کد ِکج شدَنِ تَصآویر

کداهنگ برای وبلاگ

چشمه سلطان ولی کریز
چشمه سلطان ولی کریز
 
نويسندگان

http://www.kashmari.ir/

معرفی اجمالی محمدرضا خباز

 

محمد رضا خباز

محمدرضا خباز از پدری بنام عبدالحسین و مادری بنام ربابه خاتون در یک روز گرم تابستانی (۲۸/۴/۱۳۳۳) درشهر مذهبی کاشمر دیده به جهان گشود.

محمدرضا سیزدهمین فرزند خانواده است که ده برادر و خواهر او در ایام طفولیت از دنیا رفته بودند و حال تنها دو برادر دارد، یکی به نام مهدی که نه سال و دیگری عباس که دو سال از او بزرگتر هستند.

پدر محمدرضا به برکت تنها دکان نانوایی سنگکی که داشت گذران زندگی می کرد. او فراز و نشیب های زیادی را در زندگی سپری کرده بود و شیرینی ها و تلخی های فراوانی را چشیده بود. قحطی طاقت فرسایی که با ورود اشغالگران در سال های جنگ جهانی دوم بوقوع پیوست را تاریخ این مرز و بوم هرگز از یاد نخواهد برد. پدر محمد رضا در آن روز های سخت مسئولیت ارتزاق مردم ( در تهیه نان)، آن هم با کمبود گندم وفشار روحی و روانی فراوانی که بر مردم وارد شده بود را به عهده گرفته بود و روزی هم دریاد بود محمدرضا تنها به یک نانوایی برای امرار معاش خانواده پنج نفری شان اکتفا می کرد. مادر محمدرضا که بانوئی قابل و موفق و یاوری توانمند برای همسرش و مادری دلسوز و مهربان برای فرزندانش بود، در امور فرهنگی بانوان خیابان مدرس بویژه جلسات مذهبی و آموزش قرآن در روزهای دوشنبه و پنج شنبه هر هفته تلاش بی شائبه ای داشت بطوریکه زنان علاقمند به قرآن در آن برهه از زمان در محدوده خیابان مدرس ایشان را مربی و استاد خویش می دانستند و بعضی از آنان ذکر خیر آن ایام با معنویت می باشند.

این گونه بود که محمدرضا در یک خانواده متوسط از نظر اقتصادی و یک محیط کاملاً مذهبی که فضایش با تلاوت قرآن وادعیه مأثوره عطر آگین شده بود، رشد نمود. خلوص و نیت پاک مادر مهربان وی زمانی جلوه گر شد که محمد رضا به بیماری صعب العلاجی مبتلا گردید. در آن زمان او هنوز در سنین قبل از دبستان بود.هنگامی که همه پزشکان چه در کاشمر و چه در مشهد از او قطع امید کردند، فانوس امید در دل مادر وی خاموش نگشت و با توسل به حضرت جواد الائمه، شفای فرزندش را از آن حضرت پیشکش گرفت. سال های شیرین ابتدایی را در دبستان رودکی ( دبستان معمار) در سن شش سالگی آغاز کرد. معلمین دلسوز دوران ابتدائی آقایان امینیان، مدرسی ، سجادی، صادقی، صفایی و اشراقی هر کدام به سهم خود در پرورش شخصیت وی اثرات مثبت فراوانی داشتند. تثبیت شغلی مدیران و ناظمان در آن زمان باعث شد که وی تنها از حضور یک مدیر (حاج آقای رضوانی) و یک ناظم (آقای ناصری) که هردو از ابهت و جبروت بالایی برخوردار بودند بهره برد. خاطرات دوران دبستان وی در کنار دوستانش که هر یک همچون مطاعی گرانبها برای وی بودند در دفتر ذهنش جای خوش کرده اند بطوری که هنوز تورق آن دفتر یادآور شیرینی های دوران کودکی و مدرسه اش می باشد.

از یاران دبستانی اش آقایان واحدی، هنرور، بالایی، کرمانیان، گلدوست، دانشور، لطفی، احوالی، کارگر، وکیلی و … خاطرات ماندگار زیادی برایش به جای مانده است که ذکر آن ها در این مقال نمی گنجد. دوره تحصیلی راهنمایی در آن زمان وجود نداشت بلکه سه سال در دبیرستان ادامه تحصیل می دادند که به آن دوره سیکل اول می گفتند . در دوران بسیار حساس و سرنوشت ساز نوجوانی نیز وی از نعمت دوستان سالم و معلمین وظیفه شناس برخوردار بود. معلمین دلسوز مانند حاج آقا موسوی قوژدی بعنوان دبیر دینی و عربی وآقای حاج محمود اسعدی بعنوان دبیر فیزیک و شیمی و حاج غلامحسین حیدری در آن مقطع از تحصیل بهره مند بود. آموزه های دینی این بزرگواران روشنگر مسیر زندگی به سوی آینده شد، مخصوصاً آقای حاج محمود اسعدی که با بر پایی جلسات مذهبی در منزلشان که در نزدیکی دبیرستان ( عمید الملک کندری که اکنون راهنمائی وحدت است) بود، تعدادی از دانش آموزانی که علاقه بیشتری به مسائل معنوی و مذهبی داشتند را شب های چهارشنبه گرد هم جمع می کردند. ایشان درباره مسائل تقلید ، احکام ، پیام وحی و فرهنگ اهل بیت و بویژه راجع به حضرت بقیه الله (عج) درس هایی به حاضران می دادند. جلسات سخنرانی آن بزرگوار باعث شد که محمد رضا با فن سخنرانی آشنائی بیشتری پیدا کند به گونه ای که شالوده مذهبی وی در همان جلسات شکل گرفت. وی در روزهای جمعه بعد از دعای ندبه در کانون بحث و انتقاد دینی که به مدیریت حاج آقای روحانی و حاج آقای مدرسی اداره می شد و این کانون به تأسی از کانون مشهد به مدیریت شهید هاشمی نژاد شکل گرفته بود حضور فعال پیدا می کرد. بزرگانی از جمله آقای جالینوس زاده و آقای محمد خزاعی نیز در آن محافل به ایراد سخن می پرداختند و اینگونه کم کم شبهات فکری که عموماً در نوجوانی پیش می آید با استدلالهای عالمانه از ذهن وی مرتفع می شد.

در نزدیک دبیرستانی که محمد رضا در آن تحصیل می کرد مسجدی به نام مسجد حاج جلال بود که امامت آن مسجد را حاج آقای حسینی قهندیزی به عهده داشت. روحانی که، شب ها بعد از اداء فریضه مغرب و عشاء در باب احکام و روایات سخنرانی می کردند. بهرگیری از منبر های این روحانی برجسته در روشن کردن مسیر حق و حقیقت برای وی نقش بسزایی را ایفا نمود. شرکت در این گونه محافل محمد رضا را به عنوان یک جوان مذهبی و معتقد در بین دوستان و بویژه بستگان معرفی می کرد. بعضی روزها که امام جماعت در مسجد حضور پیدا نمی کردند، مردم به حاج آقای سعدنیام که لیسانس شیمی و حافظ تمام قرآن بودند اقتداء می کردند، ایشان هم بعضاً سوره های طولانی قرآن را در نماز بجای سوره توحید با حلاوتی مثال زدنی می خواندند، که تاثیر شگرفی در روحیه معنوی نمازگذاران به جا می گذاشت . یکی از شخصیت های والای کاشمر که در هدایت عده زیادی از جمله محمد رضا موثر بودند، مرحوم حاج آقای واله که ابوذر زمان هم لقب گرفتند می باشد. اگرچه محل زندگی ایشان در مشهد بود ولی ایامی که به کاشمر می آمدند در مساجد جامع و حاجی جلال ده شب منبر می رفتند. دم مسیحایی ایشان روح مرده ها را زنده می کرد و مانند چراغی راه را از چاه مشخص می نمودند.محمد رضا پس از اینکه سیکل اول را با موفقیت به پایان رساند ، برای ادامه دوره چهارساله سیکل دوم به همراه تعدادی از دوستانش از جمله آقایان فخار، مرتضائی، آب پیکر، سیف، رئوفی و… به دبیرستان قوام ( امام خمینی) رهسپار شدند.

فضای دبیرستان قوام کاملاً با محیط قبلی متفاوت بود، دانش آموزان از روحیه سرکشی و تفوق طلبی برخوردار بودند و اولیاء دبیرستان هم برخوردهای خشن برای اداره محیط آموزشی پیش گرفته بودند. دانش آموزان در این دوره ابتدا باید رشته تحصیلی خود را انتخاب می کردند. محمدرضا اگر چه علاقمند به خواندن رشته ادبیات بود، ولی با اصرار مرحوم پدرش رشته تجربی را برای ادامه تحصیل برگزید. در سالهای اول و دوم موج شدید ضد فرهنگی از سوی رژیم اشاعه می شد. اشاعه نظریه داروین در این مورد که انسان ها از نسل میمون هستند، پیشنهاد اینکه دخترها و پسرها به صورت مختلط درس بخوانند و تبلیغ تصوف توسط ادیبان آن روز از امواج ضد فرهنگی بود، که در آن زمان به اوج خود رسیده بود. اگرچه دو دبیر روحانی بنام حاج آقای موسوی و حاج آقای رضوانی که درآن دبیرستان مشغول تدریس بودند، با امواج فوق مبارزه می کردند، ولی پایگاهی هم در داخل دانش آموزان باید وجود می داشت تا از درون جوشش طبیعی به منظور برخورد با این امواج آغاز گردد. محمد رضا به دنبال بدست آوردن اطلاعات علمی بود تا با زبان دانش آموزی ولی با استدلالی عالمانه پاسخ شبهات را بدهد. وی با کمک حاج آقای رضوانی و مطالعه پایان نامه تحصیلی ایشان در مقطع لیسانس که درباره فرضیه داروین نوشته بودند و همچنین مطالعه کتاب های کانون بحث و انتقاد که قبلاً بدان اشاره شده استفاده کرد و با موافقت دبیران و استقبال دانش آموزان در کلاس ها به رد امواج مطروحه می پرداخت و این امر آرام آرام زمینه ساز حضور بیشتر وی در صحنه های اجتماعی می شد، بطوری که دبیر ادبیات از او می خواست بجای نوشتن انشاء دقایقی پیرامون موضوع انشاء یا مسائل ضروری دیگر در کلاس سخنرانی و برای تشویق همیشه در آن سال نمره انشاء وی را ۲۰ می داد. در سالی که رئیس دبیرستان به دلیل کمی دبیر ادبیات، خود تدریس می کرد در دو ثلث اول و دوم پس ازاتمام امتحان ورقه های امتحانی را در حضور دانش آموزان به محمد رضا می داد تا در منزل آن ها را اصلاح وپس از ثبت نمره ها تنها برای امضاء لیست را نزد وی ببرد. او هنوز آن روز زمستانی را که در کنار کرسی ورقه های امتحانی را اصلاح می کرد وخودش در آن امتحان نمره ۵/۹ گرفت را از یاد نبرده است. شیطان و نفس اماره برای دست بردن در ورقه امتحانی او را وسوسه می کردند اما در جنگ عقل و نفس اماره به خواست خداوند متعال عقل غالب شد و با ثبت نمره واقعی ورقه اش، در آزمون الهی سربلند شد واین حرکت موجب اعتماد بیشتر رئیس دبیرستان و دبیر ادبیات به او شد.

بعد از ظهرها و روزهای تعطیل مخصوصاً تابستان ها در مغازه نانوایی پدر به کمک وی می رفت و در مقابل پدرش به او مبلغی برای کارش پرداخت می کرد. اولین سال بلوغ که وارد شانزده سال شد به دلیل داشتن دوستان متدین و حضور همه روزه در مسجد حاجی جلال اولین خمس خود را برای مرجع تقلیدش آیت الله شاهرودی در نجف، توسط حاج آقای حسینی قهندیزی نماینده معظم له فرستاد و رسیدش را که به دستخط آن مرجع والا مزین شده بود را هنوز بعنوان بهترین یادگار دوران نوجوانی در نزدخود نگه داشته است که مضمون آن چنین است:« مبلغ شانزده تومان معادل شصت ریال توسط آقای محمدرضا خباز بوسیله ثقه الاسلام آقای قهندیزی به اینجانب سید ابوالقاسم حسینی شاهرودی رسید. امضاء عند ا… مثاب و مأجور باشید». پرداخت اولین خمس در دوران جوانی آتش انجام این فرضه الهی را به گونه ای در او شعله ور کرد که تا به امروز انجام آن، همچون دیگر فرایض دینی جزء جدا ناپذیر زندگی وی شده است . دوستی و همنشینی و خلط آمیزش با افرادی که دارای سال مالی هستند در انسان اثر مثبت دارد و بالعکس هم ممکن است اتفاق بیفتد. از جمله محمد رضا در خاطراتش از راهنمایی ونصیحت یکی ازدوستان متدینش که برای وی سرنوشت ساز بوده است نقل می کند: «روحیات خشن و ماجراجویی که در من وجود داشت اغلب موجب درد سر برای خانواده ام می شد و همه روزه یک شاکی از من به خانواده ام شکایت می کرد.این روحیه باعث شد تا در بین ورزش ها به سوی بوکس سوق پیدا کنم، بطوری که در وزن ۸۴ کیلوگرم در شهرستان مقام اول را داشتم. رئیس تربیت بدنی وقت آقای دایی از من خواستند که در مسابقات استانی که در سبزوار برگزار می شد شرکت کنم.

روزی که همراه با ساک مسافرتی برای شرکت در مسابقه راهی سبزوار بودم، طبق روال همیشگی ابتدا به مسجد حاجی جلال برای فریضه نماز ظهر و عصر رفتم بعد از ادای فریضه یکی از معلمین و دوستان اثر گذار حاج آقای سعد نیام از من سؤال کردند «گویا با ساک مسافرتی قصد مسافرت دارید». گفتم بلی، گفتند« به سلامتی به مشهد می روید». گفتم نه خیر به سبزوار !! ماجرا و هدف از مسافرت را عرض کردم. فرمودند «حیف از شما- مگر نمی دانید ورزش بوکس حرام است زیرا هم به خود و طرف مقابل لطمه می زنید چرا به ورزشهای بی خطر از جمله والیبال، فوتبال نمی روید. بوکس ورزش پسندیده ای نیست». پندهای ایشان باعث شد از رفتن به مسابقه منصرف شوم. نایب قهرمان کاشمر در مسابقه، به جای من شرکت کرد که متأسفانه حریف سبزواری بسیار قوی بود و با ضربات سنگین، این دوست و همشهری ما را مغلوب و علاوه بر آن دچار مصدومیت سختی نیز شد. ضربات سنگین وی بر صورت ایشان اختلالات روانی برایش پیش آورد به طوری که از تحصیل باز ماند و مدتها تحت معالجه قرار گرفت. دوست خوب انسان را به راههای پسندیده راهنمائی و عواقب روشهای ناپسند را گوشزد می نماید که برای من بسیار سرنوشت سازبود.» در آن زمان کاشمر از وجود عالمان برجسته حضرات آیات امامی و سعیدی بهره می برد، رسم بر این بود ماههای رمضان آیت الله امامی یک منبری برجسته دعوت می کردند، تا هم روزها بعد از نماز ظهر و هم شب ها بعد از افطار برای مردم سخنرانی کنند که از جمله آیت الله العظمی جعفر سبحانی که در آن زمان عالمی برجسته و روشن فکر بودند و نیزرابطه خوبی با نسل جوان داشتند چند سالی به کاشمر دعوت شدند. در اولین منبر از نسل جوان خواستند تا با مقالات خویش و طرح سؤالات و شبهات فکری و ذهنی بر غنای جلسات بیفزایند. معظم له در منزل مرحوم آقای مروج ساکن بودند، صبح ها جوانان علاقه مند گرد شمع وجود ایشان جمع می شدند و از کتب و سخنان دلنشین و مواعظ حکیمانه شان بهره مند ومقالات خود را به وسیله ایشان اصلاح و شب ها قبل از منبربعنوان پامنبری می خواندند. محمد رضا نیز که تشنه این محافل بود، استعداد خود را در سخنوری به گونه ای به اثبات رساند که آقای سبحانی از پدرش خواستند، وی را به قم ببرند تا به کسوت روحانیت درآید. اوبرای پوشیدن لباس روحانیت بی تابی می کرد و در دل آرزوی آن را داشت اما پدرش به دلائلی این کار را مصلحت ندانستند. هنوز هم یکی از آرزوهای وی این است که خداوند توفیق دهد تا لباس شاگردی امام صادق را بپوشد و از طریق منبر و خطابه، به نسل جوان که امید همه به آنان است کمک کند.( تا یار که را خواهد و میلش به که آید) امید است جوانان این مرز بود با اخلاق نبوی و فرهنگ علوی آشنایی بیشتری پیدا کند و آینده خود و کشورشان را بسازند. آذر ماه ۱۳۵۰ محمد رضا به سوگ مادرنشست.

