امام علی علیه‌السلام: بعد از سلامتی خنده بزرگترین نعمت خداست
   
 
نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

یادش بخیر بچه که بودیم(دوران ابتدایی)وقتی یکی از بچه ها میگفت بیا یه راز مهم در گوشت بگم با چه اشتیاقی گوش میدادیم تازه ازم قول میگرفت که به هیچکس نگیم یهو میگفت راز اینه که فردا سه شنبه است بعد میگفت یادت باشه قول دادی به هیشکی نگی ماهم دلخور میشدیم و از اونجایی که اتفاقا فردا سه شنبه بود هرکی ازمون میپرسید فردا چن شنبست خودمونو میزدیم به اون راه و جواب نمیدادیم که یه وقت زیر قولمون نزده باشیم..خدایی چقدر راز دار بودیم با اون دلای کوچیکمون....

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

بچه ها سلام این اولین پستمه یاری برسانید.
بچه ها به جان خودم امروز نشته بودم تو خونه پا گوشی داشتم پستاتونو میلایکیدم که مامانم (قربونش برم) گفت برو از سر کوچه رشته اش بگیر بیار تا اش درست کنیم.
مام سریع رفتیم داخل مغازه بعد از گفتن سلام گفت امرتون منم گفتم یک بسته رشته آش می خوام اونم گفت گرونه منم گفتم حالا باشه بلاخره نمونه داره بعد میره پشت و وقتی میاد بعلللللللللههههههه یک بسته دقت کنین یک بسته ریش تراش برام اورد باقی مشتری هام داشتن خوراکی هاشونو گاز میزدنن. منم که مثل همیشه ^_^
رشته آآآآآآش
ریش تراش.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

عاقا ی خاطره میگم گریه کنین -_-
دیشب آجی کوچیکم.اومد و گفت :داداجی میخام دستاتو لاک بزنم
من : چی ... ولش آجی جون ، زشته من پسرم
اون :نوموخوام ، تو اصلن دادش خوبی نیستی
من: باشه بیا بیا
خلاصه دست و پامونو پر لاک کرد بعدش گفت: دادشی حالا وقته بازیه. منو بغل کن بنداز هوا
من : باشه . اونم به چشم
انداختیمش بالا و پاش گیر کرد ب جیبمونو زاررررت جیب شلوارم پاره شد .
خلاصه شبش خوابیدیم .از شانس ما صبح ساعت 8:30 مهمون اومد خونمون . منم وسط مهمونا عه خواب بیدار شدم . این ب کنار ... اون جیب پاره و دست و پای لاک زده رو ک دیدن ؛ ترکیدن از خنده -_-
همدردا = لایک

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

آقا قبول دارین باباهامونم جدیدا اومدن تو فاز واتساپ و وایبر و لاین و ...
من یکی که بابام بازنشسته و همش تو خونست و همشم سرش تو گوشیشه
دیگه منم جلوش با اعتماد به نفس با گوشیم ور میرم
آخه قبلا هی گیر میداد ولی الان چون خودش تو این فازه وقتی گوشیم تو دستمه و نگاه میکنه تو چشام منم عین بز زل میزنم بهش و با چشام بهش میگم بفرما امرتون؟ اونم زودی قانع میشه و با چشاش بهم میگه هیچی عزیزم به کارت برس
آخه دیگه درکمون میکنه خخخخخخ
به افتخار باباهای گلمون...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

دختره پست گذاشته بود:

از آدمای شهر بیزارررررررم...

منم براش pm گذاشتم:



خب برگرد دهاتتون!!



خخخخخخخ, درست حدس زدین,بلاک شدم :))))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

همین الان یهویی

طرف پیام داده نوشته

Good Lock
.
.
.
.
.
.
.

الان آرزو کردی قفل خوبی باشم؟ :|

مجبوری؟ :|

هفت تیر گذاشتن رو شقیقه ت انگلیسی بنویسی؟ :||||||

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

امروز برای دفعه اول محو شدن تو افق رو تجربه کردم
مانور اطفا حریق داشتیم تو بیمارستان یه دفعه آقاهه شیلنگ کپسول از دستش در رفت ازوت بیکربنات پخش شد تو هوا و افق درست شد منم که کنار همکارم ایستاده بودم دست زدم بهش و گفتم فرصت از دست رفت و در افق محو شدم پودرا که نشست کرد کفش و شلوار مشکیم عین رو پوشم سفید بود فهمیدم چه گندی دراومد
همکارم این(فهمیدین دکترم؟؟نه خیرم پرستارم اشتب فهمیدین) شکلی

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

یه روز با یکی از دوسآم ک نیسان داره داشتیم می رفتیم بیرون واس گشتن..

رفتم به یکی از بهترین پارکای جهان که تو آبادانه(آبودانیا می دونن کجا رو میگم..)آقا بساطمونو پهن کردیمو نشستیم جاتون خالی کبابی و قلیونی و ..خلاصه همه چی جور بود..

خسته شده بودیم اومدیم که برگردیم..سوار نیسان شدیم آقا مات هرجا میرفتیم یه پژو405 دنبال ما بود هرتقاطع که میرفتیم اونم می اومد رفیقم اصابش خراب شد اومد پایین که ببیه این یارو چه مرگشه..دیدیم لامصب با سیم بوکسر خودشو وصل نیسان کرده که پول یدک کش نده..

من مُردم از خنده اون روز..

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

عاغا ما یه استاد زن داریم خیلی شوته کلن، اون روز سر کلاس مثلن داشت درس میداد هیچکسم تو باغ نبود بین حرفاش برگشت گفت این چی میشه؟ منم گفتم پیچ پیچی میشه، یهو کل کلاس رف رو هوا، بد اومده طرف من مثلن خواسته جواب دندون شکن به من بده، عصبانیم بود گفت یه بار دیگه حرف بزنی دندوناتو تو دهنت خفه میکنم!!!!!
عاغا کل کلاس که رو هوا بود رف تو فضا، حالا فهمیده چه سوتی خفنی داده نتونسته جمش کنه منو از کلاس انداخت بیرون :|
بچه ها:)))))
استاد:
من؛)
دندونام که قراره خفه بشن:0

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

اقا من خجالتمیکشم اینو بگما
اما 27 ساله توضیح رو توزیح مینوشتم
امروز تو همایش سالانه جلوی 2000 نفر فهمیدم
من چکار کنم خو...
سخت بوده دیگه شاید

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

آقا ما يدونه رفيق داريم كه تازگي ها فهميديم كه اونم تو 4جوك يه دستي داره.
بعد وقتي ازش اسم فرستنده ش رو پرسيدم قيافم اينجوري شد *_*
بعد بهش مي گم آخه مرتيكه تو كه داداش نداري ! بعد اونوقت اون همه مي نويسي داداشم داداشم؟؟؟؟؟
برگشته ميگه: همه ي اينا فقط براي لايكه ،لايك ميفهمي؟؟؟
نه خدا وكيلي شما تا حالا اينجوري قانع شده بوديد؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

(بحث سر کلمه لوستر بود که دبیرمون میگفت لوستِر نوشته میشه و لوسر خونده میشه ولی بچه ها قبول نمیکردن )

دبیر ما با اصرار : لوستر نوشته میشه اما لوسر خونده میشه
دوستم : این زنگ با خانوم نُصر داریم .
من : چی؟؟؟ :|
دوستم : نُصرت نوشته میشه اما نُصر خونده میشه !!
بچه ها : ((((:

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

یه دوستی تعریف میکرد موقعی که بچه بوده و اذیت میکرده مامانش میگفته میخوایم تو رو بدیم دوتا مرغ بگیریم !!
ای بدبختم تا صبح خواب مرغ و پر مرغ و کله بریده شده مرغ میدیده...
:) :)
بیچاره افسردگی مرغی گرفته بوده..
د آخه مادره منننننننننننن ، مهربون...عزیز ..ای چه وضه بچه آروم کردنه؟؟
با 24 سال سن هنوز که مرغ میبنه یاده غربتش می افته رعشه می افته به جونش !
لایک = ما هم ، تو ای خوف و وحشت ها بزرگ شدیم.. درده مشترک

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

بچه بودم یه بچه پرو تو محلمون بود از ما که 7-8 ساله بودیم یه 6-7 سال بزرگتر بود میومد دوچرخه بچه هارو برمیداشت و اذیت میکردو خلاصه کرمی بود واسه خودش!
یه روز دوچرخه منو برداشت صداش زدم تا برگشت یه مشت ماسه ریختم تو چشاش :D طفلک تا 1 هفته خونه بود یه بارم 10 -12 تا سوزن ته گرد گذاشتم رو صندلی دوچرخم گفتم بیا بشین گفت چیه اومدی منت کشی؟ گفتم اوهوم عذاب وجدان دارم :-( ( تو دلم 60) طفلی ادا بزرگارو در میاورد کلی نصیحتم کرد که نباس شن میریختیو اینا و بعد نشست رو صندلی و جیغ میکشید و چنگ میزد تو صورتش از درد یادمه نمیتونست از رو سوزن بلند شه ..:-))))
هیییییییییی یادش بخیر واقعا اون معصومیتی که تو بچگی داشتم دیگه بر نمیگرده!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

یه شب با عموم اینا رفته بودیم ساحلی (آره اهوازیم) ، بعد منو دختر عموم رفتیم قسمتی که وسیله چوبی داره سوار کشتی شدیم
موقعی که خواستیم از کشتی بیایم پایین پاشنه کفشم گیر کرد به پله و با صورت خوردم زمین و کتلت شدم
ملت پوکیدن از خنده
یه اکیپ از پسرا شروع کردن به خوندن: دختر نرو بالا یار بالا میفتی نرو بالا یار بالا
داشتم از خجالت ذوب میشدم به سرعت برق از صحنه متواری شدم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

یکی از فامیلامون تعریف میکرد که چند نفر بودن تو یه روستای دور افتاده نگهبان یه جایی بودن که شیفتی میخوابیدن نوبت یکی از رفیقاش بوده که بیدار بمونه شبای زمستونم بوده که یه صدایی میشنوه وحشتناک خوف برش میداره میره بیرون ببینه چه خبر در رو که باز میکنه یکی بهش لگد میزنه اینم فکر میکنه جنه از ترسش د بدو فرار میره از دیوارم میپره میره خونه خلاصه صبح میاد میبینه که پشت در یه خره اینم که درو باز کرده خره ام یه لگد حواله اش کرده بوده .

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

سر كلاس گودزيلامون معلم مفرد كلمات را ازش سوال ميكرده .معلم :صنايع گودزيلا:صنعت. معلم:معادن. گودزيلا:معدن. معلم:قواعد. گودزيلا: مقعد!!!!! معلم@ @من0 o در ضمن تو كلاس ميز و صندلي نمونده همه رو گاز زدن

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

یه روز طرفای ساعت2و نیم 3 بعد از ظهر بود من خواب بودم تو اتاقم..

یهو دیدم یه صدا بلند داره میاد که میگه:

کلم!خیار!گوجه!هویج..

