کد ِکج شدَنِ تَصآویر

کداهنگ برای وبلاگ

چشمه سلطان ولی کریز
چشمه سلطان ولی کریز
 
نويسندگان

ادامه مطلب



[ شنبه 13 خرداد 1396  ] [ 4:19 PM ] [ احمد ]
نظرات 0

ادامه مطلب



[ شنبه 13 خرداد 1396  ] [ 4:18 PM ] [ احمد ]
نظرات 0
کد خبر: ۶۷۹۲۶۱
تاریخ انتشار: ۱۳ خرداد ۱۳۹۶ - ۱۵:۴۵
 
 
 
 
 
 نقلی تازه از آخرین روزهای صدام 
 

صدام دیکتاتور سابق عراق روزهای پایانی خود را با خوردن کیک مافین، گوش دادن به آهنگهای خواننده پاپ آمریکایی و باغبانی در زندان بغداد سپری می‌کرد.


خبرگزاری ایسنا: به نوشته روزنامه دیلی میل، ویل باردن ورپر، یکی از سربازان زندان صدام، دیکتاتور سابق عراق در کتابی تحت عنوان "زندانی در کاخ خود: صدام، سربازان آمریکایی‌اش و آنچه تاریخ ناگفته باقی گذاشت" می گوید: صدام برخلاف گذشته خونینی که داشت بسیار باادب بود. او دوست داشت بر روی دوچرخه قدیمی موجود در حیاط زندان سوار شود.

صدام در حالی که منتظر محاکمه خود بود تحت نظر سربازان آمریکایی قرار داشت.  وی که به مدت سه دهه با خشونت و قساوت عراق را رهبری کرد به دنبال حمله آمریکا به این کشور در سال 2006 اعدام شد. او روزهای اخر خود را با خوردن کیک مافین، گوش دادن به آهنگهای مری جی لایژ، خواننده پاپ آمریکایی و باغبانی سپری می‌کرد.

به گفته این سرباز آمریکایی صدام وسواس زیادی نسبت به غذایش داشت و عاشق شیرینی‌جات بود. وی همچنین رابطه د وستانه‌ای با نگهبانان آمریکایی خود برقرار کرده بود.
 
 

ادامه مطلب



[ شنبه 13 خرداد 1396  ] [ 4:14 PM ] [ احمد ]
نظرات 0
کد خبر: ۸۴۶۸۶
تاریخ انتشار: ۱۹ خرداد ۱۳۸۸ - ۱۸:۰۶
 
 
 
 
 
بخاطر خدا و انقلاب اندوه را مکتوم کرده ام

متن کامل نامه هاشمی رفسنجانی به رهبر معظم انقلاب

اگر نظام نخواهد يا نتواند با پديده‌هاي زشت و گناه‌آالودي مثل تهمت ها ؛ دروغ‌ها و خلاف‌گوييهاي مطرح شده برخورد کند چگونه مي‌توانيم خود را از پيروان نظام مقدس اسلامي بدانيم؟ نقطه قابل توجه دراين تهمت‌ها اين است كه غيرمستقيم، مقام ولايت در زمان رهبري امام راحل و جناب‌عالي كه هادي دولت‌ها بوده‌ايد و با اظهارات صريح، مديريت‌ها را مورد تأييد و تحسين قرارداده‌ايد، نشانه گرفته است.


آیت الله هاشمی رفسنجانی در خصوص مباحث اخیر انتخاباتی نامه مهمی به حضرت آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب اسلامی ارسال کرد.

به گزارش «فردا»، در نامه ارسالی دفتر آیت الله هاشمی رفسنجانی آمده است: بدنبال خلاف گویی ها و تهمت های دکتر محمود احمدی نژاد درباره بسیاری از بزرگان این کشور، از جمله آیت الله هاشمی رفسنجانی، مبارز نستوه انقلاب از سال 42 تا 57، عضو کمیته حل مشکل سوخت مردم در زمستان 57 برای مذاکره با اعتصابیون شرکت نفت آبادان، عضو هیئت حل مشکلات کردستان در سال 58، عضو شورای انقلاب، سرپرست وزارت کشور در دولت موقت، رئیس مجلس شورای اسلامی از سال 60 تا 68، فرمانده 8 سال دفاع مقدس، رئیس جمهوری ایران از سال 68 تا 76، رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام و رئیس مجلس خبرگان رهبری، بسیاری از مردم شریف ایران در سراسر کشور به انحای مختلف خواستار پاسخ آیت الله هاشمی رفسنجانی به اتهامات و دفاع از دستاوردهای ارزشمند نظام اسلامی شدند و دفتر ایشان نیز در اولین فرصت از صدا و سیما خواستار وقتی برای پاسخگویی شد، اما صدا و سیما انجام این مهم را به بعد از برگزاری انتخابات موکول کرد که عملا تاثیری نخواهد داشت.

از آنجایی که طی روزهای اخیر موج اعتراض های مردمی از اقصی نقاط کشور برای علت عدم پاسخ به این دروغ سازی ها افزایش یافته و به خاطر اینکه موج سواران بیش از این با احساسات پاک و صادقانه مردم بازی نکنند، آیت الله هاشمی رفسنجانی تصمیم گرفته اند پاسخ به اتهامات رئیس جمهور را به مقام معظم رهبری و از طریق معظم له به مردم شریف ایران بدهند تا حداقل تاریخ انقلاب اسلامی در آینده های دور این تجربه تاریخی را در اختیار نسل های متمادی ایران عزیز قرار دهد که نگذارند پدیده زشت، دروغ، افترا و تهمت در این کشور نهادینه شود.

به گزارش «فردا» از خبرگزاری ها، متن کامل پیام بدین‌شرح است:

بسم‌الله الرحمن الرحیم

مقام معظم رهبری آیت‌الله خامنه‌ای زیده عزّه

متأسفانه اظهارات عاری از حقیقت و غیرمسئولانه آقای احمدی‌نژاد در جریان مناظره با مهندس موسوی و مقدمه‌چینی‌های قبل و حوادث بعد از آن، خاطرات تلخ اظهارات و اقدامات منافقان و گروهک‌‌های ضدانقلاب در سالهای اول بعد از پیروزی انقلاب و نیز تهمت‌زدن‌ها در انتخابات 84 و انتخابات مجلس ششم ولجن‌‌پراکنی‌های باند پالیزدار که در دادگاه محکوم شده را به نمایش گذاشت و از آنجا که بخشی از این اظهارات قبلاً در رسانه‌های دولتی و آتش تهیه آن در سخنرانی مشهد مقدس مطرح شده، ادعای اینکه مطالب او تحت تأثیر فضای مناظره گفته شده و فاقد برنامه‌ریزی قبلی است، پذیرفتنی نیست و گویا برای تحت‌الشعاع قرادادن گزارشهای مستند و مکرر دیوان محاسبات در خصوص مفقودالاثر بودن یک میلیارد دلار و ارتکاب چند هزار تخلّف در اجرای بودجه‌ها می‌باشد و شاید هم رقیب اصلی خود را افتخارات ربع قرن انقلاب اسلامی می‌داند.

دهها میلیون نفر در داخل و خارج ناظر دروغ‌پردازیها و خلافگویی‌هایی بودند که برخلاف شرع و قانون و اخلاق و انصاف، افتخارات نظام اسلامی‌مان را نشانه گرفته بود.

زیر سئوال بردن تصمیمات بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران و تلاشهای امام راحل و مردم مسلمان و متعهد و روحانیت عظیم‌القدر که در نیم قرن گذشته با مجاهدت‌های خویش توانستند بنای باشکوه نظام اسلامی را ایجاد و مستقر و بالنده کنند، از این بدتر نمی‌شد. دوران مشعشعی که خود شما پشت سر امام(ره) در قامت مجاهد پیشتاز، رئیس‌جمهور و نهایتاً رهبری نظام نقش و مسئولیت‌های ممتازی بعهده داشته‌اید.

نقطه قابل توجه دراین تهمت‌ها این است که غیرمستقیم، مقام ولایت در زمان رهبری امام راحل و جناب‌عالی که هادی دولت‌ها بوده‌اید و با اظهارات صریح، مدیریت‌ها را مورد تأیید و تحسین قرارداده‌اید، نشانه گرفته است.

بعد از جریان شوم 14 اسفندماه 1359 با ارشاد امام و بنیان‌گذار جمهوری اسلامی، شهید مظلوم دکتر بهشتی و جناب‌عالی و اینجانب که در شعارهای مردمی به عنوان «سه یاور خمینی» شناخته شده بودیم، با همراهی نیروهای انقلابی و بخصوص نمایندگان متعهد مجلس اول و حزب جمهوری اسلامی توانستیم در جهت زدودن غبارهای ابهامات و سم‌پاشی‌ها اقدامات مؤثری انجام دهیم و امام راحل درد آشنا با تشکیل گروه حقیقت‌یاب و داور، بخشی از حقایق را آشکار ‌کردند. نتایج آن، آگاهی بیشتر مردم و رسوایی فتنه‌گران و در نهایت نجات کشور از خطری بود که دشمنان استکباری و ضد انقلاب طراحی کرده بودند.

البته اینجانب قصد ندارم که دولت موجود را مثل دولت بنی‌صدر معرفی کنم و یا سرنوشتی شبیه آن دولت را برای این دولت بخواهم، بلکه مقصود این است که باید مانع گرفتار شدن کشور به سرنوشت آن روزگار شد.

اینجانب برای پرهیز از آلوده‌شدن فضای سیاسی کشور در آستانه انتخابات به تشنجات بیشتر، از عکس‌العمل فوری که مورد انتظار ملت است، خودداری کردم.

در مراسم بزرگداشت سالگرد امام(ره) به آقای احمدی‌نژاد گفتم که در اظهارات او خلاف‌گویی‌‌های فراوانی وجود داشته و ادعای کذب تماس تلفنی من با یکی از سران عرب و ادعای کارگردانی مبارزات انتخاباتی رقبا و اتهامات ناروا به جمعی از بزرگان نظام، از جمله جناب آقای ناطق نوری و فرزندان من و بدتر از همه زیرسئوال بردن اقدامات امام راحل را یادآوری و پیشنهاد کردم با صراحت اتهام‌های نادرست را پس بگیرد که نیازی به اقدامات قانونی افراد و خانواده‌هایی که ناجوانمردانه و مظلومانه هدف تیرهای ناسزاگویی قرار گرفته‌اند، نباشد.

از صدا و سیما هم خواسته شد که فرصتی در اختیار طرفهای ذیحق براساس مقررات سازمان قرار دهد که از خود دفاع نمایند. گرچه در گذشته به بخشی از این اتهامات پاسخ داده شده و رئیس قوه قضاییه وقت جناب آقای یزدی در پایان کار ریاست جمهوری اینجانب، در عمل به اصل 142 قانون اساسی رسماً اعلام پاکی و منزّه بودن خانواده رئیس‌جمهور و حتی کم‌شدن دارایی‌ها در دوران مسئولیت را نمودند، ولی تکرار اتهام تکرار جواب را می‌طلبد.

مع‌الاسف، این دو پیشنهاد خیرخواهانه عملاً پذیرفته نشده و رهبر معظم هم صلاح را در سکوت‌شان دیدند و بی‌شک جامعه و بخصوص نسل جوان نیازمند اطلاع از حقیقت است. حقیقتی که با اعتبار نظام و همدلی ملت ارتباط جدّی دارد و اگر محدود به حق چند نفر بود؛اقدام به نوشتن چنین نامه ای نمی کردم.

معتقدم جناب‌عالی بخوبی می‌دانید که اینجانب و بسیاری از بزرگان تأثیرگذار انقلاب و حتی خود جناب‌عالی از دوران مبارزه و سالهای اول انقلاب و در تعدادی از مقاطع مورد تهاجم افراد لاابالی و ضدانقلاب بوده‌ایم و همیشه صبورانه تهمت‌ها و اهانت‌ها را پشت سر گذاشته‌ایم و در دور جدید تهمت‌ها و هجمه‌ها هم از حدود پنج سال پیش تاکنون دندان روی جگر دارم و بخاطر خداوند و مصالح انقلاب و کشور اندوه خویش را مکتوم می‌د‌ارم و از این جهت هم مورد گلایه بسیاری از دلسوزان اسلام و انقلاب و بستگانم قرار می‌گیرم ومهم این است که اینبار این تهمت ها توسط رئیس جمهور و در رسانه ملی مطرح شده است. البته در موقع مناسب انحرافات و حق‌کشی‌های ناگفته انتخابات و اعمال دولت نهم در اختیار مردم و تاریخ قرار خواهد گرفت،

تاریخ گواه است که اکثریت مردم متعهد و انقلابی مان کمتر تحت تأثیر خلاف‌گوئیها قرار می‌گیرند و دلیل آن آراء افتخارآمیز مردم به اینجانب در آخرین انتخابات مجلس خبرگان رهبری است و نیز خوب می‌دانید که در جریان انتخابات جاری، تاکنون به خاطر مسئولیت های رسمی ام در رسانه ها مطلبی به نفع یا ضرر افراد و جریانهای درگیر در انتخابات نگفته‌ام و در موارد ضروری به کلیاتی مبتنی بر حضور حداکثری مردم در پای صندوقها و سلامت انتخابات اکتفا کرده‌ام و رسماً گفته‌ام برنامه شرکت در انتخابات ندارم.

چهار نامزد موجود برای آمدن به صحنه با اطلاع از نظر و سیاست اینجانب از من نظر نخواسته‌اند و بعد از نامزدی هم از اینجانب درخواست حمایت نکرده‌اند و اگر هم در جلساتی بهم رسیده باشیم، چیزی جز همان کلیات فوق‌الذکر را از من نشنیده‌اند و اگر حزب یا گروهی در مورد جهت‌گیری در انتخابات نظر خواسته‌اند، گفته‌ام براساس آیین‌نامه خود عمل کنند و حقیقتاً آنها با تصمیم‌خودشان و همکارانشان در صحنه‌اند و عمل می‌کنند و انصافاً تهمت دست‌نشانده بودن آنان ستم و بی‌حرمتی غیرقابل توجیه است.

بجاست که به این حقیقت هم توجه شود که احتمالاً عوامل دولت از نظر اینجانب مطلعند که من ادامه وضع موجود را به صلاح نظام و کشور نمی‌دانم و خود جناب‌عالی هم از این نظر من مطلعید و دلایل آن را هم می‌دانید. ولی این نظر را رسانه‌‌ای نکرده‌ام و خود عوامل دولت در این مورد بزرگ‌نمایی کرده‌اند که هدف بزرگ‌نمایی در آن مناظره روشن شد.

با اینهمه بر فرض اینکه اینجانب صبورانه به مشی گذشته ادامه دهم، بی‌شک بخشی از مردم و احزاب و جریانها این وضع را بیش از این بر نمی‌تابند و آتش‌فشانهایی که از درون سینه‌های سوزان تغذیه می‌شوند، در جامعه شکل خواهد گرفت که نمونه‌های آن را در اجتماعات انتخاباتی در میدانها، خیابانها و دانشگاهها مشاهده می‌کنیم.

اگر نظام نخواهد یا نتواند با پدیده‌های زشت و گناه‌آلودی مثل تهمت ها ؛ دروغ‌ها و خلاف‌گوییهای مطرح شده در آن مناظره برخورد کند و اگر مسئولان اجرای قانون نخواهند و یا نتوانند به تخلّف‌های صریح خلاف قانون در اعلان افراد به عنوان فاسد که فقط بعد از اثبات تخلّف در دادگاه قابل اعلان است، رسیدگی کنند و اگر فردی در موقعیت ریاست جمهوری بدون مراعات ‌شأن منصب مقدسش خود را مجاز به ارتکاب چنین گناهان کبیره و اخلاق‌شکن علیرغم سوگند به مراعات شرع و قانون بداند، چگونه می‌توانیم خود را از پیروان نظام مقدس اسلامی بدانیم؟

رهبری معظم انقلاب؛

اکنون که امام راحل (ره) آن پیر فرزانه و حلّال مشکلات و ملجاء همه و یار صبور و دیرینه هر دوی ما آیت‌الله شهید مظلوم دکتر بهشتی و بسیاری از همسنگران قدیم که یا به فیض عظمای شهادت رسیدند و یا به دیار باقی شتافتند ؛ در بین ما حضور ندارند، شما مانده‌اید و من و معدودی از یاران و همفکران قدیم. از جناب‌عالی با توجه به مقام و مسئولیت و شخصیت‌تان انتظار است برای حل این مشکل و برای رفع فتنه‌های خطرناک و خاموش کردن آتشی که هم اکنون دودش در فضا قابل مشاهده است، هرگونه که صلاح می‌دانید اقدام مؤثری بنمایید و مانع شعله‌ورتر شدن این آتش در جریان انتخابات و پس از آن شوید.

لذا در فرصت باقی‌مانده ضروری به نظر می‌رسد خواسته حق حضرت‌عالی و مردم در خصوص انجام انتخاباتی سالم و پرابهت و حداکثری تحقق یابد. کاری که می‌تواند عامل نجات کشور از خطر و باعث تحکیم وحدت ملی و اعتماد عمومی باشد و فتنه‌گران نتوانند با حدس و گمان نصّ پیامتان در مشهد و در مرقد امام راحل را با هوس خود تحریف کنند و با نادیده گرفتن قانون، بنزین بر آتش‌افروخته بریزند.

 
سر چشمه شاید گرفتن به بیل ، چو پر شد نشاید گرفتن به پیل
 
دوست، همراه، و هم سنگر دیروز، امروز و فردایتان

اکبر هاشمی رفسنجانی

ادامه مطلب



[ شنبه 13 خرداد 1396  ] [ 4:11 PM ] [ احمد ]
نظرات 0
 

بازخوانی فرمایشات حضرت امام و رهبری در باره هاشمی

 
بخشی از بیانات و فرمایشات حضرت امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری  درباره اکبر هاشمی رفسنجانی 
 
 
    جوان پرس :  آقای هاشمی را همه می‌شناسند. من شناختم از ایشان مربوط به بعد از انقلاب و مسئولیتهای بعد از انقلاب نیست؛ من از سال ۱۳۳۶ -یعنی ۵۲ سال قبل- ایشان را از نزدیک می‌شناسم.
 
 
 
   کاندیداتوری اکبر هاشمی رفسنجانی برای انتخابات ریاست جمهوری یازدهم، معادلات اصولگرایان را بر هم زده و آنها را دچار سردرگمی کرده است. به همین دلیل برخی از اصولگرایان برای رهایی از این سرگردانی، با فرار رو به جلو سعی می کنند با طرح موضوع رد صلاحیت احتمالی هاشمی رفسنجانی، اندکی از فشارهای وارده بر خود را کاهش داده و امید را به اردوگاههای تکه تکه شده اصولگرایان بازگردانند.
 
 
  اما آیا شخصیتی که بارها توسط امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری مورد تعریف و تمجید قرار گرفته، ممکن است رد صلاحیت شود و آیا فردی که در روز ۲۴ اسفند ۱۳۹۰ از مقام معظم رهبری حکم تمدید ریاست بر مجمع تشخیص مصلحت نظام را دریافت کرده، ممکن است برای ریاست جمهوری صلاحیت نداشته باشد؟
 
پایگاه خبری فریادگر، بخشی از سخنان امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری را درباره اکبر هاشمی رفسنجانی در اختیار مخاطبان قرار می دهد و قضاوت را به شما می سپارد:
 
خدا انصاف بدهد به آنهایی که انحصارطلب بودند و می‌خواستند بهشتی و خامنه‌ای و رفسنجانی را از صحنه خارج کنند.
 
امام خمینی (ره) در سال ۱۳۶۰

مرحوم مدرس که به امر رضاخان ترور شد از بیمارستان پیام داد «به رضاخان بگوئید من زنده هستم». مدرس حالا هم زنده ‌است. مردان تاریخ تا آخر زنده هستند. بدخواهان باید بدانند هاشمی زنده‌است چون نهضت زنده‌است. آمریکا و دیگر ابرقدرت‌ها بدانند ملت ما زنده‌است… من به آقای هاشمی فرزند برومند اسلام تبریک می‌گویم که در راه هدف تا نزدیک شهادت به پیش رفته و سلامت و ادامه خدمت ایشان را از خدای تعالی خواستارم.

 
صحیفه امام، جلد ۷، صفحه ۴۹۵
 
 
امام نهایت اعتماد و اطمینان را به رئیس جمهور ما – آیت الله هاشمی رفسنجانی – داشتند. امروز بحمدالله در راس دستگاه‌های اجرایی کشور، کسی است که امام در تمام طول دوران انقلاب و قبل از آن و بیشتر از همه بعد از انقلاب تا لحظهٔ وفاتشان، نهایت اعتماد و اطمینان را به او داشتند. رئیس جمهور ما، ایشان کسی است که اینقدر مورد اعتماد امام بود، اینقدر به امام نزدیک بود، حرف‌های امام را بیشتر از آنها شنیده، درد دل‌های امام را بیشتر از دیگران شنیده و خبر دارد.
 
 
 
رهبر انقلاب حتی در خطبهٔ معروف ۲۹ خرداد ۸۸ نیز در توصیفی از هاشمی رفسنجانی و کمک‌های اقتصادی وی به جریان انقلاب اسلامی ایران اذعان داشتند:

 

 
آقای هاشمی را همه می‌شناسند. من شناختم از ایشان مربوط به بعد از انقلاب و مسئولیتهای بعد از انقلاب نیست؛ من از سال ۱۳۳۶ -یعنی ۵۲ سال قبل- ایشان را از نزدیک می‌شناسم. آقای هاشمی از اصلی‏‌ترین افراد نهضت در دوران مبارزات بود؛ از مبارزین جدی و پیگیرِ قبل از انقلاب بود؛ بعد از پیروزی انقلاب از مؤثر‌ترین شخصیتهای جمهوری اسلامی در کنار امام بود؛ بعد از رحلت امام هم در کنار رهبری تا امروز. این مرد بار‌ها تا مرز شهادت پیش رفته. قبل از انقلاب اموال خودش را صرف انقلاب می‌کرد و به مبارزین می‌داد. این‌ها را جوان‌ها خوب است بدانند. بعد از انقلاب ایشان مسئولیت‌های زیادی داشت: هشت سال رئیس جمهور بود؛ قبلش رئیس مجلس بود؛ بعد مسئولیت‌های دیگری داشت. در طول این مدت هیچ موردی را سراغ نداریم که ایشان برای خودش از انقلاب یک اندوخته‏‌ای درست کرده باشد. این‌ها یک حقایقی است؛ این‌ها را باید دانست. در حساسترین مقاطع ایشان در خدمت انقلاب و نظام بوده.
 
 
بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با آزادگان ، ۱۱ مهر ۱۳۶۹

مردی بزرگ از سابقین اول انقلاب و از حواریین و انصار دیرین امام راحل. عالمی متفکر، سیاستمداری هوشمند، فقیهی زمان‌شناس، مجاهدی خستگی‌نشناس، برادری مهربان برای ضعیفان و مدیری کاردان برای کشور. بنده از سال ۳۶ ایشان را از نزدیک می‌شناسم و در میدان‌های مختلف، با هم و در کنار هم بوده‌ایم. با هم کار و با هم فکر کرده‌ایم. این آزمایش برای ایجاد اعتماد در انسان کافی است. من در همه این مدت، ایشان را در راه خدا، در راه حقیقت، در راه اعتلای کلمه دین و پیشبرد اهداف اسلامی مشاهده کردم و هرگز ایشان را از این راه جدا و منحرف ندیدم.

