زندگی صحنه یکتایهنرمندی ماست.
هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود.
صحنه پیوسته بجاست.
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد.
زندگی صحنه یکتایهنرمندی ماست. هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود. صحنه پیوسته بجاست. خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد. هرگز از باد مخالف نهراسید. بادبادک ها وقتی بالا می روند که با باد مخالف روبرو شوند. رنگین کمانپاداش کسی است که تا آخرین قطره زیر باران می ماند. وقتي زندگي برات
سخت شد يادت باشه که درياي
آروم ناخداي قهرمان نميسازه. از نردبان بالا ميرويم تا دستهاي خدا را بگيريم غافل از اينکه خدا پايين ايستاده ونرده ها رو محکم گرفته که ما نيفتيم. هست آن نیست که هر لحظه کنارت
باشد. هست آن است که هر
لحظه به یادت باشد
تا آبیعشق پر گشودن زیباست. هر لحظه ترا
ترا سرودن زیباست. منظورم از این
ترانه می دانی چیست؟ يعني كه هميشه با
تو بودن زيباست درست است که روزی فراموش می کنی و یک روز فراموش. می شوی اما بدان فراموش شدگانفراموش کنندگان را هرگز فراموش نمی کنند. آنچه هستی هدیهخداوند است به تو و آنچه می شوی هدیه توست به خداوند پس بی نظیر
باش. زندگی حکایت مرد یخ فروشی است که از او پرسیدند : فروختی؟! گفت:نخریدند ولی تمام شد! خداوندا نمی دانم چه تقدیری مرا فرموده ای اما تمنا می كنم از تو دلی سرشار از آن مهر الهی
و قلبی مثل آیینه كه در آن مردمانی را ببینم كه مثل شیشه می مانند صاف و ساده و صادق
ملاصدرا می گوید: خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان اما به قدر فهم تو کوچک می شود و به قدر نیاز تو فرود می آید و به قدر آرزویتو گسترده می شود و به قدر ایمان تو کارگشا می شود یتیمان را پدر می شود و مادر محتاجان برادری را برادر می شود عقیمان را طفل می شود ناامیدان را امید می شود گمگشتگان را راه می شود در تاریکی ماندگان را نور می شود رزمندگان را شمشیر می شود پیران را عصا می شود محتاجان به عشق را عشق می شود خداوند همه چیز می شود همه کس را... به شرط اعتقاد به شرط پاکی دل به شرط طهارت روح به شرط پرهیز از معامله با ابلیس بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف و زبان هایتان را از هر گفتار ناپاک و دست هایتان را از هر آلودگی در بازار و بپرهیزید از ناجوانمردی ها، ناراستی ها، نامردمی ها... چنین کنید تا ببینید چگونه بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان می نشیند در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان می کند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز می خواند مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود رفته بودم سر حوض تا ببینم شاید عکس تنهایی خود را در آب آب در حوض نبود تو اگر در تپش
باغ خدا را دیدی همت کن و بگو ماهیها حوضشان بی آب است باد می رفت به سر
وقت چنار من به سر وقت خدا می رفتم دفترچهقسط هایم را ورق می زنم تمامی ندارد تا آخر عمر
بدهکاررحمتت هستم ای خدای
مهربان الهی به امید تو |