هی و هی تکرار میکرد..منم اصابم خراب شد پنجره اتاقم رو باز کردم داد زدم گفتم:
خو مشتی عزیزه من داداشه من لامصب آخه سگ ساعت3ظهر خیارو گوجه میخوره؟اونم با هویج..

برگشت تو جواب گف:سگ که طبیعتا نمیخوره..شما بیا امتحان کن..تا اومدم برم دنبالش در رفت..از اون موقع به بعد هروقت میاد کوچه ما داد نمیزنه..چند وخت هم هس که نیومده شما ندیدینش؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

کلا چون معروفم به سخت گیری و دخترها ترجیح میدن با استادهای راحت تر پاس کنن زیاد محبوب دخترهای دانشگاه نیستم
امروز سر کلاس گوشیم زنگ خورد و تو کلاسهای من گوشی ممنوعه
ولییه استثنا داریم اونم اینه که اگه واجب باشه میشه بذاریم رو بلند گو جواب بدیم چون برادرم بود جواب دادم
برادرم:سلام خواهری عشق من چطور مطوری دختر گلاب بع بعی داداش؟!(تو خونه چون دا رم زبان تمرین میکنم یه بند انگلیسی صحبت می کنم بهم میگن بع بعی بعله همون بع بعی کلاه قرمزی منظورشونه)
من:مرسی داداش من تو خوبی؟!
برادرم:خواهری لیلی و مجنون(منظورش مامان و بابامه)صبح رفتن مسافرت نهار خوشمزه پختم بیایا!!
من:چشم داداشی
گوشی قطع کردم دانشجوهام اینجوری بودن:-D
بچه ها گیر دادن عکس برادرمو نشونشون دادمبعدش فضولیشون گل کرد کلی سوال پرسیدن فهمیدن برادرم مجرده
فقط انقدر بگم که دخترها کلاس دارن خودشون می کشن
از همین الان منتظرم ترم بعد برای انتخاب واحد گیس و گیس کشی بشه

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

یه روز سرماخورده بودم رفتم دکتر بهش گفتم آقای دکتر من سرماخوردم حالمم اصن خوب نیس..دکتره گف بیا جلو جانم!!یه دونه از چوب بستی دایتیآ کرد تو حلق ما و دفترچه بیمه رو گرفت و شروع کرد به نوشتن نسخه..بش گفتم آقای دکتر هجومی بنویس ویروسا داغون شن..گفت 6-3-3 خوبه؟گفتم عالیه..عاغا ما این دفترچه رو گرفتیم و خریت کردیم و ته نسخه ی دکتر همجوری عین دست خط خود دکترا یه چیزایی نوشتیم..چشت روز بد نبینه ما رفتیم دارو هامونو تحویل بگیریم
دفترچه رو دادم به دختره که دارو میداد یه نگاه خشی به من ودفترچه کرد گف یا امام هشتم آقا این داروها واس خودتونه؟؟گفتم بله خانم چطور؟؟؟گف هیچی..ناموسن یه سرنگ بهم داد ----------این هوا..
از ترس رنگم آّبی شده بود..گفتم خانم این چیه پس؟؟مگه به گاو میخوای بزنی؟گفت اتفاقا به گاو میزدن ولی خب تشخیص جناب دکتر بوده ایناها اینجا نوشته ته نسخه..از اون روز به بعد من دیگر دکتر نرفتم و نمیخواهم رفت..

مطلب..فرت..

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

آقا این آلبوم پاروی بی قایق ( بعله چاوشیستم مشکلیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟) تازه اموده بود بعد منم رفته بودم بیرون دیدم که یه جا زده قایق بی پارو
بعله دیگه خر درونم انقدر جفتک انداخت که رفتم تو گفتم آقا یه پاروی بی قایق بدید
اینم یه پا روی بی قایق داد
منم با صدای بلند گفتم که آقا من قایق بی پارو میخوام تو پاروی بی قایق میدی ؟؟؟؟
هیچی دیگه طرفو مجبور کردم نوشته رو برداره
من :))))))))))))
طرف :))))))))))))))
محسن:)))))))))))))))))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

جاتون خالی باخواهرمو مامانم رفته بودیم لباس فروشی خواهرمن جلوترازمن ازمغازه اومد بیرون ب محض اینکه اومد بیرون صدای دزدگیر مغازه ب صدادراومد درحالی ک صاحب مغازه ب من زل زده بود منم نگاه کردم ب خواهرموگفتم چیزی برداشتی صاحب مغازه ک صادق بودن منودیدلبخندملیحی زدوگفت برید اشتباه شده وخواهرم ک مثل سگ ترسیده بود چشوتون روزبدنبینه هنوز بدنم دردمیکنه

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

یه بار من بچه که بودم،داییم ازم پرسید :رها جون،تو دختر مامانتی یا بابات؟؟
منم که از هموووون اول منطقی بودم ،گفتم خوب معلومه دایی جون ،اگه اسم منو بر عکس کنی میشه اهر،بابایی هم که متولد اهره پس من دختر بابامم!
.
.
.از دست مامانم تا یه سال صندوق صدقاتو بانک ملی می دیدم!
البته بماند لواشکایی که بابا واسم خرید چقدرررررررررترش بود!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

می گما این گودزیلا ها که دیگه تولیدشون متوقف شد باید به فکر نودیا باشیم
.
.
.
چن وقت پیش پسر داییم (سه سالشه) اومدتو اتاقم پرو پرو نشست رو میز تحریرم بایه حالت متفکر روبه من می گه : می دونی این روزا مشمله (مشغله)های زندگی زیاد شده باید به فرک (فکر)یه روح شناس (روانشناس) برای آلامش(ارامش) فرکی(فکری) بود. بعدشم قبل این که من دهنمو باز کنم از رو میزم پرید پایین از تو اتاق رفت بیرون.

خدابه اینده ما گودزیلاها رحم کنه:(

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

تا حالا فکر میکرم مقصر بر خورد پام با وسائیل خونه منم ولی دیروز فهمیدم مقصر وسائل خونست.تو آشپز خونه دارم آب میخورم نمیدونم از کجا یه قابلمه به صورت عمد افتاد روی انگشت کوچیکه پام رفتم دکتر دم در مطب یه یارو با120کیلو وزن رقت رو همون انگشتموهیچی دیگه فهمیدم چقدر بدشانسم.کم مونده بود دماغ پینوکیو بره تو چشم
من:((((
شانس:(((((
یارو:)))))))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

یادم میاد یه بار یکی از دوستام اومد جام شرو کردیم به صحبت کردن که یهو رسید بحث به قرصو دارو...بهم گفت بابام یک قرصایی مصرف میکنه که خیلی بزرگه مجبوریم اونارو با چاقو نصف کنیم بدیم بخوره...یه روز از روزها رفتم خونشون دیدم طبق معمول قرصرو دارن با چاقو نصف میکنن تا بدن باباهه بخوره منم کنجکاو شدم ببینم چه قرصی هست رفتم جلو وختی قرصرو دیدم خشکم زد دوباره چشامو بستم باز کردم دیدم نه درست میبینم خنگولا شیاف رو بر میداشتن فک میکردن قرصه با چاقو کوچیکش میکردن میدادن باباهه بخوره :| دیگه بقیشو خودتون تصور کنین...من دیگه حرفی ندارم و من الله توفیق -______-

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

من مهندس برق هستم ولی خب به علت نبود کار در زمینه استخدامی و این داستانا در زمینه های ساختمانی و امنیتی کار میکنم خداروشکر
بگذریم من آیفون خونمون و نصب کرده بودم و قفل دربازکنشم وصل کردم عید شدو مهمونا کرور کرور میومدن و میرفتن و موقع رفتن زززززززززززارت! در و از زنجیر میکشیدن که باز شه!!! :-I که زنجیر کنده میشد!!!o.O منم میرفتم درست میکردم و رومم نمیشد بگم د آخه لااااامصب در و از زنجیر نکش!! آخه آقا آخه جناب جذاب زیبا آخه ششششششششششتر....
خلاصه این تعطیلات کارما شده بود رگلاژ در اصن موقع رفتن مهمونا منم باهاشون میرفتم یه انبر دستم گوشه راه پله گذاشته بودم دیگه! *.*
تا اینکه...
بععععععععله :D خانواده عمو داشتن میرفتن و عمو همینکه زنجیرو زززززززززززات کشید منم محکم زدم پس کله پسر عمو :-Iکه د آخه پسر بی شعوووووور چرا از زنجیر میکشی آی هوارررررر آی فغغغغغغغغغان پسر عموی منم مات و مبهوت پس کلشو گرفته بود و منو نگاه میکرد (تو جیبشم نامرد پره آجیل کرده بود که منم موقع بازدید جبران مافات کردم نگران نباشید)گف بابام درو کشید من نبودم که عمومم از اون ور خوابوند پس کلش گفت راس میگه دیگه نکبت درو از زنجیر باز مکیکنن که گمشو برو
از اینجا بود که دیگه انبردست من به جعبه ابزارم بازگشت....

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

آرظ بشم خدمت اون دوستی که گفت چه خوبه زلزله بیاد امتحان ریاضیتون لغو شه
ما دو سال پیش که توی تابستونش زلزله ی ورزقان اومده بود (بعله تبریزیم) تو مهرماه داشتیم امتحان ریاضی میدادیم وسط امتحان یه زلزله ی خیلی خفیف اومد ولی معلممون نذاشت بریم بیرون.
معلمه :)))))))))
ماها :((((((((((((( :||||||||||
زلزله :)))))))))))))))))))))))))
همچنان ما : بوی چی میاد؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

عاغا به روح اون کسایی که بروسلی کشتشون قسم ما اون موقع بچه بودیم چیزی حالیمون نبود هرکی هرچی میگفت رو به مرحله ی عمل میرسوندیم.
اون موقع حیاط ما بزرگ بود توش ماسه ریخته بودیم...خلاصه یکی به ما گفت شلوار کردی بپوشین از بالا پشتبوم بپرین رو ماسه ها مثل چتر نجات آروم آروم میایین پایین...
هیچی دیگه ماهم اوشکول اوشکول هف هش نفری رفتیم بالا و سقوط آزاد...حالا اولی با مغز زرپید رو ماسه ها نمیدونم دیگه ما چرا پشت سرش پریدم...
.
حالا بماند تعدادی از دوستان در آسایشگاه روانی زندگی میکنن.
.
چیه خوووووووو ؟
کدومتون بچه بودین حرفا رو باور نمیکردین ؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

دیروز سر کلاس رسم فنی :
ی چن تا نقطه بودن ک باید ب صورت عمود میکشیدیمشون پایین.
دوستم هم ی لحظه هنگ کرد ازم پرسید کدوم نقطه ها رو باید بکشیم پایین؟
منم در حالی ک با دستم نقطه هارو نشون میدادم بهش میگفتم بکش پایین، بکش پایین، بکش پایین
اون لحظه تو کلاس سکوت عجیبی حکم فرما بود و بعد از اون سکوت بچها پووووووووف خندیدن ، ی نگا ب دبیر کردم دیدم داره چپ چپ نگا میکنه منم پر روووو بش گفتم ن عاقا با این نقطه بودم ن با چیز دیگه D:

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

آقا امروز مشاورمون کارنامه آزمون تستیمون رو بعد از دو هفته داد.
موقعی که داشت این کارنامه ها رو می داد،از رو کارنامه بقلیم دیدم بالاترین درصد ریاضی تکمیلی
(که سختترین قسمت آزمون بود) 100% و میانگین پایه 16.19% هست.
من با خودم گفتم اون چه خریه که ریاضی تکمیلی رو 100% زده؟
و بله من چند دقیقه بعد فهمیدم که اون خری کسی نیست جز خود من!
نتیجه اخلاقی:اول کارنامتونو بگیرین بعد نظر بدین.
من خر )))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

اغا این منشی شرکت ما میزش به دستشویی شرکت خیلی نزدیکه
.
.
نمیدونم چه حکمتیه هر وقت من از دستشویی میام بیرون با یه لحن غم انگیزی با آه میگه :::: ای خــــــدا شُــــکـــرت !!!!!

