامزد کرده بود،هی دختره صداش میزد رضا!!!!!
رضاام میگف:جانم؟دختره میگف بیا بریم فضا(بعد کلی جفتشون خرکیف میشدن):|
یه روز مامان امیر اینارو عروس مهمونی کرده بود،باز این دختره شروع کرد لوس بازی:|
منم مثلا اومدم از اون جا نمونم و فی البداعه ی اثری خلق کنم . . .
گفتم:امیـــــ ـــــــــــ ـــــر!!!!!! اون بنده خداام طبق عادت همیشش گف:جـــــــــــونم!منم گفتم برو بمیر(^__^)
بعدش دیدم همه سرخ کردن ولی هیشکی نخندید نگا به پشت سرم کردم مامان امیر و دیدم ی جوری نگام کرد ک تو مورب رفته بودم رو ویبره!!!!:-/
اصن ی چی اونورتر أ نابود شدن بود:-S خیلی دوستم داره ها ولی رو بچش حساسه. . .
ایـــــــــــش دختره پلشت با این لوس بازیاش، أ اونرو هروخ میگم امیر،مامانش چار چشه نگام میکنهo_O
ذهن خلاقه و فی البداعه گوعه من دارم عایا ؟؟؟؟
لایکـــــــــــ:تو شکوفا نشی میمیری؟!؟!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

اغا من جدیدا یه نرم افزار دانلود کردم بنام قاتل من. تو این نرم افزار شما باید اسم خودتون و چن تا از دوستانتون رو بنویسین و بعدش به شما میگه در فلان تاریخ و بوسیله فلان دوست خود و بدلیل فلان کشته میشوید.
حالا من این کارو کردم دیدم نوشت شما در تاریخ 1465/5/7 بویسله دوست عزیز خود مدیر ۴جوک بدلیل برف بازی کشته میشوید.
حالا این که مدیر ۴جوک به من خیانت میکنه به کنار من موندم ۷۰ سال دیگه تو این کره خاکی چه اتفاقی میخواد بیفته که وسط تابستون(مرداد ماه) و گل گرما میخواد برف میاد که با برف بازی منو میخواد بکشه؟!؟!؟!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

بچه بودم وقتی اسفناج میخوردم حس میکردم زورم بیشتر شده،میرفتم تو کوچه دعوا
.
.
. مثله خر کتک میخوردم، بر میگشتم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

چند روز پیش یه پسره رو دیدم پشت فرمون داشت قلیون میکشید!
اعتیاد دیگه تا چه حد خدایی؟!!اصن یه وعضی

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

امشـب عروسـی دعوتیـم
بـه مامانـم میگـم وووای چـی بپوشـم ؟؟؟؟؟
بابام رکابـی شـو در اورده داده بهـم میگـه :بیـا بـا ساپـورت مشـکی بپـوش سـت میشـه
خیلـی هـم باکلاسـه
قیافـه منـو هـم دیگـه خودتـون تصـور کنیـد :| :)))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

یه بار تو مغازه رفیقم بود(سوپر مارکت) که یهو بهم گفت تو بمون من میرم تا جایی سریع برمیگردم...تا بیام مشتریا رو راه بنداز...منم قبول کردم...
یکم گذشت دیدم یکی اومد تو مغازه منم هول شده بودم شدید...
گفت آقا ببخشید نوشابه دارید؟؟؟
گفتم:مشکی یا سیاه؟؟؟(چیه خو هول شده بودم)
جالب اینجاست که اونم گفت:سیاه میخوام :|
دیگه ادامه ماجرا رو نمیگم خودتون میدونید :D

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

پسر همسایمون 5 سالشه اومده خونمون.منم گوشی نوکیا ساده مادرشوهم دستم بود گفت:اون گوشیو ی لحظه میدی؟
منم گفتم بچه س خرابش میکنه قفلش کردم دادم بهش.بعد صفحه گوشیو نگا میکنه به نشانه افسوس سرشو تکون میده میگه:تو واقعا فکر کردی من نمیتونم اینو باز کنم؟
بعد رفت از خونشون تبلتشو اورد داد دستم گفت:رمزش 10 رقمیه 3 عدد اولشم 5.باز کردی مال خودت گوپسند.(بلا گرفته بلد نیست بگه گوسفند)
به خدا من 2 سال پیش یاد گرفتم چجوری تو گوگل سرچ کنم.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

دختر خالم میگه سره آزمون علمی (تست) تو پاسخنامم شکل در آوردم از عاخر دوم شدم... !!!!!!
یعنی واقعا ما همچین نابغه هایی هم داریم تو مملکت؟؟؟ چرا یکی اینارو کشف نمیکنه؟؟؟؟؟
خخخخخخ :دی :|

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

با دوستم رفتیم بیرون
میبینم تو صندوق عقب ماشینش
ی تیشرت قرمز و ی پیراهن آبی داره
میگم اینا چیه؟؟ @_@
میگه دوست دختر نداری که بدونی
یکیشون استقلالی باشه و
اون یکی پرسپولیسی یعنی چی :-$
من ^_^
بازم من :)))))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

دیروز مامانم اومد تو اتاق منو کلی زد پرت کرد بیرون کامپیوتر رو از برق کشید
بعد با ی ضربه حرفه ای منو انداخت رو کاناپه