 
بیانات مقام معظم رهبری در تاریخ 12 مرداد 1372
 
این دورهٔ هشت ساله برای کشور، یک دورهٔ بسیار پرکار و پرتلاش و پر عاید و حقیقتا دورهٔ بازسازی بود… حقیقتا کشور بازسازی شد، کشوری که قبل از ویرانی‌های جنگ هم، حقیقتا هیچ میراث زیربنایی قابل توجه و قابل قبولی از رژیم گذشته نداشت… بخش قابل توجهی از این، به خصوصیات شخص آقای هاشمی بر می‌گردد، یعنی واقعا برخی از خصوصیات در ایشان هست که تاثیر تام تمامی در این موفقیتها داشته، از قبیل برخورداری ایشان از روحیهٔ کار – پرکاری – روحیهٔ ابتکار و نوآوری و ورود در میدان‌های جدید و ناپیموده، همت بلند در امر سازندگی و نترسیدن از طرح‌های بزرگ و اقدام کردن شجاعانه در مورد کارهای بزرگ، شیوهٔ مدیریت باز که در ایشان وجود داشت و این به همکارهای ایشان امکان می‌داد که ابتکار و تلاش خودشان را به کار بیندازند و از آنها استفاده بکنند. ایمان عمیق به توانایی خود نیز نقش زیادی داشت. همچنین هوشمندی در شناخت مسایل و مضایق و پیدا کردن راه حل‌ها، بخشی از خصوصیاتی است که بلاشک موثر بود…
 
…جناب آقای هاشمی به عنوان یک روحانی انقلابی، کارآمد، متدین و متعبد برای مردم ما مطرح هستند و این خصوصیاتی است که در ایشان هست… بنده دایما شماها را در طول این سال‌ها متمادی دعا می‌کردم، شخص آقای هاشمی را به نام و حداقل در هر شبانه روزی یک مرتبه و بیش از این و شماها را هم همین طور معمولا دعا می‌کردم. باز هم دعا خواهم کرد.
 
بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با آقای هاشمی رفسنجانی و کابینهٔ ایشان در پایان دورهٔ ریاست جمهوری، ۹ مرداد ۱۳۷۶

تعدادی از نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری مورد تخریب قرار گرفتند، تخریب‌های غیرمنصفانه و ناجوانمردانه، حتی شخصیت موجهی مثل آقای هاشمی رفسنجانی که شخصیت محترم و با سابقه‌ای است، از دم این تخریب‌ها در امان نماند، این حادثهٔ بدی بود.

 
بیانات مقام معظم رهبری در دیدار رئیس و مسئولان قوهٔ قضاییه و خانوادهٔ شهدای فاجعهٔ هفت تیر، ۷ تیر ۱۳۸۴

 

 
کدخبر : 17760
 

ادامه مطلب



[ شنبه 13 خرداد 1396  ] [ 4:00 PM ] [ احمد ]
نظرات 0
 
آیت‌الله نوری‌همدانی:

عده‌ای می‌گویند از امام(ره) حرف بزنیم اما "مرگ بر آمریکا" نگوئیم

 
مرجع تقلید شیعیان با بیان اینکه غصه امروز این است که یونسکو سند ۲۰۳۰ را بدهد با هر عنوانی در این کشور جمهوری اسلامی امضا بشود و کسی هم پاسخگو نباشد، گفت: باید تکلیف این موضوع مشخص شود، به هیچ وجه نمی‌گذاریم چیزی خلاف شرع و اسلام در کشور اجرایی شود.
پایگاه تحلیلی خبری هم اندیشی: آیت‌الله نوری‌همدانی در دیدار جمعی از ستاد بزرگداشت امام خمینی(ره)، ایشان را شخصیت ممتاز و بی‌بدیل عصر ما دانست و اظهار داشت: هنوز این بزرگوار برای جهان شناخته نشده، شخصیتی که به معنای واقعی توانست هیبت و ابهت دروغین مستکبران را بشکند و آن‌ها را به انزوا بکشاند و اسلام ناب را به عرصه زندگی مردم بیاورند.

مرجع تقلید شیعیان در ادامه افزود: آنچه انسان را متاثر می‌کند ظلمی است که امروز عده‌ای در داخل نیز به امام(ره) می‌کنند و با گزینشی‌کردن مطالب ایشان مقصود آن بزرگوار را پنهان می‌کنند.

وی خاطرنشان کرد: من همیشه در ملاقات‌ها اصرار بر این دارم 3 کتاب باید کتاب بالینی ما باشد به‌ویژه در اختیار جوانان قرار بگیرد و آن صحیفه امام(ره) و دفتر تبیان و وصیت نامه امام(ره) است تا همه با آن فکر و اندیشه آشنا باشند.

آیت‌الله نوری‌همدانی تصریح کرد: عمق شخصیت امام بزرگوار در این کتب معلوم است که این انسان بزرگ در درجه اول یک فقیه بزرگ است، یک فقیه سیاستمدار است، یک انسان الهی است. این کتب را موسسه تنظیم و نشر آثار امام(ره) باید به طور گسترده چاپ کند و در اختیار علاقه‌مندان بگذارد و مراکز آموزشی به‌عنوان درس تدریس کنند چراکه در جای جای این سخنان حرف از استکبار‌ستیزی، دفاع از مظلوم، مبارزه و جهاد و فرهنگ ایثار و شهادت است.

وی ادمه داد: امروز عده‌ای می‌گویند از امام(ره) حرف بزنیم اما مرگ بر آمریکا نگوئیم، مگر می‌شود از امام(ره) حرف زد ولی سیره امام(ره)‌ را نادیده گرفت؟ امام راحل فرمودند "آمریکا شیطان بزرگ است"؛ فرمودند "آمریکا جنایتکار است". امام(ره) آموخت اسرائیل باید محو شود، ایشان فرمود وظیفه ما دفاع از مظلوم است و فرمود فرهنگ ایثار و شهادت باید باقی بماند، مگر می‌شود از امام(ره) گفت ولی آرمان‌های ایشان را نادیده گرفت؟

مرجع تقلید شیعیان در ادامه سخنانش تاکید کرد:‌ غصه امروز این است که یونسکو سند 2030 را بدهد با هر عنوانی در این کشور جمهوری اسلامی امضا بشود و کسی هم پاسخگو نباشد؛ عده‌ای هم توجیه کنند و منتقدین را "بی‌اطلاع" بدانند، البته بنده بارها گفتم و بعضی از علما و مراجع بزرگوار هم تاکید کردند که باید تکلیف این موضوع مشخص شود و به هیچ وجه نخواهیم گذاشت چیزی در این مملکت اجرایی شود که خلاف شرع و اسلام و فرهنگ اهل‌بیت(ع) باشد؛ ما از امام آموختیم که حقایق را بدانیم و از حق دفاع کنیم.

آیت‌الله نوری همدانی در ادامه حضور مردم در برنامه‌های بزرگداشت امام راحل و شهدای پانزده خرداد را بسیار ضروری دانست و گفت: این انقلاب با عنایت خداوند متعال و همت مردم بزرگوار و رهبری رهبر معظم انقلاب آیت‌الله خامنه‌‌ای تا به امروز با قوت حفظ شد و در آینده نیز با وحدت و انسجام مسئولان زحمت‌کش نظام و حمایت مردم و رهبری آیت‌الله خامنه‌ای ادامه پیدا خواهد کرد تا ظهور امام عصر(عج).



د
 
کد مطلب: 378165
مرجع : تسنیم

ادامه مطلب



[ شنبه 13 خرداد 1396  ] [ 3:59 PM ] [ احمد ]
نظرات 0

توصیه مهم امام خمینی (ره) به مسئولین چه بود؟

 
امام خمینی (ره) بر رسیدگی به کوخ‌نشینان اصرار و تاکید داشتند.
پایگاه تحلیلی خبری هم اندیشی: از ابتدای پیروزی انقلاب، امام تکیه‌ی بر طبقات ضعفا را اصرار، تکرار و توصیه کردند. تعبیر «پابرهنگان» و «کوخ‌نشینان» جزو تعبیراتی بود که در کلام امام بارها و بارها تکرار شد. 

به مسئولین اصرار داشتند که به طبقات محروم برسید. به مسئولین اصرار داشتند که از اشرافیگری پرهیز کنند. این، یکی از توصیه‌های مهم امام بزرگوار بود. ما نباید اینها را فراموش کنیم. 

آفت مسئولیت در یک نظامی که متکی به آراء مردم و متکی به ایمان مردم است، این است که مسئولین به فکر رفاه شخصی بیفتند؛ به فکر جمع‌آوری برای خودشان بیفتند؛ در هوس زندگی اشرافیگری، به این در و آن در بزنند؛ این آفت بسیار بزرگی است. 
 
توصیه مهم امام خمینی (ره) به مسئولین چه بود؟

امام خودش از این آفت بکلی برکنار ماند و مسئولین کشور را هم بارها توصیه می‌کرد که به کاخ‌نشینی و به اشرافیگری تمایل پیدا نکنند، سرگرم مال‌اندوزی نشوند، با مردم ارتباط نزدیک داشته باشند. 

ماها که آن روز جزو مسئولین بودیم، امام دوست میداشت که با مردم ارتباط داشته باشیم، مأنوس باشیم؛ اصرار داشت که خدمات به اقصی‌ نقاط کشور برده شود؛ مردم نقاط دور، از خدمات عمومی کشور بهره‌مند شوند. اینها ناظر به آن بُعد عدالت امام بزرگوار بود. 

امام اصرار داشت که مسئولین از میان مردم انتخاب شوند، از خود مردم باشند، وابستگی‌ها ملاک قبول مسئولیت‌ها نباشد. وابستگی به شخصیت‌ها، به فامیل‌ها، بلای هزار فامیلی که در دوران قاجار و دوران پهلوی بر سر این کشور آمد، امام بزرگوار ما را نسبت به این قضیه حساس کرده بود. گاهی در مقام تعریف از یک مسئولی میگفتند: این از دل مردم برخاسته است.





 
 
کد مطلب: 378130
مرجع : باشگاه خبرنگاران

ادامه مطلب



[ شنبه 13 خرداد 1396  ] [ 3:56 PM ] [ احمد ]
نظرات 0

 

گزارشی از روند تصویب و ماهیت سند ۲۰۳۰:

 

سند ۲۰۳۰ کجا را نشانه گرفته است؟
همان انگیزه‌هایی که به کشورهای اسلامی فشار می‌آورند تا موضوعات جهاد و شهادت را از کتاب‌های درسی حذف کنند در داخل نیز استمرار پیدا می‌کنند و خود را به‌صورت خرده‌سیاست‌های فرهنگی نشان می‌دهند.
سند ۲۰۳۰ کجا را نشانه گرفته است؟

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی بسیج، هفده اردیبهشت سال گذشته، رهبر انقلاب در دیدار با معلمان با اشاره به اینکه ما برای تربیت نسل آینده با حریفی به نام «نظام سلطه‌ی بین‌المللی» مواجه هستیم فرمودند: «ممکن است برخی تعجب کنند که چه ارتباطی میان آموزش‌وپرورش و «نظام سلطه‌ی بین‌المللی» وجود دارد، درحالی‌که واقعیت این است که نظام سلطه برای نسل جوانِ ملت‌ها به‌ویژه ملتِ ایران برنامه دارد.» ایشان به این موضوع هم تأکید کردند: «نظام سلطه می‌خواهد نسل آینده‌ی کشورها، نسلی باشند که فکر، فرهنگ، نگاه و سلیقه‌ی مورد نظر او را در مسائل جهانی داشته باشند و در نهایت نخبگان، سیاستمداران و افراد تأثیرگذار همان‌گونه فکر و عمل کنند که او تمایل دارد.» به‌همین دلیل، رهبر انقلاب موضوع آموزش و پرورش را طبق تصریح قانون اساسی، موضوعی «حاکمیتی» بیان فرمودند.

* پروژه‌ای جهانی
سند موسوم به ۲۰۳۰ سازمان یونسکو را می‌توان یکی از موارد طراحی نظام سلطه‌ی بین‌المللی دانست. البته این سند تنها یکی از ۱۷ هدف پروژه‌ی میلینیوم جهانی است. میلینیوم یا اعلامیه‌ی هزاره‌ی سازمان ملل متحد با هدف توسعه‌ی پایدار، از مهم‌ترین طرح‌هایی است که توسط سازمان ملل به منظور جهانی‌سازی ملت‌ها و یکسان‌سازی فرهنگ‌ها سال‌ها در دستور کار نهاد‌های مرتبط با این سازمان قرار گرفته بود و سرانجام شکست خورد. پس از شکست این پروژه، در سال ۲۰۱۵ برنامه‌ی جدیدی از سوی سازمان ملل مطرح شد و در مجمع عمومی سازمان ملل با حضور روسای جمهور کشورهای عضو از جمله جمهوری اسلامی ایران به تصویب رسید. نکته‌ی حائز اهمیت این است که این برنامه به صورت without voting، یعنی بدون رای و نظر مخالف به تصویب رسیده است، در حالیکه اگر مخالفتی از سوی هیئت ایرانی حاضر صورت گرفته بود، این برنامه با «اجماع عمومی» تصویب نمی‌شد. امری که انتظار می‌رفت با توجه به مغایرت‌ها و تضادهای واضح و مشخص این برنامه با فرهنگ و اسناد بالادستی کشورمان، با مخالفت هیئت جمهوری اسلامی به عنوان داعیه‌دار حکومت اسلامی قرار بگیرد.

پس از اجلاس عمومی سازمان ملل، اجلاس با حضور وزرای ۱۳۰ کشور از جمله ایران در اینچئون کره‌ی جنوبی برگزار می‌شود. سندی که از سال ۲۰۱۴ به عنوان برنامه‌ی آموزشی در مسقط طراحی شده بود، در این اجلاس به تصویب و امضا می‌رسد. هرچند که تا به امروز هیچ خبر رسمی‌ای مبنی بر امضای وزیر وقت آموزش و پرورش بر این سند منتشر نشده است. این تعهد در حالی صورت می‌گیرد که دو نهاد نظارتی مهم در این موضوع یعنی شورای عالی انقلاب فرهنگی و مجلس شورای اسلامی و نهادهای فراقوه‌ای نظیر مجمع تشخیص مصلحت و شورای عالی امنیت ملی از پذیرفتن این سند بی‌اطلاع بوده‌اند.

* تصویب و اجرای پنهانی
در جلسه‌ی مورخ ۱۳۹۵/۰۶/۲۵ هیئت دولت، اجرای سند ۲۰۳۰ با تشکیل کارگروهی، الزامی می‌شود. این کارگروه موظف می‌شود که برنامه‌های اجرایی این سند را به سایر دستگاه‌های مربوطه ابلاغ کند و بر اجرای آن نظارت داشته باشد. نخستین واکنش رسمی به این مصوبه‌ی هیئت دولت، چهار ماه پس از اجرایی شدن آن صورت می‌گیرد، زمانی که ستاد نقشه‌ی جامع علمی کشور در جلسه‌ی هشتاد و هشتم خود، با گلایه از عدم اطلاع رسانی دولت به شورای عالی انقلاب فرهنگی، نگرانی خود را از تصویب و اجرای این سند اعلام می‌کند. با ادامه یافتن اجرای این سند و عدم پاسخگویی مسئولان مربوطه، این نگرانی به صحن عمومی شورای عالی انقلاب فرهنگی در جلسه‌ی ۱۳۹۵/۱۱/۱۹ سرایت کرد و در حضور رئیس جمهور و وزرای مربوطه، نگرانی از تصویب و اجرای سند ۲۰۳۰ با صحبت چند تن از اعضای شورا به ریاست جمهوری منتقل شد. در حالیکه انتظار عمومی اعضای شورا بر این بود که با انتقال این دغدغه، روند رای‌گیری و در دستور‌کار قرار گرفتن توقف و اصلاح سند ۲۰۳۰ آغاز می‌شود اما رئیس‌جمهور این مسئله را به جلسه‌ی بعدی موکول می‌کند. جلسه‌ای که تا به ‌امروز تشکیل نشده است.

پس از این اتفاق، موضوع سند ۲۰۳۰، با حضور مدیر کل کمیسیون ملی یونسکو در دستور کار ستاد نقشه‌ی جامع علمی کشور قرار می‌گیرد. محورهای این جلسه بدین شرح است:
- عدم مشارکت و اطلاع رسانی به شورای عالی انقلاب فرهنگی مورد انتقاد است.
- اسناد آموزشی بالادستی نظام، اسنادی مترقی هستند که کشور را بی‌نیاز از اسناد ابلاغی از سایر جوامع بیگانه می‌کند.
- روند ابلاغ و ترجمه‌ی این سند متوقف شود، تا از تداخل و تعارض در نظام آموزشی کشور جلوگیری شود.
- در بسیاری از جملات بیانیه‌ی اینچئون عباراتی وجود دارد که نشانگر الزام‌آور بودن بندهایی از این بیانیه می‌شود.
- سکولار بودن و ترویج بی‌دینی، آموزش معلمان به شیوه‌ی غربی، اختلاط جنسی، حذف آیات جهاد و ممنوعیت ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و... از جمله موارد اختلافی و متضادی است که این سند با فرهنگ اسلامی ایرانی دارد.
- پذیرش نقش راهبری، نظارت و گزارش‌دهی به یونسکو محکوم می‌شود.

در حقیقت با پذیرش این سند علاوه‌بر تغییراتی که در نظام آموزشی کشور پدید می‌آید، این تعهد بوجود می‌آید که مهم‌ترین آمار‌ها و اطلاعات که مربوط به نسل جوان و نوجوان کشور است به صورت گزارش‌های مداوم به نهادهای بیگانه اعلام شود. در پایان این جلسه که با حضور مدیر کل کمیسیون ملی یونسکو برگزار شد، مقرر شد تا اجرای این سند سریعا متوقف شود.

علی رغم این مصوبه بازهم دولت اجرای این سند را متوقف نمی‌کند و ماه‌های آینده هم اجرای آن ادامه می‌یابد تا زمانی که رهبر انقلاب در دیدار با معلمان به اجبار، شخصا به روند اجرای سند ورود می‌کنند و می‌فرمایند: «این سند ۲۰۳۰ سازمان ملل و یونسکو و این حرفها، اینها چیزهایی نیست که جمهوری اسلامی بتواند شانه‌اش را زیر بار اینها بدهد و تسلیم اینها بشود. به چه مناسبت یک مجموعه‌ی به‌اصطلاح بین‌المللی‌ای -که قطعاً تحت نفوذ قدرت‌های بزرگ دنیا است- این حق را داشته باشد که برای کشورهای مختلف، برای ملّت‌های گوناگون، با تمدّن‌های مختلف، با سوابق تاریخی و فرهنگی گوناگون، تکلیف معیّن کند که شما باید این‌جوری عمل کنید؟ اصل کار، غلط است. اگرچنانچه با اصل کار شما نمی‌توانید مخالفت بکنید، حدّاقلّش این است که بِایستید بگویید جمهوری اسلامی خودش ممشیٰ دارد، خطّ‌و‌ربط دارد، ما سندهای بالادستی داریم، ما می‌دانیم باید در زمینه‌های آموزش، پرورش، اخلاق، سبک زندگی چه‌کار کنیم؛ احتیاج به این سند وجود ندارد. اینکه ما برویم سند را امضا کنیم و بعد هم بیاییم شروع کنیم بی‌سروصدا اجرائی کردن، نخیر، این اصلاً مطلقاً مجاز نیست.» با این بیانات بود که بلافاصله و به اجبار روند اجرای سند ۲۰۳۰ متوقف شد. از سوی دیگر سند ۲۰۳۰ تعارضات فراوانی با اسناد بالادستی نظام شامل، سند چشم انداز بیست ساله، نقشه‌ی جامع علمی کشور، سند تحول بنیادین در آموزش و پرورش و حتی اصول ۷۷و ۱۵۳ قانون اساسی دارد.  

* اختلاف در چیست؟
اما در روزهای اخیر، رسانه‌های معاند با انقلاب مبنای مخالفت با سند ۲۰۳۰ را برابری و یکسان‌سازی آموزشی و جلوگیری از رشد کیفی آموزش در سطح کشور بیان کرده‌اند، در حالی‌که ماجرا این نیست، کمااینکه در سند سیاست‌های کلی ایجاد تحول در آموزش و پرورش که رهبر انقلاب در سال ۱۳۹۲ ابلاغ کردند نیز ارتقاء جایگاه آموزش و پرورش به مثابه مهم‌ترین نهاد تربیت نیروی انسانی و مولّد سرمایه‌ی اجتماعی در دستور کار قرار گرفته است. به این دلیل که این برنامه بدون در نظر گرفتن مسائل و اقتضائات بومی، فرهنگی و همچنین آرمان‌های ایران اسلامی طراحی شده است. به همین دلیل  اجرا و تعهد به این سند، موجبات تغییر و تعارض فرهنگی و هویتی را در نسل‌های آینده سبب می‌سازد.

* آموزش بهانه است
سند ۲۰۳۰ را می‌توان مدخل ورودی برنامه‌ی جامع سازمان ملل برای تسلط بر کشورها به بهانه‌ی موهوم توسعه‌ی پایدار دانست. این برنامه که در ادامه‌ی پروژه‌ی میلینیوم جهانی است، در چهارمین و مهم‌ترین هدف از اهداف ۱۷ گانه‌ی این پروژه، قرار گرفته است. در حقیقت آغاز و نقطه‌ی شروع این پروژه با تغییر نظام آموزشی کشورها صورت می‌گیرد، حال آنکه برای رسیدن به جامعه‌ی جهانی یکپارچه و مقبول قدرت‌های جهانی، تنها لازم است تا نسل آینده با هویت ملی و مذهبی خود بیگانه شود. در این میان نباید غافل شد که نهادها و سازمان‌های جهانی همواره در راستای هم‌افزایی اطلاعاتی و بازوهای اجرایی ایالات متحده امریکا و هم‌پیمانش در سطح بین‌الملل فعالیت می‌کنند. در حقیقت این برنامه‌ی جهانی اهدافی مهم‌تر از صرف تغییر نظام آموزشی را در کشور را دنبال می‌کند و آن تغییر همه‌جانبه در اقتصاد، سیاست، قوانین مدنی و سبک زندگی است، به‌گونه‌ای که در نظام مرکز- پیرامونی جامعه‌ی جهانی، ایران به کشوری پیرامونی و تابع جامعه‌ی جهانی تبدیل شود. کشوری که با قبول سرکردگی و هژمون یک دولت و فرهنگ خاص، خود را عرضه‌کننده‌ی مواد خام و تأمین‌کننده‌ی نیروی انسانی برای مناسبات جهانی بداند و حق تصمیم‌گیری در عرصه‌ی داخلی و بین‌المللی را از خود سلب نماید. بیخود نیست که در این سند، از عبارت «شهروند جهانی» برای تعریف مردمان یک سرزمین استفاده شده است. موضوعی که به مرور، روح استقلال یک ملت را نیز نشانه گرفته و به خطر خواهد انداخت.


