قضا بس تيز چنگال است و سندان خاي دندانش
ندانم غير تسليم و رضا كس مرد ميدانش
دين را حرمي است در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
بازهم آمده ام
ای امامم یا علی موسی الرضا(ع)
می دونی می خوام کجا برم
می دونی می خوام چیکار کنم
اگر خادم حرم بودم، در هر پگاه که ديده از خواب ميگشودم پيش از هر چيز، دستهاي خود را بر آسمان بلند ميکردم و از سويداي دل، نيازهايم را به درگاه حضرت بي نياز عرضه ميداشتم. اگر خادم حرم بودم، هر بامداد با باد همراه ميشدم و لبانم را با بوسه ادب بر پرچم سبز بارگاه پر جلال امام همام حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام متبرک ميکردم.
۲ – حسن بن علی بن وشا از مسافر نقل می کند: با ابوالحسن الرّضا – علیه السلام – در «منی» بودم، یحیی بن خالد با گروهی از آل برمک از آنجا گذشتند. امام صلوات الله علیه فرمود: بیچاره ها نمی دانند در این سال چه بلایی به سرشان خواهد آمد، بعد فرمود: بدانید عجیب تر از این آن است که من با هارون مانند این دو انگشت خواهم بود، آنگاه دو تا انگشت مبارک را در کنار هم گذاشت. مسافر گوید: والله من معنی این کلام را نفهمیدم مگر بعد از آنکه امام را در طوس در کنار قبر هارون دفن کردیم.
لقب رضا ازخدا است
۳ – ابونصر بزنطی رضوان الله علیه گوید: به امام جواد صلوات الله علیه گفتم: قومی از مخالفان شما می گویند: پدرت صلوات الله علیه را مأمون، رضا لقب داد، که به ولایت عهدی راضی شد. فرمود: به خدا قسم، دروغ گفته و گناهکار شده اند. پدرم را خدای تعالی رضا لقب داده است زیرا که به خداوندی خدا در آسمانش و به رسالت رسول الله و ائمه در زمینش راضی بود.
گفتم: مگر همه پدرانت چنین نبودند؟ فرمود: آری. گفتم: پس چرا فقط پدرت به این لقب ملقب شدند؟ فرمود: چون مخالفان از دشمنانش مانند موافقان از دوستانش از وی راضی شدند و چنین چیزی برای پدرانش به وجود نیامد، لذا از میان همه به رضا ملقب گردید.
ناگفته نماند: مخالفان خواسته اند با این طریق منقصتی بر آن حضرت فراهم آوردند، ولی چنانکه دیدیم این لقب از جانب خدا بوده است، درست است که همه امامان صادق، کاظم، رضا، جواد و هادی و… بودند ولی برای هر یک بمناسبتی لقب بخصوص تعیین گشته است.
حضرت ابوالحسن رضا – علیه السلام – در «نیاج»
۴ – ابو حبیب نیاجی گوید: رسول خدا – صلی الله علیه و آله – را در خواب دیدم که به «نیاج» آمد و در مسجدی که حاجیان هر سال می آمدند نشست گویا محضر ایشان رفته و سلام کرده و مقابلش ایستادم، در پیش آن حضرت طبقی از برگ درختان خرمای مدینه بود و در آن خرمای صیحانی داشت. گویا رسول خدا مشتی از آن خرما را به من داد، شمردم هیجده تا بود، – پس از بیداری – خوابم را چنین تأویل کردیم که هیجده سال عمر خواهم کرد.
بعد از بیست روز در زمینی بودم که برای زراعت آماده می کردند، مردی پیش من آمد گفت: حضرت ابوالحسن رضا – علیه السلام – به «نیاج» آمده و الان در مسجد نشسته اند. در این بین دیدم که مردی به دیدار آن حضرت می روند، من هم به زیارت آن بزرگوار شتافتم، دیدم در محلی نشسته که رسول خدا – صلی الله علیه و آله – را در آنجا دیده بودم، زیر آن حضرت حصیری بود مانند حصیرری که در زیر جدش بود. و در پیش وی طبقی از برگ درخت خرما و در آن خرمای صیحانی قرار داشت.
سلام کردم، جواب سلامم را داد و از من خواست نزدش بروم، مشتی از خرما به من داد که شمردم هیجده تا بود، گفتم: یابن رسول الله – صلی الله علیه و آله – ! زیاد بدهید، فرمود: اگر رسول خدا – صلی الله علیه و آله – زیاد داده بود ما هم زیاد می دادیم «فقال لوزادکَ رسولُ اللّه لزدْناکَ»
۱ – آل برمک، مخصوصاً یحیی بن خالد بر مکی برای حفظ حکومت و مقام خویش هارون عباسی را وادار کردند تا موسی بن جعفر – علیه السلام – را شهید کرد، بدین سبب امام رضا – علیه السلام – در مکه به آنها نفرین کردند، حکومت و مقامشان تار و مار گردید.
محمد بن فضیل گوید: ابوالحسن رضا – علیه السلام – را دیدم، در عرفات ایستاده و دعای می کرد. بعد سرش را پایین انداخت، (گویی چیزی به قلب مبارکش الهام شد) که وی علت سر به زیر انداختن را پرسیدند؟ فرمود: به برامکه نفرین می کردم که سبب قتل پدرم شدند. خداوند امروز دعای مرا درباره آنها مستجاب کرد، امام از مکه برگشت، چیزی نگذشت که در همان سال، هارون بر آنها خشم گرفت وتار و مارشان کرد، جعفر برمکی شقه شد، پدرش یحیی به زندان رفت، بطوری متلاشی شدند که مایه عبرت مردم گشتند.
حضرت امام علی ابن موسی الرضا ( صلوات الله علیه ) فرمودند :
هر که در مقابل خوبیِ مردم تشکر نکند از خداوند تشکر نکرده است.
وسائل الشیعه، جلد16، صفحه31