آقا ما تابستون رفه بودیم کارگری با پسر خاله ها داشتیم آجر می آوردیم ما شوهر خالم هم اونجا بالا سرمون بود پسر این شوهر خالم با اون یکی پسر خالم دعوا می کردند که مقصر اون یکی پسر خالم بود اونم نمیتونست به این چیزی بگه آخرش افتاد دنبال بچه اش سه طبقه دنبالش کرد ما داشتیم آجرهارو گاز می زدیم این مقصر(ناصر) هم داشت رو سیمان ها ریسه می رفت بالاخره اینو بی گناه ( مهران)گرفت در حد مرگ زد که مثلا ما عبرت بگیریم مام گفتیم بذار یبار دیگه سربه سرش بذاریم ببینیم چی میشه یبارم این کارو کرد غافل از این که پدرش اونجاست حالا این دفعه اونو در حد مرگ زدن ایندفعه مهران دید چیزی نمونده داشت دسته بیلو گاز میزد.
ناصر :(((
مهران :))))))))