به نظر شما یعنی منظورش به منه عایا؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

دوستم تودانشگاه از یه پسری خوشش میاد رفته بودیم توبوفه تا ناهاربخوریم رفیق مام پسره رومیبینه هل میکنه نوشابه رو میریزه تو لیوان فوت میکنه میخوره خخخخخ شانس اوردیم نعلبکی دم دست نبود! اصن یه وضی

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

چن هفته پیش قرار بود سه روز آبمونو قطع کنن! حدودن یه ساعت بعد قطع آب برقامونم رفت!! خاستیم زنگ بزنیم به بقیه ببینیم اوضاع اونا چطوره که دیدیم هر کاری میکنیم فقط بوق اشغال میزنه!!!:| هیچی دیگه خوشبختانه لوله کشی گاز نداشتیم که اونم قطع کنن!!!!:|

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

اقا ما یه دبیر زیست داریم خدای اعتماد به سقف!!!دیروز داش درس میداد.مثلا خواس مثال بزنه خیلی شیکو مجلسی برگشته میگه:مثلا زلزله ی چن سال پیش بم تو شمال!!!!
ینی کلاس ترکید.برگشته خیلی جدی میگه:چی شد یهو؟؟؟
ما:خانوم بم تو شمال؟؟؟؟
دبیره:اها!یاد زلزله چن سال قبل شمال بودم!!!

ما:)))))
زازله ی رودبار:)))))))))))
در و دیوار کلاس چیزی ازش نموند!!!!



حالا تیکه های بچه ها بماند:
بریم شمال خرما بخوریم
بریم شمال ارگ بمو ببینیم
وای هوای بم چه شرجیه!!!
بادمجوم شمال که افت نداره!!!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

یه بارتو خونه نشسته بودم دلم هوای کره حیوانی کرد اومدم به بابام بگم کره حیوانی داریم گفتم حیوون کره داریم؟@_@ ):
هیچی دیگه الان خدمتتون عرض کنم من از توفریزربراتون پیام میزارم شش ماه هم هست که غذا نخوردم فقط خاستم یه وقت نگران نشین هنوز زندم
من:):
داعش^_^
سازمان بی زبانان فلک زده ):
لایک =وای داداش نصیب گرگ بیابون نکنه تجربشو داشتم
لایک=خوبه ما چه که زنده ای^_^
لایک=اخیییییی طفلی^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

دخترای‏ ‏دیگه‏ ‏ملت‏ ‏وسط‏ ‏خیابون‏ ‏نگه‏شون‏ ‏میدارن‏ ‏برا‏ ‏پسرشون‏ ‏خواستگاریشون‏ ‏میکنن‏ ‏اون‏ ‏وقت‏ ‏چند‏ ‏وقت‏ ‏پیشا‏ ‏ی‏ ‏پیر‏ ‏زنه‏ ‏منو‏ ‏وسط‏ ‏خیابون‏ ‏نگه‏ ‏داشته‏ ‏میپرسه‏ :دخترم‏ ‏چیکار‏ ‏کنم‏ ‏بادمعدم‏ ‏کمتر‏ ‏شه؟؟؟


‏"‏واقعا‏ ‏منو‏ ‏چی‏ ‏فرض‏ ‏کرده‏ ‏همچین‏ ‏سوالی‏ ‏پرسیده؟؟؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

بچه که بودم خیلی واسم جای سوال بود که چطور تو روز یه فیلم نشون میدن درحالی که تو اون فیلم شب بود و هوا تاریک بود
اینقدر فکر کردم تا به این نتیجه رسیدم که اونا یه پارچه دراز و پهن مشکی میبندن به سقف تا مثلا نشون بدن الان شبه خخخخخخ
تازه وقتی واسه بابام تعریف کردم کلی تشویقم کرد و ماچم کرد
حتما فهمید من تا این حد مونگولم گفت بذار بچم دلش خوش باشه
همچنین اوسکولایی بودیم ما...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

رفتم نشستم پیش بابام دست انداختم دور گردنش و خلاصه یه جو صمیمانه درست کردم گفتم باباجووون..گفت جووون که میگی یه چیزی میخوای چی میخوای؟؟!!گفتم با اجازتون میخوام زن بگیرم..دیدم یه نگاهی انداخت بهم و گفت یه شرط داره؟؟گفتم چشم چه شرطی؟؟گفت به شرطی که فافا بخری یه دونه هم واسه بابا بخری مرتیکه مگه لواشکه پاشو از جلو چشام!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

عاقا زمان سربازی خسته و کوفته برگشتیم غذاخوری میخاستیم ناهار بخوریم همه هم دیوونه وارگرسنه نشستیم سرمیزعاقا ماهمین ه غذا روگرفتیم مثه یه شیروحشی^_^
شروع کردیم به خوردن یه لحظه که نگاه کردم دیدم همه دارن اینجوری نگام میکنن@_@
عاقا مااهمیت ندادیم همیطوربه خرخوری خودمون ادامه دادیم دیدیدم هم باز دارن نگاه میکنن اخر نتونستم و گفتم بابا چتونه غذاتونو کوفت کنین):
که یکی از بچه ها گفت یه نگاه به ظرف غذات بنداز
کلیپس پیرزن همسایه توحلقم اگه دروغ بگم یه سیم ظرف شویی به چه بزرگی داخلش پرسوکس(سوسک صوکص)توظرف غذای ما بود تا یه هفته هرچی میخوردم فکر میکردم سوسکه
اشپزخونه پادگان^_^
من@_@
سازمان حمایت ازسربازان بیچاره):
لایک=داداش یادم نیار چه دوران باحالی بود
لایک =سلامتی همه سربازا
لایک=واااااای خوب که مادختراسربازی نمیریم^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

آغاما یه دوستی دارم که چندساله عاشقه یه پسره بود، آخرم پسره ول کردو رفت. منم یه روز تو خیابون بودم که خیلی اتفاقی پسره رو دیدم ،جو گیر شدم رفتم زدم تو گوش پسره و عین این فیلما گفتم: تف به اون غیرتت که با قلب یه دختر بازی کردی نامرد. هیچ از خودت پرسیدی چی به سرش میاد؟ اقا اونم نه گذاشت،نه برداشت زارت زد تو گوش ما. تازه هفت تا خیابونم دوید دنبالم که دیگه تو کاری که به من مربوط نی،دخالت نکنم....
تو فیلما، همچین موقعی، طرف متحول میشد که....

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

یکی بهم زنگ زده بود منم حوصلشو نداشتم شروع کردم به نصفه نصفه حرف زدن که یعنی انتن ندارم و صدا قط میشه و ازین حرفا...بعد یارو یگه صدات قطع و وصل میشه ولی صدای ضبط ماشینت خوب میاد
من:
اون یارو: :!
داعش " :-)
هیچی دیگه الان دارم از افق پست میذارم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

هیچی دلچسب تر و خاطره انگیز تر از این نیست که معلم بخواد ازتون امتحان ریاضی بگیره و شما هم هیچی نخونده باشین و هرکاریم کنین کنسل نشه و سوالا پخش بشه و ...قشنگ 5 دیقه قبل امتحان زلزله بیاد و مدرسه کلا تعطیل بشه
واسم اتفاق افتاده که گفتما
آی حال میده
ایشالله قسمتت بشه بکوب لایکو

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

شلوارک ورزشیمو داده بودم دوستم بذاره تو کیفش . آخه کیف من جا نداشت . بعدش فرداش واسه م آورده . سر کلاس نشسته بودیم میخواست شلوارمو بهم پس بده ، اومده بهم میگه:
دوستم:شلوارتو در بیارم؟؟
من 0_0
دوستم (-:
شلوار-_-
بوروس لی ._.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

مــآجــرآ هــآی فـــوتـــبــآل در مدرســـه :
مــن : آخ جــــــــوووون بـــردیــیــیــیــم شــیــر کــآکــآئــو مــهــمــونــه مــن
دوســـتــم : چــیــو بـــردیـــم ؟؟؟
مـــن : بـــآزی دیـــه ، اســـتــقــلــآل پــرســـپــولــیــس !
دوســـتم : بــآزیـــه چـــی هــس ؟؟
مـــن : خــآک بــر ســـرت نــدیــدی بــرو بـــمیــر !
دوسـتـــم : نـــه مــنــظـــورم ایــنــه کـــ بــآزیــه چـــیـــه ؟؟وآلیــبــآله یــا بــســکــتــبــآل یــآ فــوتــبــآل !o_O

کـــآر از دوشـــه اســیــد گــذشــتـــه مــن اســتخـــره اســیــد مـــوخــــوااااام×_×

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

آقا یه دفعه میخواستیم خیر سرمون قلیون بکشیم چون اولین دفعمون بود نمیدونستیم چجوری درستش کنیم خلاصه ذغال و گذاشتیم روش و تنباکو رو گذاشتیم روش آقا جاتون خالی دیگه نیازی نبود پک بزنی فقط کافی بود لوله رو بذاری جلو دهنت لامصب این دود لامصبش تا مغزت میرفت بعد از انجام کار تا یه هفته به بابام میگفتم عمو!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

پارسال سال دوم دبیرستان ما یه دبیر هندسه داشتیم (آقای مغزی)که خیلی قشنگ درس می داد و قشنگم امتحان می گرفت
برای نوبت اول یه امتحان گرفت که از 30 نفر کلاس دوم تجربی تقریبا 25 نفر زیر 10 شدند و فقط تو کل کلاسشون 1 نفر بالای 15 داشتند که اونم نمرش 17 شده بود ولی خدارو شکر کلاس ما(دوم ریاضی) فقط یه تک داشت ولی یادمه اون روزی که سر کلاس برگه ها رو تصحیح کرد زنگ تفریح داشت با مدیر حرف می زد اشک تو چشماش جمع شده بود و بعدشم امتحان مجدد گرفت
امسالم دیگه ندیدیمش
ولی امسال که جاش یکی دیگه اومده قدرشو می دونیم و امیدوارم هرجا که هست شاد و سلامت باشه و ما رو هم حلال کنه