فوت مادری که وجودش موجب عزت خانوادگی و احترام در بین اقوام بود. همه و همه اینها به وجود ارزشمند ایشان بستگی داشت، بیماری طولانی مدت مادر و پرستاری بی دریغ پدرش درسی فراموش نشدنی برای وی و برادرانش به جای گذاشت. پدر اگر چه خود پایبند مغازه نانوایی بود ولی تمام درآمد و پس انداز خود را برای بهبود همسرش هزینه نمود. عشق و محبت ، احترام ، ایثار و فداکاری آن دو نسبت به یکدیگر همچون تصویری در آینه، در زندگی فرزندان آن بزرگواران نیز نمود پیدا کرده است. خاله مهربان و از خود گذشته محمد رضا همیشه پروانه وار گرد شمع وجود مادرش می گردید. ولی تلاش های پزشکان مشهد و تهران با هزینه های طاقت فرسای پدر و پرستاری بی شائبه خاله اش در درمان مادر نتیجه ای نداد و آذر سال ۵۰ در حالی که مادرش تا دم آخر ادعیه مأثوره و آخرین دعای مشمول را برزبان داشت به رحمت ایزدی پیوست. آن لحظه سخت و جانکاه هنوز ازلوح ذهن محمد رضا پاک نشده است و تصویر نشستن او، پدرش و بستگان بر بالین مادر در آن لحظات به مانند تابلو نقاشی در جلوی دیدگانش باقی مانده است. پدر در غم از دست دادن یار دیرین، شریک لحظات سخت زندگی و همراه همیشگی شادی هایش ناله سر می داد. هر چند اعضای خانواده با گذشت زمان آن خاطرات تلخ را به یاد ها سپردند ولی این امر برای کوچکترین عضو خانواده بسیار سخت و دردناک بود. او گوهر گرانبهایی را از دست داده بود. ایشان هم اکنون هر کس را که می بینند از وجود مادر برخوردار است علاوه بر اینکه بر او رشک می برند برای طول عمر مادرش دعا و دوستانه به او می گویند« قدر مادر را بدانید زیرا گوهری است نایاب تا زنده هستند از وجودشان بیشترین بهره را بگیرید وقتی این نعمت عظما از انسان گرفته شود، دیگر پشیمانی سودی نخواهد داشت فرصت را غنیمت بدانید». بن بست بودن کاشمر از نظر راههای ارتباطی پر عبور و مرور و عدم وجود چهره های انقلابی در آن زمان باعث شده بود مردم این شهر با فرهنگ و تفکر امام و انقلاب آشنایی کمتری داشته باشند. البته شخصیت انقلابی حاج‌ آقای حسن زاده بدلیل زندانی بودن و زندگی در حال فرار و مخفیانه ای که داشتند هنوز روشن نشده بود تا اینکه رژیم آیت الله مشکینی را به کاشمر تبعید کرد. افراد متدین که درد دین داشتند و دخالت در سیاست را حرام نمی دانستند کم کم با نزدیک شدن مخفیانه به معظم له با تفکر و اندیشه حضرت روح الله آشنا شدند .از آنجایی که ایشان همیشه بوسیله مأمورین آگاهی و ساواک تحت مراقبت بودند تماس آشکار با ایشان خطراتی برای افراد داشت و لذا مردم نیمه های شب به زیارت ایشان نایل می شدند و از نصایح و اندرزهای حکیمانه شان بهره مند می شدند. مدت کوتاهی در مسجد حاجی معمار نماز می خواندند و منبر می رفتند ولی به دلیل حضور سیل مشتاقان آنجا تعطیل شد. اما مردم دیندار و علاقمند با حضور در مدرسه علمیه عطش خود را با بیانات شیوای ایشان سیراب می نمودند.

حضور ایشان اگر چه بصورت تبعیدی بود ولی به هر حال منشاء خیرات و برکات فراوانی شد زیرا علاوه برآشنایی مردم با رهبری تبعیدی خویش در نجف اشرف، روحیه سلحشوری و دفاع همراه با پرداخت هزینه برای اسلام را به مردم آموختند. محمدرضا هم با توجه به روحیه جوانی و علاقه وافری که به دین و رفع ظلم داشت از این منبع جوشان بهره های فراوانی برد. از این رو لحن و محتوای کلام وی در سخنرانی هایی که در روستاها داشت کم کم رنگ و بوی انقلابی گرفت و حتی کتابهای مورد مطالعه اش نیز تغییر کرد و به نوشته های دکتر علی شریعتی و دیگر عناصر انقلابی و پیرو امام روی آورد. پایین بودن سطح تبادلات فرهنگی وسیاسی در کاشمر باعث شده بود درخت انقلاب در این ناحیه رشد کمتری داشته باشد. اما به هر حال نام و یاد امام همچنان در جلسات خصوصی وجود داشت تا اینکه رژیم از نفوذ آقای مشکینی هراسان شد و محل تبعید ایشان را عوض کرد. محمد رضا در خرداد سال ۱۳۵۲ موفق به اخذ دیپلم تجربی از دبیرستان قوام ( امام خمینی ) شد و در آبان همان سال به خدمت سربازی رفت. سربازی را در سپاه دانش آن زمان گذراند. مدت ۶ ماه در داخل پادگان لشکر ۷۷ مشهد، آموزش نظامی و نحوه تدریس را سپری کرد و هجده ماه هم در روستای درده از بخش فیروزکوه از توابع شهرستان دماوند به تدریس فرزندان و به رتق و فتق امور روستا پرداخت. وی اولین جدایی از شهر و دیار و خانواده را با حضور در محیط نظامی ارتش تجربه کرد. در آن زمان باید همه نظامی ها حتماً محاسن خود را می تراشیدند و کسی هم به صورت علنی اجازه برگزاری نماز جماعت را نداشت. پذیرش این امر برای محمدرضا که مقید بود محاسن خود را اگر چه اندک، نتراشد و همچنین ترک عادت خواندن نماز اول وقت که با شالوده ارتش مناسبت نداشت، بسیار سخت بود.

او با مراجعه به سرگروهبان گروهانش و پذیرفتن سخت ترین کارها، از شرکت در صبحگاه خود را معاف می کرد تا مجبور به تراشیدن محاسنش نشود و از فرصتهای بدست آمده برای انجام فرایض خویش استفاده می کرد. یک خاطره بسیار زجر دهنده برای وی روزی بود که یکی از عوامل آمریکا با شلوارکی در پا و زنجیر توله سگی بدست در حال بازدید پادگان بود و افسران ارشد ایرانی که مجبور بودند به این درجه دار آمریکائی احترام بگذارند. دیدن این سرسپردگی نظامیان ایرانی غرور ملی وی را جریحه دار کرد وتا مدتها در ذهنش ماند. پس از اتمام دوره آموزشی محمد رضا برای ادامه خدمت در اردیبشهت سال ۱۳۵۳ به دماوند و از آنجا به بخش فیروز کوه اعزام شد. اغلب وسایل همراهش را کتاب های مذهبی شامل می شد. صبح روز مقرر خود را به آموزش و پرورش بخش فیروز کوه معرفی می کند. همه همکاران وی تقسیم وابلاغ خود را گرفته بودند اما از ابلاغ او خبری نبود. پس از مراجعه به رئیس اداره که شخص مهربانی بنام آقای نیتی بود، از ایشان دلیل عدم اعزام خود را سوال می کند و ایشان اظهار می کنند مردم روستای درده با ارسال طوماری درخواست معلم را دارند ولی مایل نیستند برایشان فردی بعنوان سپاهی دانش اعزام شود و اجازه ورود سپاهی دانش را به روستای خود نمی دهند. علت را که جویا می شود پی می برد که تا چندی پیش دو نفر سپاهی دانش در آن روستا خدمت می کردند و رفتار نامناسب آنان باعث شده که علاوه بر خاطرات بد مردم نسبت به آن دو، نیز از فرستادن فرزندانشان به مدرسه ممانعت به عمل آورند. از آنجایی که مردم روستا متدین بودند از سپاه دانش روستا انتظار داشتند فردی مقید به انجام فرایض دینی و در تربیت اسلامی فرزندان آنان کوشا باشد. به همین دلیل وی با اصرار می خواهد که او را به روستای مذکور بفرستند تا انتظارات مردم را در حد توانش برآورده کند.

او با امید و ایمان به خدایش همراه با راهنمای تعلیمات، آقای سربازی ومأمورین مسلح جنگلبانی توسط یک لندرور به سمت روستا رهسپار می شوند. مقارن غروب آفتاب با عبور از جاده مال رو و صعب العبور وارد روستا و همراهان پس از رساندن وی به خانه کدخدا مرحوم کربلائی محمد ملک دار به سرعت بازمی گردند. آثار ناراحتی دیدن سپاهی دانش از چهره میزبان و مردم مسیر مشاهده می شد. بعد از ورود و نوشیدن یک استکان چای ، از آب روان جلو اتاق های منزل میزبان وضو می گیرد و از کدخدا آدرس مسجد را جویا می شود. کدخدا با تعجب می گوید: «مسجد!؟، مسجد دور است در منزل نماز بخوانید» اما محمد رضا که خواندن نماز در مسجد را دوست داشت و به آن خو کرده بود می گوید: «نه بهتر است نماز در مسجد خوانده شود» کدخدا که اصرار او را می بیند امامزاده کنار منزل را برای خواندن نماز نشان می دهد. پس به تنهایی عازم امام زاده برای ادای فریضه نماز مغرب می شود. در پادگان گفته بودند در روستا مردم احترام خاصی برای معلم سپاه دانش قائل هستند ولی وی در مسیر به هر کس که سلام می کرد یا جواب نمی دادند، یا با بی میلی سری تکان می دادند. چراغ نفتی کم سویی امام زاده را روشن کرده بود و دو، سه نفری به نماز ایستاده بودند، در گوشه ای محمد رضا نیز به خواندن نمازهای مغرب و غفیله و عشاء مشغول می شود. حضور در امامزاده و آن فضای مقدس و روحانی باب آشنایی را برای معلم تازه وارد گشود. نمازگزاران پس از اتمام نماز کنجکاوانه نزدیک غریبه آمدند و جویای احوال او شدند.هنگامی که آنها پی می برند تازه وارد از اهالی خراسان است احترام و اکرام بیشتری به اومی نمایند. نقل آن محفل کوچک همان شب دهان به دهان در روستا می چرخد به طوریکه تعدادی از بزرگان روستا را برای دیدن معلم جدید به خانه کدخدا می کشاند.

در همان جلسه محمد رضا از کدخدا می خواهد که دانش آموزان روز بعد در دبستان حضور یابند. تعداد اندکی با اعلام کدخدا به مدرسه می آیند. معلم در اولین روز به چهار نفر از پسران کلاس پنجم اذان را می آموزد و آنان را در چهار گوشه روستا برای اذان گفتن می گمارد. به محض فرارسیدن وقت نماز از چهار گوشه روستا بانگ اذان بلند شد و این حرمت نمادین نگاه مردم را نسبت به سپاه دانش عوض کرد و بعد از آن روز سیل محبت مردم سرازیر شد. چندماهی نگذشته که ماه مبارک رمضان فرا می رسد. گویا در سالهای گذشته اهالی از قم روحانی دعوت می کردند اما آن سال این رسم برگزار نشد. شب اول ماه مبارک رمضان اهالی روستا در منزل علی اکبر ملکدار جمع شدند و به خواندن دعای افتتاح و ادعیه دیگر اکتفا نمودند. معلم روستا که از احترام خاصی برخوردار شده بود، پیشنهاد می کند« فردا شب به مسجد برویم زیرا قداست بیشتری دارد، درضمن نگران منبری هم نباشید انشاء الله درست می شود.»

شب دوم ماه مبارک رمضان مردم با چراغهای طوری در مسجد جمع شدند و بعد از اتمام دعای افتتاح، محمد رضا از آنجایی که با فن سخنرانی آشنایی داشت سخنرانی برای اهالی کرد که به خواست خداوند مورد استقبال مردم قرار می گیرد. از شبهای بعد تمام مردم روستا به مسجد می آمدند چون برایشان تازگی داشت که در رژیم ضد دینی شاهنشاهی فردی با لباس نظامی برای مردم بحثهای دینی را مطرح کند. از آن روز به بعد او حتی یک افطاری و یا سحری در منزل خود نبود و هر کدام از اهالی بر دیگری برای دعوت وی سبقت می گرفتند و حتی در روز عید فطر نیز با لباس نظامی برایشان نماز عید خواند. از آن به بعد شرایط آنقدر تغییر کرده بود که همه منازل روستا منزل او بود و مانند فرزندشان وی را پذیرایی و محبت می نمودند. اوعلاوه بر اینکه معلم فرزندانشان بود، مسئول مسائل فرهنگی و دینی شد و هرکاری که به زمین مانده بود را انجام می داد. حتی با تعدادی قرصهای مسکن و میلین و … بیماریهای سطحی مردم را مداوا می کرد. کم کم اهالی روستاهای اطراف از جمله پیرده، گاوده، کدوده به روستای درده که مرکزیت داشت می آمدند و محبت های بی شائبه ای را نسبت به وی ابراز می کردند. محمد رضا از آن دوران همیشه به عنوان بهترین خاطرات ایام جوانی یاد و نقل می نماید:«اهالی منطقه رسومات خاصی داشتند، بعضی از رسومات که با شرع مقدس اسلام هماهنگ بود تقویت و بعضی که با شریعت عالیه اسلام منطبق نبود با روشهای مورد پسند سعی می کردم آنان را کم کم به بودته فراموشی بسپرند.» مردم روستا برای زائر امام رضا (ع) احترام و قداست خاصی قائل بودند و مانند زائر بیت ا… الحرام با چاوشی به استقبالش می رفتند و دختران دم بخت برای اینکه هرچه زودتر بختشان باز شود با اسپند و شربت به استقبال می آمد ند و زائر امام رضا باید مقداری از شربت را می نوشید و یک سکه ۵ یا ۱۰ ریالی در ظرف ( سینی) آنها می گذاشت. این مراسم را اهالی هر دفعه که محمد رضا به مشهد مشرف می شد در بازگشتش برپا می کردند. صفای مردم و علاقه وافر آنان موجب تقویت روحی او در آن دیار شد و این امر بر خدمتگذاری بیشتر وی می افزود بطوریکه تدریس ۴۸ دانش آموز در ۵ پایه را به تنهایی انجام می داد. در خرداد ماه تمام دانش آموزان کلاس پنجم قبول شدند.

اولین تجربه مدیریتی وی در سن ۱۹ سالگی فراز و نشیب های فراوانی به همراه داشت و بعضی مواقع مجبور به مقابله با افرادی می شد که سد راه پیشرفت روستا بودند و عواید منطقه را به جیب می زدند و جز به منافع خویش به چیز دیگری فکر نمی کردند وبعضاً با عوام فریبی سعی در پیشبرد اهداف خویش داشتند.هر چند این امرخود، موجب رنجش خاطر او می شد ولی استقامت و پافشاری بر اهداف بلند مدت و استمداد از ذات حق تعالی و قطع دست آنان شیرینی خاص خود را داشت و گذر زمان شرایط را به نفع مردم رقم می زد. خدمت ۱۸ ماهه به سرعت گذشت. از چند ماه مانده به پایان خدمت زمزمه استخدام در آموزش و پرورش و ماندگار شدن محمد رضا در روستا شنیده می شد. دغدغه پدر که حال به تنهایی زندگی می کرد، باعث شد که اوازماندن در روستا سرباز زند. اما بزرگان روستا که به توانایی های او پی برده بودند، پیشنهاد دادند اگر در روستا بماند علاوه بر حقوق آموزش و پرورش نیز ماهیانه دو برابر آن را به وی می پردازند.

او که همیشه دلمشغولی پدرش را ابراز می کرد، اهالی را بر آن داشت تا حاج علی ملک دار که از بزرگان روستا و دارای نفوذ کلام خاصی بود به کاشمر اعزام و رضایت پدر وی را حضوراً جلب کنند. ایشان با تحمل رنج سفر به کاشمرتقاضای عمومی مردم روستا را بیان داشت، ولی وقتی با تنهایی پدر روبرومی شود، حضور محمد رضا در کاشمررا به عنوان سرپرست ضروری می داند. لذا بعد از چند روز انتظار مردم، نماینده آنان با نامه ای به روستا برمی گردد. وقتی نامه همراه با قدردانی ایشان از محبت مردم و عذرخواهی از این که فرزندش نمی تواند به خدمت خویش در آن روستا ادامه دهد را می خواند، غوغا و شیونی بلند می شود که هم معلم و هم تمام مردم بویژه دانش آموزان ازاین خبر متأثر می شوند. خاطره آن روزفراموش نشدنی است. جدایی هر چند سخت ولی قانون بود و اتفاق افتاد. دوران فراغ طولانی شد تا اینکه، محمد رضا در سال دوم نمایندگی مجلس به پیشنهاد نماینده دماوند و فیروزکوه عازم روستای درده که بیست سال اززمان حضورش در آنجا می گذشت، شد. مردم برای استقبال ازمعلم و یار دیرین گذشته خود و فرزندانشان به بیرون از روستا آمده بودند. زمانی که او وارد مسجد روستا می شود، عکس های شهدائی را مشاهده می کند که روزی دانش آموزان عزیزش بودند و حال یاد وتصاویرشان زینت بخش مسجد شده بود و شاید این بود ثمره نهال هایی که روزی خود پرورش داده بود. گویا حال معلم واقعی آنند. بسیار متأثر شد وپس از حدود یک ساعت سخنرانی برای یاد بود شهداء روضه وداع امام حسین را زمانی که وارد خیمه امام سجاد شدند و«سئوال کردند: عمویم کجاست؟امام حسن فرمودند کشته شد.