ادامه مطلب



[ شنبه 13 خرداد 1396  ] [ 3:43 PM ] [ احمد ]
نظرات 0
کد خبر 732840

عکس/ تشییع شهید مدافع حرم فریدون احمدی

پیکر شهید فریدون احمدی، چهاردهمین شهید مدافع حرم استان کرمانشاه، صبح امروز ۱۳ خرداد ماه، تشییع و خاکسپاری شد. شهید فریدون احمدی سال 94 و در جریان آزادسازی بخشی از منطقه خان طومان واقع در جنوب شهر حلب سوریه به اسارت نیروهای تکفیری داعش درآمد. این شهید والامقام چندی پیش توسط تروریست های داعش به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

منبع: ایسنا

ادامه مطلب



[ شنبه 13 خرداد 1396  ] [ 3:38 PM ] [ احمد ]
نظرات 0
کد خبر: 100613
 

وقتی آیت الله خامنه‌ای قصاص شد!

با آن وقار و هیمنه‌یی که داشت، در حیاط مدرسه راه می‌افتاد و چوبی به دستش می‌گرفت و البته گاهی هم بچه‌ها را فلک می‌کرد.
 
وقتی آیت الله خامنه‌ای قصاص شد! اتاق خبر 24

آیت الله خامنه‌ای خاطرات زیادی از دوران کودکی خود نقل کرده‌اند. ایشان یکی از این خاطرات خود را در سال ۱۳۸۴ و در جمع معلمان استان کرمان این‌گونه بیان داشته‌اند:

من از لحاظ تعلیم و تربیت با کرمان ارتباط ویژه‌یی دارم. البته ارتباط من با کرمانیها در عرصه‌های مختلف خیلی زیاد بوده؛ خیلی از دوستان نزدیک ما در دوران مبارزه و دوران طلبگی، رفقای کرمانی بوده‌اند - مثل آقای هاشمی رفسنجانی، آقای حجتی کرمانی، آقای باهنر و بعضی دیگر - دوستان کرمانی از غیرطلاب هم داشتم که بین من و آنها خیلی محبت برقرار بود - مثل مرحوم اسلامیت و بعضی دیگر - لیکن در زمینه‌ی تعلیم و تربیت، ارتباط من با کرمان از همه‌ی اینها قدیمیتر است.

دبستانی که من در مشهد میرفتم، معلم آن، مرحوم میرزا حسین تدین کرمانی بود. تنها مدرسه‌ی دینی مشهد هم مدرسه‌ی ایشان بود، به نام «دارالتعلیم دیانتی». بنده شش سال در این مدرسه زیر دست آقای تدین درس خواندم. مرحوم تدین واقعاً یک مرد حسابی بود. نه تنها آن زمان که من بچه بودم، این حس را داشتم، بلکه زمان ریاست جمهوری هم که ایشان در مشهد به دیدن من آمده بود، از نو نگاهی به ایشان کردم؛ دیدم مرد سنگین، جاافتاده، محترم و باشخصیتی است. ایشان، هم معلم بود، هم ناظم. با آن وقار و هیمنه‌یی که داشت، در حیاط مدرسه راه میافتاد و چوبی به دستش میگرفت و البته گاهی هم بچه‌ها را فلک میکرد؛ بنده را هم یکبار فلک کرد. ایشان مرد محبوبی بود. در همان دوره‌ی بچگی هم بنده و شاید همه‌ی بچه‌ها به ایشان علاقه‌مند بودیم.

وقتی درسم در آن مدرسه تمام شد، یکی از برادرانم در آن‌جا مشغول تحصیل شد؛ ولی باز من با ایشان سلام و علیک داشتم. سر ماه وقتی میرفتم شهریه‌ی برادرم را بدهم، ایشان را میدیدم؛ باز هم با همان منش و چهره‌ی محترم و آقاوار و واقعاً مدیریتی؛ آن هم نه مدیریت یک دبستان. ایشان در مدرسه هیبت داشت. ما در مدرسه محلی داشتیم به نام قصاص‌گاه، که بچه‌ها در آن‌جا مجازات میشدند؛ بنده هم در همان‌جا یکبار قصاص شدم! آن‌جا، هم محل مجازات بچه‌ها بود، هم نوعی زباله‌دانی؛ یعنی بچه‌ها خربزه یا هندوانه میخوردند و پوست‌هایش را باید در آن‌جا میریختند. ایشان وقتی در مدرسه راه میرفت، با همان لهجه‌ی کرمانی به بچه‌ها خطاب میکرد: هر کس مِیْوه میخورد، پوستهایش را بریزد قصاص‌گاه. از آن سال‌ها، این صدا هنوز در گوش من هست. [۱]

 

 
منبع: مشرق نیوز 
انتهای پیام

ادامه مطلب



[ شنبه 13 خرداد 1396  ] [ 3:37 PM ] [ احمد ]
نظرات 0

 

 
کد خبر: ۳۵۲۱۲۶
 
 
 
 
 

