یه بار مهمون داشتیم شب بود فقط دختر عمه ام نیومده بود مامانم گفت برو سر خیابون دنبالش آقا من رفتم تو خیابون دیدم یه دختره میاد به هوای اینکه دختر عمه امه رفتم طرفش تا خواستم بگم سلام یهو گفت گمشو عوضی و پا گذاشت به فرار منم گیج شده بودم دیدم دختر عمه ام اون طرف خیابون داره بهم میخنده ینی در حدی ضایع شده بودم میخواستم زمین دهن وا کنه Oــo