وقتی سوال کردند: برادرم علی اکبر کجاست؟ فرمودند: شهید شد. وقتی سوال کردند: یار باوفای شما زهیر کجاست؟ فرمودند کشته شد. هر کدام از دانش آموزانش را یادآوری کرد وفرمود او هم شهید شد.»می خواند. آن روز از یک جهت برای محمد رضا خوشحال کننده بود زیرا بعد از ۲۰ سال دیدارها تازه و خاطرات تداعی می شد ولی از طرفی بسیار سخت گذشت زیرا ثمرات جوانی خویش که باید هرکدام منشأ خدمتهای ارزنده به مردم می بودند، حال جایشان خالی بود و از طرف دیگر افسوس به حال خود می خورد که دانش آموزانش یک شبه ره صد ساله پیمودند و به رضا و لقای پروردگار رسیدند ولی او هنوز اندر خم یک کوچه مانده بود. هنوز به کاشمر نیامده بود، مطلع می شود که آموزش و پرورش کاشمر تمام سپاهیان دانش دوره ۲۳ را استخدام نموده است . به محض رسیدن به کاشمر بعد از یک الی دو روز به اداره آموزش و پرورش می رود. به او می گویند:« مقدمات استخدام شما فراهم شده و از بخش های مرکزی، خلیل آباد، بردسکن یا کوهسرخ هر کجا را می خواهید انتخاب کنید.» او هم بخش کوهسرخ و سپس روستای نامق را به دلیل فراهم بودن بستر مناسب برای فعالیتهای مذهبی انتخاب کرد. دوستان دیگرش هرکدام به فراخورعلاقه روستای خود را انتخاب کردند. روزی که عازم روستای نامق بود در طول مسیر با آقای دهقان ( شهید دهقان) که ایشان هم اهل روستای مکی وعازم نامق بودند آشنا می شود. آبان ماه ۵۴ معلمی خویش را در نامق که روستایی دور با جاده خاکی و صعب العبور بدون برق، تلفن، و تنها یک دبستان قدیمی کلنگی داشت، آغاز می کند. بین کلاس های دوم و پنجم او تدریس درکلاس پنجم را انتخاب می کند. در آن زمان دوستان فرهنگی و صمیمی شبها جز دور هم نشستن و برای یکدیگر سخن گفتن سرگرمی دیگری نداشتند.

بحث های شب نشینی معلمین مدرسه نامق ابتدا صحبت های معمولی بود ولی کم کم به بحثهای مذهبی کشیده شد زیرا مدیر و خدمتگزار ( فراش) هر دو نفر از برادران اهل تسنن بودند. استکبار جهانی و استبداد داخلی خود آتش بیار اختلافات مذهبی بود و هر دو گروه با یکدیگر سر ستیز داشتند. محمد رضا هم برای آمادگی بیشتردر مباحثه به حاج آقای عاصمی که از دوستان جلسات مذهبی بودند مراجعه و مشکل را در میان می گذارد. ایشان کتاب شبهای پیشاور را ( مناظرات سلطان الواعظین با برادران اهل تسنن) را به او معرفی می کنند.وی بعد از مطالعه آن آمادگی بیشتر و دستمایه بهتری برای بحث های شبانه خود فراهم می کند. شبهای زیادی را به بحثهای مذهبی گذرانند هر چند آنان تمایلی به تشیع پیدا نکردند ولی محمد رضا بر اعتقاد شیعی راسخ تر شد. از آنجایی که اندک اندک این بحث ها شعله اختلاف را دامن می زد طرفین تصمیم به کنار گذاشتن آن می گیرند تا بتوانند به خدمت خود و هدایت و تعلیم نسل نوجوان آن مرز و بوم بپردازند. محمد رضا هنوز هم خود را به خاطر اینکه معلمی سخت گیر بوده است سرزنش می کند و بابت رفتارهای نا مناسب خود با دانش آموزان توبه و عذرخواهی می کند. اگر چه این رفتارها با انگیزه خدمت بوده است ولی وی از درگاه ذات اقدس الهی و دانش آموزانش طلب عفو می کند.

سال بعد او مدیر دبستان نامق شد و حاج آقای وظیفه دوست معاون وی و عزیزانی از جمله آقایان قوام( شهید قوام) ، آب پیکر، امیری، خویی، مشتاقیان و … معلمین دبستان بودند. در آن زمان هنوز تعدادی از پیروان فرقه بهائیت که مسن هم بودند در محلی به نام بغل هزیره ساکن بودند. یکی ازمهمترین دلایلی که محمد رضا نامق را به عنوان محل تدریس انتخاب نمود، مبارزه با این فرقه ضاله بود. اما زمانی که او ازنزدیک با این افراد آشنا می شود، به این نکته پی می برد که این افراد نه درصدد تبلیغ آیین خویشند و نه تلاش برای تغییر عقایدشان فایده ای دارد. لذا وی هم به ایجاد مصونیت در فرزندان آن منطقه و تقویت عقیده آنان به امام زمان (عج) پرداخت تا مبادا در آینده شبهاتی پیرامون وجود آن امام و طول عمر آن بزرگوار، نقش وجود ایشان و … بوجود آید. در یک اختلاف و درگیری ناخواسته آموزش و پرورش محمد رضا را به روستای سعد الدین و دوست دیگرش آقای آب پیکر را که در درگیری شرکت کرده بود به روستای داغی تبعید کرد. حضور اجباری یک شخصیت برجسته دینی وسیاسی حضرت آیت ا… ربانی شیرازی در کاشمر را می توان از اتفاقات خوش یمن آن زمان دانست. بیشترین فشار بر انقلابیون و شاگردان امام برای سرکوب انقلاب در سالهای قبل از ۵۳ شروع شد عده زیادی به زندان و بعضی هم به تبعید گاه فرستاده شدند.

از جمله آیت الله شیرازی (در دادگاههای فرمایشی) به اقامت اجباری در کاشمرمحکوم شده بود. حضور معظم له آثار و برکات زیادی در افشای مفاسد رژیم ستم شاهی و آشنایی مردم با پیام ها و شرایط رهبر کبیر انقلاب را در پی داشت. سختگیری های عوامل رژیم باعث شده بود، آیت الله مشکینی در ابتدا حتی اجازه حضور در مسجد و منبر را هم نداشته باشند و نیز درصدد شناسایی افراد مرتبط با ایشان هم بودند. لذا علاقمندان به آن بزرگوار و انقلاب مجبور بودند اواخر شب و بعضاً بعد از نیمه های شب به زیارت ایشان که منزلی در خیابان شهید ترابی اجاره کرده بودند، بروند. حضور افراد علاقمند به امام و یاران باوفایشان تسلی بر دل های ربانی بود. برای محمد رضا و دوستانش این رابطه ها بسیار مهم و درس آموز بود و برآموزه های دینی و انقلابی آن ها می افزود.همچنین آن ها در بعضی مواقع رابط بین معظم له با آیات کاشمر حاج آقای امامی و بیشتر حاج آقای سعیدی بودند و همان نیمه های شب پیام ها و بعضاً گله های میهمان را برای میزبانان می رساندند. خلاصه حضور آیت الله ربانی در کاشمر اگرچه طولانی نبود ولی بسیار موثر و هدایتگر بود .

بطوری که طلبه های جوان و شخصیت های برجسته روحانی که برای دیدن ایشان به کاشمر می آمدند در روشنگری مردم بسیار موثر بودند و گاهی اوقات که نمایندگان ایشان به روستا برای تبلیغ می رفتند و با برخود نا مناسب عوامل شاه در روبرومی شدند در ملاقات ها از این امر گله می کردند. در این مواقع محمد رضا به همراه دیگر فعالان برای رفع موانع چاره اندیشی می کردند تا پیام به مردم برسد . بعد از اینکه رژیم احساس کرد وجود ایشان در کاشمر موجب نزدیکی مردم به امام و تنفر آنان نسبت به شاه می شود بر آن می شوند وی را از کاشمرمنتقل کنند. ولی پس از رفتن ایشان ارتباط با مردم بویژه طلبه ها قطع نشد. حتی داماد خود آقای امیر مجاهد را برای ارتباط با حوزه ها به کاشمر فرستادند. عوامل رژیم به محض اطلاع از حضور وی در کاشمر، قصد بازداشت ایشان را می کنند.وی در منزل حاج آقای عربی ( پدر حجت الاسلام عربی) که در کوچه جنب مسجد النبی واقع شده بود مخفی شده بودند. محمد رضا یک روز بعد از ظهر هنگامی که برای کسب اخبار جدید با موتور یاماهای ۱۰۰ خود به مغازه عطاری حاج آقای عربی می رود، ایشان می گویند« خبر دارید مأمورین قصد بازداشت آقای امیر مجاهد را دارند و اطراف منزل ما هم مأمور گذاشته اند تا به محض خارج شدن وی را بازداشت کنند می توانید چاره ای بیندیشید؟» وی هم که جوان ماجراجویی بود اظهار می کند:« خودم ایشان را فراری می دهم.» بعد از موافقت حاج آقای عربی، بصورت مخفیانه وارد منزل می شود و پس از دیداربا ایشان می گوید:« من مأمورم شما را از کاشمر بیرون ببرم، اما شما به کجا می خواهید بروید؟» ایشان می گویند:« مرا اگر به روستای طرق ببرید از آنجا فرار می کنم. در روستای طرق خانه خواه دارم.» در یک لحظه کوتاه آن ها از غفلت مأمورین استفاده می کنند و از منزل خارج وبا همان موتور سیکلت به سوی کوهسرخ رهسپار می گردند. به دلیل حضور مامورین در ابتدای جاده سید مرتضی آن ها مجبور می شوند از جاده فرعی از شهر خارج شوند. گویا کسی به مأمورین آگاهی گزارش داده بود چرا که آن ها در تعقیب فراریان بودند. وقتی محمد رضا و همراهش به حدود کلاته فردوسی در مسیر راه می رسند، متوجه می شوند که وسایل راهسازی در حال عریض کردن جاده هستند پس اجازه می گیرند تا قبل از مسدود شدن جاده عبور کنند. به محض رد شدن آن دو، مامورین راهسازی خاک ها را به وسط جاده می ریزند و جاده را مسدود می کنند.

زمانی که مأمورین آگاهی به آن مکان می رسند با جاده مسدود روبرو می شوند. تا جاده باز شود محمد رضا و همراهش به بالای گونه می رسند و بدلیل آشنایی کامل با منطقه با عبور از جاده های فرعی ابتدا به مکی و سپس به کوشه و تولی می روند و در نهایت با کمک خدا موفق می شود آقای مجاهد را به روستای طرق برساند. مردم روستا که سابقه سخنرانی های آقای مجاهد را داشتند با آغوش گرم از میهمان انقلابی خویش پذیرایی کردند و محمد رضا هم با آرامش خاطر بلافاصله بر می گردد و خبر خوش فراری دادن آقای مجاهد را به مرکز انقلابیون می دهد. در روستای سعد الدین وی بصورت تبعیدی باید مدتی خدمت می کرد. چون تمایلی به ماندن درآن روستا را نداشت لذا هرروز صبح با موتور به روستا می رفت و بعداز ظهر برمی گشت. در دبستان سعدالدین او و آقای مولودی معلم و نیز آقای عبدالهی مدیر آموزگار بودند. این رفت و آمد همه روزه در جاده خاکی ادامه داشت تا اینکه با تولد حضرت زهرا(س) مصادف شد. معلم تبعیدی مدرسه که تشنه برگزاری مراسم مذهبی بود از مدیر دبستان می خواهد تا در دبستان به این مناسبت مراسم جشن و سرور برپا کند. ایشان می پذیرند و او با سخنرانی در آن جلسه در لفافه به استبداد داخلی اشاره می کند. مردم روستای سعد الدین که از استبداد داخلی رنج مضاعفی می بردند از سخنرانی آن روزش استقبال و عده ای از اهالی خواهان اقامت وی در آن روستا می شوند واو در مقابل سیل محبت مردم تسلیم می شود. خانه ای در منزل مرحوم شوکت که از بهترین خانه های روستا بود برای وی می گیرند وآقای محمد اشرفی منزل را بصورت رایگان در اختیار او می گذارد. وقت فراغت بعد ازظهرها را برای دانش آموزان و سپس جوانان روستا کلاس آموزش قرآن می گذاشت. استقبال مردم بویژه جوانان در اطراف یک معلم مطرود و سعایت افراد فرصت طلب که به رایگان برای دستگاه های اطلاعاتی مزدوری می کردند باعث خشم آموزش و پرورش شد بطوری که او را به اداره احضار می کنند.

رئیس آموزش با عتاب می گوید:« چرا دست از این کار برنمی داری ما ترا به روستای سعد الدین فرستادیم تا کنترل شوی. شنیدم مردم را به دور خودت جمع کردی، در دبستان کلاس قران راه انداختی. مگر تو آخوندی به تو چه ارتباط دارد که مردم قرآن می خوانند یا نمی خوانند. چرا سرت را پائین نمی اندازی و زندگی راحت خودت را به خطر می اندازی؟» در پاسخ او عنوان می کند:« چه خلافی انجام داده ام؟! بسیار متأسفم که شب نشینی های حرام، شرابخوری، عیاشی آزاد است ولی کلاس قرآن باید ممنوع باشد.» رئیس که از این پاسخ به تنگ می آید با ناراحتی می گوید:« از این به بعد حق نداری در دبستان کلاس قرآن بر پا کنی.» محمد رضا پس از بازگشت به روستا ماجرا را بازگو می کند و جوانان به شدت به این امراعتراض می کنند. او پس از آرام کردن آن ها می گوید:« دنیا را که از ما نگرفتند.» با سرعت یک تخته سیاه اسقاطی از داخل انبار دبستان بصورت عاریه برمی دارد و پس از بازسازی، آن را در محل هیئت می گذارد واینگونه برنامه آموزش قرآن را ادامه می دهد. آن جلسات منشأ اثرات فراوانی گردید که از درون آن چهره های انقلابی، مجاهد و شهدایی به انقلاب تقدیم شد که محمد رضا هنوز هر وقت عکس آنان را می بیند احساس سپاسگزاری برایش به پیشگاه حضرت دوست پیش می آید. خاطرات بسیار خوبی درذهنش از خدمت در روستای سعدالدین به جای مانده است. آموزش و پرورش برای اینکه وی را از جوانان روستا جدا کند به خدمتش در سعد الدین پایان می دهد و او را به بخش مرکزی برای مراقبت بیشتر منتقل می کند. ولی او علاقمند به خدمت در روستاها بود زیرا از دسترس مأمورین مواجب بگیر و مزدور در امان بود، لذا با پیشنهاد خود به کوهسرخ و از آنجا با موافقت نماینده آموزش و پرورش به روستای کریز بعنوان مدیر و آموزگار می رود. روستای کریز بدلیل رفت و آمد طلبه های انقلابی قم آشنایی مردم با انقلاب و امام امت بیشتر بود وبه همین دلیل محمد رضا به خدمت درآن روستا علاقمند بود. طلبه های فاضل آن زمان که در قم تحصیل می کردند و اهل روستای کریز هم بودند در روشنگری مردم نقش بسیار موثری داشتند.

 

شعار انتخاباتی:

سایت: www.khabbaz.ir


ادامه مطلب



[ پنج شنبه 20 اسفند 1394  ] [ 6:36 AM ] [ احمد ]
نظرات 0
  •   سبک زندگی حضرت فاطمه(س) چگونه بود؟

 

 

حضرت فاطمه(س) نام همسر خود را با احترام یاد می‌کرد؛ گاهی وی را با کنیه «اباالحسن» می‌خواند و گاهی با یاد قرابت نسبی، «یا ابن عم» وی را ندا می‌داد.

 زندگی اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) راهنمای بسیار روشنی است برای کسانی که بخواهند به بهترین حیات دنیوی و اخروی دست یابند. این مساله آنقدر پر اهمیت است که در برخی احادیث شیعه گی و پیروی از ایشان به التزام و تبعیت عملی از سبک زندگی ایشان در آمده است.

در زیارت مقدسه جامعه کبیره که از امام هادی(ع) نقل شده است می خوانیم:اَلسَّلامُ عَلى مَحاَّلِّ مَعْرِفَةِ اللَّهِ (سلام بر جایگاههاى شناسایى خدا)؛ آنچه از این فراز بر می آید این است که بهترین راه و جایگاه برای شناخت خدا و راه رسیدن به خدا بررسی زندگی ائمه و معصومین (ع) است.