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

همیشه وقتی درس خونده میرم مدرسه واس امتحان معلم بچه هارو بدون فاصله خیلی دوستانه و صمیمی در کنار هم میچینه
لاما وقتی من درس نخوندم همه با واصله سه متری از هم باید بشینن.....
وقتی تو اتاق در حال درس خوندم مامانم عمرااااا بیاد بهم سر بزنه
بعد تا دستم میره سمت گوشیم مامانم هوس میکنه بهم سر بزنه.....
وقتی میریم بیرون با همدیگه اگه من یه پاستیلی بستنی چیزی دلم بخواد هیشکی پول همراش نیست
اما اگه خواهرم چیزی دلش بخواد همه پول همراشون هست......
من کلا کفش اسپورت میپوشم
اما تا کفش پاشنه بلندم و با ذوق پام میکنم تق میشکنه.....(صاف صاف هم راه میرم)
تا خواهر برادرم به غذا ها و خوراکیها ناخونک میزنن همه کور میشن هیچی نمیبینن
تا من میرم سمت غذا همه تیز میشه......
شانسم عمیقاااااا تو ششمممم
ینی من اینقدر که شانس دارم شانسم اونقدر نداره

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

داشتم به دوستم مکالمه زبان میگفتم رفت جایی گیر نکنه
تو اتاق خونشون بودیم یهو صدا بمب اومد رفتیم بیرون دیدیم
چیز خاصی نشده بر گشته میگه
reza go back room
:))))))))))))))))))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

من و دانشجوهام سر فوتبال زیاد کل کل داریم
امروز ساعت ۸کلاس داشتم اماده بودم پرسپولیسی ها کلاس بذارن سرشون(خودم استقلالیم)
امدن تو شروع کردن
فقط نشستم بهشون لبخند زدم
بعد گفتم:خب پرسپولیسهای عزیز مبارک باشه ما باختیم(منطقم تو حلقتون)
قبول بد باختیم اما اما اما شما بردیم حالا باید شیرینی نهار بدید یا استقلالی بشید
بعله اینجوری شد که الان ما تو رستوران نشستیم و این پست میذاریم
اینجاست که میگن برنده اونه که از باختهاشم برد بسازه

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

اولین پستم یه خاطره از اول راهنمایی
من تو مدرسه از اون بچه درس خونا بودم ولی یه روز دبیر حرفه فن سورپرایزمون کرد و گفت کتابارو از رو میزا بردارید میخوام امتحان بگیرم
آقا ماهم هیچی نخونده بودیم، خلاصه رفتم نشستم میز آخر و با استرس فراوان کتاب باز کردم و همه جوابارو نوشتم
از قضا تنبل کلاس دید و به تقلید از من اونم کتاب باز کرد ولی دبیر سر مچ اونو گرفت
اونم نامردی نکرد و منو لو داد، منو بگو داشتم میمردم از ترس
ولی دبیر گلمون یه لبخند تمسخرآمیز بهش زد و گفت بچه زرنگ و تقلب؟ دفعه آخرت باشه به کسی تهمت میزنی و برگشو گرفت و یه صفر بهش داد
و منم در درونم لبخندهای شیطانی میزدم ها ها ها
ولی حالا خیلی دلم میخواد اون دبیرو ببینم و بهش بگم اون بیچاره راست میگفت
همچنین دوست دارم همکلاسیمو ببینم و ازش حلالیت بگیرم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

رفتم بستنی فروشی یک فالوده بستنی گرفتم حدود نصفشو که خوردم دیدم توش یک مگسه که معلوم بود از قبل با بستنی بوده به نشانه اعتراض فروشنده رو صدا زدم و مگسو بهش نشون دادم اونم مگس رو با قاشق برداشت بعدش گفت حالا بقیشو بخور
من....
فروشنده....
وزارت بهداشت.....
دکتر کجایی.......؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

زمانی که کلاس اول دبستان بودم و در زمان گوزیلاییت سر میکردم ،روز معلم معلممون اومد سر کلاس منم بدون هیچ مقدمه بلند شدم و زدم زیر آواز:
خانم باید برقصه/از شوهرش نترسه
خانم باید برقصه/از شوهرش نترسه
بچه ها باورتون نمیشه ولی خانممون انقد دوسم داش که برامون سر کلاس رقصید
^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

خواهرم کلاس هفتمه تعریف میکنه بچه های کلاسشون زبانشون زیاد خوب نیست بعد معلم میره این قزیه(غظیه.قذیه.قضیه.ای بابا بی خیال) رو به مدیر میگه مدیرم با عصبانیت میاد تو کلاس و شروع میکنه به دادزدن که چرا درس نمیخونید؟ مگه زبان کاری داره!! سعی کنید لغتای زبانو یادبگیرید تا زبانتون خوب شه!!!
مثلا معلم میشه picture!!!!!!! که یهو میبینه همه بچه ها دارن نیمکتارو گاز میزنن داد میزنه مگه جک گفتم که میخندین!!!!!!!؟؟
بعد خواهرم پامیشه میگه ببخشید خانم معلم میشه teacher!!!!!!!!!:)
معلم زبان:)
بچه ها ^_^ ^_^ ^_^ ^_^
قیافه ی مدیرو کسی ندیده چون از اون به بعد پیداش نیست براش اگهی گمشده چاپ کردن!!!!!!!!!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

آقا پیش دانشگاهی سر کلاس شیمی بودیم بعد یهو یه بویی خیلی خیلی خیلی وحشتناکی پخش شد..یه چیزی بین سیم سوخته و هوای آلوده و دود کارخانجات صنعتی و حتی بوی گاز و روغن شوفاژ!آقا گفتن از بیرونه اومدن پنجره ها رو ببندن گفتم:
_صبرررررررررررر کنیننننننننننننننن!
همه خشکشون زد!منم مثل دور از جون خودم و خودتون سگا هی بو کشیدم گفتم:شوفاژ!از شوفاژاس!آقا همه از وحشتنشون پنجره ها و درا و پنجره های کلاسای دیگه رو باز کردن!وقتی زنگ خورد زدیم بیرون...:|بو تا دم خونه مون همراه بود!+همکلاسیام+معلم!
=)))))))))خفه شدن بدبختا به خاطر مشام حرفه ای من!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

عاقا یه روز داشتم میرفتم دانشگاه یه هو یه پسر شیک و مجلسی از کنارم رد شد خیر سرش خواست متلک بگه که بعد از جواب کوبنده من آرزو میکرد که ای کاش همچین غلطی نمی کرد...
اون: سلام خوشکله ....و از کنارم رد شد
عاقا منم غیرتی شدم و یه 20 متر ازم دور شده بود که دنبالش راه افتادم
من : ببخشید حاج آقا( عجبا)
یازم من: ببخشید حاج آقا با شمام
اون سرشو برگردوند: بفرما
من: اگه یه بار دیگه به من (نکه هر روز میبینمش) متلک بگی یا به هر دختر دیگه(یه جوری گفتم دختر دیگه انگار بهش میکروفن وصل میکنم هر روز کنترلش میکنم) اون عینک مامانی تو(عینکی بود) میکنم تو حلقت تا دیگه بووووووق نخوری......دلت میخواد بیامو خوش گوشتو و جغور بغورتو دربیارمو واسه ناهار بخورم؟
اون: چشم.....
عاقا اونو میگی انگار پوشکشو خیس کرده بود....جز با دوچشماش و به علاوه عینک مبارکش که میشد 4 تا چندتای دیگه قرض کردو منو با تعجب وصف ناپذیری نیگا کرد.....والا اونقد ماتش زده بود که ترسیده بود که اگه بهش میگفتن قراره دو ساعت دیگه بمیری اونقد نمی ترسید...دیدین عاقایون ما دخترا بی اعصابیم

من ^-^
اون O_o
عینکش 0-0
خوش گوشت جغور بغورش ((--))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

اقا(بعله سوات داریم)سال اخرهنرستان بودم نماینده کلاس هم بودم نزدیک چهارشنبه سوری ترقه بردم سرکلاس گفتم که یه خورده بخندیم یه دبیرریاضی داشتیم خیلی بی ادب بود گفتم بزار اذیت این کنم ..عادت داشت کمربند نمیبست به شلوارش واسه همین وقتی مینشست یه خورده شلوارش میومد عقب منم کنارتخته وایساده بودم تا این نشست ترقه رو انداختم تو شلوار بدنه خدا..
که ناگهان صدای مهیبی کل کلاس رو فرا گرفت..
من: (:^_^
معلم: ): ):
بچه های کلاس:@_@
اخرم نفهمیدم چرااون ترم ریاضی افتادم و یه هفته هم نزاشتن برم سرکلاس^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

اینو نمیدونستم باید کجا بزارم
صبح اومدم قهوه دم کنم مامانم میاد میبینه........
مردشورتو ببرن فرهاد باز تو اومدی قهوه دم کنی نصفشو ریختی رو میز مورچه جمع میشه
_اخه درد این چشات به جونم مورچه سراغ چیز تلخ نمیاد که بعدشم بیا با یه دسمال همش پاک میشه.........بفرما
بعد چند ثانیه سکوت ،اگه بت ناهار دادم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

از عالمی پرسیدم کجای این گیتیه مجازی ممممممممرد پیدا میشود؟؟!
گفتندی مرد خواهی چکار؟
گفتمدی : در راه آمدن((( لایک))) تمام نموده ام و این 4 لیتری را به دست گرفته تا لایک بگیرم و به مرکب خود زده و مسیر ادامه دهم
گفتندی برو به سرزمین 4 جک!
گفتمدی منظور چهارراه جک آباد است؟!
گفتندی :یس !!! آنجا سرزمینی است که مرا به خوبی میشناسندی و پس از آنکه گفتندی من تورا ارهی آنجا نموده ام به استقبالت آمدندی و تو را لایک باران نمودندی!!!4لیتری چیست؟!پمپ لایک حواله ات مینمایندی!!




