کد ِکج شدَنِ تَصآویر

کداهنگ برای وبلاگ

چشمه سلطان ولی کریز
چشمه سلطان ولی کریز
 
نويسندگان

 

 

 

حضرت خدیجه اولین همسر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم و اولین زنی که اسلام آورد و مادر فاطمه زهرا که از زنان مشهور تاجر عرب و حجاز به شمار می رفت. پدرش خویلد بن اسد و مادرش فاطمه (دختر زائده بن اصم بن….) که سلسله آنها از "لوی" با پیغمبر اکرم و سایر هاشمیان، مشترک می شود. خدیجه از طرف پدر با رسول خدا، عموزاده و نسب هر دو به "قصی بن کلاب" می رسد. او از خانواده های اصیل و اشراف مکه است. تولد او نیز در مکه و چندین سال قبل از «عام الفیل» بوده است. حضرت خدیجه قبل از ازدواج با رسول خدا، ۲ بار شوهر کرده بود که هر دو از دنیا رفته بودند او از شوهر دوم خود ("ابوهاله بن ….تمیمی" ) فرزندی داشت که نامش "هند" بود که از همین جهت به او لقب "ام هند" دادند. عده ای از علمای بزرگ معتقدند که خدیجه قبلا ازدواجی نکرده بود و فرزندان منتسب به او، مربوط به خواهرش است.

 

بانوی ثروتمند حجاز و تجارتش
در آن زمان که مردم مکه، از راه تجارت امرار معاش می کردند خدیجه نیز از آنجا که از ثروتمندان مکه و کارهای تجارتی می کرد و چندین شتر در دست کارگزاران او بود که در اطراف کشورهایی مثل شام، مصر و حبشه، رفت و آمد و دادوستد داشت، وقتی آوازه درستی و امانتداری و خوش خلقی رسول خدا را شنید و لقب "محمد امین" را از او دید، در پی مذاکراتی که با ابوطالب، عموی پیغمیر کرد "محمدامین " را در کاروان تجارتی خود، در امور مربوط به دادوستدهایش انتخاب کرد و از آن پس پیامبر گرامی اسلام در دوران جوانی در سفرهای تجارتی برای حضرت خدیجه سود فراوانی بدست آورد. در سفری که پیغمبر برای تجارت به شام رفت، حضرت خدیجه غلام خود "میسره" را همراه او کرد و دستور داد تا همه جا، او را همراهی و مراقبت نماید. درشهر بصری در نزدیکی شام به راهبی به نام "نسطورا" برخورد کردند که او به غلام، از آینده پیغمبر و نبوت او خبر داد و از طرفی سود بسیاری عاید آنها شد که تا آن موقع، در هیچ سفری به این اندازه نبود. بعد از برگشت از شام، میسره، احوالات سفر و گفتار راهب و مشاهداتش را که از عظمت و معنویت محمد بود، برای خدیجه تعریف کرد و از همین جا بود که او را مشتاق همسری با "محمد امین" نمود.

ازدواج خدیجه با رسول خدا
با وجودی که مردان ثروتمندی از قریش چون "ابوجهل بن هشام" و "عقبه بن ابی معیط" از او خواستگاری کرده بودند ولی خدیجه که شیفته درستکاری و امانتداری و مکارم اخلاقی و جهات معنوی او شده بود، خود، پیشنهاد ازدواج داد و برخلاف سنت های ازدواج در میان اعراب جاهلی آن زمان، مال و ثروت زیادی از دارائیش را به محمد، هدیه کرد. محمدامین نیز این پیشنهاد را پذیرفت و مراسم عقد آنها با حضور عموهای پیامبر و بستگان خدیجه که از هه مشهورتر پسرعموی او "ورقه بن نوفل" بود انجام و خطبه عقد توسط "ابوطالب" که بزرگ بنی هاشم و عمو و کفیل پیامبر بود، اجرا شد. مهریه آن حضرت بنا به نقل برخی تاریخ ۲۰ شتر و بنا به نقل بعضی ۱۲ اوقیه و نیم که پانصد درهم می شود، بود. بر سر این جریان زنان مکه رابطه شان را با خدیجه قطع و او را تنها گذاشتند. حضرت رسول در آن موقع ۲۵ سال و خدیجه بنا به اقوال مختلف بین ۴۰ تا ۲۸ سالگی بوده اند. برای اطلاع کامل به کتب مربوطه مراجعه شود. او اولین همسر رسول خدا بود و تا وقتی که حیات داشت هیچ زن دیگری اختیار نکرد و ثمره این ازدواج، دو پسر بنام قاسم و عبدالله که هر دو قبل از بعثت پیامبر از دنیا رفتند و ۴ دختر بنام زینب، ام کلثوم، رقیه و فاطمه زهرا سلام اله علیها بود. فاطمه زهرا، بعد از بعثت به دنیا آمد.

شمه ای از فضایل حضرت خدیجه
اولین زنی که در نزد پیامبر از احترام و محبوبیت خاصی برخوردار بود.
۱- حدیث مشهوری میان اهل شیعه و اهل سنت است که پیغمبر فرمود: از مردان گروه زیادی به کمال رسیدند ولی از میان زنان فقط چهار زن که عبارتند از: آسیه دختر مزاحم (زن فرعون)، مریم دختر عمران، خدیجه دختر خویلد و فاطمه دختر محمد صلی الله علیه و آله و سلم.
۲- و نیز فرمود: بهترین زنان بهشت چهار زن هستند: مریم دختر عمران، خدیجه دختر خویلد، فاطمه دختر محمد ص، آسیه دختر مزاحم.
۳- در تفسیر عیاشی از امام باقر علیه السلام، از رسول خدا روایت است که فرمود: درشب معراج چون بازگشتم، از جبرئیل پرسیدم آیا حاجتی داری؟ جبرئیل گفت: خدیجه را از طرف خداوند و از جانب من سلام برسان.
۴- او یک همسر فداکار و ایثارگر، بهترین یاور برای رسول خدا و در تمام مشکلات و سختی های پی در پی و تبعیدها و محاصره های پیامبر، قوی ترین پشتییان و همراه او بود. اموال خود را در راه اهداف الهی همسرش و گسترش و تقویت اسلام، بخشش کرد و با ثروت بسیارش در راه تثبیت و پیشرفت اسلام، بسیار موثر بود.
۵- او زنی با کمال و با شخصیت و با فضیلت بود و از همین رو از زنان دیگر ممتاز و پیامبر خدا او را بسیار دوست می داشت.

برخی وقایع دوران زندگی حضرت خدیجه با رسول گرامی اسلام
۱- تجدید بنای خانه کعبه و حکمیت رسول خدا که در ۳۵ سالگی رسول اکرم اتقاف افتاد (مراجعه به کتب مربوطه)
۲- مبارزه با بت پرستی و اختلاف بین بت پرستان، توسط مردان و سران جامعه آن روز
۳- بعثت رسول اکرم و پیغمبری آن حضرت
۴- جنگ های پیغمبر

وفات؛ مدفن
حضرت خدیجه مدت ۲۵ سال در خانه پیامبر اسلام زندگی کرد و وی در سال دهم بعثت در دهم ماه رمضان و به مدت کوتاهی بعد از وفات "ابوطالب" عمو و سرپرست پیغمبر از دنیا رفت. آن سال را "عام الاحزان" سال اندوها گفته اند. مرقد او در «حجون مکه» در قبرستان ابوطالب کنار قبر عبدالمطلب، ابوطالب و عبدمناف می باشد.


ادامه مطلب



[ شنبه 13 خرداد 1396  ] [ 2:06 AM ] [ احمد ]
نظرات 0

 

 

 

زندگی نامه مختصر خديجه(س)

پدر او: خو يلد بن عبد الغري بن قُصَي بن كلاب است.
مادر او: فاطمه دختر زائده بن أصَم است.
تولد: سال 68 پيش از هجرت
فرزندان: قاسم، عبدا...، زينب، ام كلثوم، فاطمه و رقيه مي باشند.
لقب: طاهره
وفات: در ماه رمضان سال دهم بعثت و پس از سه روز بعد از وفات ابوطالب است.
پيغمبر(ص) او را در حجون دفن كرد و خود او را در قبر گذاشت و سال وفات او عام الاحزان (سال اندوه ها) ناميده شده است و خديجه به هنگام وفات 65 سال داشت.

***

حضرت خدیجه سلام الله علیها یکی از چهار زن کامل دنیا، اولین و بهترین همسر رسول خدا صلّی الله علیه وآله و سلّم و مادر فاطمه زهرا و طاهر* است.
کنیه او «ام هند» است و قبل از رسول خدا دو شوهر به نام‌های «عتیق بن عائذ» و «عمرو الکندی» داشت و از آنها فرزندانی به دنیا آورده بود.
جریان خواستگاری و ازدواج رسول خدا صلّی الله علیه وآله و سلّم با خدیجه خواندنی و مفصّل است. خدیجه به رسول خدا گفت:«من برای شما زنی را در نظر گرفته‌ام.»
رسول خدا فرمود:«او کیست؟»
خدیجه عرض کرد:« او کنیز شما خدیجه است.»
خدیجه که یکی از ثروتمندان عرب به شمار می آمد و نوشته اند هشتاد هزار شتر و پول های فراوانی در دست افراد مختلف برای تجارت داشت، وقتی می خواست با رسول خدا ازدواج کند، گفت:«به خدا قسم ای محمـد، اگر مال تو کم است، مال من زیاد است. کسی که خودش را در اختیار تو می‌گذارد، چگونه مالش را در اختیارت نگذارد؟! من با تمام اموال و کنیزانم در اختیار توام.»
خدیجه بعد از ازدواج با رسول خدا به عمویش، ورقه، فرمود:« این اموال مرا بگیر و نزد محمـد ببر و به او بگو من تمام اموال و بردگان و آنچه را در اختیار من است به او هدیه می‌کنم.»
ورقه این خبر را در بین زمزم و مقام ابراهیم با صدای بلند به گوش همه مردم رسانید و آنها را شاهد گرفت.
در جریان کناره گیری رسول خدا از خدیجه قبل از ایجاد نطفه فاطمه علیهاالسلام، پیامبرعمار یاسر را نزد خدیجه فرستاد و فرمود به او بگو:«ای خدیجه گمان مبر که کناره گیری من از توست. نه، خداوند به من چنین امر فرموده است. گمانی جز خیر مبر و بدان، خداوند هر روز چندین بار به ملائکه اش به تو مباهات و فخر می‌کند.»
خدیجه علیه اسلام در هنگام زایمان فاطمه علیهاسلام تنها بود و زن های مکه و قریش از او کناره گرفته بودند. خدیجه را غم و اندوه فرا گرفته بود که ناگهان چهار زن بلندقامت شبیه زن‌های بنی هاشم وارد اتاقش شدند.
خدیجه ترسید. آنها عرضه داشتند:« محزون مباش ای خدیجه. ما فرستادگان پروردگار توایم. ما خواهران توایم: ساره و آسیه و مریم و صفرا. آمده ایم تا تو را کمک کنیم ».

***

امام صادق علیه السلام فرمود: وقتی خدیجه علیهاسلام وفات کرد، فاطمه علیهاسلام به رسول خدا پناه برد. به دور پیامبر می‌چرخید و می‌گفت:«پدر جان، مادر من کجاست؟»
جبرئیل علیه السلام نازل شد و عرضه داشت:«ای رسول خدا، پروردگارت امر فرمود به فاطمه سلام برسان و بگو مادرش در خانه ای است از یاقوت و زبرجد که اطاق‌هایش از طلا و ستون‌هایش از یاقوت قرمز ساخته شده و با آسیه و مریم همنشین است ».

***

آخرين سخن خديجه، به هنگامي كه بر بستر مرگ خفته بود، از درد و رنج هائي كه در راه پيامبر(ص) ديده بود كم ارج تر نبود. لحظه اي كه شبح مرگ بر چهره او سايه افكنده بود به پيامبر چنين مي گويد:
« اي رسول خدا ...... من در حق تو كوتاهي كردم و آنچه شايسته تو بود، انجام ندادم.از من در گذر و اگر اكنون، دل در طلب چيزي داشته باشم, خشنودي توست.»
كلمات بر لبان پاكش مي لغزد و آخرين نفسهايش را با خشوع و ايمان بر مي آورد ...... خدا خديجه را رحمت كند. آن نمونه بارز زن مسلمان كه براي عقيده و رسالتش پيكار كرد.
طاهر پسر رسول خدا و خدیجه بود که پس از بعثت به دنیا آمد ولی مانند دیگر پسران پیامبر در مکه فوت کرد .

***

ابن عباس گفته است: رسول خدا (ص) بر روي زمين چهار خط كشيد و گفت آيا مي دانيد اين چيست؟
گفتند: خدا و رسولش داناترند.
پس رسول خدا (ص) گفت: بهترين زنان اهل بهشت چهار تن هستند: خديجه دختر خويلد، فاطمه دختر محمد (ص)، مريم دختر عمران و آسيه دختر مزاحم زن فرعون.
مناقب خديجه فراوان است و او از ميان زنان كسي است كه به مرحله كمال رسيده است. او خردمند و با جلال و متدين و پاكدامن و بزرگوار و از اهل بهشت بود. پيغمبر (ص) او را ستايش مي كرد و بر ديگر زنان مؤمن برتري مي داد و او را بسيار بزرگ مي داشت تا جائيكه عايشه مي گفت: به زني رشك نبردم آنچنان كه به خديجه حسد ورزيدم زيرا كه پيامبر (ص) بسيار زياد از او ياد مي كرد.

***

منابع:
1-بحارالانوار، ج ۱۶، ص ۱-۲-۳-۷-۸-۱۲-۵۴-۵۵-۵۶-۷۱-۷۸-۸۰.
2ـ زنان صدراسلام / به قلم محمد علي بحر العلوم / ترجمه محمد علي اميني/ اسفند 58

خديجه (س) (از زنان بزرگ اسلام 1)/ به قلم علي محمد علي دخيل / ترجمه دكتر فيروز حريرچي/ 1361

 

*شهیدآوینی*

 

ادامه مطلب



[ شنبه 13 خرداد 1396  ] [ 1:59 AM ] [ احمد ]
نظرات 0
کد خبر 241844
 
 

جانشین مؤسسه آزادگان در گفت‌وگو با مشرق طرح کرد؛

سرباز هتاک عراقی چگونه مرید حاج آقا ابوترابی شد/ ضرب و شتم ایرانی‌ها همزمان با بازی دوستانه فوتبال

نماینده صلیب سرخ از ابوترابی می‌پرسد آیا شکنجه شده‌اید؟ ایشان جواب نمی‌دهد. بعد که می‌رود زندان‌بان‌ها می‌پرسند چرا نگفتی شکنجه‌ات کردیم؟ می‌گوید ما که مسلمانیم و با هم نزاع داریم، ولی نباید عرض حال به غیرمسلمان ببریم.