ولی ی اشتباه تاکتیکی داشت

گوشیمو نگرفت....الان با گوشیم در خدمتتون هستم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

دوستم تعریف میکرد ميگفت:من بچه که بودم با دوستام در مورد جن حدود یه ساعت بحث کردیم بعد من شب که ميخواستم بخوابم خیلی میترسیدم بخاطر همین از بابام پرسیدم :بابا؟ جن وجود داره؟
من انتظار داشتم بخاطر این که نترسم بهم بگه نه ولی نامردی نکرد و یهو گفت:آره وجود داره پسرم. تو کابینت ها، تو کمدها،تو دستشویی،همه جا هستن و اگه شب دیر بخوابی میان میدزدنت و شکنجه ات میدن و بعد باهات سوپ درس میکنن و میخورنت.
بیچاره دوستم تا یه هفته از بغل مامانش تکان نميخورد و حتی دستشویی هم با هم میرفتن.
البته ناگفته نماند بابای دوستم ۳روز مجبور به فرار از مامان دوستم بود.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

عاغا دیروز از یه شماره ناشناس واسم اس اومده: سلام.هاجر ابوذر هستم همکلاسی سابق.
من: سلام شرمنده هاجر خانم اشتبا گرفتین.
ناشناس:نه خانم هاجر شمایی. من ابوذر اسلامی هستم. یادتون اومد؟
من: من هاجر نیستم اشتباه گرفتین.
ناشناس: خوب من که ابوذرم.
من: بی جواب
ناشناس: حالا که اینطور شد منم مقدادم. رفتم سراغ سمیه. به سلمان سلام برسون.
دیگه حرفی برای گفتن ندارم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

من تو راهنمایی ی عادت بدی داشتم،اونم اینکه پامو ولو میکردم زیرپاهای دوستان،وی بارکه یکی از دوستم که همیشه به بالانگامیکنه اینکارو کردم،که ی دفه نقشه زمین شد،کل کلاس رفت توسکوت مطلق،همه نگاهابه من،دهانا هم بازبودن،منم رفتم دوستمواززمین بلند کردم،وازش پرسیدم چراافتادی؟چراینطوری شدی؟
ولی خداییش باحال بود ازاون روز به بعد تا الان که سال دوم دانشگاهستم،هنوز رفاقتمون پابرجاس،هنوزم بهترین دوستمه...
اره اینم از یک شروع رفاقت صمیمی
امتحانش ضرر نداره^_~

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

یادش بخیر، بچه که بودم وقتی بعد از بابام میرفتم دستشویی، احساس مگسی رو داشتم که به توده ای از پیف پاف برخورد کرده باشه!!
فقط من اینجوری بودم یا برا شما هم پیش اومده...!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0


..یامهدی ادرکنی
"خاص برای آقای خوبم"
روزها نونشده کهنه تر از دیروز است.گرکندیوسف زهرا نظری نوروز است.لحظه ها،در تپش تاب و تب آمدنش .آسمان چشم براه قدمش هر روز است.صلوات.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

به دانش آموزای قبلیم (امسال دیپلم گرفتن) بعد کلی درس دادن ، گفتم صفر تقسیم بر پنج چند میشه ، بعد کلی فکر کردن یکیشون داد داد زد گفت آقا ما بگیم ؟گفتم بگو
گفت : یک عددی میشه بین صفر و یک ولی دقیقش رو نمیدونم
شب فیساقریس و چند تا از ریاضی دانان دیگه اومدن به خابم
نمیدونید چه اشکی میریختن؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

**********************سوتي نابود كننده من************ بهداد خان بزرگ**************
امروز خواستم جلو دختر عمم كم نيارم ( خو تقصير خودش بود گفت سيمكارت خواهرش جايزه داره!)
گفتم من وقتي سيمكارت همراه اول خريدم فرداش واسم اس ام اس اومد كه شما از شركت همراه اول يه سيمكارت ايرانسل برنده شديد!!!!!!
قيافه دختر عمم كه غير قابل توصيفه از شما چه پنهون خودمم الان افقم..وسيله سالمم واسمون نموند.....

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

آقا ما تابستون رفه بودیم کارگری با پسر خاله ها داشتیم آجر می آوردیم ما شوهر خالم هم اونجا بالا سرمون بود پسر این شوهر خالم با اون یکی پسر خالم دعوا می کردند که مقصر اون یکی پسر خالم بود اونم نمیتونست به این چیزی بگه آخرش افتاد دنبال بچه اش سه طبقه دنبالش کرد ما داشتیم آجرهارو گاز می زدیم این مقصر(ناصر) هم داشت رو سیمان ها ریسه می رفت بالاخره اینو بی گناه ( مهران)گرفت در حد مرگ زد که مثلا ما عبرت بگیریم مام گفتیم بذار یبار دیگه سربه سرش بذاریم ببینیم چی میشه یبارم این کارو کرد غافل از این که پدرش اونجاست حالا این دفعه اونو در حد مرگ زدن ایندفعه مهران دید چیزی نمونده داشت دسته بیلو گاز میزد.
ناصر :(((
مهران :))))))))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

