یادشهدا با ذکر "صلوات"
"دو علمدار هیئت در یک قاب..."
سمت چپ: شهیدمدافع حرم "امیر سیاوشی"(سوریه)
سمت راست: شهید "محمدحسین حدادیان" در مبارزه با اشرار(پاسداران)
"دو علمدار هیئت در یک قاب..."
سمت چپ: شهیدمدافع حرم "امیر سیاوشی"(سوریه)
سمت راست: شهید "محمدحسین حدادیان" در مبارزه با اشرار(پاسداران)
یاد شهید بابایی بخیر که طلاهای همسرش را فروخت
و به افسران و سربازان متاهل داد و گفت گرانی شده
و خرج زندگی سخت.
یاد شهید رجبی بخیر که پول قرض به دیگر نیروها میداد
و میگفت وام است و وقتی میگفتند دفترچه قسطش را بده
میگفت کسی دیگر پرداخت میکند.
یاد بابایی بخیر که میگه دیدم صورتشو پوشیده و پیرمردی رو
به دوش کشیده که معلوله شناختمش و رفتم جلو که ببینم چه خبره
که فهمیدم پیرمرد رو برا استحمام میبره.
یاد شهید احمدی روشن بخیر که از زیارت حرم امام رضا(س) میومد
و هوا سرد بود که پیرمردی رو دید تو اون سرما
و شال خودشو به اون داد.
یاد شهید نواب بخیر که وقتی برا کمک به مردم بوسنی میرفت
امام خامنه ای فرمود تا کی بوسنی هستی و او گفت دیگه بر نمیگردم
و آقا فرمودند غبطه میخورم به این شعور.
یاد شهید حسین خرازی بخیر که قمقه آبش را در حالی که خودش
تشنه بود به همرزمانش داد و خودش سنگ تو دهانش گذاشت
که کامش از تشنگی به هم نچسبه.
یاد شهید مهدی باکری بخیر که انبار دار به مسئولش گفت
میشه این رزمنده رو به من تحویل بدی چون مثل سه تا کارگر
کار میکنه میگه رفتم جلو دیدم فرمانده لشکر مهدی باکریه
که صورتشو پوشونده کسی نشناسدش وگفت چیزی به انباردار نگه
آره یاد خیلی شهیدا به خیر که خیلی چیزا به ما یاد دادند
که بدون چشم داشت و تلافی کمک کنیم و بفهمیم دیگران رو.
اگر کاری میکنیم فقط واسه رضای خدا باشه
و هر چیزی رو به دید خودمون تفسیر نکنیم....
دست خط "شهید عماد مغنیه"
✅ هدف روشن، تعیین شده و دقیق است، محو اسرائیل از صفحهی روزگار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پنجشـنبہ ڪہ مےشود
دلــم هرجا ڪہ باشد
بےتابِ خاک کوےتان مےشود
بہ خــود ڪہ مےآیم
سر از مزارتـان در مےآورم
بہ امیـد نیـم نگاهے ...
علیرضا اولین فرزند خانواده "موحد"، در سال ۱۳۳۷ در تهران بهدنیا آمد. از همان دوران کودکی روحیه اکرام به نیازمندان را در خویش بهوجود آورد. برادر شهیدش در دوران ابتدایی یکبار به پدر گفته بود که علیرضا با پولهای توجیبی که به او میدهید دفتر و مداد میخرد و به بچههای فقیر میدهد.
در سال ۱۳۵۵ بعد از اخذ دیپلم به سربازی اعزام شد و پس از فرمان امام خمینی مبنی بر فرار سربازان از پادگانها، وی نیز از پادگان گریخت و به جمع انقلابیون پیوست.
پس از پیروزی انقلاب، در كمیته انقلاب اسلامی شمیران به فعالیت مشغول شد. علیرضا در فروردین ماه ۱۳۵۸ به عضویت سپاه پاسداران در آمد و ابتدا مأموریت حراست از بیت امام خمینی(ره) را برعهده گرفت.
با پیروزی انقلاب اسلامی فعالیت خود را با کار در کمیته انقلاب شمیران شروع کرد. با اوجگیری اقدامات ضد انقلاب در نقاط مختلف کشور خصوصاً کردستان در اولین دوره سپاه عضو شد و پس از مدت کوتاهی با یک گروهان از پاسداران به مناطق بحران زده کردستان رفت. پس از مدتی به فرماندهی گردان شش سپاه منصوب شد.
مدتی پس از آغاز جنگ تحمیلی با عدهای از رزمندگانی که تجربه نبرد در جبهههای شمال غرب و غرب کشور را داشتند، عازم خرمشهر شد؛ او درست وقتی رسید که شهر سقوط کرده بود.
علیرضا موحد دانش در مرحله اول عملیات "بازی دراز"، در اردیبهشت ماه ۱۳۶۰ در اثر انفجار نارنجک دشمن در دستش مجروح و به درجه جانبازی نائل آمد. پس از عملیات "مطلعالفجر" به مكه معظمه مشرف شد.
