#شنبه های _کتاب

کتاب نامیرا

خلاصه کتاب نامیرا

داستان نامیرا جایی آغاز می‌شودک عبدالله بن عمیر مردی از قبیله «بنی‌کلب» در روزهای پیش از عاشورا با همسرش در راه نخیله است که تشنه می‌مانند. آن‌ها در راه با «انس بن حارث» که در بیابان در انتظار قافله‌ی «امام حسین (ع)» نشسته است روبه‌رو می‌شوند. «انس» به قافله‌ی عبدالله آب می‌دهد. کمی بعد قافله‌ی عبدالله با کاروانی مواجه می‌شود که مورد حمله راهزنان قرار گرفته است. عبدالله و سوارانش به کاروانیان کمک می‌کنند و راهزنان را فراری می‌دهند. پس از آن عبدالله می‌فهمد بار کاروان متعلق به «سلیمان» کاروان سالار و شریکش «عباس» است. «سلیمان» که در حمله‌ی دزدان زخمی شده و امیدی به نجات خودش نمی‌بیند کاروان را به عبدالله می‌سپارد و او را قسم می‌دهد اموال «عباس» را که در «حجاز» کشته شده، به همسرش «ام ربیع» برساند.

با این حال «سلیمان» زنده می‌ماند و «ام‌ربیع» را ملاقات می‎‌کند و رازی را برای او آشکار می‌کند. رازی که «ام‌ربیع» باید آن را به پسرش بگوید. اندکی بعد ربیع تصمیم می‌گیرد همراه مادرش، «بنی‌کلب» را به مقصد شام ترک کند. آن‌ها در مسیر شام به راهزنان برمی‌خورند و ربیع در درگیری با آن‌ها زخمی می‌شود. «عمرو بن حجاج» به «بنی کلب» می‌رود، آنان را از دست راهزنان نجات می‌دهد. «عمرو» می‌خواهد ربیع و مادرش را به بنی‌کلب برساند. ربیع قبول نمی‌کند. «عمروبن حجاج» تصمیم می‌گیرد آن‌ها را به خانه خودش در کوفه ببرد. او در خانه دختری به نام سلیمه دارد. ربیع و سلیمه به هم دل می‌بازند. هردوی آن‌ها بین حقانیت امام حسین(ع) و یزید تردید دارند. بحث‌ها و استدلال های طولانی میان آن دو در می‌گیرد و به موازات آن ماجراها در کوفه هم در جریان است...

داستانی متفاوت از واقعه کربلا





[ شنبه 22 آذر 1399  ] [ 6:02 PM ] [ زارع-مرادیان ]