ازدانشگا داشـــــتم بر میگشتم خـونــــه کـه وسـط راه لاســــــــــــتیک ماشین پنچر شد
پیاده شـــــــــدم و با بدبختی جک و بزن و لاسـتیک زاپاس رو بنداز که یه دخترِ جلو ماشیــــــــــنم پارک کرد!
پیاده شـــــــد گفت : آقاااا ، میشه لاستیک من رو هم عوض کنی ؟!
بلد نیستم :(
پنچر شده ..!
دیدم چاره ای نیست ، دلــــــــــم سوخــت و شــــــروع کردم به عوض کردن لاستیک ماشینش
که هــمون لحظه یه خانـــوووووووم با 206 اومـــــــــد بغلم و گفت ببخشید آقا ، بالانس هــــــم انجام میدید ...!!
انقدر شاکـــــــــی شدم الکی گفتم :بله انجام میدم .!!
لاستیکی 5000 تومن
یه قیافه ای گرفت و گفت: وااااااا!! پنج هزار تومااااااااااااااااااااااااان ؟! چه خبره آقا ؟!
ما مشتری خودتون هستیمااا ، همیشه پیش خودت میام
چـــــــــــی بگم به این آخــــــه من ؟؟؟؟!!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

آقا من یه دختر عمو دارم گودزیلا یه بار رفتم خونشون نرسیده به درشون میگه گوشیتو بده بازی کنم حالا این با دستای خیس و پفکی!!! داره subway surf بازی می کنه بهش هم میگه عمو آقا این دو سه بار زد طرفو له کرد اعصابش خط خطی شد رفت گوشی رو پرت کرد تو حیاط این قیافه ی من :(( لنز دوربین گوشیم داغون شد منم منتظر تلافی بعدظهر به زور ماشین عمو روگرفتم که باید من راننده باشم آقا من در اولین فرصت کوبیدم ماشینو به دیوار بعدش هم گفتم اگه به بابام بگی منم میگم بچت گوشیمو خراب کرد.
حالا قیافه ی عمو ی این جانب :((((((((
حالا من :)))))))))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

عاغا ما یه مدت بود عادت داشتیم هرکی با تلفن حرف میزد یا توی تلویزیون کسی حرف میزد جوابشو میدادم
یه بار با بابام بحثمون شده بود و من به کلی مخالف نظر بابا بودم که بابام گفت نظر من همینه که هست در همین لحظه توی تلویزیون یارو گفت حاجی مثل خر توی گل گیر کردم
منم طبق عادت همیشگیم جوابشو دادم و گفتم بسکه خری
بابام هم فکر کرد که با اونم
هیچی دیگه خواستم بگم برید پادرمیونی کنید به بابام بگید جنازم رو از سرد خونه تحویل بگیره یخ زدم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

یکی از فامیلا فوت کرده بود !
سرمراسم خاکسپاری بودیم که یکی دیگه از فامیلای همین جوری ک داشت گریه میکرد
یهو گفت :سابقه نداشت حسین بمیره :((((
هیچی دیگه وسط عزا وابستگان داشتن سنگ قبر مرحومو گاز میزدن:)))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

داستان یه روز عادی تو خونه :
بابام تو ﺷﺮﻛﺖ شلوارش پاره شده بعد رفته یه شلوار دیگه خریده که
15 سانت بلنده !!!!
اومده به مامانم میگه کوتاش کن
میگه: کار دارم باید برم کلاس خیاطی پرده دوزی !!!!!!
اﻭﻣﺪﻩ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﻴﮕﻪ:میتونی شلوارمو کوتاه کنی, 15 سانت
ﮔﻔﺘﻢ : بابایی من درس دارم فردا امتحان دارما...( اﺭﻫﻬﻪ ﺟﻮﻥ ﻋﻤﻢ) ﺑﻌﺪﺵ ﻣﻦ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺳﻮﺯﻥ ﻧﺦ ﻧﻜﺮﺩﻡ ﺷﻠﻠﻠﻮاﺭ ﺧﻮﺩﺷﻢ 15ﺳﺎﻧﺖﻛﻮﺗﺎﻩ ﻛﻨﻢ ﺑﺮﻭ ﭘﺪﺭ ﻣﻦ ﺧﺪا ﺭﻭﺯﻱ ﺗﻮ ﺟﺎﻱ ﺩﻳﮕﻪ ﺟﻮﺭ ﻛﻨﻪ
ﺑﺎﺑﺎﻡ : ﺧﺎاااﻙ ﺗﻮ ﺳﺮﺕ اﻓﺘﺨﺎﺭ ﻣﻴﻜﻨﻲ اﻻﻥ ﺑﻪ اﻳﻦ ﺧﻨﮕﻮﻝ ﺑﻮﺩﻧﺖ ???
هیچی دیگه خودش 15 سانت کوتاش کرد!!
بعد شب که همه خواب بودن مامانم (بی خبر از اینکه بابام کوتاش کرده)
دلش سوخت رفت 15 سانت دیگه کوتاش کرد !!!
.
.
.
هیچی دیگه امروز بابام شورت رفت سرکار

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

امروز سرکار حالم بد شد دستمو گذاشتم رو سینه م تا جایی که تونستم قیافمو مچاله سوچاله و کج کونجل کردم و با اخ و اوخ گفتم قلبم درد میکنه
همکارم یه نگاه فیلسوفانه ای بهم انداخت و گفت مطمنی قلبت درد گرفته
با همون حال گفتم اره
خندید گفت اخه دستت سمت راست گذاشتی
هیچی دیگه همچبن ضایع شدم دردم رفت o-O
ولی باورکنید قلبم درد میکرد فقط نمیدونم چرا سمت راست بود؟؟؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

