دريـــاي من ! درون نگاهت شناورم
	 
	بر گنبد زلال ضريحت ، کبـــوترم
	 
	مي آمدم کنار تو اي ناجي بزرگ !
	هر وقت سقف فاجعه مي ريخت بر سرم
	 
	شرمنده ام که اين همه زخم کبود را 
	هر روز و شب به محضر پاکت مي آورم
کي مي شود هميشه صبورم ! بزرگ سبز !...
	يک آســـــمان ترانه برايت بياورم
	 
	امشب دوباره رو به ضريحت نشسته ام
	 
	تو آسمانِ آبي و من يک کبوترم .





 
 