گروه فرهنگی مشرق - آقای فریبرز خوب‌نژاد در سال 1344 در شهرستان بهمئی در استان کهگلویه به دنیا آمد و سال 1363 در حین مجروحیت اسیر شد. در 26 مرداد 1369 جزو اولین گروه‌ آزادگان ایرانی به وطن بازگشت. رشتۀ علوم سیاسی را تا مقطع کارشناسی ارشد ادامه داد. لکن به جهت یادگیری هنر در جهت ضبط و ثبت خاطرات آزادگان در دانشکده صداوسیما نیز تحصیل کرد. از همان اوایل جزو مدیران ستاد آزادگان شد و توفیق یافت تا در کنار مرحوم سید علی اکبر ابوترابی به آزادگان خدمت کند. او از سال 1383 که نهادهای ایثارگری ادغام شدند جزو هیئت مدیرۀ مؤسسه فرهنگی هنری پیام آزادگان درآمد و اکنون چند سالی است که جانشین مدیر عامل در این مؤسسه فرهنگی است. از همه مهم‌تر آقای خوب‌نژاد یک سینۀ پرسوز دارد که به قیمت شش سال اسارت و غربت به او عطا کرده‌اند. سینه‌ای که در این سال‌ها سوز و درد غربتش بیشتر هم شده است.
 
*******
***لطفاً در ابتدا مؤسسه فرهنگی ـ هنری پیام آزادگان را معرفی فرمایید.  
این مؤسسه غیردولتی و غیرانتفاعی است و در خدمت آزادگان سراسر کشور. مؤسسه را گروهی از آزادگان که در دورۀ اسارت نیز در امور فرهنگی فعالیت می‌کردند اداره می‌کنند. این افراد عمدتاً تیم فرهنگی آیت‌الله ابوترابی در اردوگاه‌های عراقی بودند. بعد از آزادی اینجا را در سال 1371 پایه گذاری کردند. فراز و نشیب‌هایی نیز داشت لکن در ده سال اخیر به صورت یک نهاد معتبر در حوزه فرهنگ دفاع مقدس درآمده است. ما در اینجا مسئولیت فرهنگی آزادگان را بر عهده داریم. اموراتی از قبیل فیلم، کتاب، مطبوعات، نمایش و کارهای تبلیغاتی. ما در اینجا با برخی نهاد‌هایی که در حوزه دفاع مقدس کار می‌کنند مشارکت داریم، مانند بنیاد شهید و شهرداری‌ها و وزارت ارشاد. اخیراً برای آزادگان نیازمند حتی کارهای خیریه نیز انجام می‌دهیم.
 
***منبع درآمد مؤسسه از کجاست؟  
ما نیز مانند سایر مؤسسات فرهنگی‌ در حوزه‌های دین، دفاع مقدس، پژوهش و برخی سازمان‌های مردم نهاد (NGO) یک بودجه‌ای داشتیم، که البته از پارسال دولت محترم آن را تماماً قطع کرد. این مشمول همه مؤسسات فرهنگی می‌شد. امسال هم در بودجه سال ۱۳۹۲ این ۱۵۰ مؤسسه فرهنگی تماماً از بودجه حذف شدند. اینها تحت عنوان جدول ۱۲ معروف هستند. لکن مرحوم حاج آقای ابوترابی برای امور فرهنگی آزادگان ممرّی پیش‌بینی کرده بود و فعلاً آب باریکه‌ای است که از آنجا می‌آید؛ یک مجتمع است که کار اقتصادی می‌کند.
 
 
 
***پس شما در واقع متولی امور آزادگان در ایران نیستید؟  
از سال 1383 با تشکیل «بنیاد شهید و امور ایثارگران» مسولیت آزادگان هم به آنها محوّل شد. لکن ما سال‌ها در این مؤسسه، متولی رسمی امور ایثارگران بودیم. الآن فقط کارهای فرهنگی آزادگان به طور رسمی بر عهده ما است مانند همایش‌ها، جشن‌ها، گردهمایی‌ها، اردوها و هیئت‌های آزادگان. هنوز آزادگان عزیز، به طور سنتی اغلب مطالباتشان را از اینجا پیگیری می‌کنند.
 
***در واقع مسئولیت شما کمتر شده است؟  
کمتر شده ولی به گونه‌ای حتی افزایش نیز یافته است. چون متأسفانه یک بی‌توجهی یا کم توجهی در حوزه آزادگان وجود دارد که تقریباً هیچ نهادی وارد این مقوله نمی‌شود. نمی‌دانم چه کلمه‌ای پیدا کنم که کسی نرنجد و من بتوانم حق مطلب را نیز ادا کنم. هیچ نهادی به این نیمه پنهان دفاع مقدس توجهی نکرده است. دفاع مقدس نیمه‌ای آشکار داشت؛ عملیات‌ها، شهدای معظم و جانبازان که در منظر و مرعی بود. فیلم‌ها و دوربین‌ها بودند، و تشییع جنازه‌ها و جانبازان در بیمارستان‌ها. خبرنگران و مستندسازها، مصاحبه‌ها و روزنامه‌ها تا حدی اخبار و ابعاد جنگ را گزارش می‌کردند. ولی قطعه‌ای به نام اسارت بود که خارج از محوطه فیزیکی جنگ اتفاق می‌افتاد که به تعبیری ادامه همین مقاومت و اصلاً نوع دیگری از ایستادگی بود؛ به تعبیری می‌توان گفت باز کردن خاکریز در دل دشمن بود.
 
چندان به آن توجه نکردند. شاید چون در مرعی و منظر مردم رخ نداده است. فقط خود آزادگان می‌دانند چه شده است و خودشان حامل این پیام هستند. آنها وقتی به وطن برگشتند، هم مسئولین و هم مردم فکر می‌کردند که فعلاً باید به معیشت این آدم‌های زجر کشیده و کتک خورده بپردازند حتی ترحّم نیز به آنها می‌کردند. آزادگان از 27 ماه تا ده سال اسیر بودند و لذا از سیر طبیعی زندگی عقب مانده بودند و باید خودشان را به سایر مردم می‌رساندند. و البته توجه کافی به آنها نشد.
 
 
مرحوم حاج آقای ابوترابی این نقصان را درک کردند و بسیار برای آن فعالیت کردند که این قطعه درخشان انقلاب اسلامی معرفی شود. به این سبب است که می‌گویم کار ما گسترده‌تر و سنگین‌تر شده است. هرچه پیش‌تر می‌رویم آزادگان دارند مریض و پیر و بی‌انگیزه می‌شوند و خاطرات خود را فراموش می‌کنند و عملاً بچه‌های جنگ و فرهنگ جنگ نیز دارد یک طور دیگر می‌شود.
 
اکنون ما مراحل دفاعی و احساسی جنگ را پشت سر گذاشته‌ایم. الان دیگر باید خروجی‌های فرهنگی جنگ تولید و منتشر شده باشند. خب الحمد لله در معرفی جنگ و عملیات‌ها، و حوزه‌های شهادت و جانبازی گرچه کم بوده ولی بالاخره کارهایی انجام شده است. اما حوزه آزادگان عملاً متولی دیگری بجز ما ندارد. بنیاد شهید، بنیاد حفظ آثار و ستاد نیروهای مسلح به این موضوع وارد نمی‌شوند. لذا کار ما سنگین‌ است.
 
سال گذشته در 26 مرداد گروهی از آزادگان بعد از بیست سال به محضر رهبر معظم انقلاب شرف‌یاب شدند. ایشان چند نوبت تأکید کردند که در موضوع آزادگان کتاب و فیلم‌ها و آثار هنری اندکی تولید شده است. چیزی به این مضمون فرمودند که آزادگان سال‌ها در دل معدن بوده‌اند تا تبدیل به الماس‌هایی درخشان شده‌اند.
 
آنچه تا الان کار شده است در حد قامت بلند آزادگان نبوده است. لذا کار ما سنگین‌تر شده است. اغلب کارهای ما و دیگران ظاهری و احساسی بوده است، با ساختارهایی ضعیف. در این سال‌ها ذائقه مردم نیز تغییر کرده است. هجوم رسانه‌ها و اطلاعات نیز زیاد شده است. لذا شما باید خیلی زرنگ و کاربلد باشید تا بهترین مطالب را در کمترین حجم و در بهترین شکل تحویل اجتماع بدهد. این البته هنری می‌خواهد که إن شاء الله به ظهور برسد. متأسفانه توان ما به لحاط مالی و استعداد فیزیکی آنقدر نیست که بتوانیم پاسخگوی معرفی چهل هزار آزاده درخشان باشیم. ولی به خداوند تعالی امید داریم.
 
***پس در واقع الان شما بیشتر به تولیدات هنری می‌پردازید؟  
بخش عمده‌ای از فعالیت اصلی ما‌‌ فرهنگی است که یکی از آنها به اردو بردن آنها است. ببینید! آزادگان سال‌ها از چرخۀ زندگی عقب بوده‌اند. خیلی تلاش کردند تا جبران کنند. اغلب آنها مسکن نداشتند، ازدواج نکرده بودند و شغل نداشتند یا حتی بیمار بودند. حالا مشکلات دیگری هم برای آنها رخ نموده است. به سن بازنشستگی رسیده‌اند، سنشان زیاد شده و فرزندانشان یا ازدواج کرده‌اند یا به سن ازدواج رسیده‌اند. خودشان نیز در سن میانسالی هستند. لذا آنها متأسفانه فرصتی برای تفریحات و فراغت نداشته‌اند. ما این نیاز را احساس کردیم و اخیراً برای آزادگان «گردهمایی اردوگاهی» ترتیب دادیم.
 
***آنجا چه خبر است؟
مثلاً آزادگانی که در یک اردوگاه در عراق بودند را در مشهد گرد آوردیم. این افراد حدود پنجاه سال سن دارند و بعد از بیست سال در یک اردوگاه دو سه روز با یکدیگر زندگی کردند. خیلی تماشایی بود. آنها مانند کودکان در عین سادگی و صمیمیت با یکدیگر مواجه می‌شدند. چون سال‌ها در غربت و سختی با همدیگر زندگی کرده‌اند. می‌گفتند بعد از دوران جبهه، بهترین دوران عمرشان همین روزهایی است که در اردو بوده‌اند. آنجا کاملاً تخلیه می‌شوند.
 
***خب این خودش سوژه یک فیلم خوب است.  
بله. تقاضا می‌کنیم از رسانه‌های مختلف و شبکه‌های تلویزیونی که بیایند در این موضوعات کار کنند. ولی متأسفانه چندان استقبال نشده است. بخش عمدۀ کار ما البته چاپ کتاب و بانک اطلاعات و خاطرات آزادگان است که انجام شده. تا الان حدود ۶۵ فیلم مستند تولید شده است.  سریالی با نام «دولت مخفی» نیز در دست تولید داریم. نگارش طرح و فیلمنامه این سریال، در این مؤسسه بوده است و تلویزیون و دیگران نیز مشارکت مالی کرده‌اند.
 
***آیا می‌توانید سریال‌های تلویزیون درباره آزادگان را نام ببرید؟ به نظر می‌رسد در این حوزه آثار خوبی تولید نشده است.
درست است و متأسفانه در این حوزه فیلم‌های خوبی وجود ندارد. برخی از مشهورترین آثار در این خصوص عبارتند از:  
1) سریال «نبردی دیگر» به کارگردانی عبدالله باکیده.  این سریال، ناشیانه ساخته شده و تصویر نادرستی از اسارت به دست می‌دهد.
2) سریال «بازگشت پرستو‌ها» به کارگردانی ابوالقاسم طالبی.  این سریال مشکل اساسی نداشت ولی نتوانست اسارت و آزادگان را معرفی کند.
3) سریال «پرندگان خارزار» به کارگردانی یوسف سیدمهدوی  که هنوز پخش نشده است
4) سریال دولت مخفی هم که در مرحلۀ تولید قرار دارد
البته مجموعه‌های کوچک دیگری هم بودند. ولی در جامعه جز رسول رستگاری که مشهور شد ولی چنین موضوعی به این صورت وجود نداشته شما چیزی نمی‌شنوید که بخواهند از آزادگان بگویند.
 
***فیلم‌های سینمایی چطور؟
در حوزه سینما وضع خیلی بد‌تر است. گرچه ما در حوزه دفاع مقدس کلاً مشکل داریم. من سؤال می‌کنم از کارگردانان و نویسندگان و تهیه کنندگان، اصلاً از تمام اهالی سینما می‌پرسیم که هشت سال در کشور ما جنگ بود. اسمش هم دفاع مقدس بود و واقعاً هم مقدس بود. کدام فیلم را می‌توانید معرفی می‌کنید که بیانگر این حماسه هشت سالۀ مقدس باشد. برخی فیلم آژانس شیشه‌ای را نمونه خواهند آورد. در حالیکه آن فیلم، گرچه خوب است ولی ضد جنگ است. یعنی از این جهت که دارد آسیب‌های جانبازان را نشان می‌دهد نه اینکه بگوید که این جنگ بد است. بلکه دارد می‌گوید جهاد مقدس است ولی چرا با اهل جهاد اینطور برخورد می‌شود.
 
لذا من ندیده‌ام فیلمی که بتواند حماسه هشت ساله دفاع مقدس را به مردم معرفی کند. هرچه بوده است، سکانس‌هایی از برخی فیلم‌ها بوده است. البته فیلم‌های خوب تولید شده است ولی آن حماسه‌ها را مطرح نکرده است.
در موضوع آزادگان اوضاع خیلی بدتر است. ما در حوزه سینمای دفاع مقدس در خصوص آزادگان مگر چند فیلم داریم؟ ممکن است بیشتر هم باشد ولی آن‌هایی که می‌شود به عنوان فیلم معرفیشان کرد اینها هستند:
1) پرواز از اردوگاه (1372) [ساختۀ حسن کاربخش] که واقعاً من نمی‌دانم این فیلم را چرا ساخته‌اند.‌‌ آقای محمدحسین لطیفی، طراح صحنۀ این فیلم بوده است، از او سؤال کردم که برای چه چیزی این فیلم را ساختید؟ هدفتان چه بود؟ گفت: «برای هیچ». یعنی هدفی نداشتند. یعنی کارگردان هدف دیگری داشت که برای ما معلوم نیست. شاید مقصودشان تجارت بوده است، ولی اینکه چه چیزی را می‌خواست به مردم بگوید من نفهمیدم چه می‌خواست بگوید.

2) کیمیا (1373) ساختۀ احمدرضا درویش که اساساً در مورد یک آزاده است ولی هیچ ربطی به آزادگان جنگ و موضوع اسارت ندارد. یعنی یک فیلم اجتماعی است که از یک موضوع اسارت و آزادگان برای درام فیلمش کمک گرفته است.

3) فیلم بوی پیراهن یوسف (1374) ساختۀ ابراهیم حاتمی‌کیا که آن نیز اصلاً به اسارت وارد نمی‌شود و فقط صحنه ورود آزادگان را بازسازی کرده است
4) مردی شبیه باران (1375) ساختۀ سعید سهیلی

5) فیلم نفوذی (1388) که یک ماجرای امنیتی را دستمایه قرار داده است و به موضوع اسارت نمی‌پردازد، گرچه تا حدودی واقعیت داشته است.  
 