تو خونه داشتیم والیبال ایران/المان میدیدیم(تاکید میکنم تو خونه)پسرعمومم ک 5سالشه خونمون بود.دیدم همش داره سوت میزنه جیغ میکشه هوووهووو میکنه.درضمن این کارارو وقتی میکرده ک توپ تو زمین حریف بود
داد میزنم میگم چ خبرته؟؟هنو ک نبردیم انقد ادا درمیاری؟؟؟؟
واسم پشت چشم نازک میکنه میگه آی کیو...دارم تمرکز اونارو ب هم میزنم دیگهههه////
اخه من دیگه چی میتونم بگم ایا؟؟؟؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

امروز خواهرم بد اخلاق شده بود و هر چی بهش میگفتم باهام یه دعوایی میکرد!منم دیگه صبرم تموم شد و بهش گفتم:
_چون من ازت کوچیکترم دلیل نمیشه که هر چی خواستی بهم بگیا!!
خواهرم:والا من دیگه احساس میکنم تو ازم بزرگتری!(آخه قدم ازش بلند تره)
من:خو بیشعور به بزرگترت احترام بذار!!
خواهرم:@_@
من:^_^
کلا منطق دوتاییمون در حد جلبکه!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

یه روز زفته بودم خونه داداشم بعد یه ساعت زن داداشم میخواست بره خریدکه برادر زاده 3ساله ام داد زد : مامان مامان عمو لواشک دوست داره براش میخری ؟!!!!
تو اون لحظه مونده بودم چی بگم

من به سن اون بودم که نه دو برابر اون سن داشتم به لواشک میگفتم لاف دوشک
اینا دیگه گوزیلا نیستن چون از زور استفاده نمیکنند با پنبه سر میبرن

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

زمستون پای بخاری نشسته بودم وتلویزیون میدیدم ، توی تلویزیون یک مستند در مورد میوه ها نشون میداد تا رسید به انگور .
منم یهویی به طرز عجیبی حوس انگورم کرد بلند شدم رفتم آشپزخونمون که انگور بخورم ولی به آشپزخونه نرسیده فراموش کردم چی می خاستم . بعد کلی فکر چشمم به انارای گوشه آشپزخونه افتاد و بلند گفتم :آها انار می خواستم .
رفتم نشستم پای TV و انارو تا تحش خوردم بعد دوباره مستند دوباره عکس انگورو نشون داد . تازه فهمیدم من انگورمیخواستم نه انار
تا یک هفته خودم به خودم می خندیدم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

اقا ما یه روز داشتیم تو خیابون راه میرفتیم یه وانت کنار خیابون بود دوستمم داشت باهام حرف میزد،پشت وانترو خوندمو رفتم تو فکر،دوستم گفت چت شد پ؟گفتم پشت وانته نوشته ببخشید مت برو،اخه ای یعنی چی؟یعو دوستم زد پس کلم گفت خاک بر سرت کنن نوشته بخشیدمت برو!بعدشم به نشانه ی تاسف سرشو تکون داد،منم که داشتم زمینو گاز میزدم دیگه دوستم جمم کرد!
خخخ

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

دیروز رفتم یه مغازه پیراهن بخرم. به فروشنده گفتم ارزون حساب کنید من مشتریتونم و پیراهنیم که تنم بود رو نشون دادم و گفتم اینم از همین جا خریدم. برگشت گفت این که مال 4و5 سال قبله... له شدم رفتم مرحله بعد

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

به پسره میگم یه عکسه بی آرایش بذار ببینم چجوریی.


دیگه بهم pm نداد.ناراحت شده؟حرفه بدی زدم؟
دخترا لایکا کو پس

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

اوایل نامزدی با نامزدم رفتیم شمال رفتیم رستوران ناهار بخوریم بعد از خوردن نامزدم رفت حساب کنه منم بغلش وایساده بودم یه دفعه دیدم یه گوشی k800 رو میزه(منم گوشیم k800 بود)تو دلم گفتم گوشی من چرا رو میزه؟برداشتم گذاشتم تو جیبم اومدیم بیرون رفتیم ویلا یه دفعه دیدم صدای زنگ گوشی میاد گفتم سعید(نامزدم)صدای گوشی میاد اما زنگ گوشی من نیست اما جیب من داره میلرزه برداشتم دیدم یه پسره داره میزنگه خلاصه نامزدم فهمید چیکار کردم گفت خاموش کن بعد میریم میدیم بماند که وقتی یارو قضیه رو فهمید کلی خندیده بود اما نکته مهم اینه که نامزدم فهمید با جه ادمی نامزد کرده!!!!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

دیروز مهمون داشتیم که یکدفعه بابام گفت فاطمه رو باید عروس کنیم...
من با اعتراض داد زدم باااااااااااااابااااااااااااااا
بابام:حالا جان ما عروس شو...خاستگارا دارن درو میکنن ...اوه اوه دارن از دیوار میان بالا
یاابوررررفضل...تو اون فاصله تمام اقواممون هم از خنده داشتن درو دیوارو گاز میزدن ومنم از حرص داشتم ناخونامو میخوردم که یکدفه مامان بزرگم گفت حالا عیب نداره مادر جان من میرم سفره ابولفضل پهن میکنم تا شاید معجزه ای بشه وبرات خاستگار بیاد(بدبخت باور کرده بود) دیگه همه داشتن خفه میشدن از خنده....حالا امروز همه اقواممون ودوستام بهم پیام دادن:سلام فاطی ترشیده....
گوشیه دختر همسایمونو برداشتم یه دفه دیدم اسممو تو گوشیش فاطی ترشیده سیو کرده...
منo_O
بابام:^_^
رفیقام>__<
14سال سنم*-*
من برم ننه بابای واقعی مو پیدا کنم ...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

