من مهندس برق هستم ولی خب به علت نبود کار در زمینه استخدامی و این داستانا در زمینه های ساختمانی و امنیتی کار میکنم خداروشکر
بگذریم من آیفون خونمون و نصب کرده بودم و قفل دربازکنشم وصل کردم عید شدو مهمونا کرور کرور میومدن و میرفتن و موقع رفتن زززززززززززارت! در و از زنجیر میکشیدن که باز شه!!! :-I که زنجیر کنده میشد!!!o.O منم میرفتم درست میکردم و رومم نمیشد بگم د آخه لااااامصب در و از زنجیر نکش!! آخه آقا آخه جناب جذاب زیبا آخه ششششششششششتر....
خلاصه این تعطیلات کارما شده بود رگلاژ در اصن موقع رفتن مهمونا منم باهاشون میرفتم یه انبر دستم گوشه راه پله گذاشته بودم دیگه! *.*
تا اینکه...
بععععععععله :D خانواده عمو داشتن میرفتن و عمو همینکه زنجیرو زززززززززززات کشید منم محکم زدم پس کله پسر عمو :-Iکه د آخه پسر بی شعوووووور چرا از زنجیر میکشی آی هوارررررر آی فغغغغغغغغغان پسر عموی منم مات و مبهوت پس کلشو گرفته بود و منو نگاه میکرد (تو جیبشم نامرد پره آجیل کرده بود که منم موقع بازدید جبران مافات کردم نگران نباشید)گف بابام درو کشید من نبودم که عمومم از اون ور خوابوند پس کلش گفت راس میگه دیگه نکبت درو از زنجیر باز مکیکنن که گمشو برو
از اینجا بود که دیگه انبردست من به جعبه ابزارم بازگشت....