خلاصه حالا من اومدم احسان هستم از طرف آقا عالم!!! ببینم چه میکنین O.o

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

بعد از مدت ها خانواده گیر دادن چرا زن نمیگیری
منم تو جمع گفتم باشه :
میخوام عروس هلندی بگیرم
بعد همه گفتن مگه دخترای ایرانی چشونه پنجه افتاب مهتاب ندیده هستن
منم گفتم نه عروس هلندی میخوام بگیریم کاری ندارم به ایرانیا
توقعاتشونم پایین هست :|
حالا رفتم از پرنده فروشی یه عروس هلندی ماده گرفتم با همه چیش 500 هزارتومن کامل پیاده شدم زنگ زدم به خانواده گفتم دارم میام با عروس
هیچی کلی بیچاره ها تدارک دیده بودن که عروس ایندشونو ببینن
منم با پرنده رفتم تو خونه همه گفتن کوش عروس گلمون گفتم ایناهاش تو قفسه
حالا من کاری ندارم این همه فوش دری وری بارم کردن
اقا حداقل عروس هلندی منو بدید برم به پرنده فروشی بدم که تو این سرما بیرون نخوابم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

همسایمون یه پیرمرد برای سگمون اشغال مرغ وپس مونده غذا اورده بود منم هول شدم گفتم دستتون درد نکنه برسه به روح پدر ومادرتون بنده خدارو بعد ازاون تو محل ندیدم فکر کنم هنوز مات زده است فرستنده برگ پاییزی

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

چند روز پیش خانوادم عروسی بودن من خونه تنها بودم بعد اخر شب که میخاستن بیاند من همه ی چراغا را خاموش کردم و پشت اوپن قایم شدم من فکر کردم اول داداشم میاد میخاستم بترسونمش ولی یهو بابام اومد منم مثل گربه پریدم تو دلش هیچی چند روزه نمیزاره برم خونه کسی جا واسه خواب نداره

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

خونه مادر بزرگم بودم یهو جاتون خالی زلزله اومد!
دیدم مادربزرگ گرامی نشسته از جاش تکون نمیخوره!
گفتم:عزیز جون پاشو بریم توی حیاط الان سقف میاد رو سرمون....
گفت:نترس عزیزم چیزی نیست که خودش وای میسته!!!!!
مونده بودم دراز بکش بخندم یا فرار کنم....
هیچی بخاطر عدم تصمیم گیری سریع الان دارم از زیر اوار براتون پست میزارم0_o

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

دبیرستان که بودم بخاری نفتی کلاسمون نشتی پیدا کرده بود اون روزام یه نفر از کلاس مسولیت بخاری رو داشت اقا مدیرمون خیلی عصبی بود و تند حرف میزد اومد تو کلاس گفت مسول بخاری طرف بلند شد همین که بلند شد همچنان گرفتش زیر لگد و مشت که بیچاره دیگه نفسش بند اومده بود هر چی میگفت چرا میزنی میگفت بی شعور تو مگه مسول بخاری نیستی داد میزد میگفت ن بخدا من مسعود مختاریم تو تند گفتی من نفهمیدم.
مسعود مختاری=مسول بخاری
فکر کنم طرف رفت اسمشو عوض کرد بعد اون جریان :))))
فرستنده : بچه اشترجون

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

عاقا اونروز با دختر داییهام خوشتیپ کردیم بریم خرید هنگامی که به مقصد رسیدیم (ادبیاتم به صورت اوریب تو حلقتون)سر جا پارک با یه آقایی بحثمون شد که یهآقا پسری هم اونجا بود و اومد خودی نشون بده و از ما دفاع کنه بحثشون با اون آقا بالا گرفت نزدیک بود کتک کاری بشه که پدر گرام اون آقا پسر از راه رسید و فرمودند امیر بیا کنار تو گه نخور امیر هم گفت بابا شما حق نداری به من بگی گه نخور باباشم فرمود خب بخور پسره هم عصبانی شد گفت به چه حقی به من میگی گه بخور:|

خلاصه این از تیپ زدنو بیرون رفتن ماوطرفدارامون:|

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

چو پرسپولیس مباشد تن من مباد (اختصاری)


سوتی دادم در حد تیم ملی آلمان :(((

رفتم خونه همکلاسیم که دوست صمیمیم هم هست. خلاصه داشتیم توی اتاقش (به اصطلاح) درس می خوندیم ^_____^
که چند تا مرد سیبیل کلفت وارد خونه شدن!
من و دوستم در رو بستیم تا راحت باشیم. ازش پرسیدم: اینا کین؟
گفت: اینا چند تا کارگرن اومدن سر اینکه کولر جدیدمونو کجا بزاریم نقشه بکشن.
از سوراخ در یه نگاهی به بیرون انداختم و گفتم: این مرده چه قدر زشت و کثیفه!
اومد و یواشکی یه نگاهی به اون مرده انداخت و گفت: اونو میگی که قد بلند و سیبیلوئه؟
من: اوهوم.
اون: اون مرد سیبیلوی زشت و کثیف عمومه!
:|

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

بچه عموم 2سالشه اصلا هم گودزیلا نیست . کاغذ و مداد آورده داده بهم براش نقاشی بکشم . بهش میگم : چی بکشم برات عجیجم؟
اومده آروم در گوش من میگه: ج...ی...ش
آقا منو میگی بچه رو عین گونی سیب زمینی زدم به بغل دِ بدو پیش مامانش
من:زن عمووووو بچه تو ببر دَشوری.
حالا اون از من بدتر . دست بچه رو گرفته عین کش تمبون میکشه .
بعد از 1دقیقه زنعموم اومده با قیافه اینجوری -_-
زن عمو: بچه داره میگه برام چشم بکش!!!
حالا من 0_0
خو من چیکار کنم بچه ج و چ رو مث هم میگه؟؟؟ والا

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : پنج شنبه 24 دی 1394 
نظرات 0

یه بار پیش نوزاد خونواده خوابیده بودم.
سرما خوردگی هم داشتم.
بچه مثه اینکه گرسنه اش میشه.بر طبق عادت غریزی شروع میکنه به مکیدن چیزی که به لبش چسبیده باشه،
.
.
.
.
هیچی دیگه ابریزش بینی ام تا صبح اصلا اذیتم نکرد.
نوزاد عزیز زحمتشو میکشید.
.
البته بعدا سر این موضوع بامن قیامت شدها..
البته من قانشون کردم که بچه از همین ابتدا یاد میگیره غذا هرچی گذاشتن جلوش بخوره و غر نزنه.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 23 دی 1394 
نظرات 0

دیشب رفتیم پارک نزدیکه خونه دوستم،گفتم؛
وای چقد اینجا خلوته،یه نگاهی به من کرد وداد زد؛
پلیس! پلیس!
یه دفه کلی آدم از بین درختا ودستشویی وپشت دیوار شروع کردن به فرار!
تاحالا پارکی به اون شلوغی ندیده بودم!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 23 دی 1394 
نظرات 0

رفته بودم مهمونی چون خیلی خسته بودم رفتم یک گوشه بخوابم بقل دستمم یک بچه ی کوچیک خواب بود هنوز چشام تازه گرم شده بود دیدم صدای جیغو داد میاد یه چند دقیقه ای گذشت دیدم ساکت نمیشه گفتم:
آروم باش هوشنگ داد نزن پسرخوب به اعصاب خودت مسلط باش
یهو یکی اومد گفت: اقا من واقعا تحت تاثیر این محبت شما قرار گرفتم شما خیلی خوب و مودب با هوشنگ برخورد میکنید
قیافه ی من: -____- :@
من در حال خفه کردن بچه: هوشنگ اسم خودمه این پدسگ اسمش امیره
طرف مقابل: :| :hanging Face:
من در حال خفه کردن بچه: -_____-

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 23 دی 1394 
نظرات 0

سال 86 دانشگاه آزاد مشهد یک درس 3 واحدی داشتم که صبح کد 8 تا 11 برگذار می شد و بعدش کلاس نداشتم تا 2 چون راه خونه دور بود معمولا این 3 ساعت رو یک جوری تو دانشگاه سر می کردیم ، یک روز با دوستم شهرام کاظمی بعد از کلاس رفتیم نماز خونه دیدیم به جز کنار محراب جا برای خواب نیست ، ما هم با شهرام رفتیم کنار محراب کپه مرگمون رو گذاشتیم بند خدا امام جماعت اومده بود نماز رو برگذار کنه دیده بود ما خوابیم بیدارمون نکرده بود نماز رو شروع کرده بود (شهرام هم صدای مکبر رو حین نماز شنیده بود بیدار شده بود)که دیدم شهرام دستش رو گذاشته رو شانم داره تکونوم می ده با صدای بلند میگه احمد !! احمد !! بیدارشو !! بیدار شو !! ما مردیم اینا دارن برامون نماز میت می خونند
من بدبخت هم از خواب بیدار شدم ، شکه شدم ،رنگ مثل گچ سفیده شده بود یک نگاه کردم دیدم جدا دارن نماز می خونن ، یا خدا ، سری با دستام تمام بدنم رو لمس کردم که دیدم امام جماعت و نمازگذار ها رفتن به سجده و تا نماز مغرب بالا نیومدن

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 23 دی 1394 
نظرات 0

ی دختره هست(از این دختر دماغ عملی هاااا که چسب روی دماغشون مث اتیکت لباس میبونه) تو کلاسمون کلا سایه همدیگه رو با تیر میزنیم :)
یعنی روزی نیست که یکیمون رنگ سال نشه :)))))
چند روز پیش من به استاد گفتم استاد خسته شدیم به خدا ، دختره نه گذاشت نه برداشت گفت خسته نباشی پهلووون...ینی کلاس پوکید از خنده :(((
بعدش استاد بعد از کلی ریسه رفتن ادامه درس رو داد منم عقده ای :| کلاس بعدی گذاشتم موقع کنفرانس دختره ازش پرسیدم خانم ببخشید شما دماغتون رو عمل کردین یا پروتز کردین؟؟؟حالا :
من :)) (همزمان حسی توام با ترس)
بچه ها :))))))
دماغ دختره o-O
خود دختره بعد از وقوع حادثه تو محل دیده نشد از یابندگان تقاضا داریم به محض دیدن نام برده به ما اطلاع دهند...
بعله کلا با پسر جماعت شوخی نکنین :))))))))))))))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 23 دی 1394 
نظرات 0