دیروز واسه مدیر گروهمون ایمیل زدم:
سلام خسته نباشید. لطفا درس سازه های 1 را در روز دیگر نیز ارائه دهید.
بعد از یه هفته جواب داد:
سلام خسته نباشید. لطفا درس سازه های 1 را در روز دیگر نیز ارائه دهید.
من دوباره ایمیل زدم:
شما که جمله منو کپی پیست کردین!!!یعنی چی؟
بعد از دو روز جواب داد:
شما که جمله منو کپی پیست کردین!!!یعنی چی؟
اینو که خوندم سرمو بردم طرف آسمون فریاد زدم:خدااااااااااااااااااااا.....

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

با سلام اللهی به امید تو اقا اگه دروغ بگم گوزیلا اتاقمو تصرف کنن زمان سربازی یه رفیق داشتم خیلی با هم جور بودیم یه روز سر شرط بندی با یکی دیگه از بچه هاسوسک خورد باورتون میشه از این سوسک کوچیکا

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

داشتیم بازی والیبال ایران و صربستان میدیم بعد ایران امتیاز میگرفت همشاز خوشحالی جیغ میزدیم تا اینکه ایران ست دوم رو برد دیگه همه داشتن از خوشحالی میپریدن هوا جیغ میکشیدن یارو پسر داییم4 سالشه یه دفعه داد زد خفففففففففففففففففففففففه شید همش تقصیر شماست نتونستم رکورد بزنم مام عینهو موز نگاه هم میکردیم و خفه شدیم که گودزیلا بتونه با تبلتش رکورد بزنه

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

بچه بودم(6-7سال) میرفتم این باجحه های تلفن که تو خیابون ها میذارن،مزاحم آتش نشانی و اورژانس میشدم.....همش بهشون فحش میدادم.....خخخخ
یه روز رفتم به آتش نشانی زنگ زدم،تابستون بود تقریبا ساعت 2 ظهر،بعد یه آقاهه گوشی رو برداشت،گفت پسرم الان ظهره،تقریبا همه خوابن،تو هم برو بخواب،خانواده نداری ازت نگهداری بکنن؟
منم گفتم:عمو به خدا من خانواده دارم،پدر دارم،مادر دارم،تازه 3 تا هم داداش دارم......
اون:خب پس عزیزم برو پیش اونا واسه خودت استراحت کن چکار میکنی این وقت ظهر تو خیابون،الان آقا دزده تورو میدزده
من:باشه عمو،الان میرم خونه
اون:سلام منو به پدرت برسون
من:بزرگیتو میرسونم عموجون......خدافظ

دیگه از اون روز به بعد از شعاع 30 متری کیوسک ها رد نشدم:)))

بعله یه همچین پسر مودب و حرف گوش کنی بودم من از بچگی ^ـــــ^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

آقا تا حالا شده یه شکلات بگیره لهتون کنه؟:|
.
.
.
.
هیچی دیگه به یه پسره گفتیم اگه برای هرکی لاتی واسه ما شکلاتی :(
بعدش دیگه انا لالله و انا الیه راجعون :(

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

یکی از همکلاسیای خواهرم تو کلاسشون میترسه میزنه زیر گریه.بچه ها میگن:بهش آب بدین.استاده میگه:بطریو بدین به من.بعد یوهو آبو میریزه رو سر دختره میگه:من همه بچه های مدرسه بووقو به چالش آب یخ دعوت میکنم!
بدبخت دختره همینجوری مونده بود نمیدونست چیکار کنه! :|

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

ﺳﺮﮐﻼﺱ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺩﺍﺷﺖ ﻓﻠﺴﻔﻪ
ﮐﻠﻤﻪ ﺧﺮ ﺭﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ
ﺭﻭ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻭ ﮔﻔﺖ :ﻣﯿﺪﻭﻧﺴﺘﯿﻦ ﺧﺮ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺰﺭﮒ؟ ﻣﺜﻼ
ﺧﺮ ﭘﻮﻝ، ﺧﺮﮐﯿﻒ، ﺧﺮﺧﻮﻧﯽ ﻭ ...
ﺑﻌﺪ ﺩﺭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﮔﻔﺖ :ﻣﯿﺪﻭﻧﯿﻦ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺷﻤﺎ ﺧﺮ ﻫﺴﺘﯿﻦ ﺑﺎ
ﺍﯾﻦ ﺗﻔﺎﺳﯿﺮ
ﻣﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ : ﺍﻭﺍ ﺍﻗﺎﯼ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺷﻤﺎ ﺷﮑﺴﺖ ﻧﻔﺴﯽ ﻧﻔﺮﻣﺎﯾﯿﺪ
ﻣﺎ ﮐﺠﺎﻣﻮﻥ ﺧﺮﻩ؟
ﭼﺸﺎﺗﻮﻥ ﺧﺮ ﻣﯿﺒﯿﻨﻪ، ﺧﺮﯼ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺗﻮﻧﻪ
ﺍﮔﺮﻡ ﯾﻪ ﺧﺮ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﺎﺷﻪ ﺷﻤﺎﯾﯿﻦ
ﺩﺭﻭﺍﻗﻊ ﺷﻤﺎ ﺍﺯ ﻫﻤﻤﻮﻥ ﺧﺮ ﺗﺮﯾﻦ
ﻫﯿﭽﯽ ﻓﻘﻂ دیدم بچه ها دارن نیمکت هارو گاز میگیرن
ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ ﭼﺮﺍ ﺩﯾﮕﻪ ﺗﻮ ﮐﻼﺳﺶ ﺭﺍﻡ ﻧﺪﺍﺩ خر I love Katy perry!!
انشالله.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

