در شهر ما به تو اتهام بینمازی و لامذهبی زدهاند
ناگزیر به حضرت رضا، علیهالسلام، توسل جست و سه شب پیاپی در عالم خواب به او دستور داده شد که خرج سفر خویش را از کجا و از چه کسی دریافت کند و از همین جا بود که داستان شنیدنی زندگیاش پیش آمد که بدین صورت نقل شده است.
خود میگوید: پس از مفقود شدن پولم به حرم مطهر رفتم و پس از عرض سلام گفتم: «مولای من! میدانید که پول من رفته و در این دیار ناآشنا، نه راهی دارم و نه میتوانم گدایی کنم و جز به شما به دیگری نخواهم گفت.»
به منزل آمده و شب در عالم رؤیا دیدم که حضرت فرمود: «سید یونس! بامداد فردا، هنگام طلوع فجر برو دربست پایین خیابان و زیر غرفه نقارهخانه، بایست، اولین کسی که آمد رازت را به او بگو تا او مشکل تو را حل کند.»
پیش از فجر بیدار شدم و وضو ساختم و به حرم مشرف شدم و پس از زیارت، قبل از دمیدن فجر به همان نقطهای که در خواب دیده و دستور یافته بودم، آمدم و چشم به هر سو دوخته بودم تا نفر اول را بنگرم که به ناگاه دیدم «آقا تقی آذرشهری» که متاسفانه در شهر ما بر بدگویی برخی به او «تقی بینماز» میگفتند، از راه رسید، اما من با خود گفتم: «آیا مشکل خود را به او بگویم؟ با اینکه در وطن متهم به بینمازی است، چرا که در صف نمازگزاران نمینشیند.» من چیزی به او نگفتم و او هم گذشت و به حرم مشرف شد.
من نیز بار دیگر به حرم رفته و گرفتاری خویش را با دلی لبریز از غم و اندوه به حضرت رضا، علیهالسلام، گفتم و آمدم. بار دیگر، شب، در عالم خواب حضرت را دیدم و همان دستور را دادند و این جریان سه شب تکرار شد تا روز سوم گفتم بیتردید در این خوابهای سهگانه رازی است، به همین جهتبامداد روز سوم جلو رفتم و به اولین نفری که قبل از فجر وارد صحن میشد و جز «آقا تقی آذرشهری» نبود، سلام کردم و او نیر مرا مورد دلجویی قرار داد و پرسید: «اینک، سه روز است که شما را در اینجا مینگرم، کاری دارید؟»
جریان مفقود شدن پولم را به او گفتم و او نیز علاوه بر خرج توقف یک ماههام در مشهد، پول سوغات را نیز به من داد و گفت: «پس از یک ماه، قرار ما در فلان روز و فلان ساعت آخر بازار سرشوی در میدان سرشوی باش تا ترتیب رفتن تو را به شهرت بدهم.»
از او تشکر کردم و آمدم. یک ماه گذشت، زیارت وداع کردم و سوغات هم خریدم و خورجین خویش را برداشتم و در ساعت مقرر در مکان مورد توافق حاضر شدم. درستسر ساعتبود که دیدم آقا تقی آمد و گفت: «آماده رفتن هستی؟» گفتم: «آری!» گفت: «بسیار خوب، بیا! بیا! نزدیکتر.» رفتم.
گفتم: «خودت به همراه بار و خورجین و هر چه داری بر دوشم بنشین.» تعجب کردم و پرسیدم: «مگر ممکن است؟»
گفت: «آری!» نشستم. به ناگاه دیدم آقاتقی گویی پرواز میکند و من هنگامی متوجه شدم که دیدم شهر و روستای
میان مشهد تا آذرشهر بسرعت از زیر پای ما میگذرد و پس از اندک زمانی خود را در صحن خانه خود در آذرشهر دیدم و دقت کردم دیدم، آری خانه من است و دخترم در حال غذا پختن. آقاتقی خواستبرگردد، دامانش را گرفتم و گفتم: «به خدای سوگند! تو را رها نمیکنم. در شهر ما به تو اتهام بینمازی و لامذهبی زدهاند و اینک قطعی شد که تو از دوستان خاص خدایی ، از کجا به این مرحله دستیافتی و نمازهایت را کجا میخوانی؟
او گفت: «دوست عزیز! چرا تفتیش میکنی؟» او را باز هم سوگند دادم و پس از اینکه از من تعهد گرفت که راز او را تا زنده استبرملا نکنم، گفت: سید یونس! من در پرتو ایمان، خودسازی، تقوا، عشق به اهلبیت و خدمتبه خوبان و محرومان بویژه با ارادت به امام عصر، علیهالسلام، مورد عنایت قرار گرفتهام و نمازهای خویش را هر کجا باشم با طیالارض در خدمت او و به امامت آن حضرت میخوانم.» آری!
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
ورنه درعالم رندی خبرینیست کهنیست
ادامه مطلب
يا چيزى به شما نياموزم كه برايتان بهتر از خدمتكار است؟
امام على عليه السلام- خطاب به مردى از قبيله بنى سعد-: آيا از خودم و از فاطمه زهرا عليها السلام برايتان سخن نگويم؟ فاطمه نزد من بود و [ديدم كه] آن قدر مَشك آب كشيد كه در سينهاش اثر گذاشت و آن قدر آسياب كرد كه دستانش پينه بست و آن قدر خانه جارو كرد كه لباسهايش غبارآلود شد و آن قدر آتش در زير ديگ برافروخت كه لباسهايش تيره و دود گرفته شد، و از اينها رنج فراوانى به او رسيد.
