من ندانم کيستم اما شما را دوست دارم
هر که هـستم خاندان مصطفي را دوست دارم
مرغ روحم چون کبوتر پر زند سوي مديـنه
هم خراسان هم نجف هم کربلا را دوست دارم
کمتر از آنم که باشـم بنده ي شاه ولايـت
گر چه خــــــــود آلوده ام اهل ولا را دوست دارم
دوستـــي از دوستان دوستان اهل بيتـم
هر که هستــم شيعيان مرتضي را دوست دارم
گر نکير و منکرم پرسند آوردي چه با خــود
در جواب هر دو گــــــويم من رضا را دوست دارم
این لرزه های زانویم از زهر کینه نیست
داغ و فراق مادرمان بی هزینه نیست
روی کبود مادر من قاتل من است
ور نه شرار، این همه در زهر کینه نیست
با این که آب شد جگر و سینه زخم شد
به گزارش خبرنگار باشگاه خبرنگاران مشهد، زائراني كه در صحن ها و رواق ها مشغول ذكر گفتن و دعاكردن هستند، لهجه هاي مختلفي دارند اما همگي با يك زبان مشترك با خداي خودشان سخن مي گويند. آنها براي آمرزش گناهان و رفع حاجات برادران و خواهران ديني شان دعاهاي پاكشان را روانه آسمان حرم مي سازند و آرزو مي كنند در سال هاي ديگر نيز توفيق زيارت نصيبشان گردد.
حاجي ميگفت: «سجّادهها از روشنترين رازها ميگويند.» اين بار سجّادهام شده زميني كه تشنهي باران است؛ كوير سردي كه حالا انگار از جاي قدمهاي بيدلاني كه كلي راه را به عشقِ امام رضا(ع) پياده آمدهاند، شكوفه باران شده. زميني كه حالا همراز ما شده.
ديگر تا مشهدالرضا راه زيادي نمانده. دل توي دلم نيست.
سلام ای آشنا غریبه کاش از آن دور می آمدی تادر دستهای گرم تو به آفتاب گره بخورم وتومرا به میهمانی ستارگان ببری،وقتی از گنبد طلایی ات دور می شوم غم های عالم بر دوشم سنگینی می کنند آن وقت از رفت خسته می شوم ودفتر دلم را پر از شعرهای بارانی می بینم.
نگاهت به گنبد و گلدسته گره مي خورد، قامت راست مي کني، دستانت تا روي سينه مي رسد و لبانت، ناب ترين غزل را که به ياد داري تلاوت مي کند، السلام عليک يا اباالحسن يا علي بن موسي الرضا و ... مطمئني به «تسمع کلامي» و يقين داري به «ترد سلامي» و حسي تازه جانت را لبريز از شعف مي کند. گويي جواب سلامت را گرفته اي اصلا حتما جواب مي دهد آقا و ما همه دل خوش «مستحبي» هستيم که جوابش «واجب» است. پس باز هم سلام بگو... باز هم سلام بگو... باز هم سلام بگو...
از نگاه کردن به عقربه هاي دقيقه شمار ساعت که خسته شوي، از لحظه هاي تنهايي و بي همراهي که خسته شوي، از بغض هاي فرو مانده در گلويت که خسته شوي، از لبخندهاي تلخ مصنوعي ات که خسته شوي، از ترس هاي کودکانه هميشگي ات که خسته شوي، از دلگيري هاي مُدامت که خسته شوي، از چشم هاي دل نگرانت که خسته شوي، از پاهاي خسته در راه مانده ات که خسته شوي، از ناصبوري هايت که خسته شوي، از نارفيقانت که خسته شوي، از دنياي بي روحت که خسته شوي، از هجوم نامهرباني هاي دنيا که خسته شوي، از آرزوهاي کالت که خسته شوي، اصلاً از دنيا که "بريده" باشي، آن وقت دلت مي خواهد بروي يک جايي مثل حرم، بنشيني يک جاي دنج توي صحن؛ زل بزني به تک تک آدم هايي که نمي داني چه روزگاري دارند، زل بزني به کبوترهايي که گاهي دلت مي خواهد جاي آن ها باشي، زل بزني به آسمان آرامِ حرم و کلي عشق، مهرباني و اميد از آسمانش هديه بگيري ... نه! اصلاً بگذار يک جور ديگر بگويم؛ وقتي که يک جور غمي سراغت را مي گيرد که فقط يک درمان دارد، وقتي که دلتنگش مي شوي، وقتي که دلتنگت مي شود، وقتي که هواي کميل خواندن مي کني، وقتي که هواي نفس کشيدن در هوايش را مي کني، وقتي که دوست داري بروي به يک جايگاه امن، به يک آرامش گاه آسماني و بلند بلند بخواني اش؛ بلندبلند بگويي "ياغياث المستغيثين"؛ بلندبلند بگويي پشيمانم، دل شکسته ام، عذرخواهم؛ بلند بلند بخواني اش و گريه کني؛ بخواني اش و سبک شوي.. آن وقت است که دوست داري بروي يک جايي مثل حرم .../منبع:روزنامه خراسان