یکی از حرکات عجیبی که تو زندگیم انجام دادم این بود که یه سیگار روشنو گذاشتم دهن اردک حیاط مامان بزرگم بعد با چسب دهنشو بستم.
بیچاره همینطور که بالاپایین میپرید از دوتا سوراخ روی نوکش دود میزد بیرون
منم خرکیف میشدم...هعی میدونم بیمارم شما دیگه به روم نیارین...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

رفــته بــودیــم خــونــه مــادربــزرگــم گــودزیــلا عمــوم هــم اونــجا بــود
گــودزیــلا:نــِدیــن؟؟؟
مــن : جـــونم؟؟
گــودزیــلا: گــوشیـتو بــده بــازی تــونــم
بــراش پـــو رو اوردم میــگم ببیـــن کثیــف شــده بــرو بشــورش
یــهو گــوشی رو بــرداشــت بـــرد گــرفت زیــر شیــر اب
میــگه: اَه اَه چلآ تمیــس نمیشــه اِ چــلا خــامــوش شــد بــلو بــابــا بــا ایــن گــوشی داغـونت
مــن : O_o
چجــوری بکشمــش طبیــعی جلــوه بــده؟؟؟؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

امروز خواهرم داشت شبکه پویا نگاه میکرد ما هم نشستیم دیدیم ی برنامه هست به اسم مسابقه ی پویا بچه ها تلفنی زنگ میزنند تو مسابقه شرکت میکنند . اتفاقا همین برنامه رو پخش می کرد .
ی پسر کوچولو زنگ زده بود وسط مسابقه گفت : پویا ی دیقه ساکت شو من برم در واسه بابام باز کنم .
من خودم شخصا رفتم تو کما مجری هم تا چند دیقه مات موند بعد شروع کرد ماست مالیش کنه

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

میخوام یه چی بهتون بگم هر وقت یادش میوفتم از خجالت آب میشم. راهنمایی که بودم یه بار برا شام با خونواده رفتیم خونه ی برادر شوهر عمم ، جاتون خالی سر سفره ژله هم داشتن. منم که تا اون موقع ندیده بودم که کسی سر سفره ژله بیاره منم برداشتم ژله رو با برنجا قاطی کردم خیلی بد مزه شد ولی به زور خوردم. کلا آبروم رفت هنوزم که میبینمشون خجالت میکشم. ****پرواز-650 ****

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

اقا یه بار تو دوم دبیرستان توکلاس زبان نشسته بودیم همه هم سرشون توکار خودشون بود.بع د منم فکرم کلا جای دیگه ای بود بعد یه سوال برا م پیش اومد.خواستم بگم اقا اجازه یدفعه گفتم ابجی اجازه!!!!!!یهدفعه کلاس چسبید به سقف(رفت روهوا).یعنی یک وضعی بودا....سرمو نمیتونستم بالابگیرم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

با سلام به جون ای فیل 4جوک با اون چشای باباقوریش راس میگم یادش به خیر زمان سربازی یه تانکر اب شیرین داشتیم بالای اسایشگاه بود که هر روز اب نوبت یه نفر بود ابش میکرد یه روز که نوبت من بود که برم ابش کنم دیدمیه درش بازه چیز سیاه داخلشه اگه گفتین چی بودوای حالم بد شد یه گربه سیاه پشمالو که داخل اب مرده بود یه شبانه روز کامل از اب تانکر اشامیده بودیم خدا نسیب گرگ بیابون نکنه

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

از خرگوشی بستن موهای پسرا وبرق ناخن زدن و رژلایت زدنشون بگذریم...
به همین برکت قسم دیشب داشتم برمیگشتم خونه تو خیابون 2تاپسر داشتن خداحافظی میکردن از کنارشون رد میشدم یکیشون به اون یکی گفت خداحافظ عزیزم مواظب زیبایی هات باش!نه شما بگید اینو کجای دلم بذارم؛اصن رودلم موند!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

يه روز مهمونى رفته بوديم خونه رفيق بابام،داداش گودزيلام رفت به پسر هيفده سالشون گفتتو دخترى يا پسرى؟!هيچى ديگه همونجا منفجر شديم رفت.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

گودزیلای عموم یک روز از زن عموم میپرسه :مامان من بزرگ شم شبیه کی میشم
مامانش جواب داده:
دخترم من مامان توام و تو شبیه من میشی
گودزیلای عموم زده زیر گریه گفته نمی خوام من دوست ندارم
اینطوری که خیلی زشتم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