به او گفتم: كاش نزد پدرت مىرفتى و از او خدمتكارى مىطلبيدى تا در كارهاى سختِ اين گونه، يارىات كند.
فاطمه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله رفت و چون گروهى در آن جا ديد كه با پيامبر سخن مىگويند، خجالت كشيد و باز گشت.
پيامبر صلى الله عليه و آله متوجّه شد كه فاطمه براى نيازى آمده بود و از اين رو صبح فردا نزد ما آمد .... و فرمود: «اى فاطمه! ديروز براى چه نزد من آمدى؟» ....
گفتم: به خدا سوگند، من به شما مىگويم، اى پيامبر خدا! او چندان با مَشك آب كشيده كه در سينهاش اثر گذاشته، و چندان آسياب كرده كه دستانش پينه بسته، و چندان خانه جارو كرده كه لباسهايش غبارآلود شده، و چندان زير ديگ، آتش افروخته كه لباسش تيره و دود گرفته شده. به او گفتم: كاش نزد پدرت مىرفتى و از او خدمتكارى مىطلبيدى كه در سختى اين كارها، يارىات كند.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «آيا چيزى به شما نياموزم كه برايتان بهتر از خدمتكار است؟
هنگامى كه مىخواهيد بخوابيد، سى و چهار مرتبه" اللَّه أكبر"، سى و سه مرتبه" سبحان اللَّه" و سى و سه مرتبه" الحمد للَّه" بگوييد».
آیت الله ری شهری؛ شناخت نامه نماز؛ جلد دوم؛ حدیث ۷۵۷
منبع : مرکز تخصصی نماز
ادامه مطلب
مایلم در حیاط منزل، زیر درخت تا صبح در عبادت باشم
مؤ لف كتاب ((دين ما علماى ما)) مى نويسد: در زمان مرجعيت آيت الله العظمى حاج آقا حسين بروجردى (ره ) طلبه جوانى را (به نام شيخ على فريدة الاسلام كاشانى ) مى ديدم كه قيافه عارفانه اش توجه صاحب نظران را جلب مى كرد، از نظر علمى در مقام اجتهاد و از نظر معنوى در درجات بالاى عرفان بود او در زمان بلوغ به حرم حضرت امام رضا مشرف شد و به حضرت عرض كرد: (( بار سنگين تكيليف الهى بر دوشم آمده است ، از شما كمك مى خواهم .)) دعاى كميل را با اشك و آه مى خواند و مى لرزيد (در مدرسه فيضيه قم ) پس از نماز جماعت كه به امامت آيت الله العظمى اراكى (ره ) اقامه مى شد، همه نمازگزاران مى رفتند ولى او به نمازهاى مستحبى مشغول مى شد، من ، نمى توانم وصف نمازش را منعكس كنم ولى همين مقدار مى توانم بنويسم كه در تمام ايام عمرم چنين نمازى كه با اشك و آه و گريه همراه باشد نديدم او يكى از استادان شهيد سيد عبد الكريم هاشمى نژاد بود و آن مجاهد نستوه و پيوسته اين جوان را همراهى مى كرد و به عنوان حفظ ادب و احترام به مقام استاد بزرگوارش چند قدم به دنبال او راه مى رفت ، (فريدة الاسلام كاشانى ) در سن بيست و چهار سالگى در يكى از روستاهاى (رودسر، گيلان ) مشهور به (كولكاسرا) از دنيا رفت ، ميز بانش مرحوم اشراقى كه از علما بود براى حقير نقل كرد: بعد از خوردن شام گفت : خيلى مايلم در حياط منزل ، زير درخت تا صبح در عبادت باشم ، بعد برخاست دو ركعت نماز خواند ، ذكر ركوعش راد كه شمردم هفتاد بار بود، بعد از نماز كمى از مواعظ و احاديث را براى ما بيان كرد و به سجده رفت ديگر سر از سجده برنداشت ، و روح پاكش به ملكوت اعلى پر كشيد. (1)
1- دين ما علماى ما، ص 88 - 87
منبع : کتاب نماز راز دوست
ادامه مطلب
نماز هديه مؤ من به خدا
سيد بن طاووس در كتاب (( جمال الاسبوع )) از امامان معصوم عليه السلام روايت كرده است : هر كس ثواب نماز خود را به رسول خدا صلى الله عليه و آله و على و اوصياى او پس از آن حضرت عليه السلام هديه كند، خداوند ثواب نمازش را آن قدر افزايش دهد كه از شمارش آن نفس قطع مى گردد و پيش از آنكه روح از بدنش جدا شود به او گفته مى شود: هديه تو به ما رسيد و امروز روز پاداش و تلافى ( نيكيهاى ) توست دلت خوش و چشمت روشن باد به آنچه خداوند برايت مهيا فرموده است و گوارايت باد به آنچه كه رسيدى راوى مى گويد: (به امام عليه السلام ) عرض كردم : چگونه نمازش را هديه نمايد و چه بگويد؟ فرمود: نيت كند ثواب نمازش را براى رسول خدا صلى الله عليه و آله و على و اوصياى پس از آن حضرت عليه السلام ...(1)
امام باقر عليه السلام مى فرمايد: نماز، هديه مؤ من است به سوى پروردگار، پس هداياى خود را نيكو كنيد تا جوايز نيكو باشد(2)
آيت الله ميرزا جواد آقا تهرانى (ره ) در وصيت نامه شان توصيه فرموده بودند كه هر كس خواست براى من هديه اى بفرستد، نماز هديه كند.(3)
1- مكيال المكارم ج 2 ص 373
2- ارشاد القلوب ج 2 ص 18 باب 22
3- داستانهاى نماز (عطابى ) ص 78
منبع : کتاب نماز راز دوست
ادامه مطلب