****************3تا !!! عـلامت اخـتـصـاصـی abas_m223********
صـبـح تـو اتـاقــم بـودم داشـتـم تـحـقـیـق درس "پـول و بـانـکـم" رو آمـاده مـی کـردم بـابـامـم تـو اتـاق بـود اومـد کـنـارم گـفـت گـوشـیـتـو بـده یـه زنـگ بـزنـم بـه گـوشـیـم بـبــیـنـم کـجـاسـت نـیـسـتـش...
گـوشـیـمـو دادم بـهـش یـهـو یـادم افـتـاد اسـمـشـو چـی سـیـو کـردم گـفـتـم بـده خـودم زنـگ بـزنم!!! :))
آقـا ایـنـم شـک کـرد گـفـت نـه خـودم مـی زنـم و بـعـد از یـه مـقـدار درگـیـری و 4تـا فـن بـارانـداز و فـیـتـیـلـه پـیـچ کـه بیـنمون رد و بـدل شـد بـالاخـره زنـگ زد رو گـوشـیـم افـتـاد "ابـن الـکـریــم " !!! ^_^
بــابـام : ایـن چـیـه کـصـافـط؟؟؟ ^_^
گـفـتـم تـویـی دیـگ اسـم بـابـات کـریـمـه مـیـشـی ابـن الـکـریـم,تـوام مـیـتـونـی ابـن الـرضـا صـدام کـنـی راحـت بـاش!!! ^_^
آقـا بـعـدمـامـانـم اومـد تـو اتـاق بـابـام شـمـاره مـامـانـمـو گـرفـت افـتـاد "کـجـایـی پـسـرم سـفـره پـهـنـه" :))
شـمـاره خـونـه رو گـرفـت افـتـاد"کـلـبـه درویـشـی"... :D
شـمـاره مـامـان خـودشـو گـرفـت افـتـاد: ام الـکـجـلـیـن!!!
گـفـت عـبـاس یـعـنـی چـی؟؟؟
گـفـتـم خـب شـمـا و عـمـو کـچـلـیـد پـس "عـزیـز" مـیـشـه مـادر دو کـچـل !!! :))
ایـنـو کـه گـفـتـم جـفـتـشـون مـنـفـجـر شـدن....!!! :))
(خـدایـا شـکـرت کـه خـنـده هـای از تـه دل پـدرمـادرمـو دیـدم....)
بــعـد شـمـاره یـکـی از عـمـه هـام رو گـرفـت (****) یـهـو ریـده شد بـه تـنـظـیـمـات سـلـولـهـای عـصـبــیـش مـثـل یـوزپـلـنـگ آریـایـی دویـد دنـبـالـم....!!! :D
(خـدایـا شـکـرت کـه خـنـده هـای مـادرم رو دیـدم)
هـیـچـی دیـگ بـالاخـره گـرفـتـم و مـشـت و لـگـد بـود کـه مـیـومـد تـو چـشـمـام !!!
(خـــدایـا شـکـرت کـه کــور شـدم دیـگ نمـی بـیـنم, هـمـیـنـو مـی خـواسـتـی ) :(
بـچـه هـا دعـا جـهـت شـفـای چـشـمـای دوسـت خـوبـتـون عــبـاس,هـمـه بـا هـم:
الـهـی اَََلـحـفـظ عـبـاس, و بـََعـدِِهِِـش الـنـصـف الـنـصـف الـنـصـف عـبـاس بـه قـطـعـاتـن بـه قـدر تـکـه هـاای کـالـبـاس !!! :D


نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 23 دی 1394 
نظرات 0

ریشُ سیبیل گذشتم بابام گفت این چکاریه شبیه ابوبکر بغدادی شدی
.
.
.
.
زدمشون الان میگه خاک تو سرت شبیه خواجه های حرمسرا سلطان سلیمان شدی :/
کولر که نیس نمیدونن به چی گیر بدن

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 23 دی 1394 
نظرات 0

رمـز گوشـیشو کـه میـدونم
رمـز تَـبلِتشم میـدونم
رمـز ایـمیلشم میـدونم
رمـز دوم کـارت اعـتباریشم میـدونم
شـماره مـخاطب خاصـشم کـه بـرداشـتم
sms هاشـونم کـه خونـدم

.
.
.
.
.
اه حوصـله ام سـر رفتـه :( بنظـرتون داداشـم دیـگه چـه چـیزِ مـخفی داره کـه مـن بـرم کشـف کنـم؟؟!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 23 دی 1394 
نظرات 0

امروز به استادمون گفتیم استادکتاب خیلی سنگینه اگه میشه یه کمی شوحذف کنید..
به همین دکمه اینترقسم کتابوتودستش کمی بالا وپایین کرد بعدگفت:نه خیلیم سنگین نیست(وزنش منظورش بودا!!)بعدشم لطف کرد تصاویرشوبرامون حذف کرد...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 23 دی 1394 
نظرات 0

عاقا امروز سرویسمون خراب بود راننده مون یه ماشین دیگه رو آورده بود که باش بریم ولی 4نفر بودیم که مسیرمون یه کم متفاوت بود و اون بنده خدا هم که اومده بود نمی رسید مارو ببره.قرار شد ما 4 تا رو راننده مون با پراید خودش که باهاش اومده بود ببره.
ما پیاده شدیم بریم سمت ماشین (توضیح:دوتا پراید پیش هم وایساده بود) ما 4تا خیلی شیک و مجلسی رفتیم ماشین عقبی نشستیم(توضیح:ما دختریم) یارو هم یه پسر جوون بود تو یه عالم دیگه یهو مارو دید دومتر پرید هوا هیچی دیگه راننده مون اومد جمعمون کرد(بماند چقدر پسره بهمون خندید)
فقط نمیدونم چرا در طول مسیر راننده مون زل زده بود به افق و گاهی یه آه بلند می کشید و گاهی سرشو تکون میداد و نچ نچ میکرد .به نظرتون چش بود واقعا؟؟؟

لایک=خدا شفاتون بده
لایک=خدا به اون کسی که می خواد شما رو بگیره رحم کنه

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 23 دی 1394 
نظرات 0

ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻧﺬﺭﯼ ﭘﺨﺶ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﯾﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺭﻭ ﺯﺩﻡ ﺩﺧﺘﺮ ﺁﻣﺪ ﺟﻠﻮ ﺩﺭ، ﻧﺬﺭﯼ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﺗﻮ ﭼﺸﺎﻡ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﮔﻔﺖ ﺍﻧﺸﺎﺍﻟﻠﻪ ﻫﺮ ﭼﯽ ﺣﺎﺟﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﺑﻬﺶ ﺑﺮﺳﯽ ﻣﻨﻢ ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﻧﮑﺮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﯾﻪ ﺣﺎﺟﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺩﺧﺘﺮ ﭼﺸﺎﺵ ﮔﺮﺩ ﺷﺪ ﺩﺍﺵ ﺍﺯ ﺣﺪﻗﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯿﺰﺩ ﮔﻔﺖ: ﺧﻮﺏ ﭼﯿﻪ؟ ﻣﻨﻢ ﯾﮑﻢ مکث ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﮔﻔﺘﻢ: ﺁﺯﺍﺩﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻈﻠﻮﻡ غزه!
نمیدونم چرا درو محکم بست و خدافظیم نکرد. فکر کنم اسراییلی بود!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 23 دی 1394 
نظرات 0

سال 86 دانشگاه آزاد مشهد سرکلاس فارسی عمومی مختلط نشسته بودیم که : استاد حرف از بهشت جهنم زد ، رو کرد به پسرا گفت بچه های من عمل الصالحات از خودتون انجام بدید که رفتین اون دنیا حوری و پری گیرتون بیاد که گل از گل پسر ها شکافت تو همین حین یکی از دختر ها گفت استاد اگه ما دختر ها بریم بهشت چی گیرمون میاد ، استاد با خنده ملیحی رو به دختره کرد و با انگشت اشارش پسر ها رو نشون داد و گفت اینا این نرخر ها ،
هیچی دیگه بمونه که استاد از فرط خنده خودش و پسر ها دیگه نتونست درس بده و کلاس رو تعطیل کرد

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 23 دی 1394 
نظرات 0

دارم subway بازی میکنم, مامان بزرگم اومده بم میگه بیا آشپزخونه کمکم کن. نرفتم. اومده بالا سرم میگه: چیه این پسررو ( پسره تو subway منظورش بود) از صبح تا شب دنبالش میکنی؟؟؟ پاشو پاشو اینقد دنبال این بیچاره نکن بزار اینم بره به کارو زندگیش برسه همه مثل تو که بیکار نیستن صبح تا شب دنبال بازی کنن..
هر چی فکر کردم به نظرم حرفش منطقی اومد
الانم از تو آشپزخونه در حال پاک کردن گاز دارم واستون پست میزارم
اوه اوه مامان بزرگم منو دید داره میاد طرفم یه چی بم بگه
در لپ تاپو ببندم تا بجا ماهیتابه نزده تو کلم....
واااااااااای اومممممممممممممد تا بعدددد

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 23 دی 1394 
نظرات 0

اغا من 6 سالم بود بعد دختر خالم تازه نامزد کرده بود( اون موفع دختر خالم عاشق گل خشک کردن بود جوری ک وارد اتاقش میشدی فقط گل خشک میدیدی) ی پسر عمه داشت ماهی ی بار براش گل می اورد ی روز که من خونه خالم بودم اونم اومد اونجا و خیلی شیک دسته گل رو در اورد داد به دختر خالم اغا غیرت من ب غلیان دراومد داد زدم اوهوی مگه خودت ناموس نداری؟ مگه نمیدونی ساناز نامزد داره ؟ خوشت میاد داداشم رو بفرستم سراغ نامزدت؟
مدیونید اگه فک کنید هنوز ک هنوزه قیصر بانو صدام میکنه

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 23 دی 1394 
نظرات 0

مخاطب فوق خاصم داشت در مورد تعمیر ماشین بهم توضیح میداد.یهو گفت: دیسک و صفحه ش هم باید احتمالا عوض شه.یهو بدون فکر گفتم ماشیبن دیسکو(!) میخاد چکار؟!اصن به رو خودش نیورد.زنگ زد دوستش بهش سوتیمو گفت و یهو ترکید از خنده!دوستشم گفت بگو دیسکو نمیخواد کازینو میخواد!
مخاطب و دوستش :)))))))))
من :((((((((
نامردا!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 23 دی 1394 
نظرات 0

جونم برات بگه امروز تو مدرسمون نمایشگاه داشتیم،و با برو بچ یجا جمع بودیم،من 30 ثانیه جمه و ترک کردم و نگو که در همین چن لحظه دبیر یه کلاسی به بچه های ما ملحق شد.و من هم با سرعت نور پیش بچه ها آمدم و از آنجاکه دبیر قد کوتاه بود و لباسش همرنگ دانش آموزا بود من اونو با دوستم اشتباه گفتم و با دست محکم زدم به پشتش و بلند گفتم:چطوری نکبت و دستم و گذاشتم رو شونش.و برگشتن دبیر همانا و سرخ شدن من همانا.... جالب اینجاست که مثل همیشه موضع خودمو حفظ کردم و با کمال خونسردی بهش گفتم:اشتباه شد و سریع محل و ترک کردم.
انصافا دبیر با جنبه ای بود.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 23 دی 1394 
نظرات 0

ديشب به بابام گفتم بابايي پول بده لازم دارم
اونم يه پنجاه تومني داد،گفتم بابايي بيشتر ميخوام
بابام يه نگاه به داداشم انداخت و گفت:اين گل پسر منو ميبيني اگه همين الان بهش پنجاه تومن بدم از خوشحالي تا خود صبح جفتك ميندازه..!!
فقط من اين وسط دقيقا نفهميدم كه بابام از داداشم تعريف كرد يا بهش فحش داد!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 23 دی 1394 
نظرات 0