آقا جونم واستون بگه من عاشق گوشی آیفونم (چیه خو؟ آرزو بر جوانان عیب نیس!!!) حالا چند روز پیش رفته بودم دندونپزشکی. من که عشق آیفون زنگ گوشیمو گذاشتم زنگ آیفون(اعتماد به سقفو دارین؟ گوشیم فقط یه مدل از نوکیا ساده بالاتره!!!! تازه واتس آپ هم نداره^__^) بعدش یه پسره هم روبرو من نشسته بود. چشتون روز بد نبینه (بگو ایشالا) یهو گوشی دوتامون زنگ خورد، حالا گوشی اون از نوع آیفون واقعی گوشی من فقط از آیفون زنگشو داره!!! (چیه خو؟ دوس دارم^__^) هیچی دیگه گوشی رو از کیف درآوردم سریع سایلنت کردم و به دلیل اینکه اولین بارم بود نمیدونستم چطوری برم افق همونجا تو مطب آب شدم و رفتم طبقه پایین!!!!!!!!!!!!!^__^
من:*-*
پسره: ^_^
گوشی آیفون: 0_0
افق: >__< (بیچاره مونده بود چطوری منو راه بده اونجا)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

با سلام صلام ثلام فک کنم اولی درست باشه اقا اگه دروغ بگم بع بعی 4جوک منو بخوره یه پسر عموی گودزیلا دارم ما فوق گودزیلاس عاشق پول پس انداز کردن پوله یه شب خونشون دعوت بودیم به باباش میگه کی میمیری خونه رو بفروشم پولشو بزارم تو حسابم چی بگم قیافه نمود که نشون بدم هیییییییییییییی وای من

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

بابام کتابی اس داده :سلام ایا میتوانی نان بخری؟
منم نوشتم :"آری پدر اکنون خودرا بی دنگ به شاطر خواهم رساند و ازاو طلب نان میکنم،پدرچندقرص نان ازشاطربستانم؟
بعدبابام زنگ زد میگه:کره خر منو مسخره میکنی؟جرات داری بیا خونه!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

دیروز داداشم (گودزیلاست)با یه تیریپ خیلی لاتی اومد جلو یه چک خوابوند تو گوشم!!!مگم چرا زدی میگه:سگ تو روحت گم شو پایین از مبل من!!!عصبانی شدم میگم تو شش سالت بیشتر نیست بزنم همین جا نفلت کنم؟!یکی دیگه خوابوند تو گوشم!!این دفعه نا مردی نکردم من زدم تو گوشش!برگشت داد زد:خووووونتتتت حلال شددددد!!!بعد تا میخوردم کتکم زد!!!خدایااا اینا چین؟کین؟از کجا اومدن؟کی میرن؟:|

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

امروزتوخیابون یه دختر دیدم با آستین کوتاه وموهای دم اسبی . بدون روسریرفتم نصیحتش کنم دیدم ریش بزی گزاشته بود. منم ازتعجب به اوفق خیره شدم.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

یادش بخیر!!
یک از دوستام انقد شلوغ کرد معلم انداختش بیرون!
.
.
بعد دیدیم یهو ده دیقه مونده به زنگ اومد درو واکرد اومد تو!
معلم گفت:هووووی! کجا!؟!؟ گم شو بیرون!
پسره هم با کمال پر رویی گفت: کی خواست بیاد بشینه، اومدم کتمو بردارم!!! ///:

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

ﺟﻠﻮﯼ ﺧﻮﺍﻫﺮﺯﺍﺩﻡ ﭼﺎﯾﯽ ﺑﺎ ﺧﺮﻣﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ،
ﻣﯿﮕﻪ ﺩﺳﺘﺖ ﺩﺭﺩ ﻧﮑﻨﻪ خاله ﺟــﻮﻥ .. ﺍﯾﺸﺎﻻ ﺧﺮﻣﺎﯼ ﺧﻮﺩﺗﻮ ﺑﺨﻮﺭﻡ !
گودزیلا ان دیگه البته گودزیلا برا اینا کمه

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

اقا هفته ی پیش امتحان فاینال زبان داشتم زنگ زدم به دوستم میگم سلام ثمین خوبی؟میگه اره!میگم من سه درس از دوازده درس خوندم تو چی میگه افرین پنج تا مونده دیگه از مال تو!!!!!میگم نه عزیزم دقت کن دوازده منهای سه که پنج نمیشه میگه اره اصلا حواسم نیس راس میگی چهار تا مونده!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

عرض کنم که سال سوم هنرستان بودیم با چند تا از بچه ها جلو در هنرستان واساده بودیم که 2 تا دختر دبیرستانی اومدن که از کنار ما رد شن که یکی از بچه ها خوشمزگی کرد و بقیه هم زدن زیر خنده،دختره هم بی اعصاب با پاره آجور که معلوم نبود از کجا پیدا کرد زد شیشه ی یکی از کلاسارو ریخت پایین :| ما هم کلا هنگیدیم :| جالب اینجاس علاوه بر 3روز اخراج پول شیشه از جیب ما رفت :|

