صید غواص ها

 

باز هم "همه" آمدند. نه فقط محاسن داران و نه فقط چادری ها ... "بدحجابها" هم آمدند. سوسولهای ابرو برداشته هم آمدند .... فقیر و غنی، پیر و جوان، زنان با حجاب و بدحجاب، مردان تسبیح به دست و زنجیر طلا بر گردن، محاسن داران و ابرو برداشته ها ....

و اینست جاذبه خون شهیدی که خاک را خواهد شکست... و ظلمت را خواهد درید... و معبری از نور خواهد گشود... آری برای آن ها بدحجاب و باحجاب، سوسول و حزب الهی وجود ندارد. صید آن ها قلب های آدمیان است.

همان جاذبه ای که هنوز هم عده ای با درک کمشان و با حماقتشان آن را ندیده اند و به جای جذب حداکثری، بخشی از مردم را از شهدا جدا شده تعریف می کنند!!!

شاید حال درک کنیم که چرا ما مدعیانِ صفِ اول بودیم و از آخر مجلس شهدا را چیدند ...

همه تا ابد بدانند شهدای عزیزمان مصادره پذیر نیستند. اینان ستارگان همیشگی هدایت و محور وحدت همه ایرانیانند نه مذهب نه ظاهر نه سیاست نه ... هیچ فاصله ای نمی تواند میدان مغناطیسی این جاذبه را سَد کند.

ناخدای انقلاب: ممکن است ظاهر زننده‌ای داشته باشد؛ داشته باشد. بعضی از همینهائی که در استقبالِ امروز بودند (استقبال از آقا در خراسان شمالی)، خانمهائی بودند که در عرف معمولی به آنها میگویند «خانم بدحجاب»؛ اشک هم از چشمش دارد میریزد. حالا چه کار کنیم؟ ردش کنید؟ مصلحت است؟ حق است؟ نه، دل، متعلق به این جبهه است؛ جان، دلباخته‌ی به این اهداف و آرمانهاست. او یک نقصی دارد. مگر من نقص ندارم؟ نقص او ظاهر است، نقصهای این حقیر باطن است...

«گفتا شیخا هر آنچه گوئی هستم / آیا تو چنان که مینمائی هستی؟».

بیانات در دیدار علما و روحانیون خراسان شمالی 1391/07/19
.



[ یک شنبه 21 تیر 1394  ] [ 7:53 PM ] [ زارع-مرادیان ]

اقتدار زینب(س) به حجاب او بود .

 

اقتدار زینب(س) به حجاب او بود . 

خواهر مسلمانم آبروی حجاب فاطمه(س) و زینب(س) در دست شماست ... 

نزار حجاب زهرا ، با سستی و سهل انگاری ، 

ارزش و اقتدار خودش رو از دست بدهد . 

نزار اون دختری که با بی حجابی و بی حیایی خود بگوید : 

این دختر که حجاب دارد و چادر به سر کرده ، از بی حجابی و بی عفتی من بدتر هست . 

بزار همه عالم بفهمن و درک کنند که : 

«حجاب فاطمی و زینبی واقعا حجاب زینبی و فاطمی هست.» 

خواهرم ؛ تو خود حرمی . بیا با چادرت ، مدافع حرم باش .
.



[ یک شنبه 21 تیر 1394  ] [ 7:48 PM ] [ زارع-مرادیان ]

وقتی چادر به سر میکنــی....

 

وقتی چادر به سر میکنــی...
حرصش میگیرد...
تو را كه آنطور می بیند تحقیر میشود!

به غرورش برمی خورَد كه تو تعیین میكنی،حد و مرزها را.... آنقدر مغرور است كه دلش میخواهد هرچه دل خودش خواست انجام شود... به دل تو هم كاری ندارد!

اصلا برایت ارزشی قائل نیست... وقتی چادر به سر میكنی،
وقتی همه ی آن زیبایی ها و هدیه های الهی را از چشمان پرطمعش مخفی میكنی،

یعنی تو تعیین میكنی كه تو ای بیگانه!
چطور باید به من نگاه كنی و چطور باید درباره ی من حرف بزنی... و حتی چطور درباره ام فكر كنی... اینجا من مدیرم!

منم كه تعیین میكنم همه ی رابطه ها را...
حد و مرزها را... تو هیچ كاره ای... به غرورت بَربُخورَد... چه بهتر!

تو دشمن آن چیزی هستی كه خدا به من ارزانی داشته...



[ یک شنبه 21 تیر 1394  ] [ 7:36 PM ] [ زارع-مرادیان ]