داستان عجیب و جالب دعوای میرزاجواد آقا تهرانی و شهید برونسی

190109757924018112672120229162362201513165.jpg

08201c1e846f167dd49e82e18d88414e.jpg

 

مرحوم علامه میرزاجوادآقاتهرانی(ره) به منطقه والفجر مقدماتی آمده بودند،(به دلیل تواضع زیادشان) امام جماعت نمی شدند مگر به زور.
ایشان به ما میفرمود:شما از من جلوتر هستید.خیلی اعتقاد و احترام عجیبی به رزمنده ها داشت.
یک شب به تیپ امام جواد(علیه السلام) آمده و سخنرانی نمودند.بعد که سخنرانی تمام شد،موقع نماز بود اما قبول نمی کردند بروند جلو و امام بایستند.آقای برونسی گفت: آقا! بروید و امام باشید. علامه گفت:شما دستور می دهی؟
آقای برونسی گفت: من کوچمتر از آنم که دستور بدهم، ولی خواهش می کنم.علامه گفت: نه پس خواهش را نمی پذیرم.
بچه ها گفتند:خوب آقای برونسی! مصلحتا بگوئید دستور می دهم تا بپذیرند.ما آرزو داریم پشت این عارف بزرگ نماز بخوانیم.
شهید برونسی هم، همین کار را کرد و علامه در جواب فرمود:چشم فرمانده عزیز.
بعد از نماز علامه حال عجیبی داشت شهید برونسی را کنار کشیده بود و اشک میریخت،میگفت دوست عزیزم از جواد(علامه میرزاجوادتهرانی)
فراموش نکنی و حتما ما را شفاعت کن.


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 3 بهمن 1392  ساعت 6:38 AM | نظرات (0)