این آخرین سخنانی بود که از پدرم شنیدم.....

این آخرین سخنانی بود که از پدرم شنیدم.....
 
54939008450629020793.jpeg

فرزند استاد شهید مطهری خاطره شب شهادت را نقل می کند و می گوید:

دقیقا یادم هست که سه شنبه یازدهم اردیبهشت ماه سال 1358 شمسی بود. پدرم نماز مغرب خود را به جای آوردند.

ساعت حدودا 8 شب بود. ابتدا از من و برادرم خواهش کردند که او را به جلسه هفتگی سیاسی که آن شب در منزل یکی از آقایات در دروازه شمیران تشکیل می شد. اما پس از مدتی گفتند:

 

دیگر شما لزومی ندارد که بیایید یکی از دوستان با ماشین به دنبالم می آید و من همراه ایشان می روم.

بعد ایشان برای تنظیم و مرتب کردن یادداشت ها و کارهایشان به کتابخانهرفتند. من نیز که برای اقامه نماز جا نماز و مهر پیدا نکرده بودم به کتابخانه رفتم تا یکی از جانمازهایی را که غالبا مهمانها از آن استفاده می کردند بردارم. در همین وقت مادرم به کتابخانه آمدند و گفتند:

مجتبی در اتاق دیگر جانماز هست. چرا از جانمازهایی که برای مهمانهاست استفاده می کنی؟

گفتم: مادر جان در اتاق های دیگر مهر و جانماز پیدا نکردم.

در این وقت پدرم گفتند: مسئله ای نیست، مهم انجام فریضه نماز در اول وقت است. نماز از هر چیز با ارزش تر و مهمتر است.

این آخرین سخنانی بود که از پدرم شنیدم. پس از لحظاتی دوست پدرم به منزل ما آمدند و ایشان را برای شرکت در جلسه بردند.

پدرم رفت، اما دیگر پیش ما بازنگشت؛ بلکه به دیدار معشوق حقیقی خود، خداوند سبحان شتافت.

 

سرگذشت های ویژه از زندگی شهید مطهری، ج 2، ص 155

 





[ یک شنبه 24 خرداد 1394  ] [ 7:44 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]