همینطور در فرازی دیگر از این زیارت امده است:مَنْ اَتیکُمْ نَجى وَمَنْ لَمْ یَاْتِکُمْ هَلَک (هرکس به نزد شما آمد نجات یافت و هر کس نیامد هلاک شد).

و ثمره وصال انسان به آن بزرگواران را طیباً لِخَلْقِنا وَطَهارَةً لاِنْفُسِنا وَتَزْکِیَةً لَنا وَکَفّارَةً لِذُنُوبِنا (موجب پاکى اخلاق ما و پاک شدن خود ما و تزکیه ما و کفاره گناهان ما) بیان می کند.

در زیارت عاشورا که به اعتقاد شیعه از احادیث قدسی است می خوانیم:اللهُمَّ اجْعَلْ مَحْیایَ مَحْیا مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَمَماتی مَماتَ مُحَمَّد وَآل مُحَمَّد. که همان اشاره به خواست خداوند و دعای شیعه برای قرار گرفتن در مسیر سبک زندگی اهل بیت(ع) است.

از میان معصومین(ع) آن که زندگی پر برکتش بخصوص برای زنان مسلمان همچون خورشیدی نورافشانی می کند، وجود نازنین حضرت فاطمه زهرا(س) است که آشنایی با سبک زندگی آن حضرت بسیار برای ما راهگشا خواهد بود.

در جامعه امروز که نظام سرمایه داری غرب با تهاجم فرهنگی خود سعی دارد الگویی مبتذل و غیرانسانی برای زنان و دختران مسلمان ارائه کند مسلما پرداخت به ابعاد گوناگون شخصیتی آن حضرت می تواند الگوی عملی مناسبی برای جامعه شیعی باشد.

در ذیل به بررسی برخی از گوشه های عبرت آموز زندگی حضرت فاطمه زهرا(س) می پردازیم:

ولادت

نحوه ولادت حضرت فاطمه(س) بسیار جالب توجه است. آنچه که برای شیعیان آن حضرت باید مورد توجه قرار گیرد اهمیت مراقبت های لازم قبل از تولد فرزند است. لزوم طهارت روحی و جسمی  برای تشکیل نطفه یک فرزند صالح از خصوصیات آشکاربه وجود آمدن یک انسان پاک سرشت والهی است.

آمده است برای تولد ایشان جبرئیل به پیامبر(ص) عرض کرد: اى محمد! خداوند على اعلى به تو سلام مى رساند و امر مى نماید که چهل روز از خدیجه دورى کنى!

و آن حضرت 40 روز به خانه خدیجه نرفت .پیامبر(ص) روزها را روزه گرفت و شبها را به عبادت حق تعالى مشغول بود و در این مدت، در خانه فاطمه بنت اسد به سر مى برد و هر شب، هنگام افطار، به على (ع) امر مى فرمود در خانه را باز کنند تا هر که مى خواهد داخل شود و از غذاى حضرت تناول کند.

پس از چهل روز، جبرئیل نازل شد و عرض کرد: خداوند على اعلى سلام مى رساند و مى فرماید: براى تحفه و کرامت من آماده باش! آنگاه میکائیل طبقى از میوه هاى بهشتى را فرود آورد .

در آن شب، پیامبر (ص) به على (ع) فرمود تا در منزل را ببندند؛ زیرا خوردن این غذا بر غیر نبى خاتم (ص) روا نبود . آنگاه پیامبر(ص) از آن غذا و آب تناول فرمودند و در آن شب، نطفه بهترین زنان جهان منعقد شد.

نحوه رفتار با والدین و احترام به پدر

فاطمه هشت سال در مکه پا به پای پدر در اعتلا و پیشرفت اسلام کوشید و در آزار کفار و مشرکان و منافقان یار و مددکار پدر بود . در دره و شعب ابوطالب، سه سال درکنار پدر تحمل کرد  و زمانی که مشرکان پیامبر(ص) را آزار و اذیت و زخمی و یا جسارتی می کردند، پیامبر(ص) را دلداری می داد و زخم هایش را مداوا می کرد؛ این گونه بود که پیامبر(ص) ایشان را «ام ابیها» (مادر پدرش) نامید.

فاطمه زهرا (س) در همه حال به یاد پدر گرامی خویش بود و از هیچ نعمت و کمکی برای یاری به پدر دریغ نمی کرد. در روایت است که: سه روز بود که پیامبر (ص) غذایی نخورده بودند به طوری که بر حضرت سخت می گذشت. در نزد همسرانش خوراکی یافت نمی شد. نزد فاطمه آمد و گفت: دخترم نزد تو چیزی برای خوردن هست که بسیار گرسنه ام؟ عرض کرد: نه بخدا سوگند! وقتی پیامبر(ص) بیرون رفت ، دخترش از اینکه نتوانسته پدر را سیر کند محزون شد. ناگهان دختر همسایه در زد و دو قرص نان و یک تکه گوشت خدمت فاطمه (س) آورد. او خوشحال شد و گفت خود را بر رسول خدا مقدم نمی داریم . درحالیکه همه گرسنه بودند آن را زیر سبد نهاده و سرپوش بر آن گذاشت . حسن و حسین علیها السلام را خدمت پیامبر (ص) فرستاد ، تا جدشان را برای غذا دعوت کنند. پیامبر(ص) تشریف آوردند و غذای بسیار معطری زیر سبد یافت. سوال کرد این غذا از کجاست ؟ فاطمه (س) جواب داد : از جانب خدایی که به هر کس بخواهد بدون حساب روزی می دهد. پیامبر (ص) و همه اعضای خانواده علی(ع) و همسران پیامبر (ص) از آن غذا خوردند و برای همسایه ها هم فرستادند.

زهرا(س) همیشه رفتاری سرشار و آمیخته از ادب و تواضع و فروتنی نسبت به پدر داشت. گرچه رابطه ایشان بسیار عاطفی و سراسر محبت و صمیمیت بود ، اما این مانع احترام و تواضع ویژه ایشان نسبت به پیامبر(ص) نمی شد. نقل است از حضرت فاطمه (س) که فرمود: وقتی بر پیامبر (ص) آیه نازل شد (که پیامبر(ص) را با نامش خطاب نکنید)، هیبت پیامبر (ص) مرا گرفت ، بطوری که نتوانستم به او "یا ابة" بگویم و یا رسول الله به او می گفتم. حضرت از من روی گرداند. چند بار به همین ترتیب صدا کردم و او جواب نداد. سپس فرمود: دخترم این آیه درباره تو و خاندان تو نازل نشده است. تو از منی و من از تو هستم. این آیه درباره اهل جفا و تکبر و کسانی که فخر می ورزند نازل شده است. تو "یا ابة" بگو. چون برای قلب من محبوب‌تر و برای پروردگار رضایت‌بخش‌تر است.

ازدواج

ازجمله نکات مهم زندگی حضرت فاطمه(س) ازدواج آن حضرت بود. ایشان خواستگارانی بسیار در میان صحابه داشت که از نظر مالی در رتبه های بالایی قرار داشتند اما رسول خدا همچنان مسأله را به نظر خداوند موکول می‌نمود تا سرانجام جبرئیل بر پیامبر (ص) نازل شد و گفت:ای محمد! خدا بر تو سلام می‌رساند و می‌فرماید فاطمه را به عقد علی درآور، خداوند علی را برای فاطمه و فاطمه را برای علی پسندیده است.

و فاطمه(س) و پیامبر(ص) و اگر بهتر بگوییم خداوند تبارک و تعالی، علی(ع) را که جوانی سرشار از ایمان و تعهد بود انتخاب کردند.

مسأله، مسأله زندگی، مهر و عطوفت، آرامش و تربیت، ایمان و تقوا بود. مسأله، مسأله حفظ دین و سلامت فکر و روح بود. قرار بود از محفل ساده و بی تکلف و بی ریای علی(ع) و فاطمه(س) هر لحظه نوری به عرش بلند شود و عرش را نورانی کند که خدا خود خواسته بود و اذن داده بود. آری! «فی بیوت اذن الله ان یرفع و یذکر فیها اسمه». قرار بود ماحصل این ازدواج حسن(ع) و حسین(ع) و زینب(س) وام کلثوم(س) باشند که هرکدام چون نوری در آسمان ولایت بدرخشند و راه زندگی ارادتمندانشان را به سوی خداوند روشن کنند.

فایده ای که آن ازدواج داشت چیزی نبود که با زر و سیم  بتوان آن را قیمت گذاشت که هرچه فایده کمتر است معنویت بیشتر به ثمن بخث فروخته می شود و هرچه تجلی معنویت بیشتر باشد مال کم ارزش تر خواهد بود. قرار بود ازدواج علی(ع) و فاطمه(س) الگویی شود برای شیعیانشان تا ابد.

در روایات متعددی نقل شده است که پیامبر اکرم (ص) فرمود: اگر علی نبود، فاطمه همتایی نداشت. از اینجا مشخص می شود منظور پیامبر(ص) در کفویت زوجین، ایمان دوطرف است.

درآن زمان دارایی علی(ع) منحصر به شمشیر و زرهی بود برای جهاد در راه خدا و شتری برای کار در باغستانهای مدینه. او به دستور پیامبر(ص) زره را کابین فاطمه(س) قرار داد که به حدود 400 درهم به فروش رسید و پول آن صرف فراهم آوردن مقدمات زندگیش شد.

پیامبر(ص)  مقدار اندکی از پول را به بلال داد تا با آن عطر بخرد و بقیه پول را به چند تن از صحابه داد تا جهیزیه را از بازار فراهم کنند.

جهیزیه ساده و اندکی فراهم و نزد پیامبر(ص) آوردند. ساده و بی تکلف می نمود. پیامبر(ص) چون سادگی بیش از حد اشیاء را نگریست دست به دعا بلند کرده و فرمود: خدا به اهل بیت برکت دهد. و البته خدانیز چنین کرد چرا که «انما یریدالله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا» در حق هیچ کسی به جز این خاندان نازل نشد! آری خدا خواست که اهل بیت پاک و مطهر قرار گیرند، به دور از هرگونه رجس و نازیبایی و ناپاکی. و خدا خواست که تا روزگار هست و هست، هرجا کرامتی دیده شود دوستدارانش به یاد حسن(ع) بیفتند و هر جا قیامی در راه خدا بر علیه ظلم ستم کیشی روی دهد با پرچم حسین(ع) افراشته شود و الگوی هر زن مسلمانی زینب(س) باشد.

همسرداری

همسرداری حضرت فاطمه(س) نیز بهترین الگو برای زنان مسلمان است. شیوه رفتار با همسر برای یک زن آن قدر مهم است که حضرت علی (ع) می فرماید: جهاد زن، خوب شوهرداری کردن است.

فاطمه (س) با آن همه فضیلت، همسری نیکو و مطیع برای امیر مؤمنان علی(ع) بود. روایت است هنگامی که علی (ع) به فاطمه (س) می‌نگریست، غم و اندوهش برطرف می‌شد.

رسول خدا در اولین شب ازدواج علی (ع) و زهرا (س) کارهای آنان را به این شکل تقسیم نمود: خمیر کردن آرد و پختن نان و تمیز کردن و جارو زدن خانه به عهده فاطمه (س) باشد و کارهای بیرون منزل از قبیل جمع آوری هیزم و مواد غذایی را علی (ع) انجام دهد.

پس از آن بود که حضرت زهرا (س) فرمود: جز خدا کسی نمی داند که از این تقسیم کار تا چه اندازه خوشحال شدم، زیرا رسول خدا (ص) مرا از انجام کارهایی که مربوط به مردان است،‌ باز داشت.

فاطمه (س) هیچ گاه حتی اموری را که احتمال می داد علی (ع) قادر به تدارک آنها نباشد، از او طلب نمی نمود؛ تا آنجا که از علی(ع) در رابطه با فاطمه(س) نقل شده است: بخدا سوگند که او را به خشم نیاوردم و تا هنگامی که زنده بود، او را وادار به کاری که خوشش نیاید نکردم؛ او نیز مرا به خشم نیاورد و نافرمانی هم نکرد.

از ویژگی های مهم حضرت فاطمه (س) این بود که آن بزرگوار بهترین یار و یاور شوهرش علی (ع) در اجرای فرامین ا لهی بود. پیامبر(ص) از علی(ع) سوال کرد: همسرت را چگونه یافتى؟ و علی(ع) پاسخ گفت: نِعْمَ الْعَوْنُ على‏ طاعَةِ اللَّهِ (بهترین یار و یاور براى اطاعت و بندگى خدا).

آن بانوی بزرگوار، نام همسر خود را با احترام یاد می‌کرد. گاهی وی را با کنیه «ابالحسن» می‌خواند و گاهی با یاد قرابت نسبی (یا ابن عم) وی را ندا می‌داد. در حدیث شریف کساء آمده است که حضرت فاطمه(س) می فرماید: ابوالحسن على بن ابیطالب وارد شد و فرمود سلام بر تو اى دختر رسول خدا گفتم : و بر تو باد سلام اى ابا الحسن و اى امیر مؤ منان. این گونه نقل نام و خطاب احترام آمیز یکی از نکات اصلی رابطه زوجین نسبت به یکدیگر است.

از دیگر نکات متابعت ایشان از شوهر بود. نقل است هنگامی که مصدوم کردن حضرت زهرا(س) از امیرمومنان درخواست ملاقات و عیادت ایشان را کردند، حضرت علی(ع) تقاضای آن دو را به فاطمه(س) ارائه کردند و ایشان در جواب فرمودند: البیت بیتک و الحره امتک(خانه متعلق به شماست و من هم به منزله کنیز و خدمتگزار در خانه شماهستم).

رسیدگی به وضع ظاهری به خاطر همسر از اصول زندگی یک زن و مرد مسلمان است. آمده است پیامبر برای شب عروسی حضرت زهرا (س) دستور داد عطرهایی خوشبو تهیه کنند و حضرت زهرا (س) نیز در داخل خانه دائماً معطر بودند.

تربیت و رفتار با فرزندان

سیره رفتار فاطمه(س) با فرزندان خود نیز سرمشقی مناسب برای تربیت صحیح فرزندان است. ایشان به فرزندان احترام می گذاشتند و آنها را با احترام خطاب می کردند و همیشه سعی در آموزش و تربیت دینی و اخلاقی آنها داشتند.

در حدیث شریف کساء حضرت فاطمه(س) در پاسخ سلام فرزند خود امام حسن(ع) می فرماید: سلام برتو اى نور دیده ام و میوه دلم. و در پاسخ سلام امام حسین(ع) می فرماید: سلام بر تو اى فرزند من و اى نور دیده ام و میوه دلم.

حضرت زهرا (س) فرزندان خود را همیشه برای یادگیری و تعلیم و تزکیه آماده می کرد؛ به عنوان مثال به فرزندش حسن(ع) می فرمود: «به مسجد برو ، آنچه را از پیامبر شنیدی فراگیر و نزد من بیا و برای من بازگو کن».

و در عین حال شادی و خوشحالی را در بیت خود تسری می داد و این تا حدی بود که از بازی با کودکان که نقش بسزایی در تربیت آنها دارد اجتناب نمی نمود. نقل شده است که فاطمه(س) فرزندش حسن(ع) را روی دست می گرفت و بالا می انداخت و حرکت می داد و می فرمود: اشبه أباک یاحسن، واخلع عن الحق الرّسن، واعبد الهاً ذامنن، ولاتوال ذا الاحسن. (ای حسن ، نظیر پدرت باش و ریسمان ظلم از حق دور کن، و خداوندی را که صاحب نعمت هاست پرستش کن و با افراد تیره دل دوست مباش).

ایشان همیشه رسیدگی به فرزندان را در اولویت قرار می داد. سلمان می گوید: روزی فاطمه زهرا(س) را دیدم که مشغول آسیاب بود. در این هنگام فرزندش حسین گریه می کرد. عرض کردم: برای کمک به شما آسیاب کنم یا بچه را آرام نمایم؟ ایشان فرمود: من به آرام کردن فرزند اولی هستم، شما آسیاب را بچرخانید.

همچنین از نکات بارز حضرت زهرا(س) در تربیت فرزندان سبک عملی تشویق به عبادت برای آنها بود. مسلما وقتی والدین الگوی عملی کودکان برای عبادت پروردگار باشند، در آینده و بزرگسالی آنها نیز به تعصی از والدین این راه را پیش خواهند برد.

در همین زمینه امام حسن (ع) می فرماید: مادرم فاطمه را در شب جمعه در محراب عبادت دیدم که به عبادت و نماز مشغول است، او پیوسته به رکوع و سجود مشغول بود که شب به پایان رسید.