زندگی نامه سيد آزادگان حجت الاسلام و المسلمين شهيد ابوترابي 

نوید شاهد: ساواك در مرداد ماه سال 1357 ، ايشان را چنين معرفي كرد : «نامبرده از روحانيون افراطي مخالف دولت بوده كه به وسيله سخنراني هاي خود ، موجب تحريك مردم به اغتشاش در شهرستان قزوين گرديده است.»
سيري در زندگي و مبارزات مرحوم حجت الاسلام ابوترابي چكيده:
هنوز چند ماهي از جنگ تحميلي سپري نشده بودكه تقدير بر اين تعلق گرفت تا سيد علي اكبر ابوترابي به اسارت نيروهاي بعثي عراق در آيد و در طول هشت سال دفاع مقدس، در اردوگاه هاي عراقي،با تيغ زبان به مصاف دشمنان برخيزد و روشني بخش جمع اسيراني باشد كه به مرور زمان بر تعداد آنان افزوده ميشد. سيد علي اكبر ابوترابي، روزهاي اول اسارت خود را چنين به تصوير ميكشد: «در سلول براي اعتراف گرفتن چندين بار مرا به پاي جوبه دار بردند و شماره 1 و 2 را گفتند و دوباره برگرداندند. در طول روز چندين بار مرا بردند و آوردند. بالاخره شب مرا به مدرسه العماره بردند و يك تيمسار عراقي به افرادي كه آنجا بودند گفت: اين حق خوابيدن ندارد.
ما نيمه شب براي اعتراف گرفتن ميآييم، اگر اطلاعات لازم را به ما نداد سرش با ميخ سوراخ ميكنيم. نيمه شب هم آمدند و سرم را با ميخ سوراخ كردند؛ولي ضربه طوري نبود كه راحت شوم». تولد سال 1318 هجري شمسي در حالي آغاز شد كه شعله هاي جنگ جهاني دوم ، افروخته گرديده و فشار حكومت استبداد مطلق رضاخاني در سراسر ايران گسترده بود . رضا خان ميرپنج كه اينك بر اريكه پادشاهي تكيه زده بود ، در راستاي تأمين اهداف اربابان انگليسي خود ، در محو دين و دينداري ، تلاشي مضاعف داشت . تصويب قانون كشف حجاب و صدور فرمان لباس متحدالشكل ، محدود كردن مردم متدين در اجراي فرايض ديني و وارد كردن شديدترين فشارها بر روحانيت شيعه ، از جمله تلاش هايي بود، تا جامعه ايران از دين تهي گردد و به طور مطلق تحت سيطره اهداف شوم استعمار پير انگليس درآيد . در چنين سال و در چنان شرايط و اوضاع و احوالي ، در شهر مقدس قم در خانواده اي اهل علم و اجتهاد و منتسب به بيت رسالت (ص) ، در دامن مادري علويه ، فرزندي پا به عرصه وجود نهاد كه او را علي اكبر ناميدند. هر چند سيد علي اكبر ابوترابي فرد (قزويني) در شهر مقدس قم ديده به جهان گشود ، ولي به علت اينكه سند اين ولادت ، در حوزه طالقان ، تنظيم و به ثبت رسيد ، در بعضي از اسناد موجود ،طالقان ، به عنوان محل تولد ايشان ، ثبت شده است. خانواده اجداد سيد علي اكبر ابوترابي ، همه از سلسله جليله سادات و اهل علم و اجتهاد بودند .
ايشان در معرفي خود ، در بازجويي هاي ساواك در سال 1349، در اين رابطه چنين مي گويد : « اجدادم همه بيشتر تا چند طبقه در نجف اشرف تحصيل كرده اند و فعلا نيز مرقد جمعي از آنها نيز آنجاست» . جد پدري سيد علي اكبر ، مرحوم آيت الله سيد ابوتراب حسيني ابوترابي فرد ، از علماي بزرگ شهرستان قزوين بود ، ايشان در يك ارزيابي كلي ، توسط ساواك ، اينگونه معرفي شده است : « در قزوين نفوذش خوب است و يك چهارم از سكنه شهر و دهات مقلد و طرفدار دارد نفوذش در اثر زهد و تقوي اوست . مرجع تقليد است ، در قزوين و نجف تحصيل كرده ، رساله عمليه او چاپ و منتشر شده است . در سال 1341 تلگراف مخالفت با انجمن هاي ايالتي و ولايتي را امضا كرده و در وقايع 15 خرداد شركت داشته است .» آيت الله ابوتراب ابوترابي در فروردين ماه سال 1352 به رحمت ايزدي پيوست ، كه سخنران مراسم چهلمين روز درگذشت معظم له ، در حسينيه شاهزاده حسين (ع) قزوين ، حجت الاسلام سيد علي اكبر ابوترابي بود .
جد مادري سيد علي اكبر، آيت الله سيد محمدباقر علوي قزويني، از علماي بزرگ و مجتهدين به نام بود. وصف معظم له از بيان حجت الاسلام سيد علي اكبر ابوترابي ، چنين است : « مرحوم جد مادري ما، در نجف اشرف به درجه اجتهاد مي رسند. در مسجد جامع قزوين مشغول خدمت بودند تا اينكه مرحوم آقاي حاج شيخ عبدالكريم حائري رضوان الله تعالي عليه از اراك عازم قم شدند. مرحوم جدمان به قصد ديدار مرحوم آيت الله حائري به قم مشرف شدند و از قم نامه نوشتند به منزل : «كه خانه و زندگي من را بفروشيد ، بعد از فروختن و تبديل آن به پول نقد مرا خبر كنيد » همه را مي فروشند و به پول نقد تبديل مي كنند و به ايشان خبر مي دهند . حاج آقا از قم تشريف مي برند قزوين . روز جمعه اي ، جمعيت زيادي را دعوت مي كنند كه براي نماز تشريف بياورند مسجد جامع ، بعد از نماز ، جريان را توضيح مي فرمايند : من به دعوت حضرت آيت الله حائري به قم مشرف شدم و اهالي محترم قزوين هم بدانند كه بنا نيست چيزي با خودم ببرم ... براي اينكه مردم گمان نكنند كه مرحوم جد ما، پول از قزوين برده اند و در قم خانه ساخته اند، در قزوين اعلام مي كنند كه تمام دارايي من تبديل به اين قدر پول شده و بيش از اين هم با خودم به قم نبردم.» 1 استاد و همسفر و همراه سيد علي اكبر ، پدر بزرگوار وي ، حجت الاسلام والمسلمين ، حاج سيد عباس ابوترابي ، يكي از مبارزان و مجاهدان عصر استبداد پهلوي ها مي باشد . ايشان از ابتداي قدم نهادن در راه علم و مبارزه، در زمان رضا خان قلدر كه عمله استعمار پير بود ، حاضر به خموشي نشد و در سال 1304 كه سال شروع استبداد مطلق رضاخاني بود و فشارهاي مضاعفي بر روحانيت عزيز اسلام وارد مي آمد، به قم مهاجرت كرد تا ضمن بهره گيري از محضر بزرگان حوزه علميه قم، در صف اول مبارزه نيز حضور داشته باشد . مرحوم سيد عباس ابوترابي ، پس از رحلت پدر بزرگوارش، به قزوين بازگشت تا خلأ وجود آن مرحوم را پر كند و به جانشيني پدر ، زعامت مردم قزوين را به عهده گيرد . ساواك در يك ارزيابي كلي در سال 1354 ، ايشان را چنين معرفي كرده است : «نامبرده در محافل مذهبي از علماي طراز اول شناخته مي شود ، وليكن از لحاظ ملي و سياسي فرد مورد اعتمادي نيست.» در سال 1357 در حالي كه شجره طيبه قيام خونين 15 خرداد 1342 ، به رهبري حضرت امام خميني (ره) به بار نشسته بود ، و نداي انقلاب اسلامي ، در تمامي شهرهاي ايران طنين انداز بود ، حجت الاسلام والمسلمين سيد عباس ابوترابي ، نيز رهبري حركت هاي مردمي شهر قزوين را به عهده داشت و به همين اتهام دستگير و زنداني شد .
ساواك در مرداد ماه سال 1357 ، ايشان را چنين معرفي كرد : «نامبرده از روحانيون افراطي مخالف دولت بوده كه به وسيله سخنراني هاي خود ، موجب تحريك مردم به اغتشاش در شهرستان قزوين گرديده است.» سيد علي اكبر ابوترابي در رابطه با نقش پدر خويش ، در جريان انقلاب اسلامي در شهرستان قزوين چنين مي گويد : «و يادم هست در پايان يكي از راهپيمايي ها در مسجدالنبي قزوين ، تجمع سنگيني بود . ايشان براي اثبات اعلميت حضرت امام ، روزنامه 1340 ( پس از فوت مرحوم آيت الله بروجردي) كه آن روزنامه را در يك كيسه پلاستيكي نگهداري و سعي كرده بودند در جايي حفظ بكنند ، بيرون آوردند و روي منبر اعلام فرمودند: رژيمي كه حضرت امام را تبعيد كرده، خود اين رژيم پس از فوت آيت الله بروجردي، ايشان را به عنوان يكي از چهار مرجع معرفي كرده اند و روزنامه را به مردم نشان دادند . ايشان را دستگير كردند و در زندان كميته و قصر بازداشت نمودند.» 2 اعتقاد ديرينه سيد عباس ابوترابي به امام خميني (ره) از پرسش و پاسخي كه در بازجويي هاي ساواك ، به ثبت رسيده ، مشهود است . آنجا كه ساواك از ايشان سؤال مي كند: «آيا شما آيت الله خميني را به عنوان يك مرجع تقليد قبول داريد؟» و پاسخ اين چنين ثبت شده است: «بلي، مشاراليه از نقطه نظر همه علما و مراجع يكي از مراجع تقليد است و اينجانب نيز مشاراليه را به همان مي شناسم.» و مادر بزرگوار سيد علي اكبر، سيده علويه اي است كه در دامان علم و اجتهاد پرورش يافت و در مسير سخت مبارزه ، همواره ، همراه و همسنگر همسر خويش بود و در دامان پاك خود، فرزندان برومندي را تقديم اسلام و جامعه اسلامي مي نمود . حجت الاسلام سيد علي اكبر ابوترابي ، داراي دو برادر به نام ، محمدحسين و محمد حسن و دو خواهر به نام فاطمه و معصومه مي باشد . اخوان ابوترابي نيز در مسير انقلاب اسلامي فعاليت داشته و دارند . تحصيلات سيد علي اكبر (علي رغم آن كه از دوران تشخيص در محضر پدر بزرگوار و مادر محترمه اش ، به علم آموزي اشتغال داشت) همانند ديگر همسالان خويش ، در سن هفت سالگي جهت آموزش رسمي ، پاي به راه تحصيل گذاشت و در مدرسه اي در نزديكي محل سكونت ، ثبت نام كرد و تا كلاس پنجم ابتدايي در آن مكان به تحصيل پرداخت و در حدود سال هاي 32-31 به شهر آبا و اجدادي خود – قزوين – كوچ كرد و كلاس ششم ابتدايي را در آن سامان ، به پايان برد . سيد علي اكبر پس از اخذ مدرك پاياني دوره ابتدايي ، به قم بازگشت و دوران متوسطه را ، در دبيرستان هاي دين و دانش و حكيم نظامي سپري كرد . هوش و استعداد وافري كه خداوند تعالي در وجود سيد علي اكبر، به وديعه نهاده بود، او را به تحصيل در رشته رياضي هدايت كرد و در همين رشته تحصيلي بود كه موفق به اخذ ديپلم گرديد. علي رغم اصرار بعضي از اقوام ، مبني بر ادامه تحصيل در كشورهاي اروپايي، سيد علي اكبر پس از به پايان رساندن دوره متوسطه، قدري در شهر قم تأمل كرد و سپس جهت كسب علوم حوزوي و بهره گيري از فيض حضور در جوار حضرت ثامن الحجج (عليه آلاف التحيه والثنا) در سال 1337 به مشهد مقدس ، تشرف يافت و در حجره محقري در مدرسه نواب سكني گرفت و به تعليم و تعلم اشتغال يافت . ايشان خاطره خود را در اين رابطه ، چنين نقل مي كند : «بعد از گرفتن ديپلم ، با پيشنهادي كه پدرمان به ما دادند ، ما را علاقمند كردند كه وارد حوزه بشويم و به درس و بحث هاي حوزوي اشتغال پيدا كنيم . در اين رابطه ، حاج آقا والد معظم بنده ، سهم بسيار زيادي دارند ؛ چون ابتدا خودم تمايلي نداشتم و مرحوم دايي [ حجت الاسلام سيد علي علوي ] هم اصرار داشتند كه بنده را به آلمان اعزام بكنند تا در آنجا ادامه تحصيل بدهم .» 3 «به هر حال ، علاقه زيادي پيدا كرده بوديم كه وارد حوزه بشويم . ديديم در قم ، مرحوم دايي ما پافشاري زيادي مي كنند ، با اجازه پدر بزرگوارمان به مشهد مقدس مشرف شديم كه ديگر از پافشاري دايي مان مقداري فاصله گرفته باشم .» 4 سيد علي اكبر ابوترابي ، سختي زندگي طلبگي در مدرسه نواب مشهد و چگونگي ملبس شدن خود ، به لباس شريف روحانيت را ، چنين شرح مي دهد : «يادم هست در مشهد مقدس ، فقط نان سنگك مي خريدم . آن را خشك مي كردم و مي خوردم ؛ چون شهريه مان خيلي ناچيز بود و به غير از نان سنگك نمي توانستيم چيز ديگر بخوريم . » 5 « شبي كه بنده مي خواستم در مشهد مقدس معمم بشوم ، با مرحوم آيت الله حاج شيخ مجتبي قزويني در اين رابطه مشورتي داشتم . همان شب ، مرحوم جدمان ( آيت الله حاج سيد محمدباقر علوي قزويني ) را در خواب ديدم . خواب ديدم كه قبر ايشان باز شد . آب زلالي با ماهي هاي سرخي كه درون آب در رفت و آمد بودند ، از ميان قبر جوشيد . بدن ايشان هم بر سطح آب بود و همين طور كه آب بالا مي آمد ، بدن ايشان هم روي آب قرار گرفته بود . وقتي كه آب به كف زمين رسيد ، نشستند روي آب و رو كردند به من و فرمودند : علي ! ما نمرديم ، زنده ايم . دو مرتبه روي آب خوابيدند و آب رفت پايين . بنده ديگر مطمئن شدم كه نظر مبارك ايشان اين بوده كه ما هر چه زودتر معمم بشويمك ؛ لذا فرداي آن ، مفتخر شدم به ملبس شدن به اين لباس پر افتخار » 6 سيد علي اكبر ابوترابي ، با شروع نهضت حضرت امام خميني (ره) ، قم را مركز و سنگر مبارزه يافت و به شهر خون و قيام مراجعت كرد و در مدرسه حجتيه 7 سكني گرفت تا در متن فعاليت هاي ياران امام ، قرار داشته باشد . پس از تبعيد حضرت امام خميني ( رضوان الله تعالي عليه ) و به سردي گرائيدن ظاهري حركت هاي انقلابي ، سيد علي اكبر نيز ، در سال 1344 ، براي پيوستن به پير و مراد خويش ، از راه بندر خرمشهر و بطور مخفي ، به بصره رفت و از آنجا به نجف اشرف ، روانه شد تا در محضر اساتيد بزرگوار ، حوزه علميه نجف ، به كسب فيض مشغول گردد .
 ايشان در سال 1349 در حالي كه سطح را به پايان رسانده و در «كليه الفقه» وابسته به دانشگاه الازهر نيز تحصيل مي كرد . در راه بازگشت به ايران ، در مرز خسروي دستگير و زنداني شد و پس از آن نيز ، اجازه بازگشت به حوزه علميه نجف اشرف را نيافت و لاجرم در قم ساكن شد و در ضمن تحقيق و تعليم و تدريس ، به مبارزه اي بي امان ، عليه حكومت ستمشاهي پرداخت . ازدواج براي هر مردي كه پاي در مسير مبارزه مي گذارد و تن به خطر مي دهد ، انتخاب همسري همراه ، با ويژگيهاي اخلاقي خاص در طريق مبارزه و صبر و تحمل در نشيب و فرازهايي كه در دوران زندگاني يك مبارز قرار دارد ، از اهميت فوق العاده اي ، برخوردار است . سيد علي اكبر كه 28 بهار از عمرش گذشته بود ، خانواده محترم حاج آقاي صديقي – محمدزاده قزويني – را كه از بنكداران متدين بازار تهران بود و دل در گرو مبارزه در پيروي از امام خميني (ره) داشت و فرزندانش نيز در اين مسير قرار داشتند ، را براي وصلت در نظر گرفت ، تا هم براي مسير سخت و طاقت فرساي مبارزه ياوري داشته باشد و هم مادري فداكار براي فرزندان خويش . ايشان در سال 1346 از نجف اشرف به ايران بازگشت و پس از انجام اين امر مهم ، به همراه همسر محترمه اش ، به نجف اشرف مراجعت كرد . همسري كه در غم و شادي همراهش بود و در دوران سخت مبارزه ، يار و ياور ايشان ، و پس از پيروزي انقلاب اسلامي و دوران دفاع مقدس ، جاي خالي پدر را در كانون گرم خانواده پر كرد و در ايام اسارت آن بزرگوار بار سنگين تربيت فرزندان را به تنهايي به دوش گرفت و با صبري مثال زدني ، تكيه گاه فرزندان خويش بود . فعاليت ها سدي علي اكبر ابوترابي كه در سال هاي كودكي ، شاهد هجمه همه جانبه رضا خان – عامل سرسپرده و حلقه بگوش استعمار پير انگليس – عليه دين و حوزه هاي علميه و روحانيت اسلام بود . و خانه نشيني زنان عفيف خانواده را ، در دوران كشف حجاب ، ديده بود ، و از محدوديت ها و اهانت هاي سازمان يافته دشمنان دين ، در براندازي حوزه هاي ديني و شاگردان مكتب امام صادق (ع) آگاهي داشت و اجداد خود را در مسير مبارزه با برنامه هاي آشكار و پنهان دين ستيزي حكومت پهلوي ها يافته بود ، هميشه بر اين باور بود كه در مبارزه اي سازمان يافته ، براي اعتلاي كلمه حق ، شركت جويد . بر اساس اين بينش بود كه از دوران نوجواني ، در اين مسير گام نهاد و چون سربازي فداكار و هميشه بيدار ، خود را براي جانفشاني مهيا ساخت . الف – فعاليت هاي قبل از انقلاب : فدائيان اسلام سيد علي اكبر ابوترابي ، هنوز پاي به دبستان ننهاده بود كه آوازه فدائيان اسلام به رهبري شهيد سيد مجتبي نواب صفوي ، سراسر ايران را فرا گرفت . كانون گرم مبارزات فدائيان اسلام كه با اعدام انقلابي احمد كسروي ، رونقي ديگر يافته بود ، هر انسان درد كشيده اي را كه از ظلم و جور حكومت مستبد شاهنشاهي ، به تنگ آمده بود ، به خود جذب مي كرد . در دوراني كه مبارزات فدائيان اسلامي به اوج خود رسيد ، سيد علي اكبر ابوترابي ، در سن نوجواني قرار داشت و با شركت در مراسم آنان ، ضمن همراهي و همدلي با ايشان ، خود را براي مبارزه اي همه جانبه آماده مي كرد . ايشان در رابطه با چگونگي شركت خود ، در اين مراسم ، چنين نقل مي كند : « از نظر سني ، سن ما در آن سال هاي قيام به حق آنها ، در حدي نبود كه بتوانيم در جمع آنها حضور داشته و بهره مند باشيم . فقط در بعضي از اجتماعاتي كه داشتند مي توانستيم تماشاگر باشيم . خصوصا صلوات هايي كه آنها مي فرستادند ، خيلي جذاب بود ؛ كه اللهم صل علي محمد و آل محمد . بله ، طنين خاضي داشت ؛ خصوصا با صحبت هايشان كه خيلي بي پرده بود . درست مثل قدرتي كه حاكميت پيدا كرده ، براي پيشبرد اهداف خودش با مردم چطور آزاد صحبت مي كند ؟ وقتي كه صحبت مي كردند ، به اين صورت بود .» 8 سيد علي اكبر ابوترابي به فدائيان اسلام ، ارادتي خاص داشت و زيربناي قيام امام خميني (رضوان الله عليه ) را ، حركت آنان مي دانست . ايشان در اين رابطه مي گويد: « خلاصه اينكه ، از حركت امام در سال 41 باور كنيد 6 ماه نگذشت ، در سراسر ايران موجي عظيم به وجود آمد . زيربنايش را فدائيان اسلام فراهم كرده بودند . زيرسازي انجام شده بود ، با فرمان امام يك مرتبه جريان تكان خورد . مقدار زيادي از زيربنا آنجا كارش تمام شده بود ، به دست اين شهيدان گلگون كفن [ شهداي فدائيان اسلام ] و شايستگان از بندگان مخلص خدا» 9 2- پانزده خرداد غائله انجمن هاي ايالتي و ولايتي ، فرصت مناسبي بود تا حضرت امام خميني ره بر سردمداران رژيم طاغوتي ، يورش برد و به تبعيت از ايشان ، سيل تلگراف هاي مخالفت با اين مسئله ، به دربار سرازير گردد .
در اين دوران ، سدي علي اكبر ابوترابي ، كه به كسوت شريف روحانيت در آمده بود ، و در مدرسه نواب ، در شهر مقدس مشهد ، در جوار حرم حضرت ثامن الحجج (ع) ساكن بود . شاهد اين حركت عظيم و سازمان يافته و تلگراف مخالفت پدربزرگ و پدر خويش ، در مخالفت با اين غائله بود و خود نيز در اين مسير از هيچ تلاشي فروگذار نبود . در زماني كه اين مقدمات ، به دستگيري امام راحل ، قيام خونين 15 خرداد و تبعيد آن بزرگوار ، منتهي گرديد ، سيد علي اكبر ابوترابي ، از مشهد مقدس به قم آمد ، تا ضمن قرار گرفتن در كانون مبارزه ، در سازماندهي فعاليت ها نيز نقش داشته باشد .
در هجوم چكمه پوشان رژيم منحوس پهلوي ، با لباس مبدل به مدرسه فيضيه ، سيد علي اكبر نيز ، مورد ضرب و شتم قرار گرفت . ايشان در نقل خاطرات آن روزها ، چنين مي گويد : « بعد از قيام امام ، قم يك پارچه آتش است . صدايي هم آن طور كه بايد بلند شود ، نيست . روز عيد فطر ، در مدرسه حجتيه كه از فيضيه بزرگتر است ، نماز عيد فطر برگزار شد ... بعد از نماز هيچ كس فكر نمي كرد – يك دفعه ديدند ايشان [ آيت الله فومني ] رفتند روي منبر ... صحبت زياد كرد . از جمله : دستگاه تبليغاتي دشمن ، روزنامه ، مجله ، راديو ، تلويزيون ، همه چيز در اختيارش است و مأمورين و نماينده هايش هم پخش هستند ... گفتند : امروز روز عيد است ، صد تا يا الله مي گويم ، يك دعا دارم ... فرمودند : « ما از خدا عيدي مي خواهيم » ... 3- تشرف به نجف اشرف سركوب قيام جاودانه 15 خرداد با صدور فرمان آتش به اختيار ، براي نيروهاي امنيتي و نظامي ، باعث شد تا در شهرهاي قم ، تهران ، شيراز و ... تظاهركنندگان را به رگبار بستند و هزاران نفر از مردم بدون سلاح را به شهادت رساندند ، و متعاقب آن ، تبعيد حضرت امام خميني (ره) به تركيه و نجف اشرف ، اين قيام عظيم را به آتشي زير خاكستر مبدل كرد و مبارزه را به سمت و سوي ديگر كشاند .
در اين برهه از تاريخ ، سدي علي اكبر ابوترابي كه از پير و مراد خويش ، جدا افتاده بود ، به عزم ديدار امام و كسب فيض از محضر معظم له و ديگر بزرگان حوزه علميه نجف اشرف ، از راه بندر خرمشهر و بطور مخفي با بلم به بصره و از آنجا به نجف اشرف رفت . شركت در حوزه درس امام خميني (ره) و ديگر علماي نجف ، فرصتي بود تا سيد علي اكبر ابوترابي دوره سطح را با موفقيت ، پشت سر بگذارد و از نزديك نيز در جريان مبارزه حضرت امام (ره) قرار داشته باشد . ايشان با مراجعت به ايران و برگزاري مراسم ازدواج ، همسر خويش را به نجف اشرف برد ، تا ضمن تبعيت از سنت سنيه نبوي (ص) و تشكيل كانون گرم خانواده ، از اين فرصت نيز در راستاي مبارزه با رژيم طاغوت بهره گيرد . هنوز يكسال و نيم از تولد اولين فرزند اين زوج جوان – فاطمه – نگذشته بود كه به عزم ديدار خانواده ، قصد مراجعت به ايران كردند . در هماهنگي هاي صورت گرفته با همسنگران ، قرار بر اين شد كه اعلاميه هاي حضرت اما م (ره) در رابطه با شهادت آيت الله سعيدي در زندان ، به وسيله سيد علي اكبر ابوترابي به ايران انتقال يابد . بر اين اساس ، اعلاميه ها در چمداني جاسازي شد و سيد علي اكبر و حجت الاسلام سيد حميد روحاني ، بر سيبل احتياط ، داستاني ساختگي را با هم مرورد كردند تا اگر احيانا مأموران رژيم شاه از جاسازي اعلاميه ها ، اطلاع حاصل كردند ، كمترين هزينه را در بر داشته باشد . با اين تمهيدات بود كه سيد علي اكبر ابوترابي ، دست همسر و فرزند خود را گرفت و به بهانه ديدار خانواده ، راهي ايران شد . 4- دستگيري مأموران امنيتي رژيم پهلوي كه پس از شهادت آيت الله سعيدي ، منتظر عكس العمل نيروهاي مذهبي ، و از همه مهمتر از عكس العمل حضرت امام خميني (ره) وحشتزده بودند ، مرز خسروي را به شدت تحت كنترل قرار دادند و در روز 14 مرداد 1349 در حالي كه سيد علي اكبر ابوترابي به همراه خانواده ، قصد خروج از مرز را داشت ، با آمادگي قبلي بر ايشان يورش بردند و پس از خارج كردن اعلاميه ها از جاسازي چمدان ، ايشان را دستگير و به ساواك كرمانشاه هدايت كردند و پس از يك روز ، به تهران منتقل نمودند . تدبير سيد علي اكبر در برخورد با بازجويان ساواك ، در جلسات بازجويي و پاسخگويي عادي به سؤالات ، هر چند آنان را قانع نكرد ولي باعث شد تا دوران محكوميت ايشان ، طولاني نگردد و پس از محكوميتي 6 ماهه ، از زندان آزاد و به زندگي مبارزاتي خويش بازگردد .
5- دوران پس از آزادي تلاش سيد علي اكبر ابوترابي – پس از آزادي از زندان – براي بازگشت به نجف اشرف ، با شكست روبرو شد و محمل هايي از قبيل : تصميم به فروش خانه مسكوني در نجف ، نيز مؤثر واقع نشد . سيد علي اكبر ابوترابي ، كه مرد ميدان مبارزه بود ، در اين دوران ، به صف مبارزات پنهان پيوست . هر چند كنترل مأموران امنيتي رژيم شاه ، بيشتر مي شد ، پنهانكاري مبارزين نيز ، بيشتر ميگرديد .ارتباط سيد علي اكبر ابوترابي با شهيد مظلوم سيد علي اندرزگو ، از نقطه هاي عطف زندگي ايشان به شمار مي رود .اين دو مبارز و مريد حضرت امام (ره) به گونه اي پاي در ميدان مبارزه نهادند كه ديگر جدايي و فاصله اي بين آنها نبود . رعايت اصول مبارزه مخفيانه ، از طرف اين دو بزرگوار ، به حدي است كه تنها گوشه اي از اين فعاليت ها ، آن هم در نقل خاطرات و به طور ناقص ثبت گرديده است و مأموران امنيتي رژيم نيز ، به دليل عدم دسترسي به ايشان ، قدرت ثبت و پرونده سازي آن را نداشته اند . براي آن كه اين مقطع از دوران مبارزات سيد علي اكبر ابوترابي فرد به همراه شهيد اندرزگو ، دوره اي حساس از زندگي ايشان است ، نقل خاطراتي از بيان خود ايشان ، مناسب به نظر مي رسد . « خدا رحمت كند مرحوم شهيد « آقا سيد علي اندرزگو » را . ايشان در سال 42 در جريان ترور منصور نخست وزير وقت ، محمد بخارايي شركت داشتند . ... ايشان در اولين مرتبه كه به قول معروف لو رفتند . در وقتي بود كه در شميران ، چيذر قسمتي از شميرانات ، مدرسه اي است ، ايشان درس مي خواندند ، درس مي دادند ، حتي مسئول مدرسه هم كه بزرگواري هستند و امام جماعت همان محله كه خدمتشان رسيديم ، ايشان را نمي شناختند كه او كي هست و چي هست . » 11 «در آن رابطه ، خوب ، ما هم دستگير شديم . ولي الحمدالله بخير گذشت . چون گزارش شده بود كه ما هم با شيخ عباس رابطه داريم ، آمدند و ريختند و ما را توي خيابان گرفتند .... آوردند اوين » 12 « يك شب ساعت حدودا ده شب ، توي خيابان دولت شميران – خيابان هاي سمت راستش خانه هاي اشرافي است – در آن آدرس منزلي كه مي خواستيم يك مقداري ابتدا اشتباه كرديم . و در نتيجه ، يكي – دو مرتبه به طور مشكوك رفتيم و آمديم . آنجا معمولا خانه وكيل و وزير است و اكثرا هم نگهبان دارد . يكي از مأمورين ايست داد و يكي هم آمد طرف ما . ايشان [ شهيد اندرزگو ] آن طور با آرامش برخورد كرد كه طرف خيلي مؤدبانه اشاره كرد كه : آن خياباني كه مي خواهيد اين نيست ، خيابان بعدي است ... » 13 هر نوع تماس و رابطه با شهيد سيد علي اندرزگو – كه داغ شناسايي خويش را بر دل دستگاه امنيتي رژيم پهلوي نهاده بود – از حساسيت ويژه اي برخوردار بود . در اسفند ماه سال 1351 يكي از منابع ساواك ، گزارش كرد كه در ملاقات با سيد علي اكبر ابوترابي ، از ارتباط وي با شيخ عباس تهراني 14 مطلع گرديده است . 15 اين گزارش منجر به دستگيري سيد علي اكبر ابوترابي گرديد . ولي به علت اينكه بازجويان ساواك نمي خواستند ، همكار خويش را به سيدعلي اكبر معرفي كنند ، از سؤال مستقيم و طرح مسئله گزارش ، پرهيز كردند و همين موضوع باعث شد تا سيد علي اكبر نيز با تظاهر به سادگي از چنگ آنها بگريزد . ايشان در اين رابطه چنين نقل مي كند : « در آن رابطه ، خوب ، ما هم دستگير شديم . ولي الحمدالله بخير گذشت . چون گزارش شده بود كه ما هم با شيخ عباس رابطه داريم ، آمدند و ريختند ما را توي خيابان گرفتند ديديم توي كوچه و خانه پر است از اينها . و ما را آوردند اوين . ما فهميديم جريان شيخ عباس است . چند سؤالي كردند ، وقتي گفتيم مي شناسيم ، فشار را كم كردند , چشمهايمان بسته بود باز كردند ... صبح كه ما را بردند بازجويي ، گفتند : « شيخ عباس را از كجا مي شناسي ؟ گفتم : «از نجف اشرف» و من شخصي به نام شيخ عباس مينايي را كه از نجف اشرف مي شناختم معرفي كردم . فشار شروع شد ، ولي خوب ما هم خيلي همچنين خودماني و ساده ، هميشه مي گفتم : « ديگر اين شيخ عباس چه كرده كه با من چنين مي كنيد ؟ آدرسش مشخص است . كروكي خانه اش را حتي براي آنها كشيدم ... الحمدالله آن جريان گذشت ، و ما هم در حدود 25 روز يا بيشتر ، طولي نكشيد كه عذرخواهي كردند » 16 سيد علي اكبر ابوترابي با مبارزاتي چون شهيد بزرگوار محمدعلي رجايي – كه نسبتي نيز با هم داشتند – و آيت الله شهيد دكتر بهشتي و همچنين رهبر معظم انقلاب حضرت آيت الله خامنه اي ارتباط نزديك و همكاري تنگاتنگ داشت . 17 تلاش در سنگر تبليغ ، يكي از فعاليت هايي بود كه سيد علي اكبر ، در شهر و روستا به آن اشتغال داشت و در اين مسير از هيچ كوششي دريغ نمي كرد . تلاش او به حدي بود كه در يكي از گزارشات ساواك اينگونه معرفي شد : «سيد علي اكبر ابوترابي فردي فعال است كه دائم بين قم و تهران در حال تردد است . او آرام ندارد .» 18 او واقعا آرام نداشت و در هر كجا كه بود ، در مسير انقلاب اسلامي ، سر از پا نمي شناخت . رعايت اصول مخفي كاري از سوي او ، باعث شده بود تا ، گزارشگران ساواك كه وي را تحت مراقبت داشتند ، تنها گزارش رفت و آمدهاي او را ثبت كنند . تلاش و پايمردي سيد علي اكبر ابوترابي ، محدود به مكان و زمان نبود ، در اين رابطه به لبنان رفت تا از نزديك شاهد تلاش مبارزان لبناني باشد و از نزديك وضعيت بيت المقدس را مشاهده نمايد . 19 ايشان در نقل خاطرات خود ، در اين رابطه مي گويد : « يك سفر به زيارت مسجد الاقصي و خليل الرحمان ، كه مرقد مطهر حضرت يوسف عليه السلام است ، مشرف شديم . گفتيم برويم بيت اللحم ، همين كليسايي كه زادگاه حضرت (عيسي) عليه السلام است ... بعد رفتيم خليل الرحمان . بچه ها آنجا وقتي فهميدند ما ايراني هستيم ، جايتان خالي ، ما را سنگباران كردند . ابتدا تعجب كرديم كه چرا آنها ما را با سنگ مهمان نوازي مي كنند . وقتي سؤال شد ، گفتند كه شماها بوديد كه بنزين داديد به اسرائيل ، فلسطين را اشغال كرد ... » 20 سيد علي اكبر ابوترابي كه به همراه سدي علي اندرزگو ، به فعاليت هاي چريكي و مسلحانه روي آورده بود ، خاطره چگونگي اعزام يكي از همرزمان را ، براي انتقال اسلحه از لبنان به ايران ، چنين نقل مي كند : « براي تهيه اسلحه و اينها ، ايشان (شهيد اندرزگو) با زحمت زياد و مشكلات زيادي برخورد مي كرد . يك روز گفت : بيائيد ، كم كم اساسيش كنيم . مي روم لبنان ... مسافرتي رفتند لبنان با ماشين ، كه تصادف هم كردند . مرحوم شهيد دكتر چمران خيلي به ايشان خدمت كرده بود . آمدند . بنا شد ... ماشيني فرستاده شود ... اسلحه جاسازي كنند ، بعد دوباره بياورند . ماشين تهيه شد ، از اين ماشين هاي دو دره آمريكايي خوابيده مدل بالا يكي كمي پهن ، كه جاي جاسازي آن بيشتر از ماشين هاي ديگر است ... » 21 در دوراني كه شعله هاي انقلاب خونرنگ اسلامي ، سراسر ايران را فرا گرفته بود ، فعاليت هاي سيد علي اكبر ابوترابي ، گسترده تر و علني تر شد . در اين ايام او و همسنگرانش ، شب و روز را از هم نمي شناختند . ايشان در اين رابطه مي گويد : « در آن روزهاي پر التهاب ، كار ما سنگين بود . بسيار اتفاق مي افتاد كه در طول 24 ساعت شبانه روز ، كمتر از يكساعت ميخوابيديم.» 22 در اين دوران بود كه شهيد سيدعلي اندرزگو ، مورد شناسايي و مراقبت ساواك قرار گرفت و در اين رابطه سيد علي اكبر ابوترابي نيز در حلقه مراقبتي و كنترل قرار داده شد. نام عمليات شناسايي و كنترل شهيد اندرزگو و مرتبطين وي «سرفراز» برگزيده شد و نام رمز عمليات كنترل سيدعلي اكبر ابوترابي نيز «ساغر» گذاشته شد. نزديكي و هماهنگي شهيد اندرزگو و سيدعلياكبر ابوترابي به حدي بود كه در بسياري از برگههيا كنترل تلقن شهيد اندرزگو، مأمور ساواك، نام سيدعلياكبر ابوترابي را به جاي شهيد اندرزگو نوشته است كه پس از آگاهي مسئولين، روي آن خط كشيده شده و نام اندرزگو را نوشتهاند. 23 متأسفانه، سوابق عمليات «ساغر» كه منحصر به كنترل مرحوم حجتالسالام سيدعلياكبر ابوترابي بود، به دست نيامد و تاريخ از اين قطعه زيبا و پربار، محروم گرديد و تنها براي نمونه، اسنادي كه در اين رابطه بود، از سوابق شهيد سيدعلي اندرزگو، به اين مجوعه، الحاق شد.در زماني كه انقلاب اسلامي فراگير شد و در بدنه دستگاههاي وابسته به رژيم پهلوي نيز رخنه كرد، دستگاه امنيتي نيز كارآيي خود را از دست داد، و مردم به وسعت ايران اسلامي، به مخالفت با سلسله شاهنشاهي ، قيام كردند، ساواك ديگر فرصت آن را نيافت تا سيدعلي اكر ابوترابي را كه محور كيس عملياتي ساغر بود، دستگير و شكنحه و زنداني نمايد. سيدعلياكبر در اين اوضاع و احوال به فعاليتهاي خويش افزوده بود، از برقراري ارتباط با گروه منصورون24 گرفته تا شركت در كميته استقبال از امام. ايشان در اين خصوص ميگويد: «بنده از چهارراه ولي عصر با ماشينهاي كارخانهبرق، از قبل از طلوع آفتاب در آن محدوده بودي. پشت ماشين ايشان، بنا بود در ركابشان اشيم لذا تا بهشت زهرا پشت ماشين ايشان بوديم ...» 25 ب ـ پس از پيروزي انقلاب اسلامي روز 22 بهمن ماه سال 1357 ، اراده الهي بر پيروزي مستضعفين و مظلومين بر مستكبران و ظالمين، تحقق يافت. و ياران امام خمنيي (ره) كه عمري را در مسير مبارزه گذرانده بودند، كمر به خدمت بستند تا دين خدا را در جاي جاي سرزمين شهيدان، ساري و جاري نمايند. سيد علياكبر ابوترابي نيز يكي از كساني بودكه شهر آباء و اجدادي خود را سنگر خدمت و فعاليت، قار داد. تشكيل كميته انقلاب اسلامي و هدايت آن، يكي از اقداماتي بود كه براي سازماندهي و جلوگيري از هرج و مرج، ضروري بود و سيد علياكبر، اين مهم را، به عهده گفت و پس از چندي با رأي قاطع مردم، به عضويت شوراي شهر انتخاب و سپس رياست آن را به عهده گرفت. آغاز جنگ تحميلي هنوز طعم شيرين پيروزي بر طاغوت در كام مردم رنجديده ايران اسلامي، كامل نشده بود و كشور از لوث وجود دست نشاندگان رژيم پهلوي، پاك نگرديده بود كه شياطين شرق و غرب ، براي خاموش كردن فرياد حق طلبانه ملتي كه ميرفت تا الگوي همه كساني باشد كه تحت ظلم و جور قرار داشتند، با علم كردن ديوانهاي به نام صدام حسين، در غرب و جنوب ايران، آتش جنگي خانمانسوز را برافروختند. در اين برهه حساس كه ارتش در نابساماني اشي از حذف امراي امريكايي خود قرار داشت و از سازماندهي لازم و كافي برخوردار نبود، ميبايست مردمي كه با اتحاد و همدلي خود، رژيم پهلوي را سرنگون كردند، اداره جنگرا نيز به عهده گيرند و با ابتدايي ترين اسلحهها و تجهيزات جنگي در مقابل دشمن تا بن دندان مسلح صفآرايي كرده و ضمن بازپسگيري سرزمينهاي اشغال شده، دشمن را از ادعاي فتح كوتاه مدت ايران، نااميد و مأيوس نمايند. سيد علياكبر ابوترابي، «درست در آغاز جنگ تحميلي، از قزوين با لباس رزم ، رو به سوي جبهه آورده و رد كنار شهيد دكتر مصطفي چمران در ستاد جنگهاي نامنظم به سازماندهي نيروهاي مردمي پرداختند و شخصا به مأموريتهاي شناسايي رژيمي و دشوار ميرفتند. آزادي منطقه پرحاده و خطرناك «دب حردان» به فرماندهي وي در رأس يك گروه متشكل از يك صد رزمنده سراز پا نشناخته، يكي از اقدامات ايشان است. 26 سرانجام در روز 26 آذر 59، در يكي از مأموريتهاي شناسايي در حالي كه هفت كيلومتر از نيروهاي خودي فاصله گرفته و تا 200 متري دشمن پيشروي كرده بود، در راه بازگشت، مورد شناسايي و تعقيب دشمن قرار گرفت و به اسارت درآمد. سيد علياكبر ابوترابي در خصوص چگونگي اسارت خود، ميگويد: «در تاريخ 26/9/59 در تپههاي الله اكبر به اسارت در آمدم، در تپههاي الله اكبر مدت يكسالي بود كه دشمن در مرتفعترين قلهها سنگر گرفته بود و زمين مسطح وسيعي جلش خالي بود ... ما هم با يك گروهي كه مسئوليت كلي آن را مرحوم شهيد دكتر چمران اين بنده صالح خدا عهدهدار بودند، وارد عمل شديم. .... ما افتخار پيدا كرديم كه با حدود صد نفر از بين دشمن عبور كنيم و از پشت با دشمن درگير بشويم تا نيروها بتوانند اين فاصله 7 كيلومتر را پيشروي كنند ... روز دوم بود كه لازم بود يك شناسايي دقيقي براي عبور شب دوم داشته باشيم لذا ما براي شناسايي رفتيم ... به طوري كه فاصله ما با آنها كمتر از 200 متر بود ... شناسايي شديم». 27 شهادتنامه شهيد چمران، در رثاي شيد علياكبر ابوترابي كه گمان قوي بر شهادت ايشان داشت، گواهي گويا در نقش تعيين كننده ايشان در محورهاي عملياتي جنوب كشو ميباشد». 28 دوران اسارت هنوز چند ماهي از جنگ تحميلي سپري نشده بودكه تقدير بر اين تعلق گرفت تا سيد علياكبر ابوترابي، به اسارت نيروهاي بعثي عراق در آيد و در طول هشت سال دفاع مقدس، در اردوگاههاي عراقي،با تيغ زبان به مصاف دشمنان برخيزد و روشني بخش جمع اسيراني باشد كه به مرور زمان بر تعداد آنان افزوده ميشد. سيد علياكبر ابوترابي، روزهاي اول اسارت خود را چنين به تصوير ميكشد: «در سلول براي اعتراف گرفتن چندين بار مرا به پاي جوبه دار بردند و شماره 1 و 2 را گفتند و دوباره برگرداندند. در طول روز چندين بار مرا بردند و آوردند. بالاخره شب مرا به مدرسه العماره بردند و يك تيمسار عراقي به افرادي كه آنجا بودند گفت: اين حق خوابيدن ندارد. ما نيمه شب براي اعتراف گرفتن ميآييم، اگر اطلاعات لازم را به ما نداد سرش با ميخ سوراخ ميكنيم. نيمه شب هم آمدند و سرم را با ميخ سوراخ كردند؛ولي ضربه طوري نبود كه راحت شوم». 29 آن روزهايي كه سيد علياكبر ابوترابي، در شكجه گاههاي عراق، الگويي از صبر و مقاومت را به نمايش گذاشته بود، در جمهوري اسلامي ايران ، شايع شد كه ايشان به شهادت رسيده است. مجلاس بزرگذاشت و سخنرانيهاي شخصيتهايي چون شهيد رجايي و تعطيلي و عزاي عمومي در شهرستان قزوين و شركت آيات عظام: سيد هاشم رسولي ، يوسف صانعي و محمد علي نظامزاده ، از سوي حضرت امام خميني (ره) در مجلس ياد بود ايشان و ابلاغ تسليت امام امت، * ابعادي از شخصيتاين عالم عامل را روشن ساخت و دولت عراق نيز، از اين طريق ايشان را به عنوان يك روحاني سرشناس، شناسايي كرد. بدون ترديد، دوران مشقتبار دهساله اسراي ايراني در اردوگاهها و زندانهاي عراق، سرانجامي عزت بخش و افتخارآفرين داشت. تسليمناپذيري ، همزيستي آرام و ايثارگرانه، همراه با اميد و نشاط، تحمل ناملايمات و تخلكاميها ، تلاش در جهت سالم نگه داشتن جسم و روح، رشد فضيلتهاي اخلاقي و علمي و مواردي از اين قبيل، ويژگي عمده آزادگان سرافراز، در اين دوران بود، دوراني كه حركت كلي اسيران ايراني در اردوگاههايي كه سيدعلياكبر ابوترابي حضور داشت، تحت هدايت مستقيم و غير مستقيم قوهاي عاقله، قرار داشت و رهبري خردمند و مهذب، خط مشي كلي اسارت را، به ويژه در بحرانها و تندبادهاي سخت آن، حكيمانه تبيين ميكرد. سيد عليابكر ابوترابي، نمودار تحمل، مقاومت، خدامحوري، آرامش، تواضع و در يك كلام، مجمع خوبيها بود، انساني دوستداشتني و رازداري امين و گرهگشاي بيمنت. از اين روست كه با تصور واژه «آزادگان ، ابتدا تصوير او بر آئينه خاطرها نقش ميبندد. همو كه پناهگاه اسيراني مظلوم و در بند بود و مانند پدري مهربان، آن بندگان مجاهد و بيتوقع خدا را، در سايه سار محبت خويش، جاي ميدادو گرد غم و اندوه را از چهره آنان، ميزدود تا يأس و طرد و ركود و اختلاف و كسالت، از جمع آنان رخت بربندد و اميد و جاذبه و تحرك و اتحاد و نشاط ، جايگزين آن شود. پس از اسارت سرانجام پس از گذشت ده سال، سيد علياكبر ابوترابي، كه به حق « سيد آزادگان» لقب گرفته بود، با عزت و سربلندي به ميهن اسلامي بازگشت. سيد علياكبر ابوترابي هيچگاه از تلاش و فعاليت خسته نشد و در زندگي سراسر تلاش و مبارزه خود، هماره در صدد به دست آوردن رضاي الهي بود. نمانيدگي ولي فقيه در امور آزادگان و نمايندگي مردم تهران در مجلس شوراي اسلامي پس از آزادي، در كنار نام او قرار گرفت ولي او تغييري نكرد. همان روحاني بيادعاي بياعتناي به چرب و شيرين دنيا باقي ماند و جز به خدا و تلاش براي آسايش و كمال خلق خدا نينديشيد». 30 پايان زندگي سيد علياكبر ابوترابي كه تمام زندگيش عشق به اهل بيت عصمت و طهارات عليهم السلام بود و بر اساس اين عشق، وجدش آفتابي شده بود، با آن كه نشان شكنجههاي رژيم پهلوي و بعث عراق را در پيكر داشت و سختيهاي بسياري را تحمل كرده بود، ولي آرامبخش رنج مردمان بود. او شجره طيبهاي بود كه سر به آسمان ساييده بود و محنتهاي زمينيان در برابرش حقير و خوار مينمود. او ستاره شب اهل عشق بود و همچون ابر با طراوتي ، باران بركات آسماني خويش را، بيهيچ توقعي ، نثار دل دوستان ميكرد. دوازدهم خرداد ماه سال 1379 ، روزي است كه روح ملكوتي اين سيد بزرگوار به همراه پدر جليلالقدرش در مسير زيارت حضرت ثامنالحجج (عليه الاف التحيه و الثناء) از قفس تن جدا گشت و در جايگاه ابدي اهل تقوي آرام گرفت. هر كه از تن بگذرد، جانش دهند هر كه جان درباخت، جانانش دهند هركه در سخن رياضت سركند يوسف آسا ، مصر عرفانش دهند هر كه گردد مبتلاي درد هجر از وصال دوست درمانش دهند هركه نفس بت صفت را بشكند در دل آتش ، گلستانش دهند هر كه بر سنگ آمدش ميناي صبر كي نجات از بند هجرانش دهند؟ هر كه گردد نوع عشقش ناخدا ايمني از موج و طوفانش دهند هر كه از ظلمات تن خود بگذرد خضر آسا آب حيوانش دهند هركه بيسامان شود در راه عشق در ديار دوست، سامانش دهند هر كه چون وحدت به بيسو راه يافت سر «القلب عرش رحمانش» دهند .

