21 سال خادمیاش را کردهام. 21 سال که میدانید یعنی چه؟ خودش میشود اندازهی یک عمر. خادم شدن که به همین الکیها نیست. لیاقت میخواهد. توفیق میخواهد و صبر و حوصلهی زیاد. خیلیها به هر دلیلی این ماموریت را نیمهکاره رها میکنند. من ولی مگر دلم میآید؟
آرام کن به جامی شور و نوای ما را
سلطانی و دمَت گرم داری هوای ما را
از سفرۀ کریمان عمریست فیض بردیم
پر کرده ای همیشه تو کیسه های ما را
دادیم تا سلامی ، تحویلمان گرفتی
از خاطرت نبردی حتی صدای ما را
سهمیه گدایان محفوظ باشد اینجا
بگذاشتی کناری سهم عطای ما را
بازآمدیم ای دوست ، بار گناه بر دوش
راضی نما دوباره از ما خدای ما را
روزی اگر بنا شد ما را ز در برانی
گو مادران بپوشند رخت عزای ما را
زیباییِ ضریح و ایوان و صحن هایت
در گوشۀ حریمت بسته است پای ما را
باب الجواد یعنی صحن علی اکبر
تنگ غروب دیدی تو گریه های ما را
جان جوادت آقا ، جان عزیز لیلا
امضا نما دوباره کرب و بلای ما را
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
خرج تو میکنم دلتنگی هایم را به امید دیدار مشــــهد الرضـ❤️ــای تو ..
من دلم نازک است و زود می گیرد ..
اما ایمانم اگر به چیزی بند کند دیگر هیچ حرفی نمی تواند آن را سست کند ..
ایمان دارم وقتی دلم عجیب برای تو تنگ می شود ...
وقتی عجیب دلم هوای دیدارت را دارد ...
وقتی عجیب جاذبه ی قلبم به سوی توست ..
آن لحظه نوشته میشود به پایم ثواب زیارتت ..
و دلم قرص میشود که تو را از همین اتاقم و پشت پنجره ای نیمه باز زیارت کرده ام ..
وقتی که نسیم موهایم را نوازش میکند به خودم تلقین میکنم که تو صدایم را شنیده ای ..
و قدری از هوای ملکوتی باب الجـــوادت را برای دل خسته ام فرستاده ای ..
من به همین چیزها دل خوش کرده ام ..
ولی دلم به حال خودم میسوزد ..
دلــــم میســـــوزد که نمی توانم از نزدیک بـــبــــــویـــمــت ..
سائل به سفره خانه ی ارباب تا رسید
نقاره ای زدند: که یاران گدا رسید
من آمدم که باز گدایی کنم تو را
اینبار هم به دادِ گدا آشنا رسید
یک بار آمدیم طواف حریمتان
صدها هزار مرتبه خیرش به ما رسید
دل برده از بهشت، زوایای مرقدت
از بس که در حریمِ تو بوی خدا رسید
رحمت در ازدحام حرم موج می زند
وقتی نگاه حضرت موسی الرضا رسید
باب الجواد باب ورود بهشت ماست
باب هدایتی است که از هل اتی رسید
خودت بهتر از حال دلم خبر داری و میدونی که دلم چقدر هوای حرمتو کرده...
چقدر دلم میخواد کبوترای حرمت رو نگاه کنم که معصومانه این طرف و اون طرف میرن...
چقدر دلم میخواد صحن و سراتو زیر بارون نم نم دم صبح نگاه کنم و اشک بریزم...
چقدر دلم میخواد گنبد طلاتو فقط نگاه کنم...
چقدر دلم میخواد ضریح مبارکت رو زیارت کنم...
چقدر از این "چقدر"ها توی دلم دارم و فقط تو ازشون خبر داری آقاجان...
ان شاءالله به زودی زود میام پابوست یا امام رضا علیه السلام
چقدر زود دیر میشود ....
دل های بی قرارمان را به پنجره فولاد گره زدیم و برگشتیم..و ذره ذره ی وجودمان زیر پای زائران جا ماند...
حس عجیبی است حس جدایی اما دلخوشیم به قرار دیدارمان که بعید میدانم خیلی طول بکشد ...دست به دامانش شدیم برای قراره دلمان برای آرامش لحظه هایمان .
باز هم روز مرگی، باز هم لحظه شماری، دلخوشیم به این که چند صباحی عطر حرم داریم ...دل هایمان جلا گرفت ...
شکر حضرت خورشید
شکر حضرت عششششق
روز هشتم شاعران دنبال مضمون نیستند ..
هشت یعنی :السلام ای ضامن آهو رضا’ع’..
روز هشتم غزلی عشق مرا می چیند
سفره را گوشه ی ایوان طلا می چیند
از همین اول صبح نیت مشهد کردم
نام سلطان دلم را به زبان آوردم
شورعشقی به دلم ریخت، غمی پیرم کرد
یارضاگفتم و این اسم نمک گیرم کرد
هشتمین روز؛قرارازدل ما میگیرد
سحر، عطرحرم وصحن وسرا میگیرد
هشتمین روز هوای دلمان بارانی است
مشهدو کرب وبلا هردوحرم مهمانی است
سحر هشتم ماه رمضان ، درسفرم
بین اربابم وسلطان خودم دربه درم
هم سر سفره سلطان دوعالم هستیم
هم پریشان شب هشت محرم هستیم
هم علی اکبریم هم رضوی، حیرانم
کفتر بام حسین و حرم سلطانم