آن حضرت در شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان کودکان خود را به بیداری فرا می خواند. حضرت در روز بچه ها را می خواباند تا استراحت کنند و غذای کمتری به آنان می داد تا بدین گونه زمینه و موقعیت بهتری برای شب زنده داری داشته باشند. ایشان نمی گذاشت احدی از اهل خانه خوابش ببرد و می فرمود : محروم است کسی که از برکات شب قدر محروم بماند.

از نکات دیگر تربیتی ایشان عدالت در توجه به کودکان بود. آمده است روزی امام حسن(ع) نزد پیامبر(ص) آمد و اظهار تشنگی کرد. رسول خدا(ص) برخاست، ظرفی برداشت و از گوسفندی که داخل منزل بود مقداری شیر دوشید و به امام حسن(ع) داد. فاطمه زهرا (س)، به پیامبر(ص) گفت: گویا حسن برای شما عزیزتر از حسین است. پیامبر(ص) فرمود: نه. هردو برایم عزیز و محبوبند ولی چون اول حسن تقاضای آب کرد او را مقدم داشتم.

همچنین روزی حسنین(ع) در حضور پیامبر (ص) کشتی گرفتند. در این میان فاطمه(س) شنید که پدر بزرگوارش، امام حسن را به پیروزی بر امام حسین ترغیب می کند. حضرت زهرا(س) از این نوع رفتار پیامبر(ص) اظهار تعجب کرد. پیامبر فرمود: دوستم جبرئیل ، حسین را تشویق می کند و من حسن را تشویق می نمایم.

تعلیم مسائل دینی

حضرت فاطمه زهرا(س) در آموختن مسائل دین به دیگران از اشتیاق زایدالوصفی بهره مند بود. روزی زنی نزد او آمد وگفت: مادری پیر دارم که در مورد نماز خود اشتباهی کرد و مرا فرستاده تا از شما مسئله ای را بپرسم. حضرت زهرا(س) سؤال او را پاسخ فرمود؛ زن برای بار دوم وسوم مسئله ای پرسید و پاسخ شنید. این کار تا ده بار تکرار شد و هر بار آن بانوی بزرگوار ، سؤال وی راپاسخ فرمود. زن از رفت و آمدهای پی در پی شرمگین شد و گفت: دیگر شما را به زحمت نمی اندازم. فاطمه(س) فرمود: باز هم بیا و سوالهایت را بپرس ، تو هر قدر سؤال کنی من ناراحت نمی شوم. زیرا از پدرم رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم شنیدم که فرمود: روز قیامت علمای پیرو ما محشور می شوند و به آنها به اندازه دانش شان خلعت های گرانبها عطا می گردد و اندازه پاداش به نسبت میزان تلاش است که برای ارشاد و هدایت بندگان خدا نموده اند.

ساده زیستی و پرهیز از تجمل

ساده زیستی و پرهیز از تجمل از نکات بارز زندگی حضرت فاطمه زهرا(س) است. مهریه کم، جهیزیه مختصر، اکتفا به غذای اندک و معاش کم، استفاده از حداقل امکانات برای زندگی و... همانگونه که در فوق شرح داده شد از خصوصیات آشکار سیده زنان عالم است.

عبادت

امام حسن مجتبى علیه السلام فرمود: در دنیا کسى عابدتر از مادرم فاطمه(س) نبود؛ آن قدر به عبادت مى ایستاد تا پاهایش ورم مى کرد.

همینطور ابن عمره از پدرش نقل مى کند که گفت: از امام صادق(ع) پرسیدم: چرا فاطمه(س) زهرا نامیده شد؟

فرمود: براى آن که وقتى فاطمه زهرا(س) در محراب عبادت مى ایستاد، نورش براى اهل آسمان مى درخشید، همان طورى که نور ستارگان براى اهل زمین مى درخشد.

پیامبر(ص) درباره حضرت فاطمه(س)می فرمود:ایمان به خدا در اعماق دل و باطن روح زهراء چنان نفوذ کرده که برای عبادت خدا خودش را از همه چیز فارغ می سازد. فاطمه دخترم بهترین زن عالم است. پاره تن من و نور چشم من و میوه دل من و روح و روان من است. حوریه ای است به صورت انسان. آنگاه که در محراب عبادت می ایستد نورش برای ملائک آسمان درخشندگی دارد و خداوند به ملائکه خطاب می کند: بنده مرا ببینید! چطور در مقابل من به نماز ایستاده و اعضای بدنش را خوف می لرزد و غرق عبادت است! ای ملائکه گواه باشید که پیروان فاطمه را از عذاب دوزخ در امان قرار دادم.

در حدیث دیگری به سلمان می فرماید: ای سلمان! خدای تعالی چنان دل و جان و تمام اعضاء و جوارح دخترم فاطمه را به ایمان پر کرده که یک سره برای عبادت و فرمانبرداری حق تعالی خود را از همه چیز فارغ ساخته است.

حجاب و عفاف

حضرت زهرا(س) الگوى یک بانوى اسلامى است. او حتی خود را بر نامحرم نابینا می پوشاند.

على (ع) می فرماید: نزد پیامبر بودیم و او در منبر بود٬ پرسید: به من خبر دهید و بگوئید چه چیز براى زن از همه چیز بهتر است؟ هر کس سخنى گفت و به نتیجه اى منجر نشد. مردم درمانده و متفرق شدند. من به نزد فاطمه آمدم و سؤال پیامبر را تکرار کردم. فاطمه فرمود: بهترین چیز براى زن این است که او مردى را نبینند و مردى هم او را نبیند.

مشارکت در مسائل سیاسی و اجتماعی

حضرت فاطمه(س) حتی الامکان از ظاهر شدن در انظار عمومی اجتناب می کرد اما این بدان معنی نبود که در مواقع حساس و لازم از انجام وظیفه خود شانه خالی کند.

ابن ابی الحدید از واقدی نقل می کند که پس از جنگ احد فاطمه (س) با گروهی از زنان مدینه از خانه خارج شد و چون چهره مجروح پدرش را دید او را در آغوش گرفت و خون از صورت مبارکش پاک کرد؛ سپس آبی فراهم نمود و خونهای چهره رسول خدا را شست و شمشیر او را پاک کرد.

همچنین می نویسد: زنانی که از مدینه آمده بودند چهارده نفر بودند که زهرا(س) یکی از آنان بود و آب و نان با خود به جبهه برده و در کنار رزمندگان از مجروحین پرستاری می کردند.

همچنین علی (ع) نقل می کند: ما بهمراه پیامبر (ص) در جریان حفر خندق بودیم که فاطمه (س) با تکه نانی نزد پیامبر (ص) آمد و آن را به خدمت او برد . پیامبر (ص) فرمود: این چیست فاطمه عرض کرد: از نانی است که برای دو فرزندم پختم ، این تکه آن را برای شما آوردم. پیامبر (ص) فرمود: دخترم ! این اولین غذایی است که بعد از سه روز وارد دهان پدرت می شود.

دفاع از حریم ولایت

از مهمترین و بارزترین قله های زندگی بانوی بزرگ اسلام حضرت فاطمه زهرا(س) دفاع ایشان از حریم ولایت امیرمومنان علی (ع) و خطبه فدکیه آن حضرت است. که سرانجام آن حضرت در راه دفاع از ولایت مجروح شده، نوزادش محسن(ع) را سقط کرده و به شهادت رسید.

منبع: میزان

ادامه مطلب



[ پنج شنبه 20 اسفند 1394  ] [ 6:18 AM ] [ احمد ]
نظرات 0
صبح فردا انجام می‌شود؛
دیدار اعضای مجلس خبرگان با امام خامنه‌ای
تاریخ انتشار : پنجشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۴ ساعت ۰۰:۴۹
 
 
اعضای مجلس خبرگان رهبری صبح فردا با حضور در مرقد امام‌خمینی(ره) با آرمان‌های رهبر کبیر انقلاب اسلامی تجدید بیعت می‌کنند.
به گزارش  جهان به نقل از تسنیم، اعضای مجلس خبرگان رهبری صبح فردا با حضور در مرقد مطهر امام‌خمینی(ره) با آرمان‌های رهبر کبیر انقلاب اسلامی تجدید بیعت می‌کنند.
 
پس از تجدید بیعت با آرمان‌های امام راحل، اعضای مجلس خبرگان رهبری با مقام معظم رهبری دیدار خواهند کرد.
 
کد مطلب: 479058
 
 

ادامه مطلب



[ پنج شنبه 20 اسفند 1394  ] [ 6:16 AM ] [ احمد ]
نظرات 0

سخنان حضرت حجت الاسلام و المسلمین رفیعی در برنامه سمت خدا مورخ 11 بهمن 1389

تو صد مدینه دردی تو صد بقی داغی یتیم میشود خاک اگر که برنگردی ، تمام شب نیفتاد صدای گریه ی باد چه بادهای زردی چه کوچه های سردی ، دو قریه آن طرفتر بپیچ سمت لبخند شکوفه می فروشند بهار دوره گردی ، از آسمان چهارم مسیح بازگشته است زمین ولی چه تنهاست اگر که برنگردی .

سوال – ما چگونه زندگی و بندگی کنیم حضرت رسول اکرم می پسندند ؟ چکار کنیم تا ما هم نورچشمی حضرت رسول اکرم بشویم ؟

پاسخ – قرآن آیات زیادی را در مورد رسول اکرم اختصاص داده است حتی و سوره ای بنام آن حضرت در قرآن آمده است . آیاتی که در قرآن کریم آمده است دو بخش است . بخشی معرفی پیامبر و اهداف اوست . مثلا این پیامبر امی است ، آموزش حکمت و قرآن می دهد ، این پیامبر مهربان و درد آشناست . بخش دیگری از آیات وظایف مردم را در مقابل پیامبر اکرم بیان می کند . در واقع سوال شما هم در بخش دوم می آید . اگر ما به این وظایف آشنا باشیم خیلی مهم است . خیلی از ما به پیامبر اظهار محبت و دوستی می کنیم ، خدمت ایشان درود می فرستیم ، دلمان می خواهد که پیامبر شفاعت مان را بکند ، فتقبل شفاعته : خدایا شفاعت او را در مورد ما بپذیر . اما شاید گاهی با این وظایف آشنا نباشیم که در قرآن و روایات آمده است . این وظایف دو قسم است ،بعضی ایجابی و بعضی سلبی است . یعنی بعضی کارهایی که باید انجام بدهیم و بعضی کارهایی که نباید انجام بدهیم . مثلا یک از بایدهایی که در قرآن آمده ، ادب و احترام در مقابل پیامبر است . قرآن می فرماید : ان الله و ملائکته یسلون علی النبی یا ایهاالذین امنوا سلوا علیهم و سلموا تسلیما . خدا و ملائکه بر پیامبر درود می فرستند . اما شما دو تا کار بکنید . یکی درود بفرستید که این همان کار خدا و ملائکه است و دیگر اینکه خلاف فرمان پیامبر عمل نکنیم . اتفاق می افتد که انسان کاری را انجام میدهد که سخن پیامبر با او تنافی دارد .این یکی از وظایف مهم در مقابل پیامبر که ادب داشتن است . وظیفه ی دیگری که قرآن روی آن تاکید دارد اطاعت است . اطیعوا الله و اطیعواالرسول واولی الامر منکم . اطاعت هم در همه ی جنبه هاست . اطاعت از پیامبر دو جور است . گاهی موضوعی و گاهی طریقی است . گاهی پیامبر می فرماید که خدا این را گفته که اینجا پیامبر واسطه است . می فرماید : خدا گفته نماز بخوانید ، من هم به شما می گویم که نماز بخوانید . این اطاعت طریقی میشود . گاهی موضوعیت دارد . شخص پیامبر می فرماید : سنت من آن است که با فقرا نشست و برخاست کنم ، شما به این سنت عمل کنید . اطاعت چه موضوعی و چه طریقی ، وظیفه ای ست که قرآن به گردن ما گذاشته است . نکته ی بعدی اخذ از پیامبر است . یعنی آنچه که پیامبر اکرم فرموده ، ما بگیریم . بعضی ها گیرایی شان خوب نیست و فرموده های حضرت را نمی گیرند . قرآن می فرماید : هرچه که پیامبر برای شما آورده بگیرید . نه اینکه بگویید که پیامبر فرموده بت نپرستید و نماز بخوانید ، می گوییم : چشم ولی گفته که شراب نخورید . میگوییم که این نمیشود زیرا مشکل است . اگر شما در مدرسه همه ی نمراتت بالا باشد ولی یک درس را صفر بشوی ، معدل شما پایین می آید . دستورات پیامبر جدا کردنی نیست که به بعضی ایمان بیاورید و به بعضی کافر بشوید. بعضی ها می گویند که ما نماز می خوانیم و روزه می گیرم ولی موسیقی به معنای غِناء را فاکتور می گیرند . دینداری بعضی ها دینداری فصلی است . مثل بخاری که زمستان می گذاریم و تابستان برمی داریم . بعضی ها تصورشان این است که میشود در یک مقطع خاصی فرمانی از پیامبر را گرفت و بقیه را فراموش کرد . قرآن می فرماید : به مردم بگو به والدین خودتان احسان کنید . می گوییم : تا کوچک هستیم و ابتدایی و راهنمایی هستیم احترام می کنیم ولی وقتی دبیرستان رفتیم من برای خودم یلی شده ام ، باز هم به پدر و مادرم احترام بگذارم ؟ الان زن و بچه دارم ، پدرم پیر است ، حافظه اش را از دست داده و تند خو شده است ، بازهم به او احترام بگذارم ؟ احسان به پدر و مادر برای همه ی زمان ها است . وظیفه ی دیگر که خدا روی آن تاکید دارد و جزء کارهای سلبیه است که نباید انجام بدهیم . اول سوره حجرات می فرماید : از خدا و پیامبر جلو نیفتید . بعضی ها از خدا جلومی زنند . خدا می فرماید این مقدار آب برای وضو کافی است و طرف می گوید که باید سه برابر این آب باشد. خدا میگوید : این نمازی که شما میخوانید ، با همین شکل درست است و طرف میگوید : نه آن نمازی که من میگویم درست است. پیامبر می فرماید ک مثل من نماز بخوانید و طرف جور دیگری نماز می خواند . پیامبر می فرماید: رهبانیت و ترک دنیا نداشته باشید و رهبانیت امت من جهاد ، هجرت و نمازشان است ، بعضی ها در غار می رفتند و می نشستند و ترک دنیا می کردند . خبر به پیامبر دادند که عده ای هستند که می گویند که ما نه زن می گیریم ، نه با مردم حرف می زنیم ، نه غذای خوب می خوریم ، چون این ها باعث میشود که به انحراف کشیده بشویم . رسول خدا این ها را خواست و فرمود : اینها سنت من نیست . من هم ازدواج کردم ، هم غذای خوب می خورم ، هم با همسرانم ارتباط دارم و با مردم هم ارتباط دارم . رسول خدا در یکی از سفر به جنگ می رفتند و ایشان روزه بودند . وقتی ایشان از مدینه بیرون آمدند چون مسافر بودند کنار برکه ی آبی نشستند و آب خوردند و روزه شان را باز کردند . بعضی ها گفتند با اینکه پیامبر این کار را کرده است ما روزه مان را باز نمی کنیم . اگر پیامبر روزه را باز کرد شما بگویید : چشم ، در جنگ احد گفت که دراحد بجنگیم و در جنگ بدر فرمود که در بدر بجنگیم یا اصلا ممکن است در یک شرایطی رسول اکرم صلاح بداند که صلح کنید .در صلح حدیبیه وقتی پیامبر صلح کرد ، بعضی ها زیر بار صلح نرفتند . و می گفتند که چرا صلح کنیم ؟ یعنی خودمان و نفس مان را بر پیامبر مقدم ندانیم . بعضی از این نباید ها را بالای قبر پیامبر نوشته است . یکی دیگر از نباید ها این است که خدا می فرماید : خدا و پیامبر را اذیت نکنید . بعضی ها می گویند که ما خدا آزاری و پیامبر آزاری نشنیده ایم ولی مردم آزاری شنیده ایم . مثلا شما یک مومنین را تحقیر می کنی ، پیامبر می فرماید : هر کس مومنی را تحقیر کند من پیامبر را آزار داده است . و می فرماید: هرکس من را آزار بدهد ، خدا را آزار داده است . پیامبرفرمود : هر که فاطمه را آزار بدهد ، من را آزار داده است ، این میشود پیامبرآزاری . گاهی اوقات ممکن است انسان رفتاری انجام بدهد که این رفتار مورد رضایت خدا و پیامبر و ائمه نباشد . ما داشتیم از اصحاب ائمه که دچار غلو می شدند . مثلا به امام می گفتند که تو خدای ما هستی . این حرف ، حرف نادرستی است زیرا امام را پیش خودش بالا می برده است . ائمه ما افتخارشان این بود که بنده ی خدا بودند . این امام را آزار میدهد . فردی بنام محمد بن علی شلمقانی واسطه ی امام زمان (عج) با مردم بود . او معتقد به الوهیت شد و معتقد به هلول روح پیامبر در اشخاص شد . اینها باعث آزار است . امام زمان (عج) او را لعنت کرد و گفت که او از ما نیست . اگر کسی بدعت در دین بگذارد یا غلو در دین بکنند یا مومنی را آزار بدهد ، اینها آزار میشود . پس وظیفه ی ما در مقابل پیامبر این است که او را آزار ندهیم ، جلو نیفتیم و بی ادبی نکنیم . در بالای قبر پیامبر نوشته که صدایتان را از پیامبر بالاتر نبرید . بعضی ها می گویند که این برای زمان پیامبر بوده که بعضی ها در نزد ایشان صدایشان را بالاتر از حضرت می برند . خیر این طور نیست .وقتی جنازه ی امام حسن مجتبی 0ع) را کنار قبر پیامبر تیر باران کردند ، سر و صدا بلند شد . امام حسین (ع) فریاد برآورد که صدایتان را از پیامبر بالاتر نبرید . امام حسین (ع) این را وقتی می گوید که پیامبر از دنیا رفته است . در بحث زیارت امام رضا (ع) بعضی ها در حرم داد و فریاد می زنند و گاهی خانم ها جیغ می زنند ، این ها بی احترامی به امام است . این بایدها و نباید ها از نظر قرآن است . در روایات فراوان داریم که پیامبر می فرماید : فلان کار را بکنید به من شبیه می شوید . یا اگر فلان کار را بکنید روز قیامت به من نزدیک می شوید . در جمع اصحاب بصورت سوالی ( برای آنکه آنها را تحریک کنند ) گفتند که می خواهید بدانید در روز قیامت چه کسی به من نزدیکتر است ؟ پیامبر نزدیکی از نظر جسم و نزدیک مکانی نیست . اویس قرنی پیامبر را ندید ولی از همه به پیامبر نزدیکتر بود . کسانی هم بودند که کنار پیامبر زندگی می کردند و بعد دچار نفاق شدند . و همان موقع هم به پیامبر ارادتی نداشتند . ابولهب عموی پیامبر است و خدا فرمود : دو دست ابولهب بریده باد. اویس در یمن بود و رسول خدا را هم ندید ولی پیامبر مرتب سراغ او را می گرفت و می فرمود که دلم برای او تنگ شده است . پس منظور قرب مکانی نیست منظور قرب منزلتی و نزدیکی معنوی است. پیامبر فرمود کسی به قیامت به من نزدیکتر است که به عهد و پیمانش وفادارتر باشد و بد قولی نکند . اگر به هر کس قول می دهید باید ضابطه ای داشته باشد . اگر به خدا قول میدهید که خیلی مهم است و از صفات مومن وفای به عهد است. دیگر اینکه امانت داری شان بیشتر است . به بیت المال خیانت نمی کنند و به آنچه که برای نسل های آینده است خیانت نمی کنند . به ناموس و عِرض شان خیانت نمی کنند . اگر خانمی نسبت به رعایت عفاف ، حجاب و گفتارش رعایت نکرد ، این یک نوع خیانت به امانت است زیرا این امانت شوهرش است و نباید در اختیار غیر او قرار بگیرد. اگر مردی نگاهش را از نامحرم پر کرد و ارتباط با نامحرم برقرار کرد ، این خیانت به همسر است . این زن و مرد مال همدیگر هستند و لباس یکدیگرند . اگر لباس ما را دیگری بپوشد صدای ما درنمی آید ؟ و دیگری کسی که بیشتر به والدینش برسد . پیامبر وقتی مبعوث شد پدر و مادرنداشت. ایشان وقتی مادر رضاعی شان که مدتی به او شیر داده بود می آمد ، تمام قد جلویشان بلند میشد . می فرمود که این مادرم است . فاطمه بنت اسد مادر حضرت علی (ع) مدتی پیامبر را سرپرستی کرده بود و غذا داده بود ، وقتی او از دنیا رفت پیامبر فرمود که مادر من از دنیا رفته است و در قبرش خوابید تا قبر به او کاری نداشته باشد و بعد او را در قبر گذاشتند . علاوه بر کفن ، لباسش را تن فاطمه بنت اسد کرد که پوشش داشته باشد. الان بعضی از جوانان و نوجوانان به این موضع بی توجه هستند و وقتی از روضه به خانه می آیند با مادرشان بدخلقی می کنند . دیگر اینکه پیامبر فرمود : کسانی که صادق در گفتارشان باشند .