پي نوشت ها:
 1- پاك باش و خدمتگزار ، صص 16-15
2 - همان – ص 11
3 - پاك باش و خدمتگزار – به كوشش عبدالمجيد رحمانيان – ص 28
4 - همان – ص 29
 5 - همان – ص 31
6 - همان – ص 30
 7 - مدرسه حجتيه از بزرگترين مدارس شهرستان قم مي باشد كه به همت مرحوم آيت الله العظمي حجت كوه كمري در سال 1364 قمري ساخته شده است .
 8- از تربت كربلا – ص 213
 9- همان – ص 217
 10- همان – صص 14-13
 11- همان – ص242
12 - همان – ص 245
 13 همان – ص 256
14 يكي از نام هاي مستعار شهيد سيد علي اندرزگو
15- سردار سرفراز ، شهيد حجت الاسلام سيد علي اندرزگو به روايت اسناد ساواك ، ص 177
16 از تربت كربلا – صص 6- 245
 17 پاك باش و خدمتگزار – ص 33
18 سند شماره 1374/ 21-4/5/50
19 پاك باش و خدمتگزار – ص 33
20 از تربت كربلا – صص 7-546
21 همان – صص 260-259
22 - پاك باش و خدمتگزار ـ ص 34
23 - براي نمونه به متن سند صفحات 350 و 354 كتاب «سردار سرفراز» شهيد حجتالاسلام سيدعلي اندرزگو به روايت اسناد ساواك مراجعه شود.
24 - از تربت كربلا – ص 245
25 - همان – ص 195
26 - پاك باش و خدمتگزار صص 5-34
27- همان – صص – 51-49
28 - همان ص - 57
29 - همان – ص 52
30 - دكتر غلامعلي حداد عادل به نقل از پاك باش و خدمتگزار ، ص 72 مركز اسناد انقلاب اسلامي
 
 
احمداسماعیلی کریزی/خراسان

ادامه مطلب



[ شنبه 13 خرداد 1396  ] [ 2:11 AM ] [ احمد ]
نظرات 0

 

 
کد خبر 241844
 
 

جانشین مؤسسه آزادگان در گفت‌وگو با مشرق طرح کرد؛

سرباز هتاک عراقی چگونه مرید حاج آقا ابوترابی شد/ ضرب و شتم ایرانی‌ها همزمان با بازی دوستانه فوتبال

نماینده صلیب سرخ از ابوترابی می‌پرسد آیا شکنجه شده‌اید؟ ایشان جواب نمی‌دهد. بعد که می‌رود زندان‌بان‌ها می‌پرسند چرا نگفتی شکنجه‌ات کردیم؟ می‌گوید ما که مسلمانیم و با هم نزاع داریم، ولی نباید عرض حال به غیرمسلمان ببریم.

گروه فرهنگی مشرق - آقای فریبرز خوب‌نژاد در سال 1344 در شهرستان بهمئی در استان کهگلویه به دنیا آمد و سال 1363 در حین مجروحیت اسیر شد. در 26 مرداد 1369 جزو اولین گروه‌ آزادگان ایرانی به وطن بازگشت. رشتۀ علوم سیاسی را تا مقطع کارشناسی ارشد ادامه داد. لکن به جهت یادگیری هنر در جهت ضبط و ثبت خاطرات آزادگان در دانشکده صداوسیما نیز تحصیل کرد. از همان اوایل جزو مدیران ستاد آزادگان شد و توفیق یافت تا در کنار مرحوم سید علی اکبر ابوترابی به آزادگان خدمت کند. او از سال 1383 که نهادهای ایثارگری ادغام شدند جزو هیئت مدیرۀ مؤسسه فرهنگی هنری پیام آزادگان درآمد و اکنون چند سالی است که جانشین مدیر عامل در این مؤسسه فرهنگی است. از همه مهم‌تر آقای خوب‌نژاد یک سینۀ پرسوز دارد که به قیمت شش سال اسارت و غربت به او عطا کرده‌اند. سینه‌ای که در این سال‌ها سوز و درد غربتش بیشتر هم شده است.
 
*******
***لطفاً در ابتدا مؤسسه فرهنگی ـ هنری پیام آزادگان را معرفی فرمایید.  
این مؤسسه غیردولتی و غیرانتفاعی است و در خدمت آزادگان سراسر کشور. مؤسسه را گروهی از آزادگان که در دورۀ اسارت نیز در امور فرهنگی فعالیت می‌کردند اداره می‌کنند. این افراد عمدتاً تیم فرهنگی آیت‌الله ابوترابی در اردوگاه‌های عراقی بودند. بعد از آزادی اینجا را در سال 1371 پایه گذاری کردند. فراز و نشیب‌هایی نیز داشت لکن در ده سال اخیر به صورت یک نهاد معتبر در حوزه فرهنگ دفاع مقدس درآمده است. ما در اینجا مسئولیت فرهنگی آزادگان را بر عهده داریم. اموراتی از قبیل فیلم، کتاب، مطبوعات، نمایش و کارهای تبلیغاتی. ما در اینجا با برخی نهاد‌هایی که در حوزه دفاع مقدس کار می‌کنند مشارکت داریم، مانند بنیاد شهید و شهرداری‌ها و وزارت ارشاد. اخیراً برای آزادگان نیازمند حتی کارهای خیریه نیز انجام می‌دهیم.
 
***منبع درآمد مؤسسه از کجاست؟  
ما نیز مانند سایر مؤسسات فرهنگی‌ در حوزه‌های دین، دفاع مقدس، پژوهش و برخی سازمان‌های مردم نهاد (NGO) یک بودجه‌ای داشتیم، که البته از پارسال دولت محترم آن را تماماً قطع کرد. این مشمول همه مؤسسات فرهنگی می‌شد. امسال هم در بودجه سال ۱۳۹۲ این ۱۵۰ مؤسسه فرهنگی تماماً از بودجه حذف شدند. اینها تحت عنوان جدول ۱۲ معروف هستند. لکن مرحوم حاج آقای ابوترابی برای امور فرهنگی آزادگان ممرّی پیش‌بینی کرده بود و فعلاً آب باریکه‌ای است که از آنجا می‌آید؛ یک مجتمع است که کار اقتصادی می‌کند.
 
 
 
***پس شما در واقع متولی امور آزادگان در ایران نیستید؟  
از سال 1383 با تشکیل «بنیاد شهید و امور ایثارگران» مسولیت آزادگان هم به آنها محوّل شد. لکن ما سال‌ها در این مؤسسه، متولی رسمی امور ایثارگران بودیم. الآن فقط کارهای فرهنگی آزادگان به طور رسمی بر عهده ما است مانند همایش‌ها، جشن‌ها، گردهمایی‌ها، اردوها و هیئت‌های آزادگان. هنوز آزادگان عزیز، به طور سنتی اغلب مطالباتشان را از اینجا پیگیری می‌کنند.
 
***در واقع مسئولیت شما کمتر شده است؟  
کمتر شده ولی به گونه‌ای حتی افزایش نیز یافته است. چون متأسفانه یک بی‌توجهی یا کم توجهی در حوزه آزادگان وجود دارد که تقریباً هیچ نهادی وارد این مقوله نمی‌شود. نمی‌دانم چه کلمه‌ای پیدا کنم که کسی نرنجد و من بتوانم حق مطلب را نیز ادا کنم. هیچ نهادی به این نیمه پنهان دفاع مقدس توجهی نکرده است. دفاع مقدس نیمه‌ای آشکار داشت؛ عملیات‌ها، شهدای معظم و جانبازان که در منظر و مرعی بود. فیلم‌ها و دوربین‌ها بودند، و تشییع جنازه‌ها و جانبازان در بیمارستان‌ها. خبرنگران و مستندسازها، مصاحبه‌ها و روزنامه‌ها تا حدی اخبار و ابعاد جنگ را گزارش می‌کردند. ولی قطعه‌ای به نام اسارت بود که خارج از محوطه فیزیکی جنگ اتفاق می‌افتاد که به تعبیری ادامه همین مقاومت و اصلاً نوع دیگری از ایستادگی بود؛ به تعبیری می‌توان گفت باز کردن خاکریز در دل دشمن بود.
 
چندان به آن توجه نکردند. شاید چون در مرعی و منظر مردم رخ نداده است. فقط خود آزادگان می‌دانند چه شده است و خودشان حامل این پیام هستند. آنها وقتی به وطن برگشتند، هم مسئولین و هم مردم فکر می‌کردند که فعلاً باید به معیشت این آدم‌های زجر کشیده و کتک خورده بپردازند حتی ترحّم نیز به آنها می‌کردند. آزادگان از 27 ماه تا ده سال اسیر بودند و لذا از سیر طبیعی زندگی عقب مانده بودند و باید خودشان را به سایر مردم می‌رساندند. و البته توجه کافی به آنها نشد.
 
 
مرحوم حاج آقای ابوترابی این نقصان را درک کردند و بسیار برای آن فعالیت کردند که این قطعه درخشان انقلاب اسلامی معرفی شود. به این سبب است که می‌گویم کار ما گسترده‌تر و سنگین‌تر شده است. هرچه پیش‌تر می‌رویم آزادگان دارند مریض و پیر و بی‌انگیزه می‌شوند و خاطرات خود را فراموش می‌کنند و عملاً بچه‌های جنگ و فرهنگ جنگ نیز دارد یک طور دیگر می‌شود.
 
اکنون ما مراحل دفاعی و احساسی جنگ را پشت سر گذاشته‌ایم. الان دیگر باید خروجی‌های فرهنگی جنگ تولید و منتشر شده باشند. خب الحمد لله در معرفی جنگ و عملیات‌ها، و حوزه‌های شهادت و جانبازی گرچه کم بوده ولی بالاخره کارهایی انجام شده است. اما حوزه آزادگان عملاً متولی دیگری بجز ما ندارد. بنیاد شهید، بنیاد حفظ آثار و ستاد نیروهای مسلح به این موضوع وارد نمی‌شوند. لذا کار ما سنگین‌ است.
 
سال گذشته در 26 مرداد گروهی از آزادگان بعد از بیست سال به محضر رهبر معظم انقلاب شرف‌یاب شدند. ایشان چند نوبت تأکید کردند که در موضوع آزادگان کتاب و فیلم‌ها و آثار هنری اندکی تولید شده است. چیزی به این مضمون فرمودند که آزادگان سال‌ها در دل معدن بوده‌اند تا تبدیل به الماس‌هایی درخشان شده‌اند.
 
آنچه تا الان کار شده است در حد قامت بلند آزادگان نبوده است. لذا کار ما سنگین‌تر شده است. اغلب کارهای ما و دیگران ظاهری و احساسی بوده است، با ساختارهایی ضعیف. در این سال‌ها ذائقه مردم نیز تغییر کرده است. هجوم رسانه‌ها و اطلاعات نیز زیاد شده است. لذا شما باید خیلی زرنگ و کاربلد باشید تا بهترین مطالب را در کمترین حجم و در بهترین شکل تحویل اجتماع بدهد. این البته هنری می‌خواهد که إن شاء الله به ظهور برسد. متأسفانه توان ما به لحاط مالی و استعداد فیزیکی آنقدر نیست که بتوانیم پاسخگوی معرفی چهل هزار آزاده درخشان باشیم. ولی به خداوند تعالی امید داریم.
 
***پس در واقع الان شما بیشتر به تولیدات هنری می‌پردازید؟  
بخش عمده‌ای از فعالیت اصلی ما‌‌ فرهنگی است که یکی از آنها به اردو بردن آنها است. ببینید! آزادگان سال‌ها از چرخۀ زندگی عقب بوده‌اند. خیلی تلاش کردند تا جبران کنند. اغلب آنها مسکن نداشتند، ازدواج نکرده بودند و شغل نداشتند یا حتی بیمار بودند. حالا مشکلات دیگری هم برای آنها رخ نموده است. به سن بازنشستگی رسیده‌اند، سنشان زیاد شده و فرزندانشان یا ازدواج کرده‌اند یا به سن ازدواج رسیده‌اند. خودشان نیز در سن میانسالی هستند. لذا آنها متأسفانه فرصتی برای تفریحات و فراغت نداشته‌اند. ما این نیاز را احساس کردیم و اخیراً برای آزادگان «گردهمایی اردوگاهی» ترتیب دادیم.
 
***آنجا چه خبر است؟
مثلاً آزادگانی که در یک اردوگاه در عراق بودند را در مشهد گرد آوردیم. این افراد حدود پنجاه سال سن دارند و بعد از بیست سال در یک اردوگاه دو سه روز با یکدیگر زندگی کردند. خیلی تماشایی بود. آنها مانند کودکان در عین سادگی و صمیمیت با یکدیگر مواجه می‌شدند. چون سال‌ها در غربت و سختی با همدیگر زندگی کرده‌اند. می‌گفتند بعد از دوران جبهه، بهترین دوران عمرشان همین روزهایی است که در اردو بوده‌اند. آنجا کاملاً تخلیه می‌شوند.
 
***خب این خودش سوژه یک فیلم خوب است.  
بله. تقاضا می‌کنیم از رسانه‌های مختلف و شبکه‌های تلویزیونی که بیایند در این موضوعات کار کنند. ولی متأسفانه چندان استقبال نشده است. بخش عمدۀ کار ما البته چاپ کتاب و بانک اطلاعات و خاطرات آزادگان است که انجام شده. تا الان حدود ۶۵ فیلم مستند تولید شده است.  سریالی با نام «دولت مخفی» نیز در دست تولید داریم. نگارش طرح و فیلمنامه این سریال، در این مؤسسه بوده است و تلویزیون و دیگران نیز مشارکت مالی کرده‌اند.
 
***آیا می‌توانید سریال‌های تلویزیون درباره آزادگان را نام ببرید؟ به نظر می‌رسد در این حوزه آثار خوبی تولید نشده است.
درست است و متأسفانه در این حوزه فیلم‌های خوبی وجود ندارد. برخی از مشهورترین آثار در این خصوص عبارتند از:  
1) سریال «نبردی دیگر» به کارگردانی عبدالله باکیده.  این سریال، ناشیانه ساخته شده و تصویر نادرستی از اسارت به دست می‌دهد.
2) سریال «بازگشت پرستو‌ها» به کارگردانی ابوالقاسم طالبی.  این سریال مشکل اساسی نداشت ولی نتوانست اسارت و آزادگان را معرفی کند.
3) سریال «پرندگان خارزار» به کارگردانی یوسف سیدمهدوی  که هنوز پخش نشده است
4) سریال دولت مخفی هم که در مرحلۀ تولید قرار دارد
البته مجموعه‌های کوچک دیگری هم بودند. ولی در جامعه جز رسول رستگاری که مشهور شد ولی چنین موضوعی به این صورت وجود نداشته شما چیزی نمی‌شنوید که بخواهند از آزادگان بگویند.
 
***فیلم‌های سینمایی چطور؟
در حوزه سینما وضع خیلی بد‌تر است. گرچه ما در حوزه دفاع مقدس کلاً مشکل داریم. من سؤال می‌کنم از کارگردانان و نویسندگان و تهیه کنندگان، اصلاً از تمام اهالی سینما می‌پرسیم که هشت سال در کشور ما جنگ بود. اسمش هم دفاع مقدس بود و واقعاً هم مقدس بود. کدام فیلم را می‌توانید معرفی می‌کنید که بیانگر این حماسه هشت سالۀ مقدس باشد. برخی فیلم آژانس شیشه‌ای را نمونه خواهند آورد. در حالیکه آن فیلم، گرچه خوب است ولی ضد جنگ است. یعنی از این جهت که دارد آسیب‌های جانبازان را نشان می‌دهد نه اینکه بگوید که این جنگ بد است. بلکه دارد می‌گوید جهاد مقدس است ولی چرا با اهل جهاد اینطور برخورد می‌شود.
 
