در دهم شوال 201 هجري امام به مرو وارد شد و از چند فرسخي شهر مرو مورد استقبال مأمون، فضل بن سهل و جمع کثيري از بزرگان آل عباس و علويان قرار گرفت. ايام به تندي ميگذشت و عبدالله مأمون خود را ميزباني مخلص وانمود ميکرد. اين حضور امام در مرو و پذيرايي مأمون از او و اجازه يافتن مردم براي ملاقات آن حضرت برايشان غير منتظره بود و آنان را به کنجکاوي بيشتر وا ميداشت. تا اين که سر انجام مأمون نخستين گام را بردشت.
مأمون به حضور امام رضا، عليه السلام، آمد و با قيافه اي جدي و حق به جانب ابتدا چند سوال علميرا مطرح کرد و با ايشان مشغول گفتگو شده هنگاميکه مجلس را آماده ديد رو به امام، عليه السلام، کرد و گفت:
در فرزندان عباس و علي، عليه السلام، دقت نمودم، و بدون مطالعه اين سخن را نميگويم، فضل و برتري دانش و تقواي تو اي فرزند رسول خدا از همه بيشتر است و هيچ کس را من امروز سزاوارتر از تو براي رياست تامه و خلافت و حکومت بر امت اسلام نديدم. امروز براي من شکي باقي نمانده که از همه سزاوارتر و لايق تر شما هستيد.
مأمون اصرار و تقاضاي خودش را دوباره بيان کرد: پسر عمو! ميخواهم از خلافت کنار روم و آن را در مسير حقيقي اش قرار دهم. من خود اولين فردي هستم که با تو بيعت ميکنم. و همچنان امام عليه السلام، امتناع نموده فرمود: اگر خلافت را خدا براي تو مقدور فرموده جايز نيست به ديگري ببخشي.
مأمون هم در مقابل اصرار ميکرد ولي هرچه بيشتر اصرار ميکرد کمتر نتيجه ميگرفت و سر انجام وقتي ديد امام از پذيرفتن اين پيشنهاد سر پيچي ميکند مقصود اصلي خود را به زبان آورد و گفت: اي فرزند رسول خدا، حال که خلافت را نميپذيري بايد ولايتعهدي را قبول نمايي تا پس از من خلافت براي شما خالص گردد.
امام گفت: به خدا قسم از زماني که خدا مرا خلق نموده دروغ نگفته ام و در دنيا براي دنيا زاهد شده ام. از قصد تو اطلاع دارم.
مأمون گفت: قصد من چيست؟
و امام پس از گرفتن امان از مأمون بيان کرد: تو ميخواهي مردم را نسبت به من بدبين کني. ميخواهي مردم بگويند علي ابن موسي الرضا در دنيا زاهد نبود، بلکه دستش به دنيا نميرسيد. آيا نميبينيد چگونه ولايتعهدي را به طمع رسيدن به خلافت قبول کرد.
مأمون عصباني شد و گفت: طوري با من صحبت ميکني که ناراحت ميشوم. گويا از قدرت و سطوت من در اماني. به خدا قسم اگر ولي عهدي را قبول نکني مجبورت ميکنم والا گردنت را ميزنم: «و الا ضربت عنقک.» امام متوجه شد مأمون از قصدش هرگز دست بر نميدارد و ناچار بايد ولايتعهدي را بپذيرد.
اما اين تمام ماجرا نبود، بلکه امام ولايتعهدي را پذيرفت ولي همراه با شروطي که بعدا بيان ميشود.