سوال – در آداب زیارت نکاتی را بفرمایید.

پاسخ – کتابها و منابعی در این رابطه هست و ما قبلا اشاره کردیم . مرحوم آقا شیخ عباس قمی در مفاتیح یک فصلی در مورد آداب صفر و آداب زیارت دارد. بعضی از آداب زیارت معنوی است مثل معرفت توفیق الهی و تشکر کردن . برای اینکه زیارت یک زیارت مطلوبی باشد ، یکسری آداب ظاهری هم دارد . مثل اینکه انسان وقتی می خواهد زیارت برود نیتش را برای خدا خالص کند . در زیارت امام رضا (ع) می خوانیم که خدایا من بخاطر تو زیارت آمده ام و این همان تعبیری است که نیت خالص باشد . به انگیزه ی اینکه خدا رضایت انسان را کسب کند زیارت برود . به انگیزه ی اینکه زیارت آن امام رویش تاثیر بگذارد . پس اولین عمل مهم خلوص نیت در زیارت است . نکته ی دیگر اینکه زیارت از مال حالال باشد . انسان سعی کند پولی را که کنار می گذارد ، خمسش را داده باشد زکاتش را داده باشد مال مردم در آن نباشد ، در آن حق الناس نباشد . در روایات داریم که یکی از بیچاره ترین افراد در روز قیامت کسی است که حق الناس برگردنش است ولی حق الله آن کامل است . در قرآن داریم : ان ربک لبالمرصاد . در ورایت داریم که مرصاد پل و گذرگاهی است که کنار صراط ، امام صادق می فرماید : اگر کسی حق الناس برگردنش باشد از مرصاد عبور نمی کند . معلوم میشود مرصاد گذرگاه حق الناس است . خوب است انسان با مالی به زیارت برود که عاری از حق الناس باشد البته نباید وسواس به خرج بدهد . چون بعضی ها دچار وسواس می شوند و می گویند که پس من هیچ وقت به زیارت نمی روم . اگر درآمدی که دارد حدودش را رعایت کند کافی است . در زیارت ائمه سفارش شده که غسل کنیم . و در غسل دعای جالبی است . می فرماید : خدایا هم خودم و هم قلبم را پاکیزه کن . این می خواهد یک نوع آمدگی برای زیارت پیدا کنیم. شما وقتی در غسل می گوییم که خدایا بخاطر تو زیارت می کنم قرب الی الله ، یک احساس آرامشی می کنی در واقع یک نوع توبه ، استغفار ، پاکیزگی ، یک نوع پیرایش که بعد بشود آرایش و یک نوع تخلیه که بعد بشود تجلیه . رو خویش را صد آب شوی از کینه ها وانگه شراب عشق را پیمانه شو . انسان وقتی غسل می کند باید بگوید از دست کسانی که ناراحت هستم می گذرم و با آرامش از خانه بیرون می آید . یکی از آداب زیارت ترک کلام بیهوده و مخاصمه است . در مسیر حرم از همه چیز صحبت نکنید و سوغات نخرید زیارت بروید و بعد مستقل برای سوغات از خانه بیرون بیایید. در مسیر زیارت مستحب است که انسان ذکر بگوید . شما تصور کنید که چقدر زیبا میشود که هزاران نفر که برای زیارت می روند همه سرها پایین ، قدم ها کوتاه ، آرام و با گفتن ذکر باشد . این خودش یک اثر تربیتی میشود . نکته ی دیگر که تاکید شده مستحب است که هنگام زیارت انسان جامه ی نو و تمیز بپوشد . سعی می کنند انسان را در یک بعد تربیتی قرار بدهند . یکی از موردهایی که هنگام ورود به حرم باید رعایت کرد خشوع است . خشوع یعنی دل شکستن یعنی یک نوع آمادگی پیدا کردن . لذا در ورود به حرم ها دعای اذن دخول است . ما نمیگوییم حتما این اذن دخول را عربی بگویید ، شاید بعضی ها سواد نداشته باشند یا بلد نباشند که آنرا بخوانند . می توانند در مقابل حرم بایستند و بگوید یا علی بن موسی الرضا اجازه می دهید که من وارد بشوم ؟ من یک زائر هستم که از فلان شهر آمده ام . اگر انسان بتواند عربی زیارتنامه ها را بخواند خیلی عالی است . مرحون آقا شیخ عباس قمی در مفاتیح دارد که اگر دلت شکست ، این اذن دخول است . ممکن است زیباترین زیارتنامه های عربی را هم بخوانی ولی دل نشکند .

سوال – آیا خواندن زیارتنامه در حرم ضروری است ؟

پاسخ – البته زیارت هم به معنای واجب نیست . این یک ارزش است . بعضی ها وقتی وارد حرم امام رضا (ع) میشوند اول ضریح را هدف می گیرند . بعضی مواقع می گویند که زیارت کردی ؟ میگوید نه من موفق نشدم زیارت کنم یعنی منظورش این است که نتوانستم ضریح را ببوسم . او در صحن امام رضا (ع) است و می گوید که زیارت نکرده است . بوسیدن پاشنه ی ورودی حرم و بوسیدن ضریح خوب است و ثواب دارد حتی می توانیم ضریح را در آغوش بگیریم اما بشرطی که خلوت باشد و زحمت نباشد . وقتی صدها نفر پشت حرم ایستاده اند ، وقتی من جلو بروم باعث آزار و اذیت می شوم مخصوصا در خانم ها که بعضی مواقع جیغ و فریادهایی است که نامحرم می شنود . من مکرر دیده بودم بزرگانی مثل آیت الله بهجت و مراجع دیگر که این کار را می کردند و ما هم باید این کار را بکنیم یعنی وقتی انسان وارد حرم ها میشود اگر بلد است زیارت هایی مثل زیارت امین الله و دعای عالیة المضامین را بخواند و اگر بلد نیستند وی ا سواد ندارند ذکر بخوانند یا قل هوالله بخوانند . صد تا قل هوالله بخوانند و به روح امام رضا (ع) هدیه کنند یا صلوات بفرستند و به روح امام رضا (ع) هدیه کنند . حتما لازم نیست این دعاهای پیچیده خوانده بشود . قرائت قرآن در حرم های عصمت و طهارت کم رنگ است . من بزرگانی را دیده ام که می آیند و یک جزء قرآن می خوانند و به روح آن امام هدیه می کنند . البته این منافاتی با زیارت خواندن ندارد . نکته ی دیگر که در آداب زیارت تاکید شده است رعایت حال زائر است . مثلا بالای سر امام رضا (ع) خواندن دو رکعت نماز مستحب است و مجموع افرادی که آنجا جا میشوند صد نفر است . مثلا طرف می آید و آنجا می نشیند ولی دیگر بلند نمیشود . هر چه دعا و نماز بلد است آنجا می خواند . عزیز من دو رکعت نماز بخوان و به مکان دیگری برو . در محراب پیامبر مستحب است که انسان نماز بخواند . بعضی ها از صبح می آیند برای نماز صبح وقت می گیرند . مراعات حال زائر مهم است . عربها زیاد به زیارت امام حسین (ع) می آیند ولی آداب خوبی دارند . در روز زیارتی امام میلیون ها انسان به زیارت می آیند ولی دور ضریح ازدحام نیست . چون یک سلام میدهند و دور می زنند و می روند . ولی ما این جوری نیستیم و وقتی دستمان به ضریح می رسد فکر می کنیم که ضریح شخصی است و یک ساعت آنجا می مانیم . ما باید یک اظهار محبت بکنیم و کنار بیاییم تا دیگری برود . اگر اینطور باشد همه می توانند زیارت کنند به دیگران جا بدهیم و به زائر احترام کنیم . این ها نکاتی است که باید در زیارت ها به آن توجه بشود . و نکته ی مهم دیگر این که در موقع گفتن اذان زائر امام رضا(ع) نباشیم . هر کجا هستیم وقتی صدای اذان بلند شد زیارت را تعطیل کنید . کعبه با آن عظمتش هنگام اذان تعطیل میشود .

سوال – سوره مائده آیات 120 -114 را توضیح دهید .

پاسخ – می فرماید: قیامت روزی است که فقط صداقت به درد می خورد . در تمام مراحل زندگی تان صادق باشید . صداقت فقط در گفتار نیست ، صداقت در وفا ، عمل ، باورها هم هست . این است که انسان در تمام مراحل زندگی اش یک رنگ باشد . و آخر آیه می فرماید : کسانی که خدا از آنها راضی است و آنها هم از خدا راضی هستند آنها رستگار هستند . ما خیلی دلمان می خواهد که در زندگی رستگار باشیم . مهمترین نشانه ی رستگاری این است که کاری کنیم که خدا از ما راضی باشد و ما هم از خدا راضی باشیم . ما چطور از خدا راضی باشیم ؟ نق نزنیم ، شکوه نکنیم . خدا چطور از ما راضی میشود ؟ اعمال ما مطابق دستورات خدا باشد و گناه نکنیم . این پیامی است که از این آیه استفاده میشود .

سوال – در مورد بحث خادم بودن معنوی امام رضا(ع) نظرتان چیست ؟

پاسخ – من گاهی اوقات که مشهد مشرف می شدم یکروز در جمع خادمان افتخاری امام سخنرانی کردم . سال گذشت که حدود 300 الی 400 نفر بطور موقت خادم افتخاری امام شده بودند . میگفتند که هزاران نفر در نوبت هستند که گاهی عمرشان کفاف ندهد . کسانی هم که سه ساله خادم میشوند ، بعد دنبال این هستند که این را تمدید کنند . من در مشهد دیده ام که وزراء ، شخصیت ها سیاسی ، علمی ، حوزوی و دانشگاهی در لباس خدمتگزاری امام رضا (ع) بوده اند و این خودش یک افتخار است که انسان بتواند آنرا انجام بدهد منتها این پیشنهادی که ایشان فرمودند مطلب درستی است . خدمت به دین ، اسلام و ائمه و بخصوص امام رضا (ع) حتما این نیست که در آن فضا حضور داشته باشد . بعضی از پزشکان اسرار دارند که یک روز در حرم خادم باشند . اگر این آقای پزشک گفت که من یکروز در ماه ، بیمارانم را مجانی ویزیت می کنم و به فقرا و مستمندان اختصاص می دهم بخاطر امام رضا (ع) و ثوابش هدیه به روح امام رضا (ع) ، این خادم معنوی امام رضا (ع) میشود . کار مردم را راه انداختن ورسیدگی به امور مردم خوب است و تمام اقشار میتوانند این کار را انجام بدهند . تمام اقشار درحرفه های مختلف می توانند بخشی ازکارشان را به امام رضا (ع) اختصاص بدهند . این خودش خدمت معنوی به امام رضا(ع) میشود و دستگیری از کسانی که امام را از آنها دستگیری می کرده . یکی از ویژگیهای امام رضا (ع) مرتب به فقرا کمک میکرد . وقتی سفره پهن میشد ، قبل از اینکه مشغول غذا بشود ، مقداری از بهترین قسمت غذا را برمی داشت و می گفت : این را به فقرا بدهید و بعد غذا می خورد . حالا من میخواهم خادم معنوی باشم و این روش را انجام بدهم به تاسی از امام رضا (ع) ودر ثوابش شریک باشم . فقیری به در خانه ی امام آمد . امام از پشت در به فقیر پول داد و فقیر رفت . گفتند :چرا از مقابل به او کمک نکردید ؟ امام فرمود : اگر از مقابل به او کمک میکردم احساس شرمندگی می کرد . می خواستم شرمنده نشود لذا بودن اینکه چهره ی من را ببیند من کمکش کردم . خوب ، ما هم این کار را انجام بدهیم . همیشه حضور فیزیکی در حرم لازم نیست . وقتی ما سیره ی ائمه را انجام بدهیم ، این خودش یک نوع خدمت میشود . رسول خدا فرمود چند کار است که دلم می خواهد بعد از من سنت بشود ، یکی سلام کردن به کودکان است . پس اگر ما به کودکان سالم کنیم سنت پیامبر را احیا کرده ایم . پس این خودش یک نوع خدمت به رسول خدا میشود .البته اگر فضا باشد که انسان به کنار حرم امام رضا (ع) برود و خدمت کند ، این خیلی عالی است . ما برای اصلاح جایی ، جای دیگر را تخریب نمی کنیم . حالا اگر من شب در مسجد محله جارو دست گرفتم ، جارو کردم و به دیگران کمک کردم کمتر از آن نیست .