حاج علیرضا موحد دانش در دوم اسفندماه ۱۳۶۰ به اتفاق "محسن وزوایی" به تیپ ۲۷ محمد رسولالله (ص)، که فرماندهاش "حاج احمد متوسلیان" بود، پیوست. وی تا پایان عملیات پیروزمند "فتحالمبین" جانشین فرماندهی گردان حبیببن مظاهر از تیپ ۲۷ حضرت رسولالله(ص) بود.
پس از اتمام عملیات "فتحالمبین"، "حاج داوود کریمی" فرمانده سپاه منطقه ده کشوری(استان تهران) حکم تأسیس و فرماندهی تیپ ۱۰ سیدالشهدا را برای "محسن وزوایی" زد. محسن وزوایی هم به اتفاق یارانی چون حاج علیرضا موحد دانش، کادر اولیه تیپ را تشکیل داد و به "دوکوهه" آمدند، که با توجه به ضرورتهای موجود با پیشنهاد حاج احمد متوسلیان، محسن وزوایی به معاونت عملیاتی تیپ ۲۷ حضرت رسول (ص) و حاج علیرضا موحد دانش نیز به فرماندهی گردان حبیببن مظاهر منصوب شد.
در همان روز اول از مرحله ی اول عملیات "ألی بیت المقدس"، محمدرضا، برادرش به شهادت رسید. حاج علیرضا با آنکه خودش تیر خورده و مجروح شده بود حاضر به عقب رفتن نشد. حاج احمد، فرمانده تیپ به او تکلیف کرد که برای تشییع جنازه برادر به تهران برود و دو روز دیگر برگردد.
پس از پایان عملیات الیبیتالمقدس، به همراه قوای محمد رسول الله(ص) به لبنان اعزام شد. بعد از بازگشت از لبنان، در شهریور ۱۳۶۱ فرماندهی تیپ ۱۰ سید الشهدا(ع) را برعهده گرفته، در عملیات "والفجر ۱" با این تیپ وارد عملیات شد و در همان عملیات نیز مجدداً مجروح شد.
هنگامیکه "حاج همت" فرمانده قرارگاه ظفر شد، نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران مشغول آمادگی برای اجرای عملیات "مسلمبن عقیل" در ارتفاعات مشرف به شهر مندلی عراق در منطقه عمومی سومار میشدند. حاج همت به تیپ ۱۰ سیدالشهدا ابلاغ کرده بود که به سرعت این یگان را آماده اجرای عملیات کند.
حاج علیرضا موحد دانش با تعدادی از نیروهای خود به شناسایی منطقه رفت و پس از مدتی به فرمانده قرارگاه اعلام کرد که با این شرایط، نیروها قتلعام خواهند شد و این عملیات موفق نخواهد بود. او برای جان رزمندهها ارزش فوقالعاده ای قائل بود و هرگاه با فرماندهان گردانها، گروهانها و دستهها جلسه توجیهی داشت، میگفت: الآن حفظ جان این رزمندهها برعهده من و شماست؛ درست است که این بسیجیها برای جهاد با دشمنان اسلام به جبهه آمدهاند، ولی به هدر نرفتن جان بچههای مردم اولویت دارد.
حاج علیرضا پیش از آغاز عملیات مسلمبن عقیل از فرماندهی تیپ استعفا داد و شهید بزرگوار "اظم نجفی رستگار" را بهعنوان فرمانده تیپ به نیروها معرفی کرد. خود نیز برای ادای پارهای توضیحات به دادستانی سپاه، راهی تهران شد. در آنجا نیز با توجه به شواهد موجود صحت حرفهایش به اثبات رسید، ولی از این پس او هرگز سمتی رسمی را نپذیرفت.
حاج علیرضا موحد دانش، علیرغم عدمپذیرش فرماندهی در جنگ، جبهه را رها ننمود. او به قرارگاه جانبازان، که برادر اکبر نوجوان فرماندهاش بود رفت و از طریق این قرارگاه به یگانهای مدنظرش میرفت. در نبردهای "والفجر مقدماتی"، "والفجر یک" و "والفجر دو" همراه تیپ ۱۰ سیدالشهدا به جبهههای نور علیه ظلمت رفت.
سرانجام در سیزدهم مرداد ماه ۱۳۶۲ در حالیکه به نیروهای گردان علی اصغر در تصرف و تثبیت ارتفاع استراتژیک ۲۵۱۹ کمک میکرد از فاصله نزدیک مورد اصابت گلوله دشمن واقع شد.
او در حالیکه خون زیادی را از دست داده بود، اقدام به جویدن سیم خطوط تلفن صحرایی نیروهای بعثی در منطقه نمود؛ دشمن نیز با دیدن این کار وی حاج علیرضا را به رگبار بست و اینگونه حاج علیرضا موحد دانش بیست و شش ساله شوخطبع و شیر جبههها به آسمان پرواز کرد و به دیدار حضرت دوست شتافت