بخونید جالبه
ﯾﻪ ﭘﺴﺮ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯿﮑﺮﺩﻥ،
ﭘﺴﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﯾﻪ ﺳﺮﯼ ﺗﯿﻠﻪ ﻭﺩﺧﺘﺮﭼﻨﺪﺗﺎﯾﯽ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﺩﺍﺷﺖ،
ﭘﺴر ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﻫﻤﻪ ﺗﯿﻠﻪ ﻫﺎﻣﻮ ﺑﻬﺖ ﻣﯿﺪﻡ وﺗﻮ هم ﻫﻤﻪ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ‌ﻫﺎﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻩ، ﺩﺧﺘﺮ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩ ...
ﭘﺴﺮ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﻭ زیباترین ﺗﯿﻠﻪ ﺭﻭ یواشکی برداشت و ﺑﻘﯿﻪ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﺩﺍﺩ،
ﺍﻣﺎ: ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﻫﻤﻮﻥ ﺟﻮﺭﮐﻪ ﻗﻮﻝ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ‌ﻫﺎ روﺑﻪ ﭘﺴﺮﮎ ﺩﺍﺩ.
اوﻥ ﺷﺐ ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺧﻮﺍﺑﯿد و تمام شب خواب بازی با تیله های رنگارنگ رو دید...
اما: پسرﮐﻮﭼﻮﻟﻮ تمام شب نتوﻧﺴﺖ ﺑﺨﻮﺍﺑﻪ، ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ حتما ﺩﺧﺘﺮک ﻫﻢ ﯾﻪﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﺯ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ‌ﻫﺎﺷﻮ ﻗﺎﯾﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺭﻭ ﺑﻬﺶ ﻧﺪﺍﺩﻩ...
ﻋﺬﺍﺏ ﻣﺎﻝ ﻛﺴﯽ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺻﺎﺩﻕ ﻧﯿﺴﺖ...وﺁﺭﺍﻣﺶ از ان ﻛﺴانی ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺻﺎﺩقند...
ﻟﺬﺕ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﺎﻝ ﻛﺴﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﻛﻪ ﺑﺎ افراد صادﻕ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﻛﻨﺪ، از آن ﻛﺴانیست ﻛﻪ ﺑﺎ ﻭﺟﺪﺍﻥ ﺻﺎﺩﻕ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﻜﻨند...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 23 دی 1394 
نظرات 0

یادش بخیر بچه که بودم با دخترخاله و پسرخاله هام میرفتیم تو خیابونا و کوچه ها و چهارراه ها گدایی!درامدش عالی بود!با پولشم بستنی و لواشک میخریدیم.تا اینکه همسایمون مارو دید بعدش لومون داد!چه کتکی خوردیم بماند.اگه میذاشتن ادامه بدیم الان مازراتی داشتیم!!‏

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 23 دی 1394 
نظرات 0

چی میگی تو؟ ببینم سه غورت و نیمت باقیه؟ نمره میدم یا نمیدم به تو چه که نمیدم که میدم ولی نمیدم اونم به تو نمیدم که میگی هوایی نمره میدم! هوایی نمره میدم؟ هوایی نمره میدم؟ من باباتو هوا میدم من هوایی نمره میدم؟ هوایی نمره میده! یعنی من هوایی نمره میدم ولی من هوایی نمره نمیدم! چیه زمینی نمره بدم ها ها ها؟؟؟ زمینی نمره میده میگه، یعنی من میگم. تو میگی هوایی نمره میدی اصن غلط کردی. نفری 20 نمره کم کردم میفهمین که کی به کی هوایی نمره داده. بخدا نفری ده نمره کم میکنم. از دم. همتونو میندازم اعصابمو خورد کردین وایسا 5 نمره کم کنم نفری حالا میبینین دیگه من نصف نمره هام زیر زمینه یعنی خودم زیر زمینم نمره هام هواییه، ای بابا حرف نزنین اعصابمو خورد کردین حالا که اینطور شد فقط از خودت 3 نمره هرو کم میکنم برین.
من ::|
اونی که استاد فکر کرد گفت هوایی نمره میدی
استاد *w*
کلاس O_O

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 23 دی 1394 
نظرات 0

عاغا چن وقت با یکی از دوستام( که یکی از کاربرای فورجوک هم هست) رفتیم بازار که گوشی بخریم
برگشتنی ، دوستم داشت دوربین گوشیو امتحان می کرد،یهو نفهمیدیم چی شد همزمان که ما عکس گرفتیم و گوشی فلاش زد ، دو تا دختر تو اومدن تو کادر عکس ، فک کردن داریم از اونا عکس می گیریم
یکیشون داد زد بی شعورای عوضی خجالت نمی کشین از دختر مردم عکس می گیرین؟میخواین عکس ما رو پخش کنین؟؟
اقا ما هر چی قسم میخوردیم که عمدی نبوده و همونجا هم جلو چشم خودشون عکسو پاک کردیم ، باز باور نمی کردن و می گفتن باید پلیس بیاد.
باز دم ادمایی که اونجا جمع شدن گرم که از من و دوستم حمایت می کردن، چون من و اون دوستم قیافه مون اصلا به اون کارا نمیخورد خخخخ با اصرار مردم ولمون کردن که بریم پی زندگیمون
ینی هر وقت یادش میوفتم سر تا پای بدنم می لرزه

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 23 دی 1394 
نظرات 0

بنده در طوله تاریخ زندگانی خود فقط یه مخاطب خاص داشتم ( اون موقع 18 سالم بود ) که اونم در بازه زمانیه 6/7/1390 الی 6/7/1390 به طول انجامید .
در واقع صبح دوست شدیم ... ظهرش باباش فهمید و طبقه اخباره به گوش رسیده حبس خانگیش کرد به مدته یک روز ...
فردایه روزه واقعه بنده که از شدته درده عشق مخاطبه ذکر شده در بالا خواب و خوراک نداشتم ... کاملا خودجوش و به معنایه دقیقه کلمه جوگیرانه بهترین لباسمو پوشیدم ، کمی ادکلن زدم ، کمی ژل مالیدم و بعد از کمی ورندازه خود به حیاط رفته و شاخه گلی از باغچه چیدم و به سمته منزله معشوق با پای پیاده به راه افتادم و تقریبا 10 ثانیه بعد به منزل ایشان رسیدم ( همسایه بودیم ) و زنگ ایشان را زدم ...
چند ثانیه بعد پدره مخاطبه ذکر شده در را گشود و پس از بر اندازی من گفت : ها ؟!
من : اومدم خاستگاری دخترون !
بابایه مخاطبه ذکر شده : ا راست میگی ؟؟ پس یه لحظه صبر کن الان میام ... بعدشم رفت تو خونشون و چند ثانیه بعد با یه توپ پلاستیکی اومد و اون و داد بهم و گفت : بیا عمو جون برو بازیتو کن ! بدو عمو !! ... بعدم درو بست و رفت داخل !!
به جرعت می توان گفت جوری که اون روز بابایه مخاطب ذکر شده تو عاشقیه من رید هیچکس تا به این تاریخ نتونسته هیچ جایی برینه !!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 23 دی 1394 
نظرات 0

داشتیم شام می خوردیم کوکوسیب زمینی با اااا بربری ودوتا گوجه (برای کل خانواده 5نفره دوتا)پسرم میگه مرفهان بی درد دوتا گوجه چه خبره یکی می آوردین باپول اون یکی برام ماشین می خریدین مثلا پراید
من وگوجه:0__0
پسرم : ة_ة
خانم : ^-^النگو یادت نره
دخترم :منم تبلت می خام

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 23 دی 1394 
نظرات 0

یه بار خواب بودم تلفن زنگ خورد، برداشتم دیدم یه خانومس، صدای چند نفر هم میومد که دورش جمع شدن و به زور خودشونو نگه داشتن که نخندن....
من: سلام، بفرمایید؟
خانومه: سلام، منزل اقای پفک نمکی؟
من: بله کاری داشتید؟
خانومه: بروسلی خونه هست؟
من: بله خودم هستم
((صدای منفجر شدن از خنده))
خانومه: فکر کنم که اشتباه گرفتم
من: نه اشتباه که نگرفتی خودم بروسلی هستم فامیلیم هم که پفک نمکیه
خانومه: کصافط
من: تو که این کاره نیستی پس غلط میخوری میای این کارو انجام میدی
یهو قط کرد :|
خدا وکیلی میبینین چه مزاحمایی پیدا میشن مارو از خواب میندازن -____-

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 23 دی 1394 
نظرات 0

اقا من 2 سال پیش تو یه ساندویچی کار میکردم.یه شب که خیلیم شلوغ بود یه مرده اومد تو مغازه خودشو از لای مردم اورد جلو،گفت اماده چی دارین؟گفتم اماده ندارم چیزی.به سمبوسه اشاره کرد گفت اینا چیه؟گفتم سمبوسه.گفت یه ساندویچ سمبوسه بده!گفتم چی؟گفت اقا گشنمه معطل نکن بده:منم سه تیکه سمبوسه رو گذاشتم تو نون با مخلفات بش دادم،نشست میخورد،مردم از خنده میترکیدن منم که اصلا دنبال سوژه بودم از خنده شدم رنگ گوجه.فکر کن یارو ساندویچ سمبوسه اختراع کرد!جنوبیا لایک کنن!‏

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 23 دی 1394 
نظرات 0

گفتم بیام برای روز دانشجو خلاقیت جدید به خرج بدم
رفتم یه بسته آبنبات ترش خریدم(از اینا که پودر قند داره)
بعد پودر مسهل قاطیش کردم(هاهاهاها عمه هامو دوست دارم)
سرکلاس دادم بچه ها خوردن
بمیرم الهی صف دستشویی خیلی طولانی شده بود
چیه خب خودشون سر شوخی باز کردن
قیافه های دانشجوهام@_@
قیافه من:-D
قیافه دانشجوها تو صف دستشویی:-(
ببینید کلا تنوع چیز خوبه فحش هم ندید اثر نداره جنبه خوب چیزه
روز دانشجو هم مبارک

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 23 دی 1394 
نظرات 0

عاقا ما اولا که میومدیم 4jok اینترنت پرسرعت تو خونه نداشتیم.واس همین میرفتم کافی نت(نت سرا)بعد یه روز که بچها خیلی فعال بودن وجوکای جدید گذاشته بودن محو صفحات پربار بودیم حواسمونم اصلا به جیبمون نبود تا اینکه زنگ گوشیم مارو از دنیای مجازی جدا کرد و به دنیای واقعیات کشوند...وقتی رفتم حساب کنم دیدم پولم خیلی کمه یه نیگاه مظلومانه به یارو انداختم اونم با یه لبخند ملیح یه لنگ بهم داد...
مجبور شدم کل دکوراسیون و سیستماشو گردگیری کنم...:((
همدردی کن نخند...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 23 دی 1394 
نظرات 0

گودزیلامون هر کاری بهش میگیم انجام بده (حتی اگه روشن کردن لامپ باشه) میگه:مگه من خدمتکار شخصی تو ام؟
یه روز بهم گفت:یه خودکار بده بهم. منم از فرصت استفاده کردم و گفتم : مگه من خدمتکار شخصی توام؟اونم زد زیر گریه.مامان و بابا اومدن گودزیلا بهشون گفت : ای گوساله منو زد.(دقیقا با همین لحن) خلاصه هیچی دیگه دو هفته منو از اینترنت محروم کردن.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 23 دی 1394 
نظرات 0