***اخراجی‌های 2 چطور؟
ما یک نزاع رسانه‌ای با آقای ده‌نمکی داشتیم. ما با هم دوست صمیمی بودیم ولی متأسفانه به این سبب اندکی بین ما مکدر شد. فیلم اخراجی‌ها واقعاً فاجعه بود. خصوصاً که کارگردانش یک ایثارگر بوده است و او البته کسی است که در موضوع آزادگان دفاع مقدس تخصص دارد به‌ویژه در ادبیات و خاطرات این عزیزان. لذا از ایشان انتظار نداشتیم که چنین فیلمی بسازد. خب الان مردم این فیلم در ذهنشان ماندگار شده است در حالیکه ماجراها واقعاً اینطور نبوده است.  
 
شاید علت اینکه اخراجی‌ها 2 حق مطلب آزادگان را در حد بضاعت خودش ادا نکرده به این دلیل باشد که کارگردان شخصیت‌هایش را از قبل اینطور انتخاب کرده که لودگی بکنند و همان‌ها را به اسارت برده است.
آقای عبدالجبار کاکایی جملۀ زیبایی دربارۀ این فیلم نوشت در ضمن نامه‌ای به فرزندش با این مضمون که آدم‌های جنگ اندک چیزی که بودند در ۵۰ کیلومتری جبهه فضا هرچه بودند عوض می‌شدند. واقعاً همینطور بوده است. اکثر رزمندگان اینطوری بودند. در اسارت بیشتر این را می‌دیدیم. یک لوتی در اسارت نماز شب‌خوان می‌شد.

بنابراین از این جهت چون فرمودید ببینید یک عده آدم لات می‌روند جبهه، اشکالی ندارد اینجایش خوب است. اینها می‌روند جبهه و اسارت. وقتی برمی‌گردند اصلاً‌‌ تغییر نمی‌کنند. واقعاً اینطور نبوده است. من برای خودم سکانس به سکانس و پلان به پلان فیلم اخراجی‌ها 2 را یک وقت‌هایی نشستم تحلیل کردم. یک عده اسیر قدیمی در فیلم داریم که از قبل در این اردوگاه هستند که جای خواب ندارند. فیلم به لحاظ انتخاب لوکیشن و طراحی‌ صحنه خیلی ایراد دارد. این چیزها را یک آزاده بهتر می‌داند. از همه مهم‌تر موردی است که الان می‌خواهم اشاره کنم. شاید آقای ده‌نمکی متوجه نبوده است. اسرای جدید از جبهه رفته‌اند و شعارهای ایرانی می‌دهند. یکی از آن قدیمی‌ها جمله‌ای می‌گوید که به ظاهر خیلی ساده است ولی عملاً زیرکانه بوده یا از روی سهو القلم نویسنده. اسیر قدیمی می‌گوید: اخوی تنت گرم است ولی تو هم  مثل ما خواهی شد. یعنی گذر زمان تو را از آن قامتت خالی می‌کند و تو هم مثل ما عوض می‌شوی. این شعارهایی که در ایران می‌دادیم مفت بود.
 
***در حالی‌که در اسارت ایمان بیشتر می‌شد...
اگر تشریف بیاورید و آزادگان 5ر2 ساله را با آزادگان ده ساله مقایسه کنید خواهید دید که قوّت و استقامت قدیمی‌ترها افزون‌تر است. ممکن است فقط به لحاظ جسمی قدیمی‌تر‌ها بیشتر بیمار باشند. این مسئله بسیار تحقیق‌شده است که هرچه میزان سنوات اسارت زیاد می‌شد، میزان دلبستگی و پیوستگی به جمهوری اسلامی و امام و اعتقادات دینی بیشتر می‌شد. اما در این فیلم دقیقاً عکس این موضوع را می‌بینیم. می‌گوید: «اخوی تنت گرم است» یعنی چند روز دیگر می‌شوی مثل ما. در حالیکه اینطور نبود. واقعاً هم اینطور نبود.
 
***من خلبان حسین لشکری را دو روز بعد از آزادی دیده بودم...
حسین لشکری یک اسیر تنها و تنها‌ترین سردار بود. در آمریکا درس خوانده بود. خب در اردوگاه ممکن است بگویید دو هزار نفر آدم بوده‌اند که همدیگر را می‌پاییدند. بالاخره ریاکاری یا هرچیزی که بخواهید اسمش را بگذارید. حسین لشکری حدود ۱۵ سال تنها بوده است. او می‌توانست هر چیزی بشود؛ دیوانه یا جاسوس یا هر آدم کثیف دیگری. ولی این آدم چه کار کرده است؟ بگذارید یک مقدمه بگویم.
 
29 مرداد 1367 جنگ تمام شد و دقیقاً دو سال بعد در 26 مرداد 1369 آغاز برگشت آزادگان بود. وقتی که تیم‌های ملی ایران و عراق بازی دوستانه می‌کردند ما اسیر بودیم و کتک می‌خوردیم.‌‌ دقیقاً همان شب ما کتک خوردیم. ببینید یک اسیری مانند لشکری چه انگیزه‌ای دارد که نزد خود نمی‌گوید اینها دارند خوش می‌گذرانند و ما داریم اسارت می‌کشیم. دو سال بعد از پایان جنگ درخشان‌ترین دوره مقاومت آزادگان بود. گرچه جنگ تمام شده بود ولی دوران ایستادگی بر اعتقادات مانده بود. من خبر دارم که بعد از آتش‌بس رزمندگان ما با سربازان عراقی در لب مرز با همدیگر چای می‌خوردند و تعامل داشتند. البته ما همان وقت آنجا کتک می‌خوردیم.
 
از سال ۶۷ که جنگ تمام شد تا فروردین ۷۷ که حسین لشکری آزاد شد چه انگیزه‌ای او را در انفرادی در اسارت سالم نگه داشت؟ این آدم می‌تواند نماینده تمام ایرانی‌ها در مقاومت و پایداری باشد که شما وقتی دارید فیلم تولید می‌کنید به اینها باید توجه کنید. نه اینکه جریان عظیم یک رودخانه زلال را بی‌خیال شوید و حالا دو تا گودال که آنجا بوده و مقداری لجن در آن جمع شده را توجه کنید و اصالت بدهید.
 
***آقای لشکری می‌گفت که من در اسارت برنامه روزانه داشتم. کتاب زیادی هم نداشت، فقط قرآن و تعدادی کتب مختصر. می‌گفت مثلاً روزی یک ساعت نماز قضا می‌خواندم برای پدرم، روزی یک ساعت نماز قضا می‌خواندم برای مادرم و چنانچه یک روز صبح دیرتر از خواب بیدار می‌شدم نظمم به هم می‌ریخت و مجبور بودم یک طوری جبران کنم. وقتی دو روز بعد از آزادی او را دیدم خیلی آرام و متین بود با یک سینه ستبر. منظورم به لحاظ روحی است. در تأیید فرمایش شما عرض می‌کنم که فرمودید که رزمندگان هر چه بیشتر در اسارت بودند آرام‌تر و متین‌تر و با ایمان‌تر می‌شدند.
 
فرمایش شما صحیح است. حتی اگر آزادگان این نبودند که الان هستند، باید ما آزادگان را در تبلیغات عمومی آدم‌هایی مقاوم نشان می‌دادیم. در همه کشور‌ها این کار را می‌کنند. چون شما موظف نیستید که روحیه یأس و ناامیدی را به مردم تلقین کنید. در حالیکه واقعاً هم یأس و بی‌دینی در میان آزادگان نبوده است. من قبل از اینکه اسیر شوم یک سال رزمنده بودم. در همه جبهه‌های غرب و جنوب حضور داشتم. اصلاً آن مقاومتی که در اسارت می‌شد بسیار بیشتر از آن چیزی بود که در جبهه گذرانده بودیم؛ از معنویت، مقاومت و دلبستگی.  
 
***چون هم غریبی است و هم اسیر بودن در چنگ دشمن
بله. لذا اکیداً می‌گویم که در این حوزه‌ها کارهای فرهنگی خوب تولید نشده است. در مورد آزادگان بسیار کمتر نیز کار شده. چه اینکه در مورد جانبازان هم کارهای اندکی تولید شده است و در مورد شهدا نیز در همین حدودها. البته شهدا افضل هستند، چون این یک نقطه نهایی است. ما گاهی برخی سازمان‌ها را می‌بینم که عملاً شهدا را بیشتر تحویل می‌گیرند. هم، به لحاظ عاطفی درست‌تر است و هم، به لحاظ آن نگاه دوراندیش که بالاخره باید برای کشور جان داد.
 
***خانواده‌شان را می‌فرمایید؟
مسئولان، هم به خانواده و هم به خود شهید بیشتر می‌پردازند. حق هم همین است. ولی از نقطه نظر منافع ملی شما باید به آزادگان بیشتر رسیدگی کنید و بهترین زندگی را برایشان مهیا کنید و همینطور جانبازانمان را. چرا؟ چون باید روحیه مقاومت را ترویج کنیم. اگر اطرافیان یک جانباز یا آزاده و یا سایر مردم ببینند که قهرمان ملی‌شان در زندگی‌ گرفتاری دارد و ژنده‌پوش است، چیزی ندارد، بدون مسکن است، بچه‌هایش فقیر هستند و نمی‌توانند درس بخوانند، طبیعتاً اگر خدای ناکرده اتفاقی برای کشور بیافتد کسی انگیزه دفاع نخواهد داشت. هر کس ممکن است نزد خود بگوید چرا من بروم دفاع کنم که بشوم مثل او؟ نمی‌روم. می‌مانم و استراحتم را می‌کنم، می‌روم خارج از کشور درسم را می‌خوانم و بعد جنگ بالاخره تمام می‌شود و من می‌آیم رئیس همه اینهایی که رفتند خواهم شد. این را می‌گویم چون مشابهش، اتفاق افتاده است.
یکی از مسائلی که برای آزادگان بعد از برگشت خیلی سخت بود آن است که می‌دیدند مثلاً همکلاس او در دبیرستان رفته درس خوانده و مدیر شده است و او هنوز باید دیپلم بگیرد و برود تازه ازدواج کند و در همان اداره احتمالاً راننده یا نگهبان یا مستخدم شود، یا حداکثر یک کارمند دفتری ساده بشود. آن آقا که درس خوانده فرماندار شد. اگر او نزد خود در این موارد فکر نکند فرزندش آن را به زبان خواهد آورد که اگر می‌ماندی تو الآن فرماندار بودی. بنابراین تسهیلاتی که به ایثارگران می‌دهند و یا توجهی که به لحاظ فرهنگی به این عزیزان می‌کنند اصلاً رانت نیست و باید به عنوان بیمۀ آینده کشور به آن نگاه کرد.
 
***البته در همه جای دنیا به قهرمانان جنگ اهمیت می‌دهند و احترام می‌گذارند.
بگذارید خاطره‌ای بگویم. یک نوبت برای تولید فیلمی در مورد آزادگان به پاریس رفته بودیم. در وقت آزاد می‌خواستیم برج ایفل را ببینیم. یک همراه سوئیسی داشتم. جمعیت زیاد بود و گفتند که دو سه ساعت دیگر نوبتتان می‌شود. باران بود و نمی‌خواستیم آنجا زیاد بمانیم و کار داشتیم. همین آقای همراه گفت اتفاقاً دو سه گروه راحت می‌توانند بدون نوبت بازدید کنند: قربانیان جنگ از هرجایی باشند، معلولان و زنان باردار. اصرار می‌کرد که بیا این کارت آزادگی‌ات را به مسئول این گیشه‌ها نشان بده. گفتم من از این کارت در کشورم استفاده نمی‌کنم، آیا حالا در یک کشور بیگانه بگویم این کارت آزادگی من است که بروم آن بالا؟! می‌خواهم صد سال نروم.
 
منظور این است که آنها برای قهرمانان جنگ احترام ویژه قائل هستند چون می‌خواهند به مردم کشورشان تعلیم دهند که از کشورتان دفاع کنید، دفاع ارزش دارد. ما خیلی بهترش را داریم، در دینمان هم داریم. خدا در قرآن فرموده است: «فَضَّلَ اللهُ المجاهدینَ علی القائدینَ أجراً عظیماً» [نساء/ 95]. وقتی خداوند بفرماید «اجراً عظیماً» با اینکه یک انسان محدود این را بگوید خیلی تفاوت دارد. لذا اصلاً قابل توصیف نیست.
 
***احترام به یک ایثارگر در جامعه خیلی مهم است.
بله. این را باید آموزش داد. وقتی که شما در اتوبوس‌ها علامتی برای صندلی جانبازان و معلولان نصب می‌کنید باید کسی در آن صندلی یا ننشیند یا اگر نشست، با احترام و افتخار بلند شود و جایش را به جانباز یا معلول بدهد. نباید که از سر اجبار یا اکراه، با این تصور که به این افراد دارد رانت داده می‌شود برخیزد. اینها را ما توجه نکردیم. با فیلم و سینما می‌شود این افعال نیک را ترویج کرد.
 
***آیا شما خودتان در اسارت با مرحوم ابوترابی بوده‌اید؟
من در اسارت خدمت حاج آقا هیچ وقت نبودم. البته روح حاج آقا در اردوگاه‌ها سیال بود. چون اولاً در اردوگاه‌ها جابجایی‌های زیادی صورت می‌گرفت. لذا همراهان و در بسیاری از موارد شاگردان ایشان اردوگاه به اردوگاه می‌چرخیدند. خود ایشان تقریباً تمام اردوگاه‌های مورد بازدید صلیب سرخ را رفته بود. و البته نامه‌های ایشان از طریق بیمارستان‌ها و جاهای دیگری که آزادگان در اردوگاه همدیگر را می‌دیدند رد و بدل می‌شد و حتی افراد صلیب سرخ گاهی نامه‌ها و پیام‌هایش را به اردوگاه‌های دیگر می‌رساندند. آنقدر به این آدم اعتماد داشتند و می‌دانستند که پیامش، آرامش و محبت است که نامه‌هایش را جابجا می‌کردند و به گروه‌های مختلف می‌رساندند.
 
***یعنی افراد صلیب سرخ نامۀ آقای ابوترابی را برای اردوگاه‌های دیگر می‌بردند؟
بله. مثلاً افراد آنها امروز در اردوگاه موصل 2 نامۀ حاج آقا یا پیام او را می‌گرفتند و فردا که به موصل 3 می‌رفتند به یک شخص معتمد تحویل می‌دادند و او هم در اردوگاه نشر می‌داد. در هر اردوگاهی که بودیم به تناوب پیام‌های حاج آقا ابوترابی به ما می‌رسید. همه نظرات ایشان را با طیب خاطر می‌پذیرفتند. حتی عراقی‌ها وقتی نمی‌توانستند تنش‌هایی که خود آنها و بچه‌های ما متقابلاً ایجاد می‌کردند را کنترل کنند به حاج آقا متوسل می‌شدند. یعنی ایشان را به آن اردوگاه انتقال می‌دادند و آنجا آرام می‌شد.
 