لذا من ندیده‌ام فیلمی که بتواند حماسه هشت ساله دفاع مقدس را به مردم معرفی کند. هرچه بوده است، سکانس‌هایی از برخی فیلم‌ها بوده است. البته فیلم‌های خوب تولید شده است ولی آن حماسه‌ها را مطرح نکرده است.
در موضوع آزادگان اوضاع خیلی بدتر است. ما در حوزه سینمای دفاع مقدس در خصوص آزادگان مگر چند فیلم داریم؟ ممکن است بیشتر هم باشد ولی آن‌هایی که می‌شود به عنوان فیلم معرفیشان کرد اینها هستند:
1) پرواز از اردوگاه (1372) [ساختۀ حسن کاربخش] که واقعاً من نمی‌دانم این فیلم را چرا ساخته‌اند.‌‌ آقای محمدحسین لطیفی، طراح صحنۀ این فیلم بوده است، از او سؤال کردم که برای چه چیزی این فیلم را ساختید؟ هدفتان چه بود؟ گفت: «برای هیچ». یعنی هدفی نداشتند. یعنی کارگردان هدف دیگری داشت که برای ما معلوم نیست. شاید مقصودشان تجارت بوده است، ولی اینکه چه چیزی را می‌خواست به مردم بگوید من نفهمیدم چه می‌خواست بگوید.

2) کیمیا (1373) ساختۀ احمدرضا درویش که اساساً در مورد یک آزاده است ولی هیچ ربطی به آزادگان جنگ و موضوع اسارت ندارد. یعنی یک فیلم اجتماعی است که از یک موضوع اسارت و آزادگان برای درام فیلمش کمک گرفته است.

3) فیلم بوی پیراهن یوسف (1374) ساختۀ ابراهیم حاتمی‌کیا که آن نیز اصلاً به اسارت وارد نمی‌شود و فقط صحنه ورود آزادگان را بازسازی کرده است
4) مردی شبیه باران (1375) ساختۀ سعید سهیلی

5) فیلم نفوذی (1388) که یک ماجرای امنیتی را دستمایه قرار داده است و به موضوع اسارت نمی‌پردازد، گرچه تا حدودی واقعیت داشته است.  
 
***اخراجی‌های 2 چطور؟
ما یک نزاع رسانه‌ای با آقای ده‌نمکی داشتیم. ما با هم دوست صمیمی بودیم ولی متأسفانه به این سبب اندکی بین ما مکدر شد. فیلم اخراجی‌ها واقعاً فاجعه بود. خصوصاً که کارگردانش یک ایثارگر بوده است و او البته کسی است که در موضوع آزادگان دفاع مقدس تخصص دارد به‌ویژه در ادبیات و خاطرات این عزیزان. لذا از ایشان انتظار نداشتیم که چنین فیلمی بسازد. خب الان مردم این فیلم در ذهنشان ماندگار شده است در حالیکه ماجراها واقعاً اینطور نبوده است.  
 
شاید علت اینکه اخراجی‌ها 2 حق مطلب آزادگان را در حد بضاعت خودش ادا نکرده به این دلیل باشد که کارگردان شخصیت‌هایش را از قبل اینطور انتخاب کرده که لودگی بکنند و همان‌ها را به اسارت برده است.
آقای عبدالجبار کاکایی جملۀ زیبایی دربارۀ این فیلم نوشت در ضمن نامه‌ای به فرزندش با این مضمون که آدم‌های جنگ اندک چیزی که بودند در ۵۰ کیلومتری جبهه فضا هرچه بودند عوض می‌شدند. واقعاً همینطور بوده است. اکثر رزمندگان اینطوری بودند. در اسارت بیشتر این را می‌دیدیم. یک لوتی در اسارت نماز شب‌خوان می‌شد.

بنابراین از این جهت چون فرمودید ببینید یک عده آدم لات می‌روند جبهه، اشکالی ندارد اینجایش خوب است. اینها می‌روند جبهه و اسارت. وقتی برمی‌گردند اصلاً‌‌ تغییر نمی‌کنند. واقعاً اینطور نبوده است. من برای خودم سکانس به سکانس و پلان به پلان فیلم اخراجی‌ها 2 را یک وقت‌هایی نشستم تحلیل کردم. یک عده اسیر قدیمی در فیلم داریم که از قبل در این اردوگاه هستند که جای خواب ندارند. فیلم به لحاظ انتخاب لوکیشن و طراحی‌ صحنه خیلی ایراد دارد. این چیزها را یک آزاده بهتر می‌داند. از همه مهم‌تر موردی است که الان می‌خواهم اشاره کنم. شاید آقای ده‌نمکی متوجه نبوده است. اسرای جدید از جبهه رفته‌اند و شعارهای ایرانی می‌دهند. یکی از آن قدیمی‌ها جمله‌ای می‌گوید که به ظاهر خیلی ساده است ولی عملاً زیرکانه بوده یا از روی سهو القلم نویسنده. اسیر قدیمی می‌گوید: اخوی تنت گرم است ولی تو هم  مثل ما خواهی شد. یعنی گذر زمان تو را از آن قامتت خالی می‌کند و تو هم مثل ما عوض می‌شوی. این شعارهایی که در ایران می‌دادیم مفت بود.
 
***در حالی‌که در اسارت ایمان بیشتر می‌شد...
اگر تشریف بیاورید و آزادگان 5ر2 ساله را با آزادگان ده ساله مقایسه کنید خواهید دید که قوّت و استقامت قدیمی‌ترها افزون‌تر است. ممکن است فقط به لحاظ جسمی قدیمی‌تر‌ها بیشتر بیمار باشند. این مسئله بسیار تحقیق‌شده است که هرچه میزان سنوات اسارت زیاد می‌شد، میزان دلبستگی و پیوستگی به جمهوری اسلامی و امام و اعتقادات دینی بیشتر می‌شد. اما در این فیلم دقیقاً عکس این موضوع را می‌بینیم. می‌گوید: «اخوی تنت گرم است» یعنی چند روز دیگر می‌شوی مثل ما. در حالیکه اینطور نبود. واقعاً هم اینطور نبود.
 
***من خلبان حسین لشکری را دو روز بعد از آزادی دیده بودم...
حسین لشکری یک اسیر تنها و تنها‌ترین سردار بود. در آمریکا درس خوانده بود. خب در اردوگاه ممکن است بگویید دو هزار نفر آدم بوده‌اند که همدیگر را می‌پاییدند. بالاخره ریاکاری یا هرچیزی که بخواهید اسمش را بگذارید. حسین لشکری حدود ۱۵ سال تنها بوده است. او می‌توانست هر چیزی بشود؛ دیوانه یا جاسوس یا هر آدم کثیف دیگری. ولی این آدم چه کار کرده است؟ بگذارید یک مقدمه بگویم.
 
29 مرداد 1367 جنگ تمام شد و دقیقاً دو سال بعد در 26 مرداد 1369 آغاز برگشت آزادگان بود. وقتی که تیم‌های ملی ایران و عراق بازی دوستانه می‌کردند ما اسیر بودیم و کتک می‌خوردیم.‌‌ دقیقاً همان شب ما کتک خوردیم. ببینید یک اسیری مانند لشکری چه انگیزه‌ای دارد که نزد خود نمی‌گوید اینها دارند خوش می‌گذرانند و ما داریم اسارت می‌کشیم. دو سال بعد از پایان جنگ درخشان‌ترین دوره مقاومت آزادگان بود. گرچه جنگ تمام شده بود ولی دوران ایستادگی بر اعتقادات مانده بود. من خبر دارم که بعد از آتش‌بس رزمندگان ما با سربازان عراقی در لب مرز با همدیگر چای می‌خوردند و تعامل داشتند. البته ما همان وقت آنجا کتک می‌خوردیم.
 
از سال ۶۷ که جنگ تمام شد تا فروردین ۷۷ که حسین لشکری آزاد شد چه انگیزه‌ای او را در انفرادی در اسارت سالم نگه داشت؟ این آدم می‌تواند نماینده تمام ایرانی‌ها در مقاومت و پایداری باشد که شما وقتی دارید فیلم تولید می‌کنید به اینها باید توجه کنید. نه اینکه جریان عظیم یک رودخانه زلال را بی‌خیال شوید و حالا دو تا گودال که آنجا بوده و مقداری لجن در آن جمع شده را توجه کنید و اصالت بدهید.
 
***آقای لشکری می‌گفت که من در اسارت برنامه روزانه داشتم. کتاب زیادی هم نداشت، فقط قرآن و تعدادی کتب مختصر. می‌گفت مثلاً روزی یک ساعت نماز قضا می‌خواندم برای پدرم، روزی یک ساعت نماز قضا می‌خواندم برای مادرم و چنانچه یک روز صبح دیرتر از خواب بیدار می‌شدم نظمم به هم می‌ریخت و مجبور بودم یک طوری جبران کنم. وقتی دو روز بعد از آزادی او را دیدم خیلی آرام و متین بود با یک سینه ستبر. منظورم به لحاظ روحی است. در تأیید فرمایش شما عرض می‌کنم که فرمودید که رزمندگان هر چه بیشتر در اسارت بودند آرام‌تر و متین‌تر و با ایمان‌تر می‌شدند.
 
فرمایش شما صحیح است. حتی اگر آزادگان این نبودند که الان هستند، باید ما آزادگان را در تبلیغات عمومی آدم‌هایی مقاوم نشان می‌دادیم. در همه کشور‌ها این کار را می‌کنند. چون شما موظف نیستید که روحیه یأس و ناامیدی را به مردم تلقین کنید. در حالیکه واقعاً هم یأس و بی‌دینی در میان آزادگان نبوده است. من قبل از اینکه اسیر شوم یک سال رزمنده بودم. در همه جبهه‌های غرب و جنوب حضور داشتم. اصلاً آن مقاومتی که در اسارت می‌شد بسیار بیشتر از آن چیزی بود که در جبهه گذرانده بودیم؛ از معنویت، مقاومت و دلبستگی.  
 
***چون هم غریبی است و هم اسیر بودن در چنگ دشمن
بله. لذا اکیداً می‌گویم که در این حوزه‌ها کارهای فرهنگی خوب تولید نشده است. در مورد آزادگان بسیار کمتر نیز کار شده. چه اینکه در مورد جانبازان هم کارهای اندکی تولید شده است و در مورد شهدا نیز در همین حدودها. البته شهدا افضل هستند، چون این یک نقطه نهایی است. ما گاهی برخی سازمان‌ها را می‌بینم که عملاً شهدا را بیشتر تحویل می‌گیرند. هم، به لحاظ عاطفی درست‌تر است و هم، به لحاظ آن نگاه دوراندیش که بالاخره باید برای کشور جان داد.
 
***خانواده‌شان را می‌فرمایید؟
مسئولان، هم به خانواده و هم به خود شهید بیشتر می‌پردازند. حق هم همین است. ولی از نقطه نظر منافع ملی شما باید به آزادگان بیشتر رسیدگی کنید و بهترین زندگی را برایشان مهیا کنید و همینطور جانبازانمان را. چرا؟ چون باید روحیه مقاومت را ترویج کنیم. اگر اطرافیان یک جانباز یا آزاده و یا سایر مردم ببینند که قهرمان ملی‌شان در زندگی‌ گرفتاری دارد و ژنده‌پوش است، چیزی ندارد، بدون مسکن است، بچه‌هایش فقیر هستند و نمی‌توانند درس بخوانند، طبیعتاً اگر خدای ناکرده اتفاقی برای کشور بیافتد کسی انگیزه دفاع نخواهد داشت. هر کس ممکن است نزد خود بگوید چرا من بروم دفاع کنم که بشوم مثل او؟ نمی‌روم. می‌مانم و استراحتم را می‌کنم، می‌روم خارج از کشور درسم را می‌خوانم و بعد جنگ بالاخره تمام می‌شود و من می‌آیم رئیس همه اینهایی که رفتند خواهم شد. این را می‌گویم چون مشابهش، اتفاق افتاده است.
یکی از مسائلی که برای آزادگان بعد از برگشت خیلی سخت بود آن است که می‌دیدند مثلاً همکلاس او در دبیرستان رفته درس خوانده و مدیر شده است و او هنوز باید دیپلم بگیرد و برود تازه ازدواج کند و در همان اداره احتمالاً راننده یا نگهبان یا مستخدم شود، یا حداکثر یک کارمند دفتری ساده بشود. آن آقا که درس خوانده فرماندار شد. اگر او نزد خود در این موارد فکر نکند فرزندش آن را به زبان خواهد آورد که اگر می‌ماندی تو الآن فرماندار بودی. بنابراین تسهیلاتی که به ایثارگران می‌دهند و یا توجهی که به لحاظ فرهنگی به این عزیزان می‌کنند اصلاً رانت نیست و باید به عنوان بیمۀ آینده کشور به آن نگاه کرد.
 
***البته در همه جای دنیا به قهرمانان جنگ اهمیت می‌دهند و احترام می‌گذارند.
بگذارید خاطره‌ای بگویم. یک نوبت برای تولید فیلمی در مورد آزادگان به پاریس رفته بودیم. در وقت آزاد می‌خواستیم برج ایفل را ببینیم. یک همراه سوئیسی داشتم. جمعیت زیاد بود و گفتند که دو سه ساعت دیگر نوبتتان می‌شود. باران بود و نمی‌خواستیم آنجا زیاد بمانیم و کار داشتیم. همین آقای همراه گفت اتفاقاً دو سه گروه راحت می‌توانند بدون نوبت بازدید کنند: قربانیان جنگ از هرجایی باشند، معلولان و زنان باردار. اصرار می‌کرد که بیا این کارت آزادگی‌ات را به مسئول این گیشه‌ها نشان بده. گفتم من از این کارت در کشورم استفاده نمی‌کنم، آیا حالا در یک کشور بیگانه بگویم این کارت آزادگی من است که بروم آن بالا؟! می‌خواهم صد سال نروم.
 
منظور این است که آنها برای قهرمانان جنگ احترام ویژه قائل هستند چون می‌خواهند به مردم کشورشان تعلیم دهند که از کشورتان دفاع کنید، دفاع ارزش دارد. ما خیلی بهترش را داریم، در دینمان هم داریم. خدا در قرآن فرموده است: «فَضَّلَ اللهُ المجاهدینَ علی القائدینَ أجراً عظیماً» [نساء/ 95]. وقتی خداوند بفرماید «اجراً عظیماً» با اینکه یک انسان محدود این را بگوید خیلی تفاوت دارد. لذا اصلاً قابل توصیف نیست.
 
***احترام به یک ایثارگر در جامعه خیلی مهم است.
بله. این را باید آموزش داد. وقتی که شما در اتوبوس‌ها علامتی برای صندلی جانبازان و معلولان نصب می‌کنید باید کسی در آن صندلی یا ننشیند یا اگر نشست، با احترام و افتخار بلند شود و جایش را به جانباز یا معلول بدهد. نباید که از سر اجبار یا اکراه، با این تصور که به این افراد دارد رانت داده می‌شود برخیزد. اینها را ما توجه نکردیم. با فیلم و سینما می‌شود این افعال نیک را ترویج کرد.
 
***آیا شما خودتان در اسارت با مرحوم ابوترابی بوده‌اید؟
من در اسارت خدمت حاج آقا هیچ وقت نبودم. البته روح حاج آقا در اردوگاه‌ها سیال بود. چون اولاً در اردوگاه‌ها جابجایی‌های زیادی صورت می‌گرفت. لذا همراهان و در بسیاری از موارد شاگردان ایشان اردوگاه به اردوگاه می‌چرخیدند. خود ایشان تقریباً تمام اردوگاه‌های مورد بازدید صلیب سرخ را رفته بود. و البته نامه‌های ایشان از طریق بیمارستان‌ها و جاهای دیگری که آزادگان در اردوگاه همدیگر را می‌دیدند رد و بدل می‌شد و حتی افراد صلیب سرخ گاهی نامه‌ها و پیام‌هایش را به اردوگاه‌های دیگر می‌رساندند. آنقدر به این آدم اعتماد داشتند و می‌دانستند که پیامش، آرامش و محبت است که نامه‌هایش را جابجا می‌کردند و به گروه‌های مختلف می‌رساندند.
 
***یعنی افراد صلیب سرخ نامۀ آقای ابوترابی را برای اردوگاه‌های دیگر می‌بردند؟
بله. مثلاً افراد آنها امروز در اردوگاه موصل 2 نامۀ حاج آقا یا پیام او را می‌گرفتند و فردا که به موصل 3 می‌رفتند به یک شخص معتمد تحویل می‌دادند و او هم در اردوگاه نشر می‌داد. در هر اردوگاهی که بودیم به تناوب پیام‌های حاج آقا ابوترابی به ما می‌رسید. همه نظرات ایشان را با طیب خاطر می‌پذیرفتند. حتی عراقی‌ها وقتی نمی‌توانستند تنش‌هایی که خود آنها و بچه‌های ما متقابلاً ایجاد می‌کردند را کنترل کنند به حاج آقا متوسل می‌شدند. یعنی ایشان را به آن اردوگاه انتقال می‌دادند و آنجا آرام می‌شد.
 
***آقای ابوترابی چطوری برای عراقی‌ها کار می‌کرد؟
مثلاً در سال آخر فعال‌ترین بچه‌ها و نخبه‌ها را از همۀ اردوگاه‌ها جمع کردند و به یک اردوگاه تازه تأسیس به نام تکریت ۱۷ انتقال دادند. بعد از 9 سال شرایط سخت و وحشتناک برای بچه‌ها، در تکریت ۱۷ در مدت دو سه ماه، معادل همان 9 سال به این بچه‌ها سختی دادند. این اردوگاه هیچ چیز نداشت. آبش از جوی‌های کثیف تأمین می‌شد. آن چند ماه قابل توصیف نیست. یک جنگ دو طرفه بین عراقی و ایرانی‌ها بود. توصیف این اردوگاه که با این وضع دارد اداره می‌شود سخت است. طرفین هم کوتاه نمی‌آمدند. عراقی‌ها قدرت و زور داشتند و بچه‌های ما هم مقاومت شدید می‌کردند و زبانشان باز بود. در این میانه، عراقی‌ها تدبیری به خرج دادند، تدبیری بسیار عاقلانه. آنها حاج آقا ابوترابی را به این اردوگاه انتقال دادند. عراقی‌ها چیزی به او نمی‌گفتند ولی صرف حضور ایشان در اردوگاه به بچه‌ها آرامش می‌داد. بچه‌ها کم‌کم روش‌های مبارزه را به طور عملی یاد می‌گرفتند.
از آن به بعد مبارزۀ بچه‌ها‌ تبدیل شد به یک مبارزۀ فرهنگی. خیلی مثمر ثمر‌تر از آن واحدهای فیزیکی‌ای بود که آنها قبلاً داشتند. اتفاقاً فضای اردوگاه فضای خشن، خاکی، کویری و کثیف بود. ایشان وقتی به آنجا ‌آمدند حتی اردوگاه کم‌کم سبز شد. بچه‌ها سبزی می‌کاشتند و اصلاً اردوگاه ظاهرش هم عوض ‎شد.
 
***اردوگاه‌های دیگر چطور؟
تکریت 17 را چون آخرین مورد بود نمونه آوردم. اردوگاه موصل 2 نیز همینطور بود. در هر اردوگاهی که ایشان را بردند هر فضای خشنی که حاکم بود تلطیف می‌شد. چون می‌دانید حرکت ایشان مانند یک مرد روشن‌ضمیر بود. آینده را می‌دید. تمام روش‌های مبارزه را می‌دانست؛ فرهنگی، زیرکانه، غافل کردن و غیره. ما فقط بلد بودیم که اگر عراقی‌ها فحش دادند ما هم فحش بدهیم. ایشان یک پیر روشن‌ضمیر بود و ما آن جوان کله داغی بودیم که فقط دوست داشتیم درگیر شویم. ولی ایشان راه‌هایش را بلد بود. اتفاقاً همین راه‌های حاج آقا بود که عراقی‌ها را ناتوان می‌کرد. یعنی همیشه عراقی‌ها و صلیب سرخ و حتی ما رزمندگان، مقهور تدبیر ایشان بودیم. الآن می‌توانید یک خروجی این تدبیر ببینید که آزادگان از فعال‌ترین اقشار جامعه هستند. به نسبت ظرفیتی که دارند بیشترین تحصیل کرده‌های عالی را دارند. این‌ها نتیجه تدبیرهای ایشان بود و درس‌هایی که بچه‌ها از او آموختند.
 
 
***از خاطرات آقای ابوترابی می‌توانید بگویید؟  
ما از بعد از اسارت دیگر در خدمت ایشان بودیم تا 11 خرداد که روز بعدش از این دنیا رفتند به بهشت آرامش پر کشید.
 
***از خاطرات خودتان و خاطرات اسارت چیزی که خیلی شاخص باشد می‌توانید تعریف کنید.
خاطرۀ روزهای آخر برایمان حیرت انگیز است. عراق به کویت حمله برد و آنجا را اشغال کرد. ما نمی‌دانستیم. مردم عراق نیز در بی‌خبری مطلق بودند. سانسور در حد اعلی بود. هیچ روزنامه‌ای کوچک‌ترین مطلبی که بشود از آن چیزی بیرون کشید نمی‌نوشت. روزنامه‌ها کاملاً در خدمت حزب بعث و وزارت دفاع و افراد بعثی بودند. چهار یا پنج عنوان روزنامه در عراق بود و دو کانال تلویزیونی، و همین. 
 
خب وقتی که عراق به کویت حمله کرد [11 مرداد 1369] صدام می‌گفت که کویت از ما درخواست کرده و ما رفتیم نجاتشان دادیم. بعد خود عراقی‌ها کم‌کم فهمیدند که در واقع کویت را اشغال کرده‌اند. برایشان خیلی سنگین تمام شد. گوئیا که امریکا به آنها وعده‌هایی داده و بعد نقض عهد کرده بود. صدام در چند جبهه نمی‌توانست بجنگد. لذا نامه‌هایی را با رئیس جمهور وقت ایران رد و بدل کرد.
 
اما خاطرۀ من این است. وقتی از طرف دولت عراق می‌خواستند یک بیانیه مهمی را بخوانند یا صدام می‌خواست سخنرانی بکند یکی دو ساعت قبلش برنامه‌های عادی تلویزیون و رادیو قطع می‌شد و مدام مارش نظامی می‌زدند. خب آن روز آتش‌بس بود و خبری نبود. اما مرتب می‌گفتند که ما تا لحظاتی دیگر یک بیانیه مهمی را از طرف رئیس جمهوری برایتان قرائت می‌کنیم. من چون عربی بلد بودم در آنجایی که بلندگو بود ایستاده بودم و بقیه هم دور بنده جمع شده بودند که ترجمه کنم. بیانیه را خواند که صدام نامه‌ای به رئیس جمهوری ایران نوشته است. اگر کلمات عربی‌اش را جابجا نگفته باشم کلماتش این بود: «لَقَد تَحَقَّقَ کُلَّ مَا أرَدْتُمُوه». یعنی هرچه خواسته‌اید به آن رسیده‌اید. در ادامه از طرف صدام اعلام شد که من آماده‌ام که به عنوان حسن نیت از فلان روز که معادل ۲۶ مرداد است گروهی از اسیران ایرانی را آزاد کنم. مسائل تمام شده است. هرچه اصرار می‌کردید و می‌خواستید به آن رسیده‌اید.
 
