اولين نماز جماعت در روى زمين
اولين نماز جماعت در روى زمين
عفيف كندى نقل مى كند،در دوران جاهليت و آغاز بعث براى خريد لباس و عطر جهت خانوده ام به مكه مسافرت كردم ،و با عباس بن عبد المطلب كه فروشنده كالا و لوازم زندگى بود ملاقات نمود و در نزد او بوده و به كعبه مى نگريستم در حالى كه خورشيد به سقف آسمان چسبيده و ظهرى بسيار گرم بود،ناگهان ديدم جوانى آمد و به آسمان نگاه كرد و سپس روبروى كعبه ايستاد و مشغول نماز شد. چند لحظه بعد ديدم نوجوانى آمد و در طرف راست او ايستاد،و سپس چند لحظه نگذشت كه بانويى را ديدم و پشت سر آن نفر به نماز ايستاد ديدم آن جوان به ركوع و سپس به سجده رفت ،و آن نوجوان و زن نيز ركوع و سجده به جا آورند به عباس گفتم :موضوع بزرگ و عجيبى مى بينم ؟ گفت آرى ، امر عظيمى است آيا مى دانى اين جوان و آن نوجوان و آن زن كيستند؟ گفتم :نه گفت آن جوان محمد بن عبدالله است و اين نوجوان على است و آن زن خديجه مى باشد،و پسر برادرم مى گويد:خداوند خالق به اين دين و روش فرمان داده است .سوگند به خدا در همه روى زمين ،غير از اين سه نفر در اين (اسلام ) نيافته(1)
1- تاريخ طبرى ج 2 ص 56
منبع : http://book.i20.ir
ادامه مطلب
نماز شب/ حالى براى نماز
نماز شب/ حالى براى نماز
نماز شب های شهيد عبد الحسين برونسى
يك ساعتى مانده بود به اذان صبح، جلسه تمام شد، آمديم گردان . قبل از جلسه همه رفته بوديم شناسايى. عبدالحسين طرف شير آب رفت و وضو گرفت ، بيشتر فشار كار روى او بود و احتمالا ازهمه ما خسته تر، اما بعد از اين كه وضو گرفت شروع به خواندن نماز كرد.
ما همه به سنگر رفتيم تا بخوابيم ، فكر نمى كرديم او حالى براى نماز شب داشته باشد، اما او نماز شب را خواند. اذان صبح همه را براى نماز بيدار كرد. «بلند شين نمازه»، بلند شديم ، پلك هايمان را به هم ماليديم ، چند لحظه طول كشيد، صورتش را نگاه كردم ، مثل هميشه مى خنديد، انگار ديشب هم نماز باحالى خوانده بود.
منبع: ستاد اقامه نماز
ادامه مطلب
تعقیب شبانه!
تعقیب شبانه!
خاطراتی زیبا از شهید مهدی صبوری...
مدتها بود متوجه غيبت هاى نيمه شب مهدى شده بودم . شبى دوستم را بيدار كردم و گفتم : صبورى رفت ، پاشو بريم ببينيم كجا مي ره. خواب آلود گفت : تو چكار دارى، بگير بخواب . پتو را به سرش كشيد و خوابيد. بلند شدم و پاورچين مسير حركت مهدى را گرفتم و رفتم ، از دور مى پاييدمش ، رفت توى نخلستان ها و زير درختى به نماز ايستاد، لحظه اى بعد صداى گريه و ناله اش بلند شد، برگشتم ، شب بعد و شب هاى بعد هر چه انتظار كشيدم ، مهدى نرفت ، بالاخره كنجكاوى امانم را بريد گفتم : مهدى چرا سر پستت نمى روى؟ اخمى كرد و گفت : « تو اگر مى خواستى من سر پستم بروم آنجا را اشغال نمى كردى».
شرمنده سر به زير انداختم. يك سؤال در ذهنم شكل گرفت، چطور فهميده بود؟!
منبع : وارث
ادامه مطلب
گريه هاي شيخ عباس قمي (قدس سره)
گريه هاي شيخ عباس قمي (قدس سره)
ادامه مطلب