اللهم عجل لولیک الفرج....

سلام ای صاحب دنیا کجایی?
گل نرگس بگو مولا کجایی?
جهان دلتنگ رویت گشته بنگر
تو ای روشنگر شبها کجایی?
شده حسرت به دلها قبر زهرا(ع)
چراغ مرقد زهرا کجایی?
دلیل ندبه خواندن صبح جمعه
تو ای ذکر همه لبها کجایی?
بیا یابن الحسن این جمعه از راه
تو ای مجنون صد لیلا کجایی?
همیشه جمعه ها خون میشود دل
خیالت مرهم غمها کجایی?
بیا مهدی(عج) فرج بنما تو امروز
کجایی یوسف زهرا کجایی?

 




ادامه مطلب
[ جمعه 28 شهریور 1399  ] [ 12:37 PM ] [ زارع-مرادیان ]

دامهای شیطان

 

احادیث امام صادق (ع): دامهای شیطان | موسسه تحقیقات و نشر معارف اهل البیت  علیهم السلام

 

از آيات قرآن و روايات اهل بيت علیهم السلام استفاده مي شود شيطان‏ كه شب و روز به صورت هاى گوناگون و با چهره‏ هاى فريبنده، زبانى چرب و نرم، سخنانى جذاب و وعده هاى عجيب و غريب در کمین انسان است براى گمراه كردن هر كسى، راهى متناسب با او را بر مي گزينند، اهل مقام و جاه را با تزئين دورنمائى از رياست و حكومت، اهل دنيا را با فرزند و مال و ثروت، اهل دانش را با غرور و شهرت، اهل خدا را از طريق دين و عمل و خلاصه هر كسى را با وضعيت مناسب با خودش مي فريبد.[1]

در روایتی حضرت رضا علیه السلام دام های گوناگون شیطان را بیان می کند. آن حضرت از پدران پاك و بزرگوارش روايت می کند که:

شیطان به نزد همه انبياء از آدم علیه السلام تا مسيح علیه السلام حاضر مى ‏شد و با آنها گفتگو و از ايشان سؤال مى‏ كرد و با هيچ كدام انبياء بيش از يحيى علیه السلام دشمنى و عداوت نداشت، روزى يحيى علیه السلام به او گفت: اى ابامرة، (كنايه از ريشه بدى و بيمار دلى و لقب ابليس) من از تو درخواستى دارم، ابليس گفت: تو گرانقدرتر از آنى كه از من درخواستى داشته باشى و من از آن دريغ بورزم، هر چه مى ‏خواهى بگو.

يحيى علیه السلام گفت: اى ابامرة از تو مى ‏خواهم حيله‏ ها و بندهايى را كه فرزندان آدم را با آن به بند و صيد خود مى ‏كشانى، بر من نشان دهی، شیطان گفت: با نهايت امتنان مى ‏پذيرم و با او فرداى آن روز را وعده داد، فردا صبح يحيى در خانه منتظر او نشست و درب خانه را بر او بست ناگهان او را در هيئتى وحشتناك مشاهده كرد صورت او مانند ميمون و بدنش مانند خوك بود و چشمانش از هم دريده و دندان هايش دراز بود و چانه و ريشى نداشت و چهار دست داشت كه دو دست از سينه ‏اش در آمده و دو دست روى شانه‏ اش قرار داشت و بر روى زانو راه مى‏ رفت و انگشتانش در پشت آن بود و قبايى به تن داشت كه در قسمت وسط با كمربند بسته شده بود و آن كمر داراى خطوطى قرمز و زرد و سبز و ساير رنگها بود و در دست او زنگوله‏ اى بزرگ قرار داشت و بر روى سرش تخم مرغ بزرگى قرار داشت و درون آن تخم قلابى آهنين آويزان بود.


ادامه مطلب
[ جمعه 21 شهریور 1399  ] [ 8:09 AM ] [ زارع-مرادیان ]