زمستون پای بخاری نشسته بودم وتلویزیون میدیدم ، توی تلویزیون یک مستند در مورد میوه ها نشون میداد تا رسید به انگور .
منم یهویی به طرز عجیبی حوس انگورم کرد بلند شدم رفتم آشپزخونمون که انگور بخورم ولی به آشپزخونه نرسیده فراموش کردم چی می خاستم . بعد کلی فکر چشمم به انارای گوشه آشپزخونه افتاد و بلند گفتم :آها انار می خواستم .
رفتم نشستم پای TV و انارو تا تحش خوردم بعد دوباره مستند دوباره عکس انگورو نشون داد . تازه فهمیدم من انگورمیخواستم نه انار
تا یک هفته خودم به خودم می خندیدم