***آقای ابوترابی چطوری برای عراقی‌ها کار می‌کرد؟
مثلاً در سال آخر فعال‌ترین بچه‌ها و نخبه‌ها را از همۀ اردوگاه‌ها جمع کردند و به یک اردوگاه تازه تأسیس به نام تکریت ۱۷ انتقال دادند. بعد از 9 سال شرایط سخت و وحشتناک برای بچه‌ها، در تکریت ۱۷ در مدت دو سه ماه، معادل همان 9 سال به این بچه‌ها سختی دادند. این اردوگاه هیچ چیز نداشت. آبش از جوی‌های کثیف تأمین می‌شد. آن چند ماه قابل توصیف نیست. یک جنگ دو طرفه بین عراقی و ایرانی‌ها بود. توصیف این اردوگاه که با این وضع دارد اداره می‌شود سخت است. طرفین هم کوتاه نمی‌آمدند. عراقی‌ها قدرت و زور داشتند و بچه‌های ما هم مقاومت شدید می‌کردند و زبانشان باز بود. در این میانه، عراقی‌ها تدبیری به خرج دادند، تدبیری بسیار عاقلانه. آنها حاج آقا ابوترابی را به این اردوگاه انتقال دادند. عراقی‌ها چیزی به او نمی‌گفتند ولی صرف حضور ایشان در اردوگاه به بچه‌ها آرامش می‌داد. بچه‌ها کم‌کم روش‌های مبارزه را به طور عملی یاد می‌گرفتند.
از آن به بعد مبارزۀ بچه‌ها‌ تبدیل شد به یک مبارزۀ فرهنگی. خیلی مثمر ثمر‌تر از آن واحدهای فیزیکی‌ای بود که آنها قبلاً داشتند. اتفاقاً فضای اردوگاه فضای خشن، خاکی، کویری و کثیف بود. ایشان وقتی به آنجا ‌آمدند حتی اردوگاه کم‌کم سبز شد. بچه‌ها سبزی می‌کاشتند و اصلاً اردوگاه ظاهرش هم عوض ‎شد.
 
***اردوگاه‌های دیگر چطور؟
تکریت 17 را چون آخرین مورد بود نمونه آوردم. اردوگاه موصل 2 نیز همینطور بود. در هر اردوگاهی که ایشان را بردند هر فضای خشنی که حاکم بود تلطیف می‌شد. چون می‌دانید حرکت ایشان مانند یک مرد روشن‌ضمیر بود. آینده را می‌دید. تمام روش‌های مبارزه را می‌دانست؛ فرهنگی، زیرکانه، غافل کردن و غیره. ما فقط بلد بودیم که اگر عراقی‌ها فحش دادند ما هم فحش بدهیم. ایشان یک پیر روشن‌ضمیر بود و ما آن جوان کله داغی بودیم که فقط دوست داشتیم درگیر شویم. ولی ایشان راه‌هایش را بلد بود. اتفاقاً همین راه‌های حاج آقا بود که عراقی‌ها را ناتوان می‌کرد. یعنی همیشه عراقی‌ها و صلیب سرخ و حتی ما رزمندگان، مقهور تدبیر ایشان بودیم. الآن می‌توانید یک خروجی این تدبیر ببینید که آزادگان از فعال‌ترین اقشار جامعه هستند. به نسبت ظرفیتی که دارند بیشترین تحصیل کرده‌های عالی را دارند. این‌ها نتیجه تدبیرهای ایشان بود و درس‌هایی که بچه‌ها از او آموختند.
 
 
***از خاطرات آقای ابوترابی می‌توانید بگویید؟  
ما از بعد از اسارت دیگر در خدمت ایشان بودیم تا 11 خرداد که روز بعدش از این دنیا رفتند به بهشت آرامش پر کشید.
 
***از خاطرات خودتان و خاطرات اسارت چیزی که خیلی شاخص باشد می‌توانید تعریف کنید.
خاطرۀ روزهای آخر برایمان حیرت انگیز است. عراق به کویت حمله برد و آنجا را اشغال کرد. ما نمی‌دانستیم. مردم عراق نیز در بی‌خبری مطلق بودند. سانسور در حد اعلی بود. هیچ روزنامه‌ای کوچک‌ترین مطلبی که بشود از آن چیزی بیرون کشید نمی‌نوشت. روزنامه‌ها کاملاً در خدمت حزب بعث و وزارت دفاع و افراد بعثی بودند. چهار یا پنج عنوان روزنامه در عراق بود و دو کانال تلویزیونی، و همین. 
 
خب وقتی که عراق به کویت حمله کرد [11 مرداد 1369] صدام می‌گفت که کویت از ما درخواست کرده و ما رفتیم نجاتشان دادیم. بعد خود عراقی‌ها کم‌کم فهمیدند که در واقع کویت را اشغال کرده‌اند. برایشان خیلی سنگین تمام شد. گوئیا که امریکا به آنها وعده‌هایی داده و بعد نقض عهد کرده بود. صدام در چند جبهه نمی‌توانست بجنگد. لذا نامه‌هایی را با رئیس جمهور وقت ایران رد و بدل کرد.
 
اما خاطرۀ من این است. وقتی از طرف دولت عراق می‌خواستند یک بیانیه مهمی را بخوانند یا صدام می‌خواست سخنرانی بکند یکی دو ساعت قبلش برنامه‌های عادی تلویزیون و رادیو قطع می‌شد و مدام مارش نظامی می‌زدند. خب آن روز آتش‌بس بود و خبری نبود. اما مرتب می‌گفتند که ما تا لحظاتی دیگر یک بیانیه مهمی را از طرف رئیس جمهوری برایتان قرائت می‌کنیم. من چون عربی بلد بودم در آنجایی که بلندگو بود ایستاده بودم و بقیه هم دور بنده جمع شده بودند که ترجمه کنم. بیانیه را خواند که صدام نامه‌ای به رئیس جمهوری ایران نوشته است. اگر کلمات عربی‌اش را جابجا نگفته باشم کلماتش این بود: «لَقَد تَحَقَّقَ کُلَّ مَا أرَدْتُمُوه». یعنی هرچه خواسته‌اید به آن رسیده‌اید. در ادامه از طرف صدام اعلام شد که من آماده‌ام که به عنوان حسن نیت از فلان روز که معادل ۲۶ مرداد است گروهی از اسیران ایرانی را آزاد کنم. مسائل تمام شده است. هرچه اصرار می‌کردید و می‌خواستید به آن رسیده‌اید.
 
این، همان لحظه پیروزی بود که صدام تا آن وقت اعتراف بدان نکرده بود، حتی در سخت‌ترین شرایط جنگ مثل فتح خرمشهر و فتح فاو اینقدر با ذلت چیزی نگفته بود. وقتی قطعنامه 598 پذیرفته ‌شد آن شب، شب عزای ما بود. چون صدام بیانیه بسیار بی‌ادبانه‌ای را به ملت عراق صادر کرد که می‌گفت ما پیروز شدیم و ملا‌ها شکست خوردند. خلاصه اینکه به اهداف و مقدسات ما بی‌ادبی کرد. واقعاً توصیفش سخت است که به شما بگویم چطور آزادگان در دل دشمن از پذیرش قطعنامه ناراضی بودند و آن شب گریه می‌کردند.
 
***در ایران نیز همینطور بود.  
بله حالا در ایران طبیعی بود. اما اسیری که دارد شکنجه می‌شود و از خانواده دور است و ناراحتی و بیماری دارد، و می‌گوید که چرا اینطور شد شاید اوضاعش خیلی سخت‌تر باشد. اما آن روز آخر، وقتی صدام این بیانیه را داد و این جمله را گفت اصلاً در اردوگاه هیجانی برای آزادی نبود. خوشحالی و مسرت ما برای این بود که بالاخره دشمن اعتراف کرد که شما به مقصود خود رسیده‌اید.
ما در جنگ چه می‌خواستیم؟ تمامیت ارضی را و عزت ملی را می‌خواستیم که به آن رسیدیم. خب ببینید دشمن به ما یک حمله ناجوانمردانه کرد و می‌خواستیم روی حرفمان بایستیم و ایستادیم و دشمن اعتراف کرد. پیروزی بزرگی بود و من چون ترجمه می‌کردم و خیلی‌ها از من می‌پرسیدند که بیانیه چه بود، خدا را شاهد می‌گیرم که حتی یک نفر را ندیدم که خوشحالی‌اش برای این باشد که از پس‌فردا ما می‌خواهیم آزاد شویم. تمام خوشحالی‌مان این بود که دشمن متکبری چون صدام به پیروزی ما اعتراف کرده بود. وقتی بیانیه تمام شد و به آسایشگاه آمدم نماز شکر خواندم و گفتم خدایا از تو ممنونم! ما چیزی بیشتر از این نمی‌خواستیم.
 
لذا این ۲۶ مرداد یک روز استثنایی و مهم در تاریخ انقلاب اسلامی و دفاع مقدس است که متأسفانه به آن هم پرداخته نشده. روز 26 مرداد تکمیل کننده پیروزی جمهوری اسلامی در دفاع مقدس است.  
 
***این ماجرا مرا به یاد حکایت یوسف(ع) در قرآن انداخت. آن حضرت از زندان بیرون نیامد تا وقتی که زنان مصر به بی‌گناهی او اعتراف کردند. لذا وقتی او آزاد شد پاک و بری بود و بعد به صدارت مصر رسید [نگا. آیات 50 تا 53 از سورۀ مبارکۀ یوسف]. لذا اوضاع شما آزادگان، شبیه حضرت یوسف(ع) است که با اعتراف صدام، شما پاک و بری بیرون آمدید و بر صدر و قلوب مردم نشستید.
 
روز آزادی هم خاطرات جالبی دارد. من مجروح بودم. پیرمرد‌ها، مجروحین و بیماران را از طریق مرز هوایی تبادل می‌کردند. سایر آزادگان از مرز خسروی آزاد می‌شدند. یادم هست اسیران عراقی را با هواپیمای جمهوری اسلامی به فرودگاه بغداد آوردند و ما با همان هواپیما برگشتیم و این پادشاهی که شما گفتید من در وطن دیدم. اول بگویم که اسرای عراقی با لباس شیک برگشتند، کت و شلوار داشتند و یک کیف‌ شامل صنایع دستی ایرانی به هر کدام هدیه داده بودند. اینها به لحاظ پوشش مثل اشراف بودند. ما‌‌ نیز همان لباس‌های نظامی عراقی را که به ما داده بودند پوشیده بودیم. در فرودگاه بغداد که اینها پیاده شدند‌‌ همانجا تفتیش شدند و آن هدایا را از آنها گرفتند و دیگر نمی‌دانم کت و شلوارشان را نیز گرفتند یا نه؟ ولی آن چیزی که دستشان بود را از گرفتند و چقدر بیچاره‌ها در صف بازرسی بودند و به آنها اهانت شد. اما وقتی ما به ایران برگشتیم، شما استقبال مردم و مسئولان را دیدید دیگر. این پادشاهی‌ای که شما می‌گویید در واقع مصداق دارد و خداوند به این عزیزان عزت واقعی داد.
 
***آن روز، یک روح عجیبی در ملت ایران دمیده شد.
بله. ۲۶ مرداد تکمیل کننده پیروزی ایران در جنگ بود. جنگ تمام شده و دشمن عقب‌نشینی کرده بود. ولی هنوز چهل هزار اسیر در گرو دشمن بودند. در ۲۶ مرداد این پازل تکمیل شد و ملت فرزندان خود را تحویل گرفت. چون بالاخره جنگ تمام شده بود و باید فضای سازندگی و روحیه و نشاط در کشور حاکم می‌شد. اما خانواده‌های شهدا و جانبازان نگران بودند و رزمندگان بی‌انگیزه. یأس بر فضای کشور حاکم شده بود چون مردم از پایان جنگ به آن شکل ناراضی بودند. مسئولان کشور برای سازندگی واقعاً به دنبال بهانه‌ای بودند تا این فضا را عوض کنند. آزادگان بهانه را با خود آوردند. شما اگر دیده باشید پس از ورود آزادگان، در همه زمینه‌های فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی یک تحول دیگری در کشور اتفاق افتاد.
 
***از خاطرات بعد از اسارت حاج آقا ابوترابی و راه‌اندازی این مرکز بگویید.
معروف است که آقای ابوترابی ده سال اسیر بودند و ده سال مفقود. خانواده‌اش می‌گویند ده سالی که حاج آقا اسیر بود می‌دانستیم که اسیر است و گاهی نامه‌ای از ایشان می‌آمد. اما بعد از آزادی، دورۀ ده سالۀ مفقودی ایشان شروع شد. فرزند گرامی ایشان، مؤکداً به بنده می‌فرمودند که در این ده سال آزادی پدرم، او حتی چهار روز ناهار را در خانه نخورده است.
 
***یعنی حتی جمعه‌ها؟  
خدا می‌داند که اصلاً ایشان جمعه و شنبه و عید و تعطیلی و نوروز و عاشورا نداشت. همه‌اش در حال خدمت و سرکشی به ایثارگران و آزادگان و سایر مردم بوده است. به عنوان نمونه بگویم که ایشان در مجلس ششم رأی نیاوردند. چون شایع شده بود که در تهران و قزوین و قم کاندیدا است. در این سه شهر نیز رأی آوردند در حالیکه فقط در تهران رسماً کاندیدا بودند. آقای مشکینی و دیگران در قم، دعوت کردند و ایشان به قم تشریف بردند ولی به دلیل یک مشکل حقوقی نتوانستند در قم ثبت نام کنند. گفتند باید از تهران کاندیدا شوید. اما از طرف دیگر، گروه‌های سیاسی در تهران اسم ایشان را در فهرست نگذاشته بودند و شاید هم نمی‌دانستند ایشان در حوزۀ تهران نامزد شده است. لذا رأی نیاوردند.
 
روز اعلام نتایج انتخابات مجلس ششم، به من زنگ زدند و فرمودند که یک متن از طرف من بنویسید و از مردم تشکر کنید. بعداً خبر دادند که در آن روز در خانه شیرینی توزیع کرده‌اند که خداوند این مسئولیت را از دوش ایشان برداشته است و لذا می‌توانند در حوزه‌های دیگر کار کنند.
در‌‌ همان ایام تبلیغات مجلس ششم هیئت امنای یک مسجد در جنوب تهران، از ایشان برای سخنرانی و معرفی برنامه‌ها دعوت کرده بود. یکی دو ساعت قبل از اذان مغرب بود که از مسجد زنگ می‌زدند که حاج آقا کجاست؟ ما نیز ایشان را پیدا نمی‌کردیم. 
 
بعد از ساعتی زنگ زد و می‌خندید. زمستان بود. گفتم حاج آقا چه شده است؟ گفت من در تبریز هستم. برف آمده و پرواز‌ها لغو شده. لذا برای سخنرانی به تهران نمی‌رسم. آن وقت ایشان به یکی از شهرهای آذربایجان ــ احتمالاً شبستر ــ رفته بود تا برای آزاده‌ای تبلیغات کند. کار دیگری با من داشت که من از آن موضوع خبر نداشتم. گفت یک آقایی که از رزمندگان جنگ‎های نامنظم شهید چمران بوده در خانه‌اش فلج افتاده است. گفت امروز باید می‌رفتم به منزل او ولی نمی‌توانم. شما لطف کنید به آقا عبدالله عابدی و آقای تقوایی بفرمایید که امروز به جای من بروند. این دو آقا اخلاقاً مثل خودش بودند. دیگر ناچار شده بود که برای من بگوید چون به آنها دسترسی نداشت. قول داده بود و آن جانباز منتظر بود وگرنه به من هم نمی‌گفت. تا آن موقع من نمی‌دانستم که ایشان در چند سال اخیر هفته‌ای یکی دو بار به منزل این آقا می‌رفته و لباس‌ها و خانه‌اش را تمیز می‌کرده. چون همسرش پیر و از کار افتاده بود. از این قبیل موارد در زندگی این مرد فراوان بوده است.
 