یامجیر*


ادامه مطلب



[ پنج شنبه 20 اسفند 1394  ] [ 6:13 AM ] [ احمد ]
نظرات 0
تصویر کمتر دیده شده از تولیت جدید آستان قدس رضوی
تاریخ انتشار : پنجشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۴ ساعت ۰۰:۳۲
 
   
 
تصویر منتشر نشده از حجت‌الاسلام سیدابراهیم رئیسی، تولیت آستان مقدس رضوی در محضر رهبر معظم انقلاب در دهه 70 .
تصویر کمتر دیده شده از تولیت جدید آستان قدس رضوی
به گزارش جهان، اینستاگرام منتسب به رهبر معظم انقلاب تصویری قدیمی از ابراهیم رئیسی، تولیت جدید آستان قدس رضوی را منتشر کرده است.

در این پست آمده است: تصویر منتشر نشده از حجت‌الاسلام سیدابراهیم رئیسی، تولیت آستان مقدس رضوی در محضر رهبر معظم انقلاب در دهه 70 .

گفتنی است؛ ابراهیم رئیسی چند روز پیش از سوی مقام معظم رهبری به تولیت آستان قدس رضوی منصوب شد.

 
http://www.jahannews.com/images/docs/files/000479/nf00479076-1.jpg
 
کد مطلب: 479076
 
 

ادامه مطلب



[ پنج شنبه 20 اسفند 1394  ] [ 6:10 AM ] [ احمد ]
نظرات 0
کد خبر: ۷۲۳۹۷
تاریخ انتشار: ۲۰ اسفند ۱۳۹۴ - ۰۴:۳۹
 

پوستر روز جهانی زن در توئیتر رهبری +عکس  

با فرارسیدن روز جهانی زن، پوستری جالب در این راستا در توئیتر منتسب به مقام معظم رهبری منتشر شد.
عقیق:روز جهانی زنان که در گذشته روز جهانی زنان کارگر نامیده می‌شد بزرگداشتی است که هر ساله در روز ۸ مارس برگزار می‌شود. در این روز بسته به مناطق مختلف، تمرکز جشن روی بزرگداشت، قدردانی، ارائهٔ عشق به زن و برگزاری جشنی برای دستاوردهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی زنان است.

به مناسبت فرا رسیدن این روز در توئیتر منتسب به مقام معظم رهبری پوستری منتشر شد که نشان از عدم تساوی حقوق زن و مرد در کشورهای غربی دارد:


پوستر جالب روز جهانی زن در توئیتر رهبری +عکس

در این توئیت نوشته شده است که اساس فرهنگ کشورهای غربی این است که زنان به مثابه کالا در جامعه معرفی می شوند، ابزاری که مردان از آن منفعت می برند.

 


ادامه مطلب



[ پنج شنبه 20 اسفند 1394  ] [ 6:09 AM ] [ احمد ]
نظرات 0
کد خبر: ۷۲۲۶۶
تاریخ انتشار: ۱۸ اسفند ۱۳۹۴ - ۰۰:۵۱
 
عقیق به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند

اشعار ویژه فاطمیه دوم شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها 

به مناسبت فرا رسیدن فاطمیه دوم ایام شهادت حضرت خیر التنساء فاطمه الزهرا (سلام الله علیها ) عقیق تعدادی از جدیدترین اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت (ع) منتشر می کند.

 

    سرویس شعر آیینی عقیق:   به مناسبت فرا رسیدن فاطمیه دوم ایام شهادت حضرت خیر التنساء فاطمه الزهرا (سلام الله علیها ) عقیق تعدادی از جدیدترین اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت (ع) منتشر می کند.

 

 

ساجده جبارپور:

 

نیمه شب گرد سپیدی بر خضاب افتاده است

 

کوه غم بر شانه های بوتراب افتاده است

 

شاخه های یاس دارد بر زمین می افتد و..

 

در میان غنچه هایش اضطراب افتاده است

 

زخم و پهلو، میخ و سینه، خون و بازوی کبود

 

بر دو دستش زخم سنگ آسیاب افتاده است

 

بافۀ موهای دختر بین دستانش رهاست

 

چشم های بی فروغش رو به خواب افتاده است

 

آیه آیه سوره سوره نور می آید به گوش

 

جبرئیل از عرش دنبال جواب افتاده است

 

از ندامت میخ سر کوبیده بر دیوار و در

 

بر تن وجدانش انگاری عذاب افتاده است

 

یاس دیگر بر زمین افتاده...، بین کوچه ها

 

بوی نرگس می وزد عطر گلاب افتاده است

 

محمد سهرابی :
گفته‏اند این خبر ارباب عقول

 

 كه چنین آمده در حال رسول

 

چون كه شمع دل از این خانه برفت

 

 بر هوا دود ز پروانه برفت

 

عالمى از غم او محزون شد

 

 حضرت فاطمه بس دل خون شد

 

بس كه از فاطمه دل سوخته بود

 

 یثرب از ناله‏اش افروخته بود

 

نالۀ فاطمه بگداخت بسى

 

 كارها را به هم انداخت بسى

 

زین مصیبت همه اشباه رجال

 

 به على شكوه كنان پر ز ملال

 

همه گفتند كه گشتیم ملول

 

 بس كه نالیده در این شهر بتول

 

نیست گر پیرو قانون زهرا

 

 مردم آزارى این شهر چرا؟

 

همه گفتند بگو با زهرا

 

 روزها گریه كند یا شبها

 

تا دل فاطمه آشفته شده

 

 خانه‏هامان همه آشفته شده

 

حرف بر حضرت صدیقه رسید

 

 پاى از دامن آن شهر كشید

 

گفت گر اشك نریزم چه كنم؟

 

 با عدو گر نستیزم چه كنم؟

 

كوهها یار سزاوار منند

 

 شهدا محرم اسرار منند

 

چون سخن از شرر آهم رفت

 

 به سر قبر عمو خواهم رفت

 

تا بگویم ستم ظالم را

 

 مى‏زنم ناله بنى هاشم را

 

صبح زهرا چو ز یثرب مى‏رفت

 

 رجعتش تا دم مغرب مى‏رفت

 

ساكن كلبه احزان شده بود

 

 همدم كوه و بیابان شده بود

 

آب شد در ره آن خاك، تنش

 

 سوخت رخسار حسین و حسنش

 

سایبانى كه على ساخته بود

 

 دشمن از كینه‏اش انداخته بود

 

گریه بانگى است كه عالم‏گیر است

 

 گریه گر گریه بود شمشیر است

 

 

 

حسن لطفی :

 

غم می وزید شادیِ ما مختصر کند

 

شب می رسید کامِ مرا تلخ تر کند

 

کو مَحرمی که بر درِ این خانه سر زَنَد

 

کو مَرحمی که بر جگرِ ما اثر کند

 

مادر که می رود همه ی خانه بی کس اند

 

مادر که هست خنده از اینجا گذر کند

 

باشد،مریض هم شده باشد به خانه ات

 

کافیست در نماز که چادر به سر کند

 

او هست نانِ تازه و گرمیِ خانه هست

 

کافیست در قنوت دعایی اگر کند

 

من روضه خوان خویشم و دیدی که روزگار!

 

آتش نکرد آنچه که غم با جگر کند

 

نامردِ شهر با همه ولگردها رسید

 

تا که تمام قصه یِ دیوار و در کند

 

گردن کشید ...دید علی نیست...شیرشد

 

تا بی خیال طعنه زند خنده سر کند

 

اول قباله یِ فدک از دستِ ما گرفت

 

می خواست تا غرورِ مرا خُرد تر کند

 

محکم گرفته مادرِ من چادرش،ولی

 

فرصت نشد که دست به رویش سپر کند

 

عمدا میانِ تنگیِ کوچه کشیده زد

 

تا ضربِ دستِ او دو برابر اثر کند

 

یک تن میانِ چند نفر حرفِ ساده نیست

 

مادر زدن به پیش پسر حرف ساده نیست

 

 

 

عباس احمدی :

 

 

 

دیده آن گاه که با اشک ملاقات کند

 

رزق گریه طلب از مادر سادات کند

 

گریه هرکس نکند معرفتش کامل نیست

 

"گرچه صد مرحله تحصیل اشارات کند"

 

روز محشر که همه دیدۀ گریان دارند

 

نوکر فاطمه آن روز مباهات کند

 

می زند از قفس عالم خاکی بیرون

 

هر که با سینه زنی سیر سماوات کند

 

یا علی گفتم و با منکر زهرا گفتم:

 

برود توبه کند ترک عبادات کند

 

این چه سری است که در بضعة منّی جاری است

 

که جهان حیرت از این کشف و کرامات کند

 

وصف نور تو نه در حد زبان بشر است

 

که خدای تو فقط قدر تو اثبات کند

 

آه و افسوس که این قوم نشد بعد رسول

 

حرمت اشک تو را خوب مراعات کند

 

زخم پهلوی تو با قلب علی کاری کرد

 

سالها گریه بر این عمق جراحات کند

 

آنکه سیلی به تو زد هیزم دوزخ باشد

 

همه شب تا به سحر گرچه مناجات کند

 

 

 

علی اکبرلطیفیان:

 

 

 

آسمان ساز، ملک ساز، کبوتر ساز است

 

دست بر هر ملکى که بزند پر ساز است

 

مادرى بود که در قالب دختر آمد

 

چون نمیخواست بفهمند پیمبر ساز است

 

مولد شیرخدا بود ندادش تغییر

 

ورنه زهرا نظرش کعبه ى دیگر ساز است

 

تا ببینیم که زهرا چه تدارک دیده

 

لیلة القدر خداوند مقدر ساز است

 

کم ما را که گرفته است زیادش کرده

 

این کریمه کرمش چند برابر ساز است

 

سنگ دادیم در خانه طلایش کردند

 

فاطمه جاى خودش، خادمه اش زر ساز است

 

جنت از ردشدن فاطمه آباد شده

 

بسکه رد قدم فاطمه مرمر ساز است

 

دل بى قیمت و بى ارزش ما ارزش یافت

 

دل سپردن به غم فاطمه گوهر ساز است

 

حوض کوثر گه تقسیم مقسم میخواست

 

کوثر عرش خودش ساقى کوثر ساز است

 

انبیا آرزوى خادمى اش را دارند

 

شاه بانوى على فضه و قنبر ساز است

 

حب زهرا و على لازم و ملزوم همند

 

حب این دو ست که سلمان و ابوذر ساز است

 

گر دهان باز کند صبح قیامت بدمد

 

آه آه جگر سوخته محشر ساز است

 

 

 

علی انسانی :

 

چه می‌شد؟ گر مرا با غربت خود آشنا می‌کرد

 

چه می‌شد سفره‌اش گر، گل برای غنچه وا می‌کرد

 

چرا می‌کرد دور از چار طفلش بستر خود را

 

گل از چه خویش را از غنچه‌های خود جدا می‌کرد

 

اگر از گریه‌اش همسایگان را شکوه بر لب بود

 

دل شب‌ها نمی‌زد پلک و آنان را دعا می‌کرد

 

به چشم خویشتن دیدم که بشکستند بازویش

 

ولی مادر مگر دامان حیدر را رها می‌کرد

 

هم از سینه هم از بازوش خون می‌رفت در آن روز

 

ولیکن می‌دوید و باز بابم را صدا می‌کرد

 

نماز عشق نیّت کرد ما بین در و دیوار

 

ولی زان پس رکوع خود میان کوچه‌ها می‌کرد

 

مرا می‌برد و دست او به روی شانه‌ی من بود

 

قد دختر، کنار مادرش کار عصا می‌کرد

 

 

 

سید محمد حسینی :

 

یقینا در محبت هیچ کس مادر نخواهد شد

 

و بی شک مادری صدیقه ی اطهر نخواهد شد

 

کسی را با تو یارای تقابل نیست مادر جان

 

تمام سوره ها یک آیه از کوثر نخواهد شد

 

غبار چادرت پیغمبری از جنس آیینه است

 

هرآنکس با تو ایمان آورد کافر نخواهد شد

 

قیامت چیست غیر جلوه ی زهرایی زهرا

 

بدون مادر ما تا ابد محشر نخواهد شد

 

دعا کن مادرم گاهی برای خود پس از مردم

 

مگو با من که احوالت از این بهتر نخواهد شد

 

هم از مسمار معلوم است هم از دوده ی دیوار

 

یقین دارم در این خانه دیگر در نخواهد شد

 

هزاران بیت شعر فاطمی گفتیم باور کن

 

یکیشان هم (مدینه شهر پیغمبر) نخواهد شد

 

 

 

هادی ملک پور :

 

این روز ها شب و سحرت طول می کشد

 

حتی دقیقه در نظرت طول می کشد

 

تا دست ها به هم برسد لحظه قنوت

 

در پیش چشم های ترت طول می کشد

 

از کنج خانه تا دم در غصه می خورم

 

از بس که راه مختصرت طول می کشد

 

اینگونه پیش گر برود ای کبوترم

 

درمان زخم های پرت طول می کشد

 

با هر قدم که تکیه به دیوار می دهی

 

از بین کوچه ها گذرت طول می کشد

 

بگذر از این محله که در وقت حادثه

 

تا مجتبی شود سپرت طول می کشد

 

تنگ غروب می رسی و درک می کنم

 

درد دل تو با پدرت طول می کشد

 

گیرم به گریه دخترت آرام شد ولی

 

آرام کردن پسرت طول می کشد

 

گفتی مجال شرح دل شرحه شرحه نیست

 

افسوس  .... قصه جگرت طول می کشد

 

تو می روی و تازه شروع غم من است

 

گفتم به بچه ها سفرت طول می کشد

 

مجید تال :

 

از آنچه در دوجهان هست بیشتر دارد

 

فقط خدا ست که از کار او خبر دارد

 

یکی برای علی ماند و آن یکی همه بود

 

اگر چه لشکر دشمن چهل نفر دارد

 

عقیق سرخ از آتش نداشت واهمه ای

 

کسی که کفو علی می شود جگر دارد

 

کمر به یاری تنهایی علی بسته

 

میان کوچه اگر دست بر کمر دارد

 

سر علی به سلامت چه باک از این سردرد

 

محبت ولی الله درد سر دارد

 

کسی که شهر سر سفرۀ قنوتش بود

 

چگونه دست به نفرین قوم بردارد؟!

 

صدا زد: "اشهد ان علی ولی الله"

 

ولی دریغ که این شهر گوش کر دارد

 

زمان خوردن حق علی و اولادش

 

سقیفه است و احادیث معتبر دارد

 

سقیفه مکتب شیطانی خلافت بود

 

سیاستی که برایش علی ضرر دارد

 

کنیزِ بیت علی خاک را طلا می کرد

 

سقیفه را بنگر فکر سیم و زر دارد

 

اگر چه باغ فدک نعمت فراوان داشت

 

ولی ولایت او بیشتر ثمر دارد

 

گرفت راه زنی را به کوچه راهزنی

 

در آن محله که بسیار رهگذر دارد

 

بگو به دشمن مولا مرام ما این نیست

 

زمان جنگ بیاید اگر هنر دارد

 

کشید و برد، زد و رفت، من نمی دانم

 

حسن دقیق تر از ماجرا خبر دارد

 

بگو به شعله : چه وقت دخیل بستن بود؟

 

هنوز چادر او کار با بشر دارد

 

بگو به میخ : که این کعبه را خراب نکن

 

غلاف کاش از این کار دست بر دارد

 

دهان تیغ دودم را عجیب می بندد

 

وصیتی که علی از پیامبر دارد

 

فدای محسن شش ماهه اش که زد فریاد

 

سپر ندارد اگر مادرم، پسر دارد

 

به شعله سوخت پرو بال مادر، اما نه

 

حسین هست، حسن هست، بال و پر دارد

 

اگر خمیده علی از نماز آیات است

 

در آسمان غمش هاله بر قمر دارد

 

شبانه گشت به دست ستاره ها تشییع

 

که ماه الفت دیرینه با سحر دارد

 

میان شعله دعایش ظهور مهدی بود

 

که آه سوختگان بیشتر اثر دارد

 

 

 

سید علی رکن الدین :

 

دلیلی هست اگر بی تاب و گریان کسی هستم

که من عمری ست در این خانه مهمان کسی هستم

برای گریه می میرم، به پای گریه می سوزم

که شمع روضه ی شام غریبان کسی هستم

در این قحطی کبوتر می شود گاهی نم اشکی

به گریه سایه بان بیت الاحزان کسی هستم

مریضی دارد این خانه، بهار امسال پاییز است

پریشان حال داغ برگ ریزان کسی هستم

کسی این جا دعا خوانده: خدایا، جان زهرا را...

کنار بستری حیرانِ طفلان کسی هستم

بیا ای عید! اما شادی من را نخواهی دید

مریضی دارد این خانه، پریشان کسی هستم

 

 منبع : سایت های متفرقه شعز ، صفحه شخصی شاعران ، حسینیه

 


ادامه مطلب



[ پنج شنبه 20 اسفند 1394  ] [ 6:06 AM ] [ احمد ]
نظرات 0

 

کد خبر: ۷۲۲۱۸
تاریخ انتشار: ۱۶ اسفند ۱۳۹۴ - ۱۲:۳۴
 

تضمین آیت الله قاضی برای آثار نماز اول وقت  

مرحوم آیت الله العظمی سید علی آقا قاضی می فرمود: اگر کسی نماز واجبش را اول وقت بخواند و به مقامات عالیه نرسد، مرا لَعن کند! (و یا فرمودند: به صورت من تُف بیاندازد!)