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

دانشگاه دولتی نامبر وان چیست؟کیست؟کجاست؟
جایی که تعداد لامپ مورد نیاز برای یک دستشویی رو 16 تا لامپ 100 واتی حساب میکنه و اگر بگی آخه چرا؟
استاد عزیز میگه چون شما دیگه تحصیل کرده رشته برق هستید و باید با آدم های بیسواد فرق داشته باشید.
نمیدونم این استادا یعنی تو خونشون دستشویی ندارن ندیدن یا احتمالا تو دستشویی از مهمونا پذیرایی میکنن یا ...
این خاطره رو گفتم که فکر نکنید دانشگاه خبری هست.
فقط باعث میشه بهترین دوران عمرتون فنا بشه.هم برای آقا پسرا هم برای خانوم دخترا.اونایی که رفتن دانشگاه خوب میدونن و اونایی که نرفتن هم اگر روزی روزگاری اشتباه کردن وارد دانشگاه شدن بعدا خواهند فهمید.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

دیروز عکس محمد موسوی و داشتم نشون گودزیلامون میدادم یه دفعه برگشته داد میزنه به اون یکی گودزیلا میگه مریم بیا بمریم یا بابای بچت تو گوشی این شوهر دزده
بعد یه نگاه خصمانه به من میکنه میگه خجالت بکش بدبخت میخوای بچه یتیم کنی نکبت؟؟؟؟
ذهنم بقران قفل کرد
حالا بماند اون مریم ...... چه قد موهامو کشید تازه وسطاش میگفت برا چی عشق منو دزدیدییییییییی؟؟؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

جونم واستون بگه دوستای گلم یه دفعه این داداش ما رفته بود دست به آب و یادش رفته بود درو قفل کنه ،یهو من وارد شدم ،همینطوری که هاج و واج مونده بودیم گفتم سلام علیکم ،اونم گفت سلام علیکم ورحمه الله ،بعد گفت بفرمایید،منم گفتم نه دیگه مزاحم نمیشم!!!!"
تنها چیزی که میدونم لوله های آب ترکیدن دیگه چیزی یادم نمیاد!!!!الانم از تیمارستان براتون پست میذارم ای لاو یو فور جک

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

خانمی:موهامو کوتاه کرده ^_^
اقایی:تو بیجا کردی.غلط کردی.اح اح.یروز نبودم هرکاری خاسی کردی؟؟
خانمی:شوخی کردممممممم م م م .تا تو باشی دیگ منو تنها نزاری...
اقایی:با من شوخی نکن *_*
خانمی:چی ی ی؟؟با تو شوخی نکنم پس با کی شوخی؟؟ها؟؟منظورت اینه با غریبه شوخی؟؟واقعا که...باشه باشه.
اقایی:بخدااا میزنمتاااااااااا
خانمی:واقعا غیرتت اجازه میده؟؟من با غریبه شوخی کنم؟؟کو غیرتت؟؟هااا؟؟^_^
اقایی:میکشمتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت
خانمی:باشه ...ولی اون غیرتت کو؟؟@_@
اقایی:بخدااااا میزنمتتتتتتتتت صدا میز بدیااااااا
خانمی:شوخی کردممممممممم م م م ها ها ها
اقایی:خدایااااا دختر عاقل نبود؟؟
من: 0_o

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

واسه پیرزن همسایه شکلات بردم ، خوشحال شد ، گفت ایشالا بیام عروسیت دخترم .
خانم محترم! شما خودت دو تا پسر احتکار ( اهتکار-اهطکار-احطکار- حالا هر چی ) کرده ای! خودت دست به کار شو، دعا واسه چیه؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

یه دفعه که تو کلاس درمورد کنکور با معلم صحبت میکردیم یکی از بچه ها از معلم پرسید خانوم رتبه تون چند بود؟که معلم هم گفت یادم نیست.یکی از بچه ها سرش رو انداخت زمین طوری که معلم نبینه گف اگه خوب بود از یاد نمی رفت ماهم به زور خودمون رو نگه داشتیم تا نخندیم.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

سر کلاس یکی از بچه ها از معلم پرسید: آغا نساجی ینی چی؟!

دوستم: ینی کسی که نسج میکنه!! /:

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

محل کارم داشتیم ناهار میخوردیم همکارم گفت زن بااااس بو قرمه سبزی بده!!
(جوگیر ادای بجه های 4جوکو درمیاره) اون یکی همکار خانومم گفت وا یعنی چی اییییش رو کرد به من گفت میبینی چی میگه؟؟؟
خیلی شیک دراومدم گفتم من به جز صدای ویز ویز این مگسه که از صبح تو دفتر گیر کرده صدای دیگه ای نشنیدم!!!!
خدایش بیامرزد....

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

من تا 8 ساگی ب خالم میگفتم زن دایی و ب شوهر خالم دایی.....تا دیگه روشنم کردن ک زن داییم خالمه داییم شوهرخالمه همچین نابغه ای بودم من

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقا یه روز با عروس عموم که تازه هم به جمع خانواده ی ما اضافه شد نشسته بودیم و داشتیم در مورد اضافه وزن و چاقی و ازین چیزا حرف میزدیم بعد عروس عموم گفت من که ابم میخورم چاق میشم منم که تا اون موقع حرفی نزده بودم به یه حالتی گفتم خب بله چون شما چبدتون کربه توی اون لحظه افق اینام در کار نبود مجبور شدم اب بشم برم زیر زمین

 
 
***************************** امام کاظم علیه‌ السلام : هرکس مؤمنی را شاد کند، ابتدا خدا را شاد کرده و دوم پیامبر صلی الله علیه و آله را و سوم ما را *****************************

طنز پرداز