***من یک چیزی شنیدم که نمی‌دانم واقعاً درست است یا نه؟ آقای پناهیان می‌گفتند که صلیب سرخ می‌آیند از ایشان می‌پرسد که آیا شکنجه شده‌اید؟ ایشان جواب نمی‌دهد. بعد که می‌روند زندان‌بان‌ها می‌پرسند که چرا نگفتی که ما شکنجه‌ات می‌کردیم؟ می‌گوید که ما دو تا مسلمان هستیم که با هم نزاع داریم ولی نباید عرض حال به حضور یک غیرمسلمان ببریم.

بله اولا به لحاظ فقهی این دعواهایی که ما با همدیگر داریم به بیگانه‌ها نباید منتقل شود. بله این اعتقاد ایشان بوده و درست است. دوم اینکه سودی ندارد. گرچه عراقی‌ها ممکن است توبیخ شوند، ولی در ‌‌نهایت رفتارشان بد‌تر می‌شود.
 
***عراقی‌ها چه رفتاری با او داشتند؟
یک نمونه برایتان می‌گویم. یک سرباز شیعه به نام کاظم در اردوگاه صلاح‌الدین 5 با حاج آقای ابوترابی بود. ولی به شدت با ایرانی‌ها دشمنی می‌کرد، چون قوم و خویش‌هایش را در جنگ از دست داده بود. او با حالت کینه‌ای فرا‌تر از کینه‌ای که دو تا ملت با هم دارند حاج آقا را تحقیر و تنبیه می‌کرد و شکنجه می‌داد. او اندک اندک مرید آقای ابوترابی شد. وقتی حاج آقا وضو می‌گرفت می‌رفت کنار او می‌ایستاد و نگاه می‌کرد. بچه‌ها شک کردند که این چرا اینجا می‌ایستد. از حاج آقا پرسیدند که گفت: ایشان شیعه است و می‌آید احکام شرعی‌اش را از من سؤال می‌پرسد.
 
این سرباز آنقدر عاشق حاج آقای ابوترابی شد که وقتی که حاج آقا را می‌خواستند از آن اردوگاه ببرند کاظم رفت و از فرمانده خواسته بود با او برود. قصدش این بود که دو ساعت بیشتر در محضر حاج آقا باشد. ولی به فرمانده گفته بود که این سرباز‌ها جدید هستند و ابوترابی آدم زرنگی است و در عراق بوده و اینجا را می‌شناسد و ممکن است فرار کند. بگذارید من به عنوان نگهبان با او بروم. شبیه به حکایت شمس و مولانا شده بود. بعدها ایشان دو نوبت به ایران آمد و ما با او مصاحبه کردیم. نام فامیلش یادم نمی‌آید ولی اسم کاملش را در فیلم می‌گوید. دو سه نوار از او ضبط کرده‌ایم که یک تکه‌اش را پارسال در مراسم سالگرد حاج آقا ابوترابی پخش کردیم. مادرش به او گفته بود که حرام می‌کنم به تو اگر به آقا اهانت کنی. چون به مادرش خبر داده بود که او سید است. عراقی‌ها سادات را دوست دارند. او یک خانواده پاکی داشته است.
 
در برخی از افسران عراقی نیز این شیفتگی پدید آمده بود و حتی بعضی نیروهای صلیب سرخ از علاقمندان ایشان شده بودند. و البته در میان خود ایرانی‌های آزاده که عاشقان فراوان داشت. به نظر می‌رسد که خداوند آقای ابوترابی را عمداً اسیر کرده بود. اما هرکدام از آزادگان دیگر، این موضوع در تقدیرشان بوده است. کما اینکه از طبقات و اصناف مختلف در آنجا بودند؛ روحانی، دانشجو، سیاسیون، آدم‌های متموّل و غیره. ولی همه‌مان‌ فقط با شمشیر زبان با عراقی‌ها می‌جنگیدیم ولی آقای ابوترابی روش‌های دیگر را به ما آموخت. او مأمور خداوند در آنجا بود، یعنی فرستاده شده بود برای اینکه جمع آزادگان از حجت خداوند خالی نباشد.  
 
***موفقیت ایشان به دلیل سلوک عملی او بوده است؛ سلوک عملی و مجاهده نفس. ایشان دوران اسارت را به عنوان یک فرصت می‌دانسته که بتواند این نفس خودش را خوب تربیت کند و البته قبلاً نیز تربیت کرده بوده.
 
آقای ابوترابی از جوانی تحرک بدنی زیادی داشت؛ در پیاده روی، دویدن، فوتبال و کشتی، تبحر داشت. در عرفان اجتماعی سرآمد بود. اصلاً اهل سخنرانی و امر و نهی نبود مگر اینکه از او سؤال می‌کردند، که آن هم طوری بیان می‌کرد که موعظۀ کلامی نشود. هرچه بود ذکر علوم اهل بیت بوده است. زندگی او یک سیرۀ عملی بود و نه زبانی و کلامی.
 
خانواده ایشان، فقیر نبودند؛ نه پدرشان و نه مادرشان. ولی او خودش مانند آدم‌های ندار زندگی می‌کرد. اصلاً لباس‌هایش معلوم بود. شاید دیده باشید. یک تک‌پوش سفیدرنگ داشت که همیشه می‌پوشید. یک بار از پسرش پرسیدم که گفت همین دو پیراهن را داشت. در این ده سالی که می‌دیدمش همین دو تا را می‌پوشید. البته بدن بی‌آزاری هم داشت. لباس‌های ما پاره می‌شوند. اما بدن او واقعاً بی‌آزار بود. می‌دانید که او اغلب ایام سال را روزه می‌گرفت. عجیب بود. شاید امثال ماا که ایشان را دیده‌ایم وظیفه‌مان خیلی سنگین‌تر است.  
 
***خیلی مظلومانه رفت...
داشت با پدرش به مشهد می‌رفت، هم به قصد زیارت و هم آزادگان بجنورد دعوتش کرده بودند و مراسمی داشتند که می‌خواست به آنجا برود که در جاده تصادف شد و با پدرشان هر دو رحلت کردند. حاج آقا بسیار سهل الوصول بود. ایران گردی عجیبی داشت و تخصص فوق العاده‌ای در پیدا کردن آدم‌های گرفتار؛ آدم‌هایی که از همه جا بریده بودند. گرفتار که می‌گویم فقط فقر مادی مقصودم نیست بلکه فقر معنوی، فقر فرهنگی. به این چیزها نیز خیلی توجه می‌کرد. 
 
رفتار او البته مورد انتقاد برخی دوستان نیز بود. با بچه‌های جبهه خیلی راحت بود. آنها دور و برش را می‌گرفتند، او را بر پشت خود سوار می‌کردند و حتی از سروکول او بالا می‌رفتند. با آنها خیلی راحت بود. در حالیکه کسی سوءاستفاده‌ای مطلقاً از شأن و عنوان او نمی‌توانست بکند. یک شخصیت خودساخته‌ای داشت که من نمونه‌اش را در جایی ندیده‌ام. من نزد خیلی از بزرگان بوده‌ام ولی مثل ایشان ندیده‌ام.
 
***بعد از درگذشت حاج آقا ابوترابی کم‌کم آقای پناهیان در برخی سخنرانی‌ها او را معرفی کرد و خاطراتی از ایشان گفت.
بله. قبلاً از ایشان، کمتر می‌فرمودند.
 
***در زمان حیات ما عادت داریم که صحبت نمی‌کنیم. البته این، کار خداست. حدیثی دیدم که در آن آمده بود: مؤمن در زمان حیاتش قدر نمی‌بیند تا مغرور نشود و بتواند به طور طبیعی کار خود را انجام بدهد. خداوند تعالی ذهن افراد را از تمجید کردن او منحرف می‌کند تا خودش جزای کامل او را در بهشت بدهد. لذا بعد از رحلت چنین عزیزانی است که عده‌ای جرأت می‌کنند درباره‌اش حرف بزنند.
 
ما توفیق یافتیم و چند کتاب در مورد حاج آقا ابوترابی چاپ کردیم. یکی «منشور پاکی و خدمتگذاری» است، شامل سخنرانی‌های ایشان در دوره اسارت که بچه‌ها روی لِف سیگار می‌نوشتند. کاغذهای کوچکی بود به اندازه کف دست که ته‌چسب داشت. آنجا بچه‌های سیگاری اندک بودند. ما در اردوگاه، طبق قانون صلیب سرخ ماهیانه چهارصد ریال حقوق می‌گرفتیم. خیلی اندک بود لذا جمع می‌کردیم و در اردوگاه از حانوت (فروشگاه)، گاهی شیر خشک و شکر می‌خریدیم و برای بچه‌های سیگاری نیز توتون می‌گرفتیم. چون سیگار گران بود لذا توتون و لِف می‌خریدیم و خودشان آن را می‌پیچیدند. از همین لف‌ها برای نوشتن سخنرانی‌های حاج آقا استفاده می‌شد، چون ماندگاریِ این کاغذها خوب بود. اینها را در یک جاهای خاصی در زیر زمین یا یک قوطی نگه می‌داشتند که آب داخلش نرود. خب بچه‌ها اینها را به ایران آوردند. و پارسال متن این سخنرانی‌ها در کتابی به نام «منشور پاکی و خدمتگذاری» در همین مؤسسه از چاپ درآمد و در خرداد 1391 در سالگرد مرحوم ابوترابی، به دست آیت‌الله مهدوی کنی رونمایی شد.
 
 
***از کتاب‌های دیگر در مورد حاج آقا چه عناوینی منتشر شده است؟
یک کتاب هم هست به نام «ابْر فیاض». این لقب را حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در پیام تسلیت درگذشت مرحوم ابوترابی در همان 12 خرداد 1379 به ایشان دادند که فرمودند: «او همچون خورشیدی بر دل‌های اسیران مظلوم می‌تابید و چون ستارۀ درخشانی، هدف و راه را به آنان نشان می‌داد و چون ابری فیاض، امید و ایمان را بر آنان می‌بارید...». این کتاب خاطراتی است دربارۀ حاج آقای ابوترابی. یک کتابی نیز دو ماه پیش چاپ کردیم که دو جلدی است به نام «سیرۀ ابوترابی» نوشتۀ دکتر غلامعلی رجایی. اینها به نظرم جا دارد که معرفی شوند به جامعه و برای مردم نیز خیلی لازم است. به نظرم اگر فقط بیست درصد زندگی و رفتار مسئولان و به خصوص روحانیون مثل آقای ابوترابی شود اغلب جامعه درست می‌شود.  
 
***چه کتاب‌های دیگری تولید کرده‌اید؟  
از سال 1385 تاکنون ما حدود ۹۰ عنوان کتاب چاپ کردیم. کتاب «سرباز کوچک امام» به نظرم بی‌نظیر است. این کتاب هزار صفحه‌ای با کتاب‌هایی مثل «دا» و «پایی که جا ماند» که حوزه هنری چاپ کرده، برابری می‌کند. هر سه کتاب، خیلی وزین و اثرگذار و درخشان هستند. این کتاب، خاطرات آن آزاده‌ای است که با خبرنگار زن هندی مصاحبه کرد و فیلمش همان اوقات از سیمای جمهوری اسلامی پخش شد. اتفاقات این کتاب غالباً استعداد تولید فیلم را دارند. مثلاً این بسیجی سیزده ساله را پس از اسارت، در حدود بیست روز در خط نگه داشته بودند تا به سربازانشان بگویند که این سربازان ایرانی همین بچه کوچولو‌ها هستند، لذا بایستید و فرار نکنید. 
 
آخرین برخوردش در خط با عدنان خیرالله وزیر دفاع عراق بوده است که به او می‌گوید که تو فسقلی می‌خواهی با سربازان ما بجنگی؟ تو آخر می‌توانی تفنگ برداری و تیراندازی بلدی؟ او وزیر جنگ عراق را نمی‌شناخت ولی به او جواب داده بود مگر تفنگ برداشتن کاری دارد؟ تازه شما هیکل‌تان بزرگ‌تر است و خیلی راحت تیر می‌خورید و ما کوچک هستیم و کمتر تیر می‌خوریم. این خیلی حرف سنگینی است به وزیر دفاع عراق که چندین فرمانده سپاه و لشکر و تیپ دورش حلقه زده‌اند. اما یک بچه کوچک که در دست دشمن اسیر است این جواب را به او می‌دهد.
 
اینها را باید معرفی کنیم به عنوان فرهنگ آزادگان، نه فیلم اخراجی‌ها و نمی‌دانم فرار از اردوگاه و چه و چه. این کتاب اوایل امسال رونمایی شد و استقبال خوبی از آن صورت گرفت. حضرت آیت‌الله خامنه‌ای هم در نمایشگاه بین‌المللی کتاب از آن تفقد کردند و تقدیم ایشان شد. امیدواریم که حضرت ایشان فرصت کنند و آن را بخوانند و نظری بدهند. منتظر هستیم ببینیم چه می‌شود.
 
***در ایران در موضوع آزادگان چند عنوان کتاب چاپ شده است؟
از سال 1369 تاکنون حدود ششصد عنوان کتاب در این موضوع به چاپ رسیده است. سهم همه نهادهای فرهنگی، دولتی و غیردولتی مانند مرکز فرهنگی سپاه، بنیاد شهید، بنیاد حفظ آثار و حوزه هنری و غیره حدود پانصد عنوان بوده است و ما در انتشارات پیام آزادگان از سال ۱۳۸۵ تاکنون به چاپ ۹۰ عنوان کتاب توفیق یافته‌ایم.
 
***از اینها که برشمردید فکر می‌کنم حوزه هنری بیشتر از همه کار کرده است؟  
آنها قبل از همه شروع کردند و از همان اوایل بازگشت آزادگان یک گروه خوب راه انداختند و خاطرات برخی آزادگان را ثبت و ضبط کردند. البته کیفیت چاپ کتاب‌هایشان در آن موقع بد بود. آنها عین خاطرات را چاپ می‌کردند. خاطرات هو به لحاظ ادبی و کیفی خوب نیستند ولی به لحاظ استحکام خوبند. چون هنوز در روزهای اول آزادی است و آنها به خوبی همه چیز را به خاطر دارند. هنوز آن فضای معنوی اردوگاه‌ها در آنها بوده است.
 