این، همان لحظه پیروزی بود که صدام تا آن وقت اعتراف بدان نکرده بود، حتی در سخت‌ترین شرایط جنگ مثل فتح خرمشهر و فتح فاو اینقدر با ذلت چیزی نگفته بود. وقتی قطعنامه 598 پذیرفته ‌شد آن شب، شب عزای ما بود. چون صدام بیانیه بسیار بی‌ادبانه‌ای را به ملت عراق صادر کرد که می‌گفت ما پیروز شدیم و ملا‌ها شکست خوردند. خلاصه اینکه به اهداف و مقدسات ما بی‌ادبی کرد. واقعاً توصیفش سخت است که به شما بگویم چطور آزادگان در دل دشمن از پذیرش قطعنامه ناراضی بودند و آن شب گریه می‌کردند.
 
***در ایران نیز همینطور بود.  
بله حالا در ایران طبیعی بود. اما اسیری که دارد شکنجه می‌شود و از خانواده دور است و ناراحتی و بیماری دارد، و می‌گوید که چرا اینطور شد شاید اوضاعش خیلی سخت‌تر باشد. اما آن روز آخر، وقتی صدام این بیانیه را داد و این جمله را گفت اصلاً در اردوگاه هیجانی برای آزادی نبود. خوشحالی و مسرت ما برای این بود که بالاخره دشمن اعتراف کرد که شما به مقصود خود رسیده‌اید.
ما در جنگ چه می‌خواستیم؟ تمامیت ارضی را و عزت ملی را می‌خواستیم که به آن رسیدیم. خب ببینید دشمن به ما یک حمله ناجوانمردانه کرد و می‌خواستیم روی حرفمان بایستیم و ایستادیم و دشمن اعتراف کرد. پیروزی بزرگی بود و من چون ترجمه می‌کردم و خیلی‌ها از من می‌پرسیدند که بیانیه چه بود، خدا را شاهد می‌گیرم که حتی یک نفر را ندیدم که خوشحالی‌اش برای این باشد که از پس‌فردا ما می‌خواهیم آزاد شویم. تمام خوشحالی‌مان این بود که دشمن متکبری چون صدام به پیروزی ما اعتراف کرده بود. وقتی بیانیه تمام شد و به آسایشگاه آمدم نماز شکر خواندم و گفتم خدایا از تو ممنونم! ما چیزی بیشتر از این نمی‌خواستیم.
 
لذا این ۲۶ مرداد یک روز استثنایی و مهم در تاریخ انقلاب اسلامی و دفاع مقدس است که متأسفانه به آن هم پرداخته نشده. روز 26 مرداد تکمیل کننده پیروزی جمهوری اسلامی در دفاع مقدس است.  
 
***این ماجرا مرا به یاد حکایت یوسف(ع) در قرآن انداخت. آن حضرت از زندان بیرون نیامد تا وقتی که زنان مصر به بی‌گناهی او اعتراف کردند. لذا وقتی او آزاد شد پاک و بری بود و بعد به صدارت مصر رسید [نگا. آیات 50 تا 53 از سورۀ مبارکۀ یوسف]. لذا اوضاع شما آزادگان، شبیه حضرت یوسف(ع) است که با اعتراف صدام، شما پاک و بری بیرون آمدید و بر صدر و قلوب مردم نشستید.
 
روز آزادی هم خاطرات جالبی دارد. من مجروح بودم. پیرمرد‌ها، مجروحین و بیماران را از طریق مرز هوایی تبادل می‌کردند. سایر آزادگان از مرز خسروی آزاد می‌شدند. یادم هست اسیران عراقی را با هواپیمای جمهوری اسلامی به فرودگاه بغداد آوردند و ما با همان هواپیما برگشتیم و این پادشاهی که شما گفتید من در وطن دیدم. اول بگویم که اسرای عراقی با لباس شیک برگشتند، کت و شلوار داشتند و یک کیف‌ شامل صنایع دستی ایرانی به هر کدام هدیه داده بودند. اینها به لحاظ پوشش مثل اشراف بودند. ما‌‌ نیز همان لباس‌های نظامی عراقی را که به ما داده بودند پوشیده بودیم. در فرودگاه بغداد که اینها پیاده شدند‌‌ همانجا تفتیش شدند و آن هدایا را از آنها گرفتند و دیگر نمی‌دانم کت و شلوارشان را نیز گرفتند یا نه؟ ولی آن چیزی که دستشان بود را از گرفتند و چقدر بیچاره‌ها در صف بازرسی بودند و به آنها اهانت شد. اما وقتی ما به ایران برگشتیم، شما استقبال مردم و مسئولان را دیدید دیگر. این پادشاهی‌ای که شما می‌گویید در واقع مصداق دارد و خداوند به این عزیزان عزت واقعی داد.
 
***آن روز، یک روح عجیبی در ملت ایران دمیده شد.
بله. ۲۶ مرداد تکمیل کننده پیروزی ایران در جنگ بود. جنگ تمام شده و دشمن عقب‌نشینی کرده بود. ولی هنوز چهل هزار اسیر در گرو دشمن بودند. در ۲۶ مرداد این پازل تکمیل شد و ملت فرزندان خود را تحویل گرفت. چون بالاخره جنگ تمام شده بود و باید فضای سازندگی و روحیه و نشاط در کشور حاکم می‌شد. اما خانواده‌های شهدا و جانبازان نگران بودند و رزمندگان بی‌انگیزه. یأس بر فضای کشور حاکم شده بود چون مردم از پایان جنگ به آن شکل ناراضی بودند. مسئولان کشور برای سازندگی واقعاً به دنبال بهانه‌ای بودند تا این فضا را عوض کنند. آزادگان بهانه را با خود آوردند. شما اگر دیده باشید پس از ورود آزادگان، در همه زمینه‌های فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی یک تحول دیگری در کشور اتفاق افتاد.
 
***از خاطرات بعد از اسارت حاج آقا ابوترابی و راه‌اندازی این مرکز بگویید.
معروف است که آقای ابوترابی ده سال اسیر بودند و ده سال مفقود. خانواده‌اش می‌گویند ده سالی که حاج آقا اسیر بود می‌دانستیم که اسیر است و گاهی نامه‌ای از ایشان می‌آمد. اما بعد از آزادی، دورۀ ده سالۀ مفقودی ایشان شروع شد. فرزند گرامی ایشان، مؤکداً به بنده می‌فرمودند که در این ده سال آزادی پدرم، او حتی چهار روز ناهار را در خانه نخورده است.
 
***یعنی حتی جمعه‌ها؟  
خدا می‌داند که اصلاً ایشان جمعه و شنبه و عید و تعطیلی و نوروز و عاشورا نداشت. همه‌اش در حال خدمت و سرکشی به ایثارگران و آزادگان و سایر مردم بوده است. به عنوان نمونه بگویم که ایشان در مجلس ششم رأی نیاوردند. چون شایع شده بود که در تهران و قزوین و قم کاندیدا است. در این سه شهر نیز رأی آوردند در حالیکه فقط در تهران رسماً کاندیدا بودند. آقای مشکینی و دیگران در قم، دعوت کردند و ایشان به قم تشریف بردند ولی به دلیل یک مشکل حقوقی نتوانستند در قم ثبت نام کنند. گفتند باید از تهران کاندیدا شوید. اما از طرف دیگر، گروه‌های سیاسی در تهران اسم ایشان را در فهرست نگذاشته بودند و شاید هم نمی‌دانستند ایشان در حوزۀ تهران نامزد شده است. لذا رأی نیاوردند.
 
روز اعلام نتایج انتخابات مجلس ششم، به من زنگ زدند و فرمودند که یک متن از طرف من بنویسید و از مردم تشکر کنید. بعداً خبر دادند که در آن روز در خانه شیرینی توزیع کرده‌اند که خداوند این مسئولیت را از دوش ایشان برداشته است و لذا می‌توانند در حوزه‌های دیگر کار کنند.
در‌‌ همان ایام تبلیغات مجلس ششم هیئت امنای یک مسجد در جنوب تهران، از ایشان برای سخنرانی و معرفی برنامه‌ها دعوت کرده بود. یکی دو ساعت قبل از اذان مغرب بود که از مسجد زنگ می‌زدند که حاج آقا کجاست؟ ما نیز ایشان را پیدا نمی‌کردیم. 
 
بعد از ساعتی زنگ زد و می‌خندید. زمستان بود. گفتم حاج آقا چه شده است؟ گفت من در تبریز هستم. برف آمده و پرواز‌ها لغو شده. لذا برای سخنرانی به تهران نمی‌رسم. آن وقت ایشان به یکی از شهرهای آذربایجان ــ احتمالاً شبستر ــ رفته بود تا برای آزاده‌ای تبلیغات کند. کار دیگری با من داشت که من از آن موضوع خبر نداشتم. گفت یک آقایی که از رزمندگان جنگ‎های نامنظم شهید چمران بوده در خانه‌اش فلج افتاده است. گفت امروز باید می‌رفتم به منزل او ولی نمی‌توانم. شما لطف کنید به آقا عبدالله عابدی و آقای تقوایی بفرمایید که امروز به جای من بروند. این دو آقا اخلاقاً مثل خودش بودند. دیگر ناچار شده بود که برای من بگوید چون به آنها دسترسی نداشت. قول داده بود و آن جانباز منتظر بود وگرنه به من هم نمی‌گفت. تا آن موقع من نمی‌دانستم که ایشان در چند سال اخیر هفته‌ای یکی دو بار به منزل این آقا می‌رفته و لباس‌ها و خانه‌اش را تمیز می‌کرده. چون همسرش پیر و از کار افتاده بود. از این قبیل موارد در زندگی این مرد فراوان بوده است.
 
***من یک چیزی شنیدم که نمی‌دانم واقعاً درست است یا نه؟ آقای پناهیان می‌گفتند که صلیب سرخ می‌آیند از ایشان می‌پرسد که آیا شکنجه شده‌اید؟ ایشان جواب نمی‌دهد. بعد که می‌روند زندان‌بان‌ها می‌پرسند که چرا نگفتی که ما شکنجه‌ات می‌کردیم؟ می‌گوید که ما دو تا مسلمان هستیم که با هم نزاع داریم ولی نباید عرض حال به حضور یک غیرمسلمان ببریم.

بله اولا به لحاظ فقهی این دعواهایی که ما با همدیگر داریم به بیگانه‌ها نباید منتقل شود. بله این اعتقاد ایشان بوده و درست است. دوم اینکه سودی ندارد. گرچه عراقی‌ها ممکن است توبیخ شوند، ولی در ‌‌نهایت رفتارشان بد‌تر می‌شود.
 
***عراقی‌ها چه رفتاری با او داشتند؟
یک نمونه برایتان می‌گویم. یک سرباز شیعه به نام کاظم در اردوگاه صلاح‌الدین 5 با حاج آقای ابوترابی بود. ولی به شدت با ایرانی‌ها دشمنی می‌کرد، چون قوم و خویش‌هایش را در جنگ از دست داده بود. او با حالت کینه‌ای فرا‌تر از کینه‌ای که دو تا ملت با هم دارند حاج آقا را تحقیر و تنبیه می‌کرد و شکنجه می‌داد. او اندک اندک مرید آقای ابوترابی شد. وقتی حاج آقا وضو می‌گرفت می‌رفت کنار او می‌ایستاد و نگاه می‌کرد. بچه‌ها شک کردند که این چرا اینجا می‌ایستد. از حاج آقا پرسیدند که گفت: ایشان شیعه است و می‌آید احکام شرعی‌اش را از من سؤال می‌پرسد.
 
این سرباز آنقدر عاشق حاج آقای ابوترابی شد که وقتی که حاج آقا را می‌خواستند از آن اردوگاه ببرند کاظم رفت و از فرمانده خواسته بود با او برود. قصدش این بود که دو ساعت بیشتر در محضر حاج آقا باشد. ولی به فرمانده گفته بود که این سرباز‌ها جدید هستند و ابوترابی آدم زرنگی است و در عراق بوده و اینجا را می‌شناسد و ممکن است فرار کند. بگذارید من به عنوان نگهبان با او بروم. شبیه به حکایت شمس و مولانا شده بود. بعدها ایشان دو نوبت به ایران آمد و ما با او مصاحبه کردیم. نام فامیلش یادم نمی‌آید ولی اسم کاملش را در فیلم می‌گوید. دو سه نوار از او ضبط کرده‌ایم که یک تکه‌اش را پارسال در مراسم سالگرد حاج آقا ابوترابی پخش کردیم. مادرش به او گفته بود که حرام می‌کنم به تو اگر به آقا اهانت کنی. چون به مادرش خبر داده بود که او سید است. عراقی‌ها سادات را دوست دارند. او یک خانواده پاکی داشته است.
 
در برخی از افسران عراقی نیز این شیفتگی پدید آمده بود و حتی بعضی نیروهای صلیب سرخ از علاقمندان ایشان شده بودند. و البته در میان خود ایرانی‌های آزاده که عاشقان فراوان داشت. به نظر می‌رسد که خداوند آقای ابوترابی را عمداً اسیر کرده بود. اما هرکدام از آزادگان دیگر، این موضوع در تقدیرشان بوده است. کما اینکه از طبقات و اصناف مختلف در آنجا بودند؛ روحانی، دانشجو، سیاسیون، آدم‌های متموّل و غیره. ولی همه‌مان‌ فقط با شمشیر زبان با عراقی‌ها می‌جنگیدیم ولی آقای ابوترابی روش‌های دیگر را به ما آموخت. او مأمور خداوند در آنجا بود، یعنی فرستاده شده بود برای اینکه جمع آزادگان از حجت خداوند خالی نباشد.  
 
***موفقیت ایشان به دلیل سلوک عملی او بوده است؛ سلوک عملی و مجاهده نفس. ایشان دوران اسارت را به عنوان یک فرصت می‌دانسته که بتواند این نفس خودش را خوب تربیت کند و البته قبلاً نیز تربیت کرده بوده.
 
آقای ابوترابی از جوانی تحرک بدنی زیادی داشت؛ در پیاده روی، دویدن، فوتبال و کشتی، تبحر داشت. در عرفان اجتماعی سرآمد بود. اصلاً اهل سخنرانی و امر و نهی نبود مگر اینکه از او سؤال می‌کردند، که آن هم طوری بیان می‌کرد که موعظۀ کلامی نشود. هرچه بود ذکر علوم اهل بیت بوده است. زندگی او یک سیرۀ عملی بود و نه زبانی و کلامی.
 
خانواده ایشان، فقیر نبودند؛ نه پدرشان و نه مادرشان. ولی او خودش مانند آدم‌های ندار زندگی می‌کرد. اصلاً لباس‌هایش معلوم بود. شاید دیده باشید. یک تک‌پوش سفیدرنگ داشت که همیشه می‌پوشید. یک بار از پسرش پرسیدم که گفت همین دو پیراهن را داشت. در این ده سالی که می‌دیدمش همین دو تا را می‌پوشید. البته بدن بی‌آزاری هم داشت. لباس‌های ما پاره می‌شوند. اما بدن او واقعاً بی‌آزار بود. می‌دانید که او اغلب ایام سال را روزه می‌گرفت. عجیب بود. شاید امثال ماا که ایشان را دیده‌ایم وظیفه‌مان خیلی سنگین‌تر است.  
 
***خیلی مظلومانه رفت...
داشت با پدرش به مشهد می‌رفت، هم به قصد زیارت و هم آزادگان بجنورد دعوتش کرده بودند و مراسمی داشتند که می‌خواست به آنجا برود که در جاده تصادف شد و با پدرشان هر دو رحلت کردند. حاج آقا بسیار سهل الوصول بود. ایران گردی عجیبی داشت و تخصص فوق العاده‌ای در پیدا کردن آدم‌های گرفتار؛ آدم‌هایی که از همه جا بریده بودند. گرفتار که می‌گویم فقط فقر مادی مقصودم نیست بلکه فقر معنوی، فقر فرهنگی. به این چیزها نیز خیلی توجه می‌کرد. 
 
رفتار او البته مورد انتقاد برخی دوستان نیز بود. با بچه‌های جبهه خیلی راحت بود. آنها دور و برش را می‌گرفتند، او را بر پشت خود سوار می‌کردند و حتی از سروکول او بالا می‌رفتند. با آنها خیلی راحت بود. در حالیکه کسی سوءاستفاده‌ای مطلقاً از شأن و عنوان او نمی‌توانست بکند. یک شخصیت خودساخته‌ای داشت که من نمونه‌اش را در جایی ندیده‌ام. من نزد خیلی از بزرگان بوده‌ام ولی مثل ایشان ندیده‌ام.
 
***بعد از درگذشت حاج آقا ابوترابی کم‌کم آقای پناهیان در برخی سخنرانی‌ها او را معرفی کرد و خاطراتی از ایشان گفت.
بله. قبلاً از ایشان، کمتر می‌فرمودند.
 
***در زمان حیات ما عادت داریم که صحبت نمی‌کنیم. البته این، کار خداست. حدیثی دیدم که در آن آمده بود: مؤمن در زمان حیاتش قدر نمی‌بیند تا مغرور نشود و بتواند به طور طبیعی کار خود را انجام بدهد. خداوند تعالی ذهن افراد را از تمجید کردن او منحرف می‌کند تا خودش جزای کامل او را در بهشت بدهد. لذا بعد از رحلت چنین عزیزانی است که عده‌ای جرأت می‌کنند درباره‌اش حرف بزنند.
 
ما توفیق یافتیم و چند کتاب در مورد حاج آقا ابوترابی چاپ کردیم. یکی «منشور پاکی و خدمتگذاری» است، شامل سخنرانی‌های ایشان در دوره اسارت که بچه‌ها روی لِف سیگار می‌نوشتند. کاغذهای کوچکی بود به اندازه کف دست که ته‌چسب داشت. آنجا بچه‌های سیگاری اندک بودند. ما در اردوگاه، طبق قانون صلیب سرخ ماهیانه چهارصد ریال حقوق می‌گرفتیم. خیلی اندک بود لذا جمع می‌کردیم و در اردوگاه از حانوت (فروشگاه)، گاهی شیر خشک و شکر می‌خریدیم و برای بچه‌های سیگاری نیز توتون می‌گرفتیم. چون سیگار گران بود لذا توتون و لِف می‌خریدیم و خودشان آن را می‌پیچیدند. از همین لف‌ها برای نوشتن سخنرانی‌های حاج آقا استفاده می‌شد، چون ماندگاریِ این کاغذها خوب بود. اینها را در یک جاهای خاصی در زیر زمین یا یک قوطی نگه می‌داشتند که آب داخلش نرود. خب بچه‌ها اینها را به ایران آوردند. و پارسال متن این سخنرانی‌ها در کتابی به نام «منشور پاکی و خدمتگذاری» در همین مؤسسه از چاپ درآمد و در خرداد 1391 در سالگرد مرحوم ابوترابی، به دست آیت‌الله مهدوی کنی رونمایی شد.
 
 
***از کتاب‌های دیگر در مورد حاج آقا چه عناوینی منتشر شده است؟
یک کتاب هم هست به نام «ابْر فیاض». این لقب را حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در پیام تسلیت درگذشت مرحوم ابوترابی در همان 12 خرداد 1379 به ایشان دادند که فرمودند: «او همچون خورشیدی بر دل‌های اسیران مظلوم می‌تابید و چون ستارۀ درخشانی، هدف و راه را به آنان نشان می‌داد و چون ابری فیاض، امید و ایمان را بر آنان می‌بارید...». این کتاب خاطراتی است دربارۀ حاج آقای ابوترابی. یک کتابی نیز دو ماه پیش چاپ کردیم که دو جلدی است به نام «سیرۀ ابوترابی» نوشتۀ دکتر غلامعلی رجایی. اینها به نظرم جا دارد که معرفی شوند به جامعه و برای مردم نیز خیلی لازم است. به نظرم اگر فقط بیست درصد زندگی و رفتار مسئولان و به خصوص روحانیون مثل آقای ابوترابی شود اغلب جامعه درست می‌شود.  
 
***چه کتاب‌های دیگری تولید کرده‌اید؟  
از سال 1385 تاکنون ما حدود ۹۰ عنوان کتاب چاپ کردیم. کتاب «سرباز کوچک امام» به نظرم بی‌نظیر است. این کتاب هزار صفحه‌ای با کتاب‌هایی مثل «دا» و «پایی که جا ماند» که حوزه هنری چاپ کرده، برابری می‌کند. هر سه کتاب، خیلی وزین و اثرگذار و درخشان هستند. این کتاب، خاطرات آن آزاده‌ای است که با خبرنگار زن هندی مصاحبه کرد و فیلمش همان اوقات از سیمای جمهوری اسلامی پخش شد. اتفاقات این کتاب غالباً استعداد تولید فیلم را دارند. مثلاً این بسیجی سیزده ساله را پس از اسارت، در حدود بیست روز در خط نگه داشته بودند تا به سربازانشان بگویند که این سربازان ایرانی همین بچه کوچولو‌ها هستند، لذا بایستید و فرار نکنید. 
 
آخرین برخوردش در خط با عدنان خیرالله وزیر دفاع عراق بوده است که به او می‌گوید که تو فسقلی می‌خواهی با سربازان ما بجنگی؟ تو آخر می‌توانی تفنگ برداری و تیراندازی بلدی؟ او وزیر جنگ عراق را نمی‌شناخت ولی به او جواب داده بود مگر تفنگ برداشتن کاری دارد؟ تازه شما هیکل‌تان بزرگ‌تر است و خیلی راحت تیر می‌خورید و ما کوچک هستیم و کمتر تیر می‌خوریم. این خیلی حرف سنگینی است به وزیر دفاع عراق که چندین فرمانده سپاه و لشکر و تیپ دورش حلقه زده‌اند. اما یک بچه کوچک که در دست دشمن اسیر است این جواب را به او می‌دهد.
 
اینها را باید معرفی کنیم به عنوان فرهنگ آزادگان، نه فیلم اخراجی‌ها و نمی‌دانم فرار از اردوگاه و چه و چه. این کتاب اوایل امسال رونمایی شد و استقبال خوبی از آن صورت گرفت. حضرت آیت‌الله خامنه‌ای هم در نمایشگاه بین‌المللی کتاب از آن تفقد کردند و تقدیم ایشان شد. امیدواریم که حضرت ایشان فرصت کنند و آن را بخوانند و نظری بدهند. منتظر هستیم ببینیم چه می‌شود.
 
