سه شنبـه آخر سال 92 بـود
که دیـد فرزنـدش از در خارج شد،
اما دیـگر بازگشتی از او
در قاب کوچـک در خانـهاش ثبـت نشـد.
هادی بیش از دو مـاه در کما بـود.
نارنجـکی که به سـرش خـورده بود،رحم نداشت.
کلاه ایمنـیاش را دریده
و لبـاس نظامیاش را سوزانـده بود.
اما بیـش از آنکه لبـاس نظامی هـادی بسوزد
دل زن جوانـی سوخـت که تنها 2 مـاه
از ورود نـام "هـادی جوان دلاور" بهعنوان همسـر
در شناسنامـهاش گذشته بــود.
می گفت پشتش خالی شـد وقتی هادی پــر کشیــد !
.
به خاطر یـک شب شـادیِ کاذب
تمام شبهای یـک خانــواده را
عزا نکنیــم !