***در سینمای مستند و داستانی چطور؟
بیش از همه در حوزه مستند فعال بودیم که 65 عنوان تولید شده است. در گونۀ انیمیشن هم تولیداتی داشته‌ایم. البته سینمایی نه هنوز. یک فیلم سینمایی به نام «پسر خاک» در مورد زندگی حاج آقا ابوترابی در دست تولید داشتیم و با آقایان کمال تبریزی و محمدحسین لطیفی و دو سه کارگردان دیگر صحبت کرده بودیم. حتی سه سال قبل با آقای لطیفی تا مرحله قرارداد پیش رفتیم، ولی ایشان انصراف داد. خودمان هم احساس کردیم که ممکن است کار درست در نیاید. تولید این فیلم فعلاً متوقف شده است. در خصوص سریال هم که در ابتدای مصاحبه عرض کردم.
 
***پس فیلمنامه «پسر خاک» آماده است؟  
بله. در سه نسخه مختلف نوشته شد، که نهایتاً یکی‌اش را انتخاب کردیم.  
 
***این فیلمنامه مورد تأیید شما و خانوادۀ آن مرحوم هست؟
مورد تأیید محتوایی هست ولی مورد تأیید هنری و استعداد درآمدن کار ...؟ واقعاً نمی‌دانم.
 
**آیا خوف دارید که خراب شود؟  
بله. چون فقط یک نوبت ما توفیق داریم که به این انسان عجیب بپردازیم. اگر خراب شود در واقع ما یک سوژه منحصر به فرد تاریخی را خراب کرده‌ایم و لذا خطرناک است.
 
***کارگردان سریال دولت مخفی چه کسی است؟  
آقای محمدحسن برزیده بود که بعد از تولید ۱۲ قسمت انصراف دادند. ان شاء الله قرار است آقای راما قویدل ادامۀ کار را پی بگیرند.
 
***یعنی متوقف شده بود؟  
بله. ولی به امید خدا، به زودی شروع خواهد شد. البته اینها را باید تهیه کننده بگوید. چون این کار برای شبکه 2 است. ما شروع کننده بودیم و تحقیقات و مصاحبه‌ها در این مؤسسه به انجام رسیده است. ان شاء الله سریال خوبی بشود.
 
***از فیلمبرداری چقدر مانده است؟  
عمده‌اش مانده است یعنی در حدود 60 درصد. بخش‌های جنگ و جبهه‌اش به طور کامل فیلمبرداری شده ولی قسمت‌های اسارتش مانده است.  
 
***لطفاًً مسئولان کنونی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان را معرفی کنید.
اینجا یک هیئت مدیره دارد که پنج شش نفر از آزادگان هستند و بنده نیز یکی از اعضای آن هستم. رئیس هیئت امنا، حجت‌الاسلام سید محمدحسن ابوترابی است. مدیرعامل مؤسسه نیز حاج آقا احدی هستند. ما شش دفتر در سراسر کشور داریم. آقای احدی در قم تشریف دارند و عملاً دفتر تهران را بنده به عنوان جانشین اداره می‌کنم.
 
 
***و سخن آخر؟
از آقای ابوترابی واقعاً باید تشکر کنیم که این بار بر زمین‌مانده را برداشت. یعنی ایشان واقعاً تنها فرد در میان مدیران تصمیم گیرنده است که هیچ وقت به آزادگان بی‌توجه نبوده است، چه در امور فرهنگی و چه اقتصادی. یعنی جز مقام معظم رهبری که اشراف عمومی دارند و توصیه‌های مؤکد داشتند و فرامین ایشان را باید دیگران عمل کنند، بعد از ایشان تنها کسی که به این موضوع توجه مداوم داشته ایشان است. شاید چون احساس می‌کنند که روح برادرشان این انتظار را از ایشان دارد، البته شاید. ایشان هیچ وقت آزادگان را تنها نگذاشتند. در زمان مرحوم علی‌اکبر ابوترابی نیز ایشان در ستاد آزادگان جانشین برادرشان بودند با اینکه جزو آزادگان نبودند لکن در حد توان از این مؤسسه و آزادگان عزیز حمایت کرده و می‌کنند.

ادامه مطلب



[ شنبه 13 خرداد 1396  ] [ 1:55 AM ] [ احمد ]
نظرات 0
کد خبر: ۳۵۲۱۲۶
 
 
 
 
 