***در ایران در موضوع آزادگان چند عنوان کتاب چاپ شده است؟
از سال 1369 تاکنون حدود ششصد عنوان کتاب در این موضوع به چاپ رسیده است. سهم همه نهادهای فرهنگی، دولتی و غیردولتی مانند مرکز فرهنگی سپاه، بنیاد شهید، بنیاد حفظ آثار و حوزه هنری و غیره حدود پانصد عنوان بوده است و ما در انتشارات پیام آزادگان از سال ۱۳۸۵ تاکنون به چاپ ۹۰ عنوان کتاب توفیق یافته‌ایم.
 
***از اینها که برشمردید فکر می‌کنم حوزه هنری بیشتر از همه کار کرده است؟  
آنها قبل از همه شروع کردند و از همان اوایل بازگشت آزادگان یک گروه خوب راه انداختند و خاطرات برخی آزادگان را ثبت و ضبط کردند. البته کیفیت چاپ کتاب‌هایشان در آن موقع بد بود. آنها عین خاطرات را چاپ می‌کردند. خاطرات هو به لحاظ ادبی و کیفی خوب نیستند ولی به لحاظ استحکام خوبند. چون هنوز در روزهای اول آزادی است و آنها به خوبی همه چیز را به خاطر دارند. هنوز آن فضای معنوی اردوگاه‌ها در آنها بوده است.
 
***در سینمای مستند و داستانی چطور؟
بیش از همه در حوزه مستند فعال بودیم که 65 عنوان تولید شده است. در گونۀ انیمیشن هم تولیداتی داشته‌ایم. البته سینمایی نه هنوز. یک فیلم سینمایی به نام «پسر خاک» در مورد زندگی حاج آقا ابوترابی در دست تولید داشتیم و با آقایان کمال تبریزی و محمدحسین لطیفی و دو سه کارگردان دیگر صحبت کرده بودیم. حتی سه سال قبل با آقای لطیفی تا مرحله قرارداد پیش رفتیم، ولی ایشان انصراف داد. خودمان هم احساس کردیم که ممکن است کار درست در نیاید. تولید این فیلم فعلاً متوقف شده است. در خصوص سریال هم که در ابتدای مصاحبه عرض کردم.
 
***پس فیلمنامه «پسر خاک» آماده است؟  
بله. در سه نسخه مختلف نوشته شد، که نهایتاً یکی‌اش را انتخاب کردیم.  
 
***این فیلمنامه مورد تأیید شما و خانوادۀ آن مرحوم هست؟
مورد تأیید محتوایی هست ولی مورد تأیید هنری و استعداد درآمدن کار ...؟ واقعاً نمی‌دانم.
 
**آیا خوف دارید که خراب شود؟  
بله. چون فقط یک نوبت ما توفیق داریم که به این انسان عجیب بپردازیم. اگر خراب شود در واقع ما یک سوژه منحصر به فرد تاریخی را خراب کرده‌ایم و لذا خطرناک است.
 
***کارگردان سریال دولت مخفی چه کسی است؟  
آقای محمدحسن برزیده بود که بعد از تولید ۱۲ قسمت انصراف دادند. ان شاء الله قرار است آقای راما قویدل ادامۀ کار را پی بگیرند.
 
***یعنی متوقف شده بود؟  
بله. ولی به امید خدا، به زودی شروع خواهد شد. البته اینها را باید تهیه کننده بگوید. چون این کار برای شبکه 2 است. ما شروع کننده بودیم و تحقیقات و مصاحبه‌ها در این مؤسسه به انجام رسیده است. ان شاء الله سریال خوبی بشود.
 
***از فیلمبرداری چقدر مانده است؟  
عمده‌اش مانده است یعنی در حدود 60 درصد. بخش‌های جنگ و جبهه‌اش به طور کامل فیلمبرداری شده ولی قسمت‌های اسارتش مانده است.  
 
***لطفاًً مسئولان کنونی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان را معرفی کنید.
اینجا یک هیئت مدیره دارد که پنج شش نفر از آزادگان هستند و بنده نیز یکی از اعضای آن هستم. رئیس هیئت امنا، حجت‌الاسلام سید محمدحسن ابوترابی است. مدیرعامل مؤسسه نیز حاج آقا احدی هستند. ما شش دفتر در سراسر کشور داریم. آقای احدی در قم تشریف دارند و عملاً دفتر تهران را بنده به عنوان جانشین اداره می‌کنم.
 
 
***و سخن آخر؟
از آقای ابوترابی واقعاً باید تشکر کنیم که این بار بر زمین‌مانده را برداشت. یعنی ایشان واقعاً تنها فرد در میان مدیران تصمیم گیرنده است که هیچ وقت به آزادگان بی‌توجه نبوده است، چه در امور فرهنگی و چه اقتصادی. یعنی جز مقام معظم رهبری که اشراف عمومی دارند و توصیه‌های مؤکد داشتند و فرامین ایشان را باید دیگران عمل کنند، بعد از ایشان تنها کسی که به این موضوع توجه مداوم داشته ایشان است. شاید چون احساس می‌کنند که روح برادرشان این انتظار را از ایشان دارد، البته شاید. ایشان هیچ وقت آزادگان را تنها نگذاشتند. در زمان مرحوم علی‌اکبر ابوترابی نیز ایشان در ستاد آزادگان جانشین برادرشان بودند با اینکه جزو آزادگان نبودند لکن در حد توان از این مؤسسه و آزادگان عزیز حمایت کرده و می‌کنند.
 

ادامه مطلب



[ شنبه 13 خرداد 1396  ] [ 2:09 AM ] [ احمد ]
نظرات 0

 

زندگينامه حضرت خديجه(س)

پدر او خُوَيلد بن اسد و مادر او فاطمه دختر زائده است. تولّد حضرت خديجه(س) سال 68 پيش از هجرت است. ازدواج مبارک خديجه با وجود مبارک و نازنين حضرت محمّد (ص) هنگامي بود که 25 سال از عمر شريف پيامبر(ص) و چهل سال از عمر حضرت خديجه(س) مي ‏گذشت. او از لحاظ نسب از همه زنان پيغمبر(ص) به پيغمبر نزديک‏ تر است. او در ماه رمضان سال دهم بعثت و اندکي پس از وفات حضرت ابوطالب درگذشت. پيغمبر او را در«حجون» دفن کرد و خود او را در قبر گذاشت.

فرزندان خديجه

در تعداد فرزندان حضرت خديجه، ميان مورخان اختلاف است. به‏گفته مشهور: ثمره ازدواج رسول خدا و خديجه، شش فرزند بود. 1- هاشم 2- عبدالله به اين دو«طاهر» و «طيب‏» مي ‏گفتند 3- رقيه 4- زينب 5- ام کلثوم 6- فاطمه.
رقيه بزرگ ترين دخترانش بود و زينب، ام کلثوم و فاطمه به ترتيب پس از رقيه قرار داشتند. پسران خديجه پيش از بعثت ‏پيامبر(ص)، بدرود زندگي گفتند. ولي دخترانش، نبوت پيامبر(ص) را درک کردند. گروهي از محققان معتقدند: قاسم و همه دختران رسول خدا(ص) پس از بعثت ‏به دنيا آمدند و چند روز پس از پيامبر خدا(ص) به‏ مدينه هجرت کردند.

خديجه در دوران جاهليت

حضرت خديجه(س) در دوران جواني با تشکيل کاروان ‏هاي تجاري به کسب درآمد پرداخت. وي با مديريت و درايتي قوي و به دور از رسم تاجران زمانه که رباخواري را از اصول ثروت اندوزي قرار داده بودند، به تجارت روي آورده بود. تاريخ‏ نگاران، بارها از او با عنوان ‏هايي هم چون«بانوي دورانديش و خردمند» يا«بانوي عاقل» ‏ياد کرده‏اند. حضرت خديجه(س) يکي از ثروتمندترين افراد مکه بود، ولي هرگز از ياري فقيران روي برنگرداند و خانه‏اش همواره کعبه آمال مردم بينوا و پناه‏ گاه نيازمندان بود. کرم، سخاوت، دورانديشي، درايت، عفت و پاک ‏دامني، از وي بانويي پرهيزکار و مورد احترام ساخته بود. لقب«بانوي بانوان قريش» که در آن زمان به وي داده شد، نشان دهنده جايگاه او در ميان مردم است.

نخستين بانوي مسلمان

حضرت خديجه(س) نخستين زني بود که به پيامبري حضرت محمد(ص) ايمان آورد و اولين بانويي بود که همراه امام علي(ع) با پيامبر به نماز ايستاد و پيشاني بندگي بر خاک ساييد. تاريخ‏ نويسان از يکي از همسران پيامبر اعظم(ص) نقل کرده‏اند که مي‏ گفت: من همواره از علاقه پيامبر به خديجه در شگفت بودم؛ چرا که حضرت بسيار از او ياد مي‏ کرد و اگر گوسفندي مي ‏کشت، به سراغ دوستان خديجه مي ‏رفت و سهمي براي آن ها مي ‏فرستاد. روزي رسول خدا(ص) در حالي که خانه را ترک مي ‏کرد، نام خديجه را بر زبان آورد و از او تعريف کرد. کار به جايي رسيد که صبر خويش را از دست دادم و گفتم: «وي پيرزني بيش نبود و خدا بهتر از او را نصيب شما کرده است!» گفتار من چنان رسول خدا(ص) را متأثر ساخت که آثار خشم و غضب در چهره ايشان ظاهر شد. در اين هنگام رو به من کرد و فرمود: «ابدا چنين نيست!... هرگز همسري بهتر از او نصيب من نشده است. خديجه هنگامي به من ايمان آورد که همه مردم در کفر و شرک به سر مي‏ بردند. او ثروت خود را در سخت‏ ترين لحظات در اختيار من گذاشت. خدا از او فرزنداني نصيبم کرد که به ديگر همسرانم نداد».

خصوصيات حضرت خديجه(س)

خديجه از بزرگترين بانوان اسلام به شمار مي ‏رود. او اولين زني ‏بود که به اسلام گرويد؛ چنان که علي بن ابيطالب(ع) اولين ‏مردي بود که اسلام آورد. اولين زني که نماز خواند، خديجه بود. او انساني روشن بين و دور انديش بود. با گذشت، علاقه ‏مند به ‏معنويات، وزين و با وقار، معتقد به حق و حقيقت و متمايل به‏اخبار آسماني بود. همين شرافت ‏براي او بس که همسر رسول خدا(ص) بود و گسترش اسلام به کمک مال و ثروت او تحقق يافت. خديجه از کتب آسماني آگاهي داشت و علاوه بر کثرت اموال و املاک، او را«ملکه بطحاء» مي‏ گفتند. از نظر عقل و زيرکي نيز برتري فوق العاده‏اي داشت و مهم تر اين که حتي قبل از اسلام وي را«طاهره‏» و«مبارکه‏» و «سيده زنان‏» مي خواندند. جالب اين است او از کساني بود که انتظار ظهور پيامبر اکرم(ص) مي ‏کشيد و هميشه از ورقه ‏بن نوفل و ديگر علما جوياي نشانه‏ هاي ‏نبوت مي شد. اشعار فصيح و پر معناي وي در شان پيامبر اکرم(ص) از علم و ادب و کمال و محبت او به آن بزرگوار حکايت مي‏ کند. نمونه‏اي از اشعار خديجه درباره پيامبر اکرم (ص) چنين است:

فلوانني امسيت في کل نعمه و دامت لي الدنيا و تملک الاکاسره
فما سويت عندي جناح بعوضه اذا لم يکن عيني لعينک ناظره
اگر تمام نعمت هاي دنيا از آن من باشد و ملک و مملکت کسراها و پادشاهان را داشته باشم، در نظرم هيچ ارزش ندارد زماني که چشم‏ به چشم تو نيافتند.

ديگر خصوصيت ‏خديجه اين است که او داراي شم اقتصادي و روح‏ بازرگاني بود و آوازه شهرتش در اين امر به شام هم رسيده بود. البته سجاياي اخلاقي حضرت خديجه چنان زياد است که قلم از بيان ‏آن ناتوان است. پيامبر اکرم(ص) مي ‏فرمايد: «افضل نساء اهل الجنه خديجه بنت ‏خويلد و فاطمه بنت محمد و مريم بنت عمران و آسيه بنت مزاحم.» چه مي ‏توان گفت در شان کسي که مايه آرامش و تسلاي خاطر رسول‏ خدا(ص) بود؟! در تاريخ مي ‏خوانيم: «حضرت محمد(ص) هر وقت از تکذيب قريش و اذيت ‏هاي ايشان‏ محزون و آزرده مي ‏شدند، هيچ چيز آن حضرت را مسرور نمي‏ کرد مگر ياد خديجه؛ و هرگاه خديجه را مي ديد مسرور مي ‏شد».
ذهبي مي ‏گويد: مناقب و فضايل خديجه بسيار است؛ او از جمله‏ زنان کامل، عاقل، والا، پاي ‏بند به ديانت و عفيف و کريم و از اهل بهشت ‏بود. پيامبر اکرم(ص) کراراً او را مدح و ثنا مي‏ گفت ‏و بر ساير امهات مومنين ترجيح مي ‏داد و از او بسيار تجليل مي ‏کرد. به حدي که عايشه مي ‏گفت: بر هيچ يک از زنان پيامبر(ص) به ‏اندازه خديجه رشک نورزيدم و اين بدان سبب بود که پيامبر(ص) بسيار او را ياد کرد.

خدمات حضرت خديجه به اسلام

حضرت خديجه(س) در 24 سال زندگي مشترک با پيامبر گرامي اسلام، خدمات بسياري براي آن بزرگوار و دين اسلام انجام داد. حمايت‏ هاي مالي، روحي، عاطفي از حضرت محمد(ص)، تصديق و تأييد پيامبر در روزگاري که هيچ کس تأييدش نمي ‏کرد و ياري ايشان در برابر آزار مشرکان، گوشه ‏هايي از اين خدمات ارزشمند است. حضرت خديجه(س) پس از ازدواج با پيامبر، دارايي ‏اش را به ايشان بخشيد تا آن را هرگونه مي‏ خواهد مصرف کند. رسول گرامي اسلام در اين زمينه مي ‏فرمايد: «هيچ ثروتي به اندازه ثروت خديجه(س) براي من سودمند نبود». حضرت خديجه(س)، اين بانوي بزرگوار نه تنها از عمق جان به رسالت پيامبر ايمان آورد، بلکه او را در برابر سختي ‏ها و تکذيب مشرکان و بدخواهان ياري داد. تا زنده بود، اجازه نداد آزار و شکنجه مشرکان بر رسول خدا(ص) سخت آيد. هنگامي که رسول الله(ص) با باري از مصيبت و اندوه به خانه مي ‏آمد، خديجه او را دلداري مي ‏داد و نگراني را از ذهن و خاطرش مي ‏زدود.

آخرين مال

اموال حضرت خديجه(س) به عنوان ابزاري مناسب از همان ابتدا در خدمت اسلام و پيشرفت آن قرار گرفت. جالب اين که آخرين بخش از دارايي خديجه توسط امير مؤمنان در سفر هجرت به مدينه صرف شد. پيامبراکرم(ص) سه شبانه روز در غار ثور ماند، اميرمؤمنان نيز شبانه خود را به غار رساند و آذوقه و لوازم سفر را آورد. در آن ‏جا حضرت به علي(ع) فرمود: «امانت ‏هاي زيادي نزد من است، به بالاي ابطح(تپه‏اي در مکه) برو و صبح و شب با صداي بلند بگو: هر کسي نزد محمد امانت و يا وديعه‏اي دارد بيايد و تحويل بگيرد. يا علي! بعد از اين با هيچ حادثه‏اي ناگوار مواجه نخواهي شد تا اين که نزد من برسي. امانت‏ هاي مردم را آشکارا تحويل بده. اي علي! تو را سرپرست دخترم فاطمه قرار دادم و خدا را مراقب شما. از آخرين باقي‏ مانده اموال خديجه براي خود و فاطمه و هر کس از بني هاشم که قصد همراهي با شما را دارد، شتر و زاد و توشه بخر و بعد از رد امانت ‏ها، ديگر درنگ نکن... .»
ابوعبيده(نوه عمار ياسر) مي ‏گويد: «فرزند ابي رافع اين مطالب را به نقل از پدرش گفت. من پرسيدم: مگر رسول خدا مال و ثروتي قابل توجه داشت که دو شتر براي سفر خودش خريد و به امير مؤمنان هم سفارش کرد زاد و توشه ديگر مهاجران را تهيه کند؟ ابي رافع پاسخ داد: پدرم گفت: پيامبر(ص) فرمود: هيچ مال و ثروتي براي من سودمندتر از اموال خديجه نبود. ابي رافع افزود: پدرم گفت: از آخرين موارد مصرف اموال خديجه خريد زاد و توشه براي مسلمانان مستضعف بود که قصد داشتند به مدينه هجرت کنند. سفر اکثر مسلمانان با اموال خديجه ممکن شد. آخرين آن‏ ها هم قافله‏اي بود که اميرالمؤمنين آن را سرپرستي کرد.

سخنان دانشمندان درباره خديجه(س)

زبير بن بکّار گفته است: خديجه، در عصر جاهليت«طاهره» خوانده مي ‏شد. هشام بن محمّد: رسول خدا خديجه را دوست داشت و به او احترام مي‏ گذارد و در بعضي کارها با او مشورت مي‏ کرد. او وزير صدق و راستي بود و نخستين زني است که به پيامبر ايمان آورد و پيامبر تا وقتي‏ که خديجه زنده بود، هرگز همسر ديگري برنگزيد. تمام فرزندانش بجز ابراهيم از خديجه بودند. رسول خدا(ص) فرموده است: سميه قرّاعه گفته است: تاريخ در مقابل عظمت حضرت خديجه سر فرود مي ‏آورد و در برابرش متواضعانه و دست بسته مي ‏ايستد.

مقام خديجه در بهشت

از فضيلت ‏هاي حضرت خديجه(س)، مقامي است در بهشت که از سوي خداوند به ايشان وعده داده شده است. پيامبراکرم(ص) نيز بارها اين مسأله را به خديجه بشارت مي ‏داد و مي ‏فرمود: «در بهشت، خانه‏اي داري که در آن رنج و سختي نمي ‏بيني.» امام صادق(ع) نيز مي ‏فرمايد: هنگامي که خديجه وفات يافت، فاطمه خردسال بي ‏تابي مي‏ کرد و گرد پدرش مي‏ گشت و سراغ مادر را از او مي ‏گرفت. پيامبر از اين حالت دخت کوچکش بيشتر محزون مي ‏شد و دنبال راهي بود تا او را آرام کند. فاطمه هم چنان بي ‏تابي مي‏ کرد تا اين که جبرئيل بر پيامبر نازل شد و فرمود: «به فاطمه سلام برسان و بگو مادرت در بهشت خانه‏اي کنار آسيه، همسر فرعون و مريم، دختر عمران نشسته است.» هنگامي که فاطمه اين سخن را شنيد، آرام گرفت و ديگر بي ‏تابي نکرد.

وصيت‏ حضرت خديجه

حضرت خديجه(س) سه سال قبل از هجرت بيمار شد. پيغمبر(ص) به عيادت وي رفت و فرمود: اي خديجه، «اما علمت ان الله ‏قد زوجني معک في الجنه‏»؛ آيا مي ‏داني که خداوند تو را در بهشت نيز همسرم ساخته است؟! آن گاه از خديجه دل جويي و تفقد کرد؛ او را وعده بهشت داد و درجات عالي بهشت را به شکرانه خدمات او توصيف فرمود. چون بيماري خديجه شدت يافت، عرض کرد: يا رسول الله! چند وصيت دارم: من در حق تو کوتاهي کردم، مرا عفو کن. پيامبر(ص) فرمود: هرگز از تو تقصيري نديدم و نهايت تلاش ‏خود را به کار بردي. در خانه‏ام بسيار خسته شدي و اموالت را در راه خدا مصرف کردي. عرض کرد: يا رسول الله! وصيت دوم من اين است که مواظب اين‏ دختر باشيد. و به فاطمه زهرا(س) اشاره کرد. چون او بعد از من يتيم و غريب خواهد شد. پس مبادا کسي از زنان قريش به او آزار برساند. مبادا کسي به صورتش سيلي بزند. مبادا کسي بر او فرياد بکشد. مبادا کسي با او برخورد غير ملايم و زننده‏اي داشته ‏باشد. اما وصيت‏ سوم را شرم مي‏ کنم برايت‏ بگويم. آن را به ‏فاطمه عرض مي‏ کنم تا او برايت‏ بازگو کند. سپس فاطمه را فرا خواند و به وي فرمود: «نور چشمم! به پدرت رسول الله بگو: مادرم مي‏ گويد: من از قبر در هراسم؛ از تو مي ‏خواهم مرا در لباسي که هنگام نزول وحي به تن داشتي، کفن کني.»
پس فاطمه زهرا(س) از اتاق بيرون آمد و مطلب را به پيامبر(ص) عرض کرد. پيامبر اکرم (ص) آن پيراهن را براي خديجه ‏فرستاد و او بسيار خوشحال شد. هنگام وفات حضرت خديجه، پيامبراکرم(ص) غسل و کفن وي را به عهده گرفت. ناگهان جبرئيل در حالي که کفن از بهشت همراه داشت، نازل شد و عرض کرد: يا رسول‏ الله، خداوند به تو سلام مي‏ رساند و مي ‏فرمايد: «ايشان اموالش ‏را در راه ما صرف کرد و ما سزاوارتريم که کفنش را به عهده‏ بگيريم.»

وفات خديجه(س)

خديجه در سن 65 سالگي در ماه رمضان سال دهم بعثت در خارج ازشعب ابوطالب جان به جان آفرين تسليم کرد. پيغمبر خدا(ص) شخصا خديجه را غسل داد، حنوط کرد و با همان پارچه‏اي که جبرئيل از طرف خداوند عزوجل براي خديجه آورده بود، کفن کرد. رسول ‏خدا(ص) شخصا درون قبر رفت، سپس خديجه را در خاک نهاد و آن گاه سنگ لحد را در جاي خويش استوار ساخت. او بر خديجه اشک ‏مي ‏ريخت، دعا مي ‏کرد و برايش آمرزش مي ‏طلبيد. آرامگاه خديجه درگورستان مکه در«حجون‏» واقع است. رحلت‏ خديجه براي پيغمبر(ص) مصيبتي بزرگ بود؛ زيرا خديجه ‏ياور پيغمبر خدا(ص) بود و به احترام او بسياري به حضرت محمد(ص) احترام مي گذاشتند و از آزار وي خودداري مي ‏کردند.
 
منبع: سايت حوزه


ادامه مطلب



[ شنبه 13 خرداد 1396  ] [ 2:07 AM ] [ احمد ]
نظرات 0
.: Weblog Themes By themzha :.

تعداد کل صفحات : 21 :: 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 >

درباره وبلاگ


استان خراسان رضوی:شهرستان مشهدمقدس

آمار سايت
كل بازديدها : 4172860 نفر
تعداد نظرات : 49 عدد
تاريخ ايجاد وبلاگ : پنج شنبه 14 خرداد 1394  عدد
كل مطالب : 13380 عدد
آخرين بروز رساني : یک شنبه 3 فروردین 1399 
کد موزیک آنلاین برای وبگاه
امکانات وب