طلا و مس

 اپیزود اول : صبح یکی از روزها با هم  به" کاباره پل کارون "رفتیم . به محض ورود ،نگاهش به گارسون جدیدی افتاد که سر به زیر، پشت قسمت فروش قرار گرفته بود . با تعجب گفت: این کیه؟ تا حالا اینجا ندیده بودمش؟! در ظاهر، زن بسیار باحیائی بود. اما مجبور شده بود بدون حجاب به این کار مشغول شود . شاهرخ جلوی میز رفت و گفت :همشیره تا حالا ندیده بودمت،تازه اومدی اینجا ؟! زن خیلی آهسته گفت: بله، من از امروز اومدم . شاهرخ دوباره با تعجب پرسید : تو اصلا قیافت به این جور کارها و این جور جاها نمی خوره،اسمت چیه؟ قبلا چیکاره بودی؟
 

 
زن در حالی که سرش رو بالا نمی گرفت گفت: مهین هستم، شوهرم چند وقته که مرده، مجبور شدم که برای اجاره خانه و خرجی خودم و پسرم بیام اینجا! شاهرخ ،حسابی به رگ غیرتش برخورده بود ،دندانهایش را به هم فشار می داد ،رگ گردنش زده بود بیرون ،بعد دستش رو مشت کرد و محگم کوبید روی میز و با عصبانیت گفت: ای لعنت بر این مملکت کوفتی!!

 


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 4 خرداد 1396  ] [ 6:13 PM ] [ زارع-مرادیان ]

یک شهید یک صلوات

کاش یک تخریبچی
می زد به معبر نفس ما..

تخریب می کرد
آنچه من است و هوای نفس..

که گاهی بدجور گیر می کنیم،
میان مین‌های القاب و شهرت ها..

شهید مرتضی زرهرن
مهندسی تخریب





[ سه شنبه 2 خرداد 1396  ] [ 2:20 PM ] [ زارع-مرادیان ]

یک شهید یک صلوات

 

وصیتنامه اش دو خط هم نمی شود! 
نوشته:
"ولا تكونوا كالذین نسوا الله فانسیهم انفسهم"...
مانند کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند
و خدا هم خود آنان را از یاد خودشان برد.

شهید علی بلورچی




پ
[ پنج شنبه 21 اردیبهشت 1396  ] [ 1:12 PM ] [ زارع-مرادیان ]