عقیق: آیت الله مصباح یزدی فرمودند: مرحوم علامه ]طباطبایی[ و ]آیت الله العظمی[ آقای بهجت از مرحوم ]عارف فرزانه[ آقای قاضی نقل می‌کردند که ایشان می‌‌فرمودند: اگر کسی نماز واجبش را اول وقت بخواند و به مقامات عالیه نرسد، مرا لَعن کند! (و یا فرمودند: به صورت من تُف بیاندازد!)
 

اول وقت، سرّ عظیمی است، (حافظون علی الصلوات) خود یک نکته‌ای است غیر از (اقیمون الصلاه)! اینکه انسان اهتمام داشته باشد و مقیّد باشد که نماز را اول وقت بخواند، فی حدّ نفسه آثار زیادی دارد ولو حضور قلب هم نباشد!

پی نوشت:

کتاب اسوه عارفان – ص 87
منبع:تسنیم


ادامه مطلب



[ پنج شنبه 20 اسفند 1394  ] [ 6:04 AM ] [ احمد ]
نظرات 0
کد خبر: ۷۲۳۱۵
تاریخ انتشار: ۱۸ اسفند ۱۳۹۴ - ۱۰:۲۸
 

ماجرای اقتدای مرحوم قاضی به آیت الله بهجت 

قضیه اقتدای مرحوم قاضی به آیت الله بهجت را، آقا زاده مرحوم آیت الله آقا ضیاء الدین آملی نقل کرده اند.

عقیق: قضیه اقتدای مرحوم قاضی به آیت الله بهجت را، آقا زاده مرحوم آیت الله آقا ضیاء الدین آملی این گونه نقل کردند که: روزی من و پدرم به محضر آیت الله العظمی بهجت رسیدیم و جمعی در آنجا حاضر بودند، پدرم در آنجا گفتند که قضیه‌ای را نقل می‌کنم و می‌خواهم که از زبان خودم بشنوید و بعد از آن نگوئید که از خودش نشنیدیم، و آن اینکه: «من با چشم خودم دیدم که در مسجد سهله یا کوفه (تردید از ناقل است) مرحوم قاضی به ایشان اقتدا نموده بودند.»
 

و با توجه به اینکه تولد معظم له سال 1334 هجری قمری است و سال 1348 هجری قمری به کربلای معلّی مشرف و در سال 1352 هجری قمری به نجف اشرف مشرف شدند و سال رجعت ایشان به ایران سال 1364 هجری قمری بوده است، پس سنّ ایشان در آن هنگام حدود سی سال بوده است.


پی نوشت:

کتاب اسوه عارفان – ص 91
منبع:تسنیم


ادامه مطلب



[ پنج شنبه 20 اسفند 1394  ] [ 6:00 AM ] [ احمد ]
نظرات 0
   کد خبر: 76611 پنجشنبه، 20 اسفند 1394 - 00:18
 
 
شهید «احمد پاریاب»؛ سردار بی نشان جبهه‌ها
 
شهید «احمد پاریاب»؛ سردار بی نشان جبهه‌هاشهیدخبر(شهیدنیوز): مجاهدت، هوشمندی به همراه شجاعت و مقاومت احمد پاریاب موجب شد پس از مدتی به عنوان فرمانده گروهان و پس از آن در کسوت فرمانده گردان‌های "حبیب ابن مظاهر" و" شهادت " لشکر 27 محمد رسول الله (ص) در جبهه‌های نبرد حق علیه باطل ایفای نقش کند.
  

احمد پاریاب از 16 سالگی در جبهه‌های نبرد حق علیه باطل حضور یافت و در عملیات‌هایی همچون والفجر مقدماتی، والفجر یک، خیبر، بدر، کربلای پنچ حضوری فعال داشت.

مجاهدت، هوشمندی به همراه شجاعت و مقاومت احمد پاریاب موجب شد پس از مدتی به عنوان فرمانده گروهان و پس از آن در کسوت فرمانده گردان‌های "حبیب ابن مظاهر" و" شهادت " لشکر 27 محمد رسول الله (ص) در جبهه‌های نبرد حق علیه باطل ایفای نقش کند. وی از هم‌رزمان نزدیک شهید همت بود.

احمد پاریاب در عملیات مختلف مجروح و در عملیات غرور آفرین خیبر نیز دچار جراحات شدید شیمیایی شد. وی در زمان جنگ در اکثر عملیات‌های دفاع مقدس حضور داشت و سال‌ها از جراحاتی که بیشتر در عملیات خیبر دامنگیرش شده بود، رنج می‌برد.

این شهید والامقام پس از تحمل 29 سال درد و رنج ناشی از جراحات جنگی 22 اسفند سال 1391 با سرکشیدن جام شهادت به آرزوی دیرینه‌اش دست یافت و به یاران و همرزمان شهیدش پیوست./ب

   
  


ا
 

 

 


ادامه مطلب



[ پنج شنبه 20 اسفند 1394  ] [ 6:00 AM ] [ احمد ]
نظرات 0
   کد خبر: 76585 چهارشنبه، 19 اسفند 1394 - 22:18
 
خاطرات جبهه و جنگ
ماجرای ریش قلابی و شوخی بین رزمندگان
 
ماجرای ریش قلابی و شوخی بین رزمندگانشهیدخبر(شهیدنیوز): برای شادابی دوستان و همسفران دست به کار ریش مصنوعی خود که همیشه همراهم بود شدم. در مکانی بین راه ایستادیم تا استراحتی کنیم.
  

عملیات بدر را با همه مشکلاتش پشت سر گذاشته بودیم. هنوز گرد غمبار فراغ دوستان سفر کرده را در سر داشتیم که سفر مشهد را برای تجدید روحیه مهیا کردند.
در راه برگشت، برای شادابی دوستان و همسفران دست به کار ریش مصنوعی خود که همیشه همراهم بود شدم. در مکانی بین راه ایستادیم تا استراحتی کنیم. از فرصت استفاده کرده و در اتاقکی ریش مصنوعی را بر چهره چسبانده، شال سبزی بر کمر و دستاری بر سر از اتاقک خارج شدم.
در همان لحظه چشم نگهبان پارک که بمن افتاد، ناباورانه دست‌ها را به سینه چسباند و با بغضی در گلو و چشمی اشکبار رو بمن کرد و گفت "یا صاحب الزمان"
در حالی که دست و پای خود را گم کرده بودم، پرسید: از کجا تشریف آوردید آقا"، بی‌خبر از برداشت او گفتم:" از بالا آمدم." این بار دست ها را بر سر گذاشت و صلوات پشت صلوات می‌فرستاد.
تازه متوجه برداشت او شده بودم.

بچه‌های گردان کم کم دور ما حلقه زده و لبخندزنان نگاهمان می‌کردند. خواستم او را رها کنم و بروم که گفت:" کجا آقا! مگر من می‌گذارم"
هرچه می‌گفتم پدر جان اشتباه گرفتی، زیر بار نمی‌رفت تا اینکه لبه ریش مصنوعی را در جلو دیدگان دوستانی که قرار بود غافلگیرشان کنم پایین زدم و گفتم:"پدرم ببین اشتباه گرفتی!!
برای لحظاتی با دهان باز فقط نگاهم می‌کرد و مات و مبهوت اشتباه خود و بازیگوشی ما مانده بود.
و قهقهه بچه‌ها که این بار مرا در غافلگیری می‌دیدند./ب
کاظم هویزه
گردان کربلا

دفاع پرس
   

 


ادامه مطلب



[ پنج شنبه 20 اسفند 1394  ] [ 5:55 AM ] [ احمد ]
نظرات 0
   کد خبر: 76543 چهارشنبه، 19 اسفند 1394 - 20:15
 
 
سالروز شهادت فرمانده گردان «حبیب‌بن‌مظاهر»
 
شهیدخبر(شهیدنیوز): 19 اسفند سالروز شهادت عمران پستی هشجین، شهید گمنامی است که در عملیات «خیبر» در جزیره مجنون آرامید و پیکر پاک وی هنوز یافت نشده است.
  

نوزدهمین روز از آذر سال 1338 می‌گذشت. صدای گریه نوزادی در شب بلند پاییزی که به هوای سرد و سوزناک هشجین گرمای لطیفی بخشیده بود در فضای خانه می‌پیچید. آن شب ستاره‌ها آسمان را تنها گذاشته بودند. در خانه محمدعلی میهمانی به پا بود و آسمانیان و ستاره‌ها شاهد لحظه شیرین تولد دومین فرزند خانه بودند و پدر برای قدردانی از خدا قرآن را در دست گرفت و سوره‌ای تلاوت کرد. نام سوره مریم بود و کودک عمران نام گرفت.

 

 

استحکام عقیده با مطالعه آثار شریعتی و شهید مطهری

کودکی عمران در مدرسه‌ها گذشت. برای رسیدن به هدفش موانع بزرگی را از پیش رو برداشت و غربت از محل زندگی و سختی‌های شهرنشینی را بر تن خرید و در 14سالگی روستا را ترک کرد و در دبیرستان شاه عباس اردبیل مشغول علم‌آموزی شد. دوران دبیرستان از عمران مردی خودساخته و شجاع ساخت و او را به مقاومت در برابر سختی‌های پیش رو آماده کرد. طی این مدت با مطالعه کتاب‌های شهید مطهری و دکتر شریعتی فکر خود را پرورش داد و به عقیده مستحکم و بینش جامعی در باب اسلام شناسی دست یافت.

 

دوران دبیرستان را با اخذ مدرک دیپلم ریاضی فیزیک به پایان رساند و در رشته جامعه شناسی دانشگاه تهران پذیرفته شد.

عمران کتاب‌های بنی‌صدر را نیز می‌خواند و همیشه می‌خواست با منطق تفکرات انحرافی و زهرآلود او را تخریب کند.

 

در طول دوران دانشجویی خود به همراه یاران انقلابی‌اش و با تشویق جمعی از اهالی هشجین به پای منبر رفته و چند شبی را در مسجد هشجین به تحصن می‌نشیند و حتی در مقابل تهدیدهای ساواک مقاومت می‌کند. اما با نواختن زنگ انقلاب فعالیت‌های سیاسی عمران شکل تازه‌ای گرفته و در ۱۲ بهمن ۵۷ به کمیته استقبال از امام(ره) می‌پیوندد. حضور امام در میهن انگیزه وی را برای ایستادگی در برابر رژیم طاغوت بیشتر می‌کند. در ۱۳ آبان ۵۸ به همراه سایر دانشجویان پیرو خط امام دست به تسخیر لانه جاسوسی آمریکا می‌زند.

 

 

حضور در جبهه

با آغاز جنگ تحمیلی حضور در جبهه‌های حق علیه باطل را بر خود وظیفه دانسته و خانه را به مقصد جنوب ترک می‌کند. بعد از چند ماه با «اکرم جندقی‌زاده» خواهر پاسدار آشنا شده و تصمیم می‌گیرد برای عمل به سنت نبی‌اکرم (ص) قدمی برای کامل کردن دین خود بردارد. آنها در روز 18 شهریور سال 62 به پای سفره عقد می‌نشینند و آیت‌الله العظمی خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی و رئیس‌جمهور وقت خطبه شروع فصل زندگی مشترک آنها را جاری می‌کنند و این بار سعادتی نصیب اکرم می‌شود تا در کاروان عشق و محبت عمران برگ سبزی از زندگی را ورق بزند. عمران فردای عروسی بار سفر بسته و برای دفاع از میهن به جبهه می‌رود. بدین ترتیب آوازه رشادت مقاومت و هوش خارق‌العاده عمران به گوش « حاج ابراهیم همت »٬ فرمانده «لشکر 27 محمدرسول الله(ص)» می‌رسد و پس از عملیات «والفجر۱» طی حکمی از سوی شهید همت٬ عمران پستی مسئول گردان «حبیب‌بن‌مظاهر» می‌شود.

 

 

بعد از عملیات وقتی به خانه می‌آید به مادر و خواهر خود می‌گوید که آرزو دارم شهید شوم و می‌دانم خدا این آرزویم را برآورده می‌کند. شاید جنازه‌ام به دست شما نرسد. سر مزار هر شهیدی که رفتید و فاتحه‌ای خواندید به من هم می‌رسد.

 

آخرین رفتن عمران رنگ و بوی رفتن پیش خدا داشت. اکرم از چشمان همسرش می‌خواند که تا لحظه شهادت چند صباحی بیش نمانده است. در روز ۲۲ بهمن سال ۶۲ چشم اکرم گره می‌خورد به آخرین نگاه عمران اما عمران اسیر دنیا نمی‌شود وضو گرفته و راهی جبهه می‌شود.

 

 

آخرین صحنه از بودن عمران

آخرین صحنه‌ای که از عمران در یاد همسنگرانش مانده لحظه آخر عملیات خیبر در جزیره مجنون است. یکی از آن‌هان نقل می‌کند: روز 19 اسفند سال 62 گردان حبیب‌بن مظاهر تحت فرماندهی عبدالله پستی در طلائیه به محاصره دشمن می‌افتد و هلی‌کوپترهای دشمن روی پل طلائیه رزمندگان را به رگبار می‌بندند.عمران مورد اصابت گلوله دشمن قرار می‌گیرد اما با وجود جراحت شدید «الله اکبر» گویان نیروهایش را به پیشروی فرا می‌خواند و به معاونش دستور حرکت می‌دهد. گردان به پیشروی ادامه داده پس از چند ساعت مجبور به عقب‌نشینی می‌شود. در یک لحظه تمام منطقه با خاک یکسان می‌شود. لحظه وصال فرا می‌رسد. عمران شهد شهادت را گوارای وجود می‌کند و حتی اثری از پیکر پاکش در زمین باقی نمی‌ماند و او از آن زمان تاکنون مفقودالاثر است.

 منبع:ایسنا
   

 


ادامه مطلب



[ پنج شنبه 20 اسفند 1394  ] [ 5:53 AM ] [ احمد ]
نظرات 0
   کد خبر: 76508 چهارشنبه، 19 اسفند 1394 - 18:45
 
 
گنجشکی که نشانی 48 شهید را آورده بود
 
شهیدخبر(شهیدنیوز): منطقه‌ای چند بار بین ما و عراقی ها، توی شلمچه دست به دست شد. نشسته بودم جلوی سنگر که گنجشکی آمد، چند متری ام روی تل خاکی نشست، بروبر نگاهم می کرد.
  

شهید علیرضا خاکپور از سرداران شهید «لشکر پنج نصر خراسان» از خطه گلستان، روستای پیرواش، متولد سال 1345، از خانواده ائی روستائی و کشاورز، متاهل، وقتی «سمانه» تنها دخترش، «هشت ماهه» بود؛ علیرضا در ششم اسفند سال «1365»در عملیات «کربلای پنج» مظلومانه شهید شد.

شهید علیرضا خاکپور؛ در دفترچه خاطراتش آورده است:

منطقه ائی چند بار بین ما و عراقی ها، توی شلمچه دست به دست شد. نشسته بودم جلوی سنگر که گنجشکی آمد، چند متری ام روی تل خاکی نشست، بروبر نگاهم می کرد. به یکی از بچه ها که کنارم نشسته بود، گفتم: این گنجشک گرسنه است.

بلند شدم چند دانه نان خشک شده را بردم یک متری اش، ریختم و برگشتم.

نخورد. یکی از بچه ها سنگی به طرفش پرتاب کرد که، گنجشکک من، برو خمپاره می خوری ها، پرید. چرخی زد و دوباره برگشت، همان نقطه نشست.

یکی دیگر از بچه ها سنگی دیگر برداشت، به طرفش پرتاب کرد.
پرید و رفت، چند لحظه بعد، باز دوباره برگشت. همان نقطه نشست.

پریدم داخل سنگر، گفتم: بچه ها سر نیزه، یکی بیلچه آورد، یکی با سر نیزه، زدیم به زمین، چند لحظه بعد، پوتین خون گرفته ائی، پیدا شد، بیشتر کندیم....

نامرد دشمن، چهل و هشت شهید مظلوم بسیجی را یک جا روی هم دفن کرده بودند.


نویسنده: غلامعلی نسائی 

   

 


ادامه مطلب



[ پنج شنبه 20 اسفند 1394  ] [ 5:51 AM ] [ احمد ]
نظرات 0
.: Weblog Themes By themzha :.

تعداد کل صفحات : 59 :: 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 >

درباره وبلاگ


استان خراسان رضوی:شهرستان مشهدمقدس

آمار سايت
كل بازديدها : 4069850 نفر
تعداد نظرات : 49 عدد
تاريخ ايجاد وبلاگ : پنج شنبه 14 خرداد 1394  عدد
كل مطالب : 13380 عدد
آخرين بروز رساني : یک شنبه 3 فروردین 1399 
کد موزیک آنلاین برای وبگاه
امکانات وب