اعتراف میکنم امروز امتحان فاینال زبان داشتم بعد موضوع انشا مون مکان های تاریخی بود منم خواسم راجب تخت جمشید بنویسم…ولی اسم تخت جمشید رو یادم رفته بود از معلممون پرسیدم((اونجایی ک چنگیز آتیش زد کجا بود؟؟)) :|
من :)
معلم :|
بچه های کلاس :D
چنگیز و مغولان :_*
اسکندر :(
مدرسان شریف :|

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 23 دی 1394 
نظرات 0

یـارو تـو خیـابـون بـدو بـدو اومـد سمـتم یقـمو گـرفت گفـت:
مرتـیکه با زن من چیکـار داری؟؟!!
منـم گرخیـده بـودم هنـگ بودم گفـتم هیچـی بخـدا
گـفت:نمـیتونی ام کاری داشته باشـی!
چون مـن اصـلأ زن نـدارم!!!!
بـعد یکم مثل اسـب خندید رفـت :| 0_0

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 23 دی 1394 
نظرات 0

یه بار مهمون داشتیم شب بود فقط دختر عمه ام نیومده بود مامانم گفت برو سر خیابون دنبالش آقا من رفتم تو خیابون دیدم یه دختره میاد به هوای اینکه دختر عمه امه رفتم طرفش تا خواستم بگم سلام یهو گفت گمشو عوضی و پا گذاشت به فرار منم گیج شده بودم دیدم دختر عمه ام اون طرف خیابون داره بهم میخنده ینی در حدی ضایع شده بودم میخواستم زمین دهن وا کنه Oــo

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 23 دی 1394 
نظرات 0

استاد داشت تو کلاس حرف میزد منم ی سوال پرسیدم اونم گفت من فقط با آدما حرف میزنم منم وقتی داشت با ماشینش از مدرسه میرف بیرون پریدم جلوش گفتم بببببععععععع
اونم گفت یا این صداو جلسه بعد درمیاری یا مستمر صصصصففففر
هیچی دیگه الان بچه ها بهم میگن ببعی
لایک:ههههه
لایک:روت تو حلقم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 23 دی 1394 
نظرات 0

آقو ثلام صواتم تو حلقتون
چند روز پیش با مخاطب خاصم تو پارک داشتیم قدم میزدیم که حرف مرحوم مرتضی پاشایی پیش اومد و اینکه نامزدش براش شعر گفته منم تو حال و هوای خودم بودم که گفتم آقااااااااااااا جانم گلم ؟ از یه چیزی خیلی ناراحتم ، از چی گله من ؟ از اینکه اگه تو بمیری من بلد نیستم برات شعر بگم ولی قول میدم تا چند ماه اول با سعید ( دوست فابریکش ) دوست نشم قبوله ؟
قیافه من :)))))
قیافه ی مخاطب خاصم :((( یا شایدم 0-0 یا شایدم :()
به نظروتون چرا الان یه هفته است گوششیش خاموشه و همه ی راههای ارتباطی را روم قطع کرده آیا دیگه رو قول خواستگاری اومدنش حساب نکنم؟؟؟ لدفا راهنمایی بفرمایید با لایک های خود متچکریم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 23 دی 1394 
نظرات 0

شما هم وختی بچه بودین پر مرغ میکاشتین تو باغچه بعد ابش میدادین به امید اینکه مرغ در آد یا فقط من اینطوری بودم
لایک=همدردیم
لایک=.........

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 23 دی 1394 
نظرات 0

دوستم تعریف میکرد سر کلاس ریاضی بودن(سال سوم دبیرستان)
دبیر یک مساله ای رو حل کرد.جوابش رو در اورد 1/2(یک تقسیم بر دو.همون نیم خودمون).اونوقت یکی از شاگردا(دقت کنید سال سوم دبیرستان) دراومد گفت اقا جوابتون اشتباهه
دبیر بدبخت جوابو چک کرد دید درسته.گفت چطور میگی اشتباهه؟گفت من با ماشین حساب زدم.در اومده 0.5!!!
فیاغورث در حال خودکشی
نیوتون در حال پرت کردن سیب ها
وزیر اموزش و پرورش هم داره استیضاح میشه!
اونوقت میگن چرا ایرانیا علم ندارن.خو اینم سوم دبیرستانی.ای کیو در حد اسپیروژیر

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 23 دی 1394 
نظرات 0

شنبه هفته قبل ساعت حدودا پنج و سی دقیقه صبح بود که داشتم میرفتم سرکار بعدش یه خانومه سوار یه پیکان بود اومدم از سمت چپ ازش سبقت بگیرم چسبوند تو سینه ماشین زد در سمت شاگرد رو به بووووووق داد بعدش اومده پایین میگه مرتیکه عوضی باید از سمت راست سبقت میگرفتی!!!!!!!! 0_0
قیافه من 0_0
کارشناس بیمه0_0
راهنمایی رانندگی0_0
تازه گواهینامه هم نداشت با ماشین شوهرش بود... خخخخ
بازم بگید اینقدر زنا رو مسخره نکنید دیدید دیگه اساسا رانندگیشون با قوانین متناقضه :D

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 23 دی 1394 
نظرات 0

دقایقی قبل برای اولین بار فرم لاتاری گرین کارت امریکارو پر کردم
همچین غم غربت گیر کرده بیخ گلوم دارم خفه میشم
ااه!
تایپ با این کیبوردفارسی چقدر سخته:D

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 23 دی 1394 
نظرات 0

آقا یک خاطره تعریف کنم دور همی بخندیم :)))))
چند روز پیش تو اتوبوس بودم زنگ زدم به یکی از همکلاسیام.
بهش گفتم کجایی؟
گفت با اون ماشینه (سوناتا رو عرض می کرد) که بابام برا تولدم خریده بود. دارم می رم صرافی پولامون رو چنج کنم آخه آخر هفته داریم می ریم اروپا یک حال و هوایی عوض کنیم.
من :0_O
.
و من: 0_O
.
بازم من: 0_O

بهش گفتم خداوکیلی داری راست می گی؟
گفت دروغم چیه!!!!!! همش کار و دانشگاه .خسته شدیم بابا. ببخشید دیگه رسیدم به صرافی اگه با من کار مهمی نداری من زودتر برم پولامو چنج کنم تا مغازه بسته نشده.
منم گفتم نه بابا چه کار مهمی فقط زنگ زده بودم بگم منم تو همون اتوبوسیم که شما سوارید. کرایه شما رو هم من حساب می کنم یک موقع دست به جیب نشید. :)))))))))
فقط اینو بگم که این همکلاسی خالی بند، بنده گوشیو قطع کرد و یهو متواری شد دانشگاه هم نمی یاد. من هم به جرم گاز زدن درو دیوار و صندلی های اتوبوس تحت تعقیب ماموران شهرداریم.
ای وای مامورای شهرداری ......فعلا برم ادامه فرار تا بعد......

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 23 دی 1394 
نظرات 0

بابام انگشتری پیدا کرده از بیرون آورده میگه نگا کن ببین طلاس؟نگا کردم میگم اولا تابلویه طلا نیس دوما ما که از این شانسا نداریم.
بابام با ناراحتی:پاشو بنداز سطل آشغال
مامان از اون ور: نه بنداز کوچه یکی پیدا کنه خوشحال شه
مامان ما هس دیگر دوس دارد شادی هایش را قسمت کند!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 23 دی 1394 
نظرات 0

♫ شــایـستــه ♫
پسـر دختر خـاله م 1 سالــشه تــازه دسـت و پا شـکسته میتـونه بگه :
" أدبدپاجبفدنساجدبطفوا "
یعنی خودشم نمیفهمه چی میــگه ،
اونوقت هفته پیش مامانش کار داشت این گـودزیلا رو آورد گذاشت پیش من، عاقا منم دیدم اینکه بــلد نیست حرف بزنه و لــو بده شروع کردم با مــخاطب خــیلی خاصم ♥ حرف زدن ،
این بچه هم پرید بغــلم که گوشی رو ازم بگیره منم به مخاطبم گفتم بیا باهاش حرف بزن ،گوشــی رو هم گذاشتم رو إسپیکر ،
گفتم :امیــر طاها بگــو عــمــــو ،
ببین عــمــــو باهات حرف میزنه ،
عــمــــو جــــووون
عاقا هر کاری کردم بچه هیچی نگفت،
حالا پریشب دور همی گــذاشته بودیم این بچه رفت گوشــی نمیدونم کدوم از خدا بیخبری رو برداشت بــدوو بــدوو با خنده و ذوق(رسما قهقه بود، همین خنده ش باعث شد بقیه حواسشون بهش جلب شه)اومد پیــشم
گوشی رو گرفت ســمتم گفت
عمــــو ، ^__^
عمــــو جیی جیی ،
عمــــو ،
جاتون خالی
پسرای فامیلمون که هرکدوم از شدت خنده ترکیــدن و پاچــیدن رو دیــوار
خودمم که هر چی در افقو زدم باز نکردن گفتن کار تو از افق گذشته
چهره ی بقیه رو هم نکشم بهتره ! از ترس سکته میکنید :(

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 23 دی 1394 
نظرات 0

الان سوار تاکسی بودم .راننده تاکسی داشت از قدیما و بچه گیاش تعریف میکرد
میگفت بچه بودیم میرفتیم سر زمین لوبیا چشم بلبلی جمع میکردیم غروب نصفه جمع کردمونو میدادن به خودمون شاید میشد 5کیلو لوبیا بعد با هیجان گفت: میدونی اون موقع ها 5 کیلو لوبیا چقدر لوبیا بود؟؟؟؟
به نظر شما جقدر بوده؟
10کیلو لوبیا
20کیلو لوبیا
30کیلو لوبیا
جوابهای خود را از طریق یک سامانه ای مناسب به ما برسانید

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 23 دی 1394 
نظرات 0

***( H:H )***

-اون دوتا سیمه رو میبینی؟؟
=عاره!
-بگیرشون
=چشم
-چیزی حس نمیکنی؟؟
=نه
-الان خوبی؟؟
=عاره خو !!
-پس به اون دوتا سیم دیگه, اصلا دس نزن, برق داره

(مکالمه من و بابام موقع تعمیر برق خونه)

من:o_O

بابام : ^__^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 23 دی 1394 
نظرات 0

یکی از برنامه های زندگیم واسه آینده اینه که یه انارو بازش کنم بشمرم،
ببینم چند تا دونه انار واقعا توشه !!! خیلی برام سؤاله …
موز رو شمردم فقط یه دونه توش بود ! -01-
البته موز ارزشش بیشتر از این حرفاست رو سر ما جا داره ^______^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 23 دی 1394 
نظرات 0

دیروز مامانم بم گفت جارو برقی رو بزن تو برق میخام جارو بکشم منم به جای این که دوشاخه رو بزنم تو برق میخواستم لوله جارو برقی رو بکنم تو پیریز!!!!!!شانس اووردم این صحنه رو کسی ندید که از خنده جارو برقی رو گاز بزنه!!!!!

 
 
***************************** امام کاظم علیه‌ السلام : هرکس مؤمنی را شاد کند، ابتدا خدا را شاد کرده و دوم پیامبر صلی الله علیه و آله را و سوم ما را *****************************

طنز پرداز