زندگی نامه سيد آزادگان حجت الاسلام و المسلمين شهيد ابوترابي 

نوید شاهد: ساواك در مرداد ماه سال 1357 ، ايشان را چنين معرفي كرد : «نامبرده از روحانيون افراطي مخالف دولت بوده كه به وسيله سخنراني هاي خود ، موجب تحريك مردم به اغتشاش در شهرستان قزوين گرديده است.»
سيري در زندگي و مبارزات مرحوم حجت الاسلام ابوترابي چكيده:
هنوز چند ماهي از جنگ تحميلي سپري نشده بودكه تقدير بر اين تعلق گرفت تا سيد علي اكبر ابوترابي به اسارت نيروهاي بعثي عراق در آيد و در طول هشت سال دفاع مقدس، در اردوگاه هاي عراقي،با تيغ زبان به مصاف دشمنان برخيزد و روشني بخش جمع اسيراني باشد كه به مرور زمان بر تعداد آنان افزوده ميشد. سيد علي اكبر ابوترابي، روزهاي اول اسارت خود را چنين به تصوير ميكشد: «در سلول براي اعتراف گرفتن چندين بار مرا به پاي جوبه دار بردند و شماره 1 و 2 را گفتند و دوباره برگرداندند. در طول روز چندين بار مرا بردند و آوردند. بالاخره شب مرا به مدرسه العماره بردند و يك تيمسار عراقي به افرادي كه آنجا بودند گفت: اين حق خوابيدن ندارد.
ما نيمه شب براي اعتراف گرفتن ميآييم، اگر اطلاعات لازم را به ما نداد سرش با ميخ سوراخ ميكنيم. نيمه شب هم آمدند و سرم را با ميخ سوراخ كردند؛ولي ضربه طوري نبود كه راحت شوم». تولد سال 1318 هجري شمسي در حالي آغاز شد كه شعله هاي جنگ جهاني دوم ، افروخته گرديده و فشار حكومت استبداد مطلق رضاخاني در سراسر ايران گسترده بود . رضا خان ميرپنج كه اينك بر اريكه پادشاهي تكيه زده بود ، در راستاي تأمين اهداف اربابان انگليسي خود ، در محو دين و دينداري ، تلاشي مضاعف داشت . تصويب قانون كشف حجاب و صدور فرمان لباس متحدالشكل ، محدود كردن مردم متدين در اجراي فرايض ديني و وارد كردن شديدترين فشارها بر روحانيت شيعه ، از جمله تلاش هايي بود، تا جامعه ايران از دين تهي گردد و به طور مطلق تحت سيطره اهداف شوم استعمار پير انگليس درآيد . در چنين سال و در چنان شرايط و اوضاع و احوالي ، در شهر مقدس قم در خانواده اي اهل علم و اجتهاد و منتسب به بيت رسالت (ص) ، در دامن مادري علويه ، فرزندي پا به عرصه وجود نهاد كه او را علي اكبر ناميدند. هر چند سيد علي اكبر ابوترابي فرد (قزويني) در شهر مقدس قم ديده به جهان گشود ، ولي به علت اينكه سند اين ولادت ، در حوزه طالقان ، تنظيم و به ثبت رسيد ، در بعضي از اسناد موجود ،طالقان ، به عنوان محل تولد ايشان ، ثبت شده است. خانواده اجداد سيد علي اكبر ابوترابي ، همه از سلسله جليله سادات و اهل علم و اجتهاد بودند .
ايشان در معرفي خود ، در بازجويي هاي ساواك در سال 1349، در اين رابطه چنين مي گويد : « اجدادم همه بيشتر تا چند طبقه در نجف اشرف تحصيل كرده اند و فعلا نيز مرقد جمعي از آنها نيز آنجاست» . جد پدري سيد علي اكبر ، مرحوم آيت الله سيد ابوتراب حسيني ابوترابي فرد ، از علماي بزرگ شهرستان قزوين بود ، ايشان در يك ارزيابي كلي ، توسط ساواك ، اينگونه معرفي شده است : « در قزوين نفوذش خوب است و يك چهارم از سكنه شهر و دهات مقلد و طرفدار دارد نفوذش در اثر زهد و تقوي اوست . مرجع تقليد است ، در قزوين و نجف تحصيل كرده ، رساله عمليه او چاپ و منتشر شده است . در سال 1341 تلگراف مخالفت با انجمن هاي ايالتي و ولايتي را امضا كرده و در وقايع 15 خرداد شركت داشته است .» آيت الله ابوتراب ابوترابي در فروردين ماه سال 1352 به رحمت ايزدي پيوست ، كه سخنران مراسم چهلمين روز درگذشت معظم له ، در حسينيه شاهزاده حسين (ع) قزوين ، حجت الاسلام سيد علي اكبر ابوترابي بود .
جد مادري سيد علي اكبر، آيت الله سيد محمدباقر علوي قزويني، از علماي بزرگ و مجتهدين به نام بود. وصف معظم له از بيان حجت الاسلام سيد علي اكبر ابوترابي ، چنين است : « مرحوم جد مادري ما، در نجف اشرف به درجه اجتهاد مي رسند. در مسجد جامع قزوين مشغول خدمت بودند تا اينكه مرحوم آقاي حاج شيخ عبدالكريم حائري رضوان الله تعالي عليه از اراك عازم قم شدند. مرحوم جدمان به قصد ديدار مرحوم آيت الله حائري به قم مشرف شدند و از قم نامه نوشتند به منزل : «كه خانه و زندگي من را بفروشيد ، بعد از فروختن و تبديل آن به پول نقد مرا خبر كنيد » همه را مي فروشند و به پول نقد تبديل مي كنند و به ايشان خبر مي دهند . حاج آقا از قم تشريف مي برند قزوين . روز جمعه اي ، جمعيت زيادي را دعوت مي كنند كه براي نماز تشريف بياورند مسجد جامع ، بعد از نماز ، جريان را توضيح مي فرمايند : من به دعوت حضرت آيت الله حائري به قم مشرف شدم و اهالي محترم قزوين هم بدانند كه بنا نيست چيزي با خودم ببرم ... براي اينكه مردم گمان نكنند كه مرحوم جد ما، پول از قزوين برده اند و در قم خانه ساخته اند، در قزوين اعلام مي كنند كه تمام دارايي من تبديل به اين قدر پول شده و بيش از اين هم با خودم به قم نبردم.» 1 استاد و همسفر و همراه سيد علي اكبر ، پدر بزرگوار وي ، حجت الاسلام والمسلمين ، حاج سيد عباس ابوترابي ، يكي از مبارزان و مجاهدان عصر استبداد پهلوي ها مي باشد . ايشان از ابتداي قدم نهادن در راه علم و مبارزه، در زمان رضا خان قلدر كه عمله استعمار پير بود ، حاضر به خموشي نشد و در سال 1304 كه سال شروع استبداد مطلق رضاخاني بود و فشارهاي مضاعفي بر روحانيت عزيز اسلام وارد مي آمد، به قم مهاجرت كرد تا ضمن بهره گيري از محضر بزرگان حوزه علميه قم، در صف اول مبارزه نيز حضور داشته باشد . مرحوم سيد عباس ابوترابي ، پس از رحلت پدر بزرگوارش، به قزوين بازگشت تا خلأ وجود آن مرحوم را پر كند و به جانشيني پدر ، زعامت مردم قزوين را به عهده گيرد . ساواك در يك ارزيابي كلي در سال 1354 ، ايشان را چنين معرفي كرده است : «نامبرده در محافل مذهبي از علماي طراز اول شناخته مي شود ، وليكن از لحاظ ملي و سياسي فرد مورد اعتمادي نيست.» در سال 1357 در حالي كه شجره طيبه قيام خونين 15 خرداد 1342 ، به رهبري حضرت امام خميني (ره) به بار نشسته بود ، و نداي انقلاب اسلامي ، در تمامي شهرهاي ايران طنين انداز بود ، حجت الاسلام والمسلمين سيد عباس ابوترابي ، نيز رهبري حركت هاي مردمي شهر قزوين را به عهده داشت و به همين اتهام دستگير و زنداني شد .
ساواك در مرداد ماه سال 1357 ، ايشان را چنين معرفي كرد : «نامبرده از روحانيون افراطي مخالف دولت بوده كه به وسيله سخنراني هاي خود ، موجب تحريك مردم به اغتشاش در شهرستان قزوين گرديده است.» سيد علي اكبر ابوترابي در رابطه با نقش پدر خويش ، در جريان انقلاب اسلامي در شهرستان قزوين چنين مي گويد : «و يادم هست در پايان يكي از راهپيمايي ها در مسجدالنبي قزوين ، تجمع سنگيني بود . ايشان براي اثبات اعلميت حضرت امام ، روزنامه 1340 ( پس از فوت مرحوم آيت الله بروجردي) كه آن روزنامه را در يك كيسه پلاستيكي نگهداري و سعي كرده بودند در جايي حفظ بكنند ، بيرون آوردند و روي منبر اعلام فرمودند: رژيمي كه حضرت امام را تبعيد كرده، خود اين رژيم پس از فوت آيت الله بروجردي، ايشان را به عنوان يكي از چهار مرجع معرفي كرده اند و روزنامه را به مردم نشان دادند . ايشان را دستگير كردند و در زندان كميته و قصر بازداشت نمودند.» 2 اعتقاد ديرينه سيد عباس ابوترابي به امام خميني (ره) از پرسش و پاسخي كه در بازجويي هاي ساواك ، به ثبت رسيده ، مشهود است . آنجا كه ساواك از ايشان سؤال مي كند: «آيا شما آيت الله خميني را به عنوان يك مرجع تقليد قبول داريد؟» و پاسخ اين چنين ثبت شده است: «بلي، مشاراليه از نقطه نظر همه علما و مراجع يكي از مراجع تقليد است و اينجانب نيز مشاراليه را به همان مي شناسم.» و مادر بزرگوار سيد علي اكبر، سيده علويه اي است كه در دامان علم و اجتهاد پرورش يافت و در مسير سخت مبارزه ، همواره ، همراه و همسنگر همسر خويش بود و در دامان پاك خود، فرزندان برومندي را تقديم اسلام و جامعه اسلامي مي نمود . حجت الاسلام سيد علي اكبر ابوترابي ، داراي دو برادر به نام ، محمدحسين و محمد حسن و دو خواهر به نام فاطمه و معصومه مي باشد . اخوان ابوترابي نيز در مسير انقلاب اسلامي فعاليت داشته و دارند . تحصيلات سيد علي اكبر (علي رغم آن كه از دوران تشخيص در محضر پدر بزرگوار و مادر محترمه اش ، به علم آموزي اشتغال داشت) همانند ديگر همسالان خويش ، در سن هفت سالگي جهت آموزش رسمي ، پاي به راه تحصيل گذاشت و در مدرسه اي در نزديكي محل سكونت ، ثبت نام كرد و تا كلاس پنجم ابتدايي در آن مكان به تحصيل پرداخت و در حدود سال هاي 32-31 به شهر آبا و اجدادي خود – قزوين – كوچ كرد و كلاس ششم ابتدايي را در آن سامان ، به پايان برد . سيد علي اكبر پس از اخذ مدرك پاياني دوره ابتدايي ، به قم بازگشت و دوران متوسطه را ، در دبيرستان هاي دين و دانش و حكيم نظامي سپري كرد . هوش و استعداد وافري كه خداوند تعالي در وجود سيد علي اكبر، به وديعه نهاده بود، او را به تحصيل در رشته رياضي هدايت كرد و در همين رشته تحصيلي بود كه موفق به اخذ ديپلم گرديد. علي رغم اصرار بعضي از اقوام ، مبني بر ادامه تحصيل در كشورهاي اروپايي، سيد علي اكبر پس از به پايان رساندن دوره متوسطه، قدري در شهر قم تأمل كرد و سپس جهت كسب علوم حوزوي و بهره گيري از فيض حضور در جوار حضرت ثامن الحجج (عليه آلاف التحيه والثنا) در سال 1337 به مشهد مقدس ، تشرف يافت و در حجره محقري در مدرسه نواب سكني گرفت و به تعليم و تعلم اشتغال يافت . ايشان خاطره خود را در اين رابطه ، چنين نقل مي كند : «بعد از گرفتن ديپلم ، با پيشنهادي كه پدرمان به ما دادند ، ما را علاقمند كردند كه وارد حوزه بشويم و به درس و بحث هاي حوزوي اشتغال پيدا كنيم . در اين رابطه ، حاج آقا والد معظم بنده ، سهم بسيار زيادي دارند ؛ چون ابتدا خودم تمايلي نداشتم و مرحوم دايي [ حجت الاسلام سيد علي علوي ] هم اصرار داشتند كه بنده را به آلمان اعزام بكنند تا در آنجا ادامه تحصيل بدهم .» 3 «به هر حال ، علاقه زيادي پيدا كرده بوديم كه وارد حوزه بشويم . ديديم در قم ، مرحوم دايي ما پافشاري زيادي مي كنند ، با اجازه پدر بزرگوارمان به مشهد مقدس مشرف شديم كه ديگر از پافشاري دايي مان مقداري فاصله گرفته باشم .» 4 سيد علي اكبر ابوترابي ، سختي زندگي طلبگي در مدرسه نواب مشهد و چگونگي ملبس شدن خود ، به لباس شريف روحانيت را ، چنين شرح مي دهد : «يادم هست در مشهد مقدس ، فقط نان سنگك مي خريدم . آن را خشك مي كردم و مي خوردم ؛ چون شهريه مان خيلي ناچيز بود و به غير از نان سنگك نمي توانستيم چيز ديگر بخوريم . » 5 « شبي كه بنده مي خواستم در مشهد مقدس معمم بشوم ، با مرحوم آيت الله حاج شيخ مجتبي قزويني در اين رابطه مشورتي داشتم . همان شب ، مرحوم جدمان ( آيت الله حاج سيد محمدباقر علوي قزويني ) را در خواب ديدم . خواب ديدم كه قبر ايشان باز شد . آب زلالي با ماهي هاي سرخي كه درون آب در رفت و آمد بودند ، از ميان قبر جوشيد . بدن ايشان هم بر سطح آب بود و همين طور كه آب بالا مي آمد ، بدن ايشان هم روي آب قرار گرفته بود . وقتي كه آب به كف زمين رسيد ، نشستند روي آب و رو كردند به من و فرمودند : علي ! ما نمرديم ، زنده ايم . دو مرتبه روي آب خوابيدند و آب رفت پايين . بنده ديگر مطمئن شدم كه نظر مبارك ايشان اين بوده كه ما هر چه زودتر معمم بشويمك ؛ لذا فرداي آن ، مفتخر شدم به ملبس شدن به اين لباس پر افتخار » 6 سيد علي اكبر ابوترابي ، با شروع نهضت حضرت امام خميني (ره) ، قم را مركز و سنگر مبارزه يافت و به شهر خون و قيام مراجعت كرد و در مدرسه حجتيه 7 سكني گرفت تا در متن فعاليت هاي ياران امام ، قرار داشته باشد . پس از تبعيد حضرت امام خميني ( رضوان الله تعالي عليه ) و به سردي گرائيدن ظاهري حركت هاي انقلابي ، سيد علي اكبر نيز ، در سال 1344 ، براي پيوستن به پير و مراد خويش ، از راه بندر خرمشهر و بطور مخفي ، به بصره رفت و از آنجا به نجف اشرف ، روانه شد تا در محضر اساتيد بزرگوار ، حوزه علميه نجف ، به كسب فيض مشغول گردد .
 ايشان در سال 1349 در حالي كه سطح را به پايان رسانده و در «كليه الفقه» وابسته به دانشگاه الازهر نيز تحصيل مي كرد . در راه بازگشت به ايران ، در مرز خسروي دستگير و زنداني شد و پس از آن نيز ، اجازه بازگشت به حوزه علميه نجف اشرف را نيافت و لاجرم در قم ساكن شد و در ضمن تحقيق و تعليم و تدريس ، به مبارزه اي بي امان ، عليه حكومت ستمشاهي پرداخت . ازدواج براي هر مردي كه پاي در مسير مبارزه مي گذارد و تن به خطر مي دهد ، انتخاب همسري همراه ، با ويژگيهاي اخلاقي خاص در طريق مبارزه و صبر و تحمل در نشيب و فرازهايي كه در دوران زندگاني يك مبارز قرار دارد ، از اهميت فوق العاده اي ، برخوردار است . سيد علي اكبر كه 28 بهار از عمرش گذشته بود ، خانواده محترم حاج آقاي صديقي – محمدزاده قزويني – را كه از بنكداران متدين بازار تهران بود و دل در گرو مبارزه در پيروي از امام خميني (ره) داشت و فرزندانش نيز در اين مسير قرار داشتند ، را براي وصلت در نظر گرفت ، تا هم براي مسير سخت و طاقت فرساي مبارزه ياوري داشته باشد و هم مادري فداكار براي فرزندان خويش . ايشان در سال 1346 از نجف اشرف به ايران بازگشت و پس از انجام اين امر مهم ، به همراه همسر محترمه اش ، به نجف اشرف مراجعت كرد . همسري كه در غم و شادي همراهش بود و در دوران سخت مبارزه ، يار و ياور ايشان ، و پس از پيروزي انقلاب اسلامي و دوران دفاع مقدس ، جاي خالي پدر را در كانون گرم خانواده پر كرد و در ايام اسارت آن بزرگوار بار سنگين تربيت فرزندان را به تنهايي به دوش گرفت و با صبري مثال زدني ، تكيه گاه فرزندان خويش بود . فعاليت ها سدي علي اكبر ابوترابي كه در سال هاي كودكي ، شاهد هجمه همه جانبه رضا خان – عامل سرسپرده و حلقه بگوش استعمار پير انگليس – عليه دين و حوزه هاي علميه و روحانيت اسلام بود . و خانه نشيني زنان عفيف خانواده را ، در دوران كشف حجاب ، ديده بود ، و از محدوديت ها و اهانت هاي سازمان يافته دشمنان دين ، در براندازي حوزه هاي ديني و شاگردان مكتب امام صادق (ع) آگاهي داشت و اجداد خود را در مسير مبارزه با برنامه هاي آشكار و پنهان دين ستيزي حكومت پهلوي ها يافته بود ، هميشه بر اين باور بود كه در مبارزه اي سازمان يافته ، براي اعتلاي كلمه حق ، شركت جويد . بر اساس اين بينش بود كه از دوران نوجواني ، در اين مسير گام نهاد و چون سربازي فداكار و هميشه بيدار ، خود را براي جانفشاني مهيا ساخت . الف – فعاليت هاي قبل از انقلاب : فدائيان اسلام سيد علي اكبر ابوترابي ، هنوز پاي به دبستان ننهاده بود كه آوازه فدائيان اسلام به رهبري شهيد سيد مجتبي نواب صفوي ، سراسر ايران را فرا گرفت . كانون گرم مبارزات فدائيان اسلام كه با اعدام انقلابي احمد كسروي ، رونقي ديگر يافته بود ، هر انسان درد كشيده اي را كه از ظلم و جور حكومت مستبد شاهنشاهي ، به تنگ آمده بود ، به خود جذب مي كرد . در دوراني كه مبارزات فدائيان اسلامي به اوج خود رسيد ، سيد علي اكبر ابوترابي ، در سن نوجواني قرار داشت و با شركت در مراسم آنان ، ضمن همراهي و همدلي با ايشان ، خود را براي مبارزه اي همه جانبه آماده مي كرد . ايشان در رابطه با چگونگي شركت خود ، در اين مراسم ، چنين نقل مي كند : « از نظر سني ، سن ما در آن سال هاي قيام به حق آنها ، در حدي نبود كه بتوانيم در جمع آنها حضور داشته و بهره مند باشيم . فقط در بعضي از اجتماعاتي كه داشتند مي توانستيم تماشاگر باشيم . خصوصا صلوات هايي كه آنها مي فرستادند ، خيلي جذاب بود ؛ كه اللهم صل علي محمد و آل محمد . بله ، طنين خاضي داشت ؛ خصوصا با صحبت هايشان كه خيلي بي پرده بود . درست مثل قدرتي كه حاكميت پيدا كرده ، براي پيشبرد اهداف خودش با مردم چطور آزاد صحبت مي كند ؟ وقتي كه صحبت مي كردند ، به اين صورت بود .» 8 سيد علي اكبر ابوترابي به فدائيان اسلام ، ارادتي خاص داشت و زيربناي قيام امام خميني (رضوان الله عليه ) را ، حركت آنان مي دانست . ايشان در اين رابطه مي گويد: « خلاصه اينكه ، از حركت امام در سال 41 باور كنيد 6 ماه نگذشت ، در سراسر ايران موجي عظيم به وجود آمد . زيربنايش را فدائيان اسلام فراهم كرده بودند . زيرسازي انجام شده بود ، با فرمان امام يك مرتبه جريان تكان خورد . مقدار زيادي از زيربنا آنجا كارش تمام شده بود ، به دست اين شهيدان گلگون كفن [ شهداي فدائيان اسلام ] و شايستگان از بندگان مخلص خدا» 9 2- پانزده خرداد غائله انجمن هاي ايالتي و ولايتي ، فرصت مناسبي بود تا حضرت امام خميني ره بر سردمداران رژيم طاغوتي ، يورش برد و به تبعيت از ايشان ، سيل تلگراف هاي مخالفت با اين مسئله ، به دربار سرازير گردد .
در اين دوران ، سدي علي اكبر ابوترابي ، كه به كسوت شريف روحانيت در آمده بود ، و در مدرسه نواب ، در شهر مقدس مشهد ، در جوار حرم حضرت ثامن الحجج (ع) ساكن بود . شاهد اين حركت عظيم و سازمان يافته و تلگراف مخالفت پدربزرگ و پدر خويش ، در مخالفت با اين غائله بود و خود نيز در اين مسير از هيچ تلاشي فروگذار نبود . در زماني كه اين مقدمات ، به دستگيري امام راحل ، قيام خونين 15 خرداد و تبعيد آن بزرگوار ، منتهي گرديد ، سيد علي اكبر ابوترابي ، از مشهد مقدس به قم آمد ، تا ضمن قرار گرفتن در كانون مبارزه ، در سازماندهي فعاليت ها نيز نقش داشته باشد .
در هجوم چكمه پوشان رژيم منحوس پهلوي ، با لباس مبدل به مدرسه فيضيه ، سيد علي اكبر نيز ، مورد ضرب و شتم قرار گرفت . ايشان در نقل خاطرات آن روزها ، چنين مي گويد : « بعد از قيام امام ، قم يك پارچه آتش است . صدايي هم آن طور كه بايد بلند شود ، نيست . روز عيد فطر ، در مدرسه حجتيه كه از فيضيه بزرگتر است ، نماز عيد فطر برگزار شد ... بعد از نماز هيچ كس فكر نمي كرد – يك دفعه ديدند ايشان [ آيت الله فومني ] رفتند روي منبر ... صحبت زياد كرد . از جمله : دستگاه تبليغاتي دشمن ، روزنامه ، مجله ، راديو ، تلويزيون ، همه چيز در اختيارش است و مأمورين و نماينده هايش هم پخش هستند ... گفتند : امروز روز عيد است ، صد تا يا الله مي گويم ، يك دعا دارم ... فرمودند : « ما از خدا عيدي مي خواهيم » ... 3- تشرف به نجف اشرف سركوب قيام جاودانه 15 خرداد با صدور فرمان آتش به اختيار ، براي نيروهاي امنيتي و نظامي ، باعث شد تا در شهرهاي قم ، تهران ، شيراز و ... تظاهركنندگان را به رگبار بستند و هزاران نفر از مردم بدون سلاح را به شهادت رساندند ، و متعاقب آن ، تبعيد حضرت امام خميني (ره) به تركيه و نجف اشرف ، اين قيام عظيم را به آتشي زير خاكستر مبدل كرد و مبارزه را به سمت و سوي ديگر كشاند .
در اين برهه از تاريخ ، سدي علي اكبر ابوترابي كه از پير و مراد خويش ، جدا افتاده بود ، به عزم ديدار امام و كسب فيض از محضر معظم له و ديگر بزرگان حوزه علميه نجف اشرف ، از راه بندر خرمشهر و بطور مخفي با بلم به بصره و از آنجا به نجف اشرف رفت . شركت در حوزه درس امام خميني (ره) و ديگر علماي نجف ، فرصتي بود تا سيد علي اكبر ابوترابي دوره سطح را با موفقيت ، پشت سر بگذارد و از نزديك نيز در جريان مبارزه حضرت امام (ره) قرار داشته باشد . ايشان با مراجعت به ايران و برگزاري مراسم ازدواج ، همسر خويش را به نجف اشرف برد ، تا ضمن تبعيت از سنت سنيه نبوي (ص) و تشكيل كانون گرم خانواده ، از اين فرصت نيز در راستاي مبارزه با رژيم طاغوت بهره گيرد . هنوز يكسال و نيم از تولد اولين فرزند اين زوج جوان – فاطمه – نگذشته بود كه به عزم ديدار خانواده ، قصد مراجعت به ايران كردند . در هماهنگي هاي صورت گرفته با همسنگران ، قرار بر اين شد كه اعلاميه هاي حضرت اما م (ره) در رابطه با شهادت آيت الله سعيدي در زندان ، به وسيله سيد علي اكبر ابوترابي به ايران انتقال يابد . بر اين اساس ، اعلاميه ها در چمداني جاسازي شد و سيد علي اكبر و حجت الاسلام سيد حميد روحاني ، بر سيبل احتياط ، داستاني ساختگي را با هم مرورد كردند تا اگر احيانا مأموران رژيم شاه از جاسازي اعلاميه ها ، اطلاع حاصل كردند ، كمترين هزينه را در بر داشته باشد . با اين تمهيدات بود كه سيد علي اكبر ابوترابي ، دست همسر و فرزند خود را گرفت و به بهانه ديدار خانواده ، راهي ايران شد . 4- دستگيري مأموران امنيتي رژيم پهلوي كه پس از شهادت آيت الله سعيدي ، منتظر عكس العمل نيروهاي مذهبي ، و از همه مهمتر از عكس العمل حضرت امام خميني (ره) وحشتزده بودند ، مرز خسروي را به شدت تحت كنترل قرار دادند و در روز 14 مرداد 1349 در حالي كه سيد علي اكبر ابوترابي به همراه خانواده ، قصد خروج از مرز را داشت ، با آمادگي قبلي بر ايشان يورش بردند و پس از خارج كردن اعلاميه ها از جاسازي چمدان ، ايشان را دستگير و به ساواك كرمانشاه هدايت كردند و پس از يك روز ، به تهران منتقل نمودند . تدبير سيد علي اكبر در برخورد با بازجويان ساواك ، در جلسات بازجويي و پاسخگويي عادي به سؤالات ، هر چند آنان را قانع نكرد ولي باعث شد تا دوران محكوميت ايشان ، طولاني نگردد و پس از محكوميتي 6 ماهه ، از زندان آزاد و به زندگي مبارزاتي خويش بازگردد .
5- دوران پس از آزادي تلاش سيد علي اكبر ابوترابي – پس از آزادي از زندان – براي بازگشت به نجف اشرف ، با شكست روبرو شد و محمل هايي از قبيل : تصميم به فروش خانه مسكوني در نجف ، نيز مؤثر واقع نشد . سيد علي اكبر ابوترابي ، كه مرد ميدان مبارزه بود ، در اين دوران ، به صف مبارزات پنهان پيوست . هر چند كنترل مأموران امنيتي رژيم شاه ، بيشتر مي شد ، پنهانكاري مبارزين نيز ، بيشتر ميگرديد .ارتباط سيد علي اكبر ابوترابي با شهيد مظلوم سيد علي اندرزگو ، از نقطه هاي عطف زندگي ايشان به شمار مي رود .اين دو مبارز و مريد حضرت امام (ره) به گونه اي پاي در ميدان مبارزه نهادند كه ديگر جدايي و فاصله اي بين آنها نبود . رعايت اصول مبارزه مخفيانه ، از طرف اين دو بزرگوار ، به حدي است كه تنها گوشه اي از اين فعاليت ها ، آن هم در نقل خاطرات و به طور ناقص ثبت گرديده است و مأموران امنيتي رژيم نيز ، به دليل عدم دسترسي به ايشان ، قدرت ثبت و پرونده سازي آن را نداشته اند . براي آن كه اين مقطع از دوران مبارزات سيد علي اكبر ابوترابي فرد به همراه شهيد اندرزگو ، دوره اي حساس از زندگي ايشان است ، نقل خاطراتي از بيان خود ايشان ، مناسب به نظر مي رسد . « خدا رحمت كند مرحوم شهيد « آقا سيد علي اندرزگو » را . ايشان در سال 42 در جريان ترور منصور نخست وزير وقت ، محمد بخارايي شركت داشتند . ... ايشان در اولين مرتبه كه به قول معروف لو رفتند . در وقتي بود كه در شميران ، چيذر قسمتي از شميرانات ، مدرسه اي است ، ايشان درس مي خواندند ، درس مي دادند ، حتي مسئول مدرسه هم كه بزرگواري هستند و امام جماعت همان محله كه خدمتشان رسيديم ، ايشان را نمي شناختند كه او كي هست و چي هست . » 11 «در آن رابطه ، خوب ، ما هم دستگير شديم . ولي الحمدالله بخير گذشت . چون گزارش شده بود كه ما هم با شيخ عباس رابطه داريم ، آمدند و ريختند و ما را توي خيابان گرفتند .... آوردند اوين » 12 « يك شب ساعت حدودا ده شب ، توي خيابان دولت شميران – خيابان هاي سمت راستش خانه هاي اشرافي است – در آن آدرس منزلي كه مي خواستيم يك مقداري ابتدا اشتباه كرديم . و در نتيجه ، يكي – دو مرتبه به طور مشكوك رفتيم و آمديم . آنجا معمولا خانه وكيل و وزير است و اكثرا هم نگهبان دارد . يكي از مأمورين ايست داد و يكي هم آمد طرف ما . ايشان [ شهيد اندرزگو ] آن طور با آرامش برخورد كرد كه طرف خيلي مؤدبانه اشاره كرد كه : آن خياباني كه مي خواهيد اين نيست ، خيابان بعدي است ... » 13 هر نوع تماس و رابطه با شهيد سيد علي اندرزگو – كه داغ شناسايي خويش را بر دل دستگاه امنيتي رژيم پهلوي نهاده بود – از حساسيت ويژه اي برخوردار بود . در اسفند ماه سال 1351 يكي از منابع ساواك ، گزارش كرد كه در ملاقات با سيد علي اكبر ابوترابي ، از ارتباط وي با شيخ عباس تهراني 14 مطلع گرديده است . 15 اين گزارش منجر به دستگيري سيد علي اكبر ابوترابي گرديد . ولي به علت اينكه بازجويان ساواك نمي خواستند ، همكار خويش را به سيدعلي اكبر معرفي كنند ، از سؤال مستقيم و طرح مسئله گزارش ، پرهيز كردند و همين موضوع باعث شد تا سيد علي اكبر نيز با تظاهر به سادگي از چنگ آنها بگريزد . ايشان در اين رابطه چنين نقل مي كند : « در آن رابطه ، خوب ، ما هم دستگير شديم . ولي الحمدالله بخير گذشت . چون گزارش شده بود كه ما هم با شيخ عباس رابطه داريم ، آمدند و ريختند ما را توي خيابان گرفتند ديديم توي كوچه و خانه پر است از اينها . و ما را آوردند اوين . ما فهميديم جريان شيخ عباس است . چند سؤالي كردند ، وقتي گفتيم مي شناسيم ، فشار را كم كردند , چشمهايمان بسته بود باز كردند ... صبح كه ما را بردند بازجويي ، گفتند : « شيخ عباس را از كجا مي شناسي ؟ گفتم : «از نجف اشرف» و من شخصي به نام شيخ عباس مينايي را كه از نجف اشرف مي شناختم معرفي كردم . فشار شروع شد ، ولي خوب ما هم خيلي همچنين خودماني و ساده ، هميشه مي گفتم : « ديگر اين شيخ عباس چه كرده كه با من چنين مي كنيد ؟ آدرسش مشخص است . كروكي خانه اش را حتي براي آنها كشيدم ... الحمدالله آن جريان گذشت ، و ما هم در حدود 25 روز يا بيشتر ، طولي نكشيد كه عذرخواهي كردند » 16 سيد علي اكبر ابوترابي با مبارزاتي چون شهيد بزرگوار محمدعلي رجايي – كه نسبتي نيز با هم داشتند – و آيت الله شهيد دكتر بهشتي و همچنين رهبر معظم انقلاب حضرت آيت الله خامنه اي ارتباط نزديك و همكاري تنگاتنگ داشت . 17 تلاش در سنگر تبليغ ، يكي از فعاليت هايي بود كه سيد علي اكبر ، در شهر و روستا به آن اشتغال داشت و در اين مسير از هيچ كوششي دريغ نمي كرد . تلاش او به حدي بود كه در يكي از گزارشات ساواك اينگونه معرفي شد : «سيد علي اكبر ابوترابي فردي فعال است كه دائم بين قم و تهران در حال تردد است . او آرام ندارد .» 18 او واقعا آرام نداشت و در هر كجا كه بود ، در مسير انقلاب اسلامي ، سر از پا نمي شناخت . رعايت اصول مخفي كاري از سوي او ، باعث شده بود تا ، گزارشگران ساواك كه وي را تحت مراقبت داشتند ، تنها گزارش رفت و آمدهاي او را ثبت كنند . تلاش و پايمردي سيد علي اكبر ابوترابي ، محدود به مكان و زمان نبود ، در اين رابطه به لبنان رفت تا از نزديك شاهد تلاش مبارزان لبناني باشد و از نزديك وضعيت بيت المقدس را مشاهده نمايد . 19 ايشان در نقل خاطرات خود ، در اين رابطه مي گويد : « يك سفر به زيارت مسجد الاقصي و خليل الرحمان ، كه مرقد مطهر حضرت يوسف عليه السلام است ، مشرف شديم . گفتيم برويم بيت اللحم ، همين كليسايي كه زادگاه حضرت (عيسي) عليه السلام است ... بعد رفتيم خليل الرحمان . بچه ها آنجا وقتي فهميدند ما ايراني هستيم ، جايتان خالي ، ما را سنگباران كردند . ابتدا تعجب كرديم كه چرا آنها ما را با سنگ مهمان نوازي مي كنند . وقتي سؤال شد ، گفتند كه شماها بوديد كه بنزين داديد به اسرائيل ، فلسطين را اشغال كرد ... » 20 سيد علي اكبر ابوترابي كه به همراه سدي علي اندرزگو ، به فعاليت هاي چريكي و مسلحانه روي آورده بود ، خاطره چگونگي اعزام يكي از همرزمان را ، براي انتقال اسلحه از لبنان به ايران ، چنين نقل مي كند : « براي تهيه اسلحه و اينها ، ايشان (شهيد اندرزگو) با زحمت زياد و مشكلات زيادي برخورد مي كرد . يك روز گفت : بيائيد ، كم كم اساسيش كنيم . مي روم لبنان ... مسافرتي رفتند لبنان با ماشين ، كه تصادف هم كردند . مرحوم شهيد دكتر چمران خيلي به ايشان خدمت كرده بود . آمدند . بنا شد ... ماشيني فرستاده شود ... اسلحه جاسازي كنند ، بعد دوباره بياورند . ماشين تهيه شد ، از اين ماشين هاي دو دره آمريكايي خوابيده مدل بالا يكي كمي پهن ، كه جاي جاسازي آن بيشتر از ماشين هاي ديگر است ... » 21 در دوراني كه شعله هاي انقلاب خونرنگ اسلامي ، سراسر ايران را فرا گرفته بود ، فعاليت هاي سيد علي اكبر ابوترابي ، گسترده تر و علني تر شد . در اين ايام او و همسنگرانش ، شب و روز را از هم نمي شناختند . ايشان در اين رابطه مي گويد : « در آن روزهاي پر التهاب ، كار ما سنگين بود . بسيار اتفاق مي افتاد كه در طول 24 ساعت شبانه روز ، كمتر از يكساعت ميخوابيديم.» 22 در اين دوران بود كه شهيد سيدعلي اندرزگو ، مورد شناسايي و مراقبت ساواك قرار گرفت و در اين رابطه سيد علي اكبر ابوترابي نيز در حلقه مراقبتي و كنترل قرار داده شد. نام عمليات شناسايي و كنترل شهيد اندرزگو و مرتبطين وي «سرفراز» برگزيده شد و نام رمز عمليات كنترل سيدعلي اكبر ابوترابي نيز «ساغر» گذاشته شد. نزديكي و هماهنگي شهيد اندرزگو و سيدعلياكبر ابوترابي به حدي بود كه در بسياري از برگههيا كنترل تلقن شهيد اندرزگو، مأمور ساواك، نام سيدعلياكبر ابوترابي را به جاي شهيد اندرزگو نوشته است كه پس از آگاهي مسئولين، روي آن خط كشيده شده و نام اندرزگو را نوشتهاند. 23 متأسفانه، سوابق عمليات «ساغر» كه منحصر به كنترل مرحوم حجتالسالام سيدعلياكبر ابوترابي بود، به دست نيامد و تاريخ از اين قطعه زيبا و پربار، محروم گرديد و تنها براي نمونه، اسنادي كه در اين رابطه بود، از سوابق شهيد سيدعلي اندرزگو، به اين مجوعه، الحاق شد.در زماني كه انقلاب اسلامي فراگير شد و در بدنه دستگاههاي وابسته به رژيم پهلوي نيز رخنه كرد، دستگاه امنيتي نيز كارآيي خود را از دست داد، و مردم به وسعت ايران اسلامي، به مخالفت با سلسله شاهنشاهي ، قيام كردند، ساواك ديگر فرصت آن را نيافت تا سيدعلي اكر ابوترابي را كه محور كيس عملياتي ساغر بود، دستگير و شكنحه و زنداني نمايد. سيدعلياكبر در اين اوضاع و احوال به فعاليتهاي خويش افزوده بود، از برقراري ارتباط با گروه منصورون24 گرفته تا شركت در كميته استقبال از امام. ايشان در اين خصوص ميگويد: «بنده از چهارراه ولي عصر با ماشينهاي كارخانهبرق، از قبل از طلوع آفتاب در آن محدوده بودي. پشت ماشين ايشان، بنا بود در ركابشان اشيم لذا تا بهشت زهرا پشت ماشين ايشان بوديم ...» 25 ب ـ پس از پيروزي انقلاب اسلامي روز 22 بهمن ماه سال 1357 ، اراده الهي بر پيروزي مستضعفين و مظلومين بر مستكبران و ظالمين، تحقق يافت. و ياران امام خمنيي (ره) كه عمري را در مسير مبارزه گذرانده بودند، كمر به خدمت بستند تا دين خدا را در جاي جاي سرزمين شهيدان، ساري و جاري نمايند. سيد علياكبر ابوترابي نيز يكي از كساني بودكه شهر آباء و اجدادي خود را سنگر خدمت و فعاليت، قار داد. تشكيل كميته انقلاب اسلامي و هدايت آن، يكي از اقداماتي بود كه براي سازماندهي و جلوگيري از هرج و مرج، ضروري بود و سيد علياكبر، اين مهم را، به عهده گفت و پس از چندي با رأي قاطع مردم، به عضويت شوراي شهر انتخاب و سپس رياست آن را به عهده گرفت. آغاز جنگ تحميلي هنوز طعم شيرين پيروزي بر طاغوت در كام مردم رنجديده ايران اسلامي، كامل نشده بود و كشور از لوث وجود دست نشاندگان رژيم پهلوي، پاك نگرديده بود كه شياطين شرق و غرب ، براي خاموش كردن فرياد حق طلبانه ملتي كه ميرفت تا الگوي همه كساني باشد كه تحت ظلم و جور قرار داشتند، با علم كردن ديوانهاي به نام صدام حسين، در غرب و جنوب ايران، آتش جنگي خانمانسوز را برافروختند. در اين برهه حساس كه ارتش در نابساماني اشي از حذف امراي امريكايي خود قرار داشت و از سازماندهي لازم و كافي برخوردار نبود، ميبايست مردمي كه با اتحاد و همدلي خود، رژيم پهلوي را سرنگون كردند، اداره جنگرا نيز به عهده گيرند و با ابتدايي ترين اسلحهها و تجهيزات جنگي در مقابل دشمن تا بن دندان مسلح صفآرايي كرده و ضمن بازپسگيري سرزمينهاي اشغال شده، دشمن را از ادعاي فتح كوتاه مدت ايران، نااميد و مأيوس نمايند. سيد علياكبر ابوترابي، «درست در آغاز جنگ تحميلي، از قزوين با لباس رزم ، رو به سوي جبهه آورده و رد كنار شهيد دكتر مصطفي چمران در ستاد جنگهاي نامنظم به سازماندهي نيروهاي مردمي پرداختند و شخصا به مأموريتهاي شناسايي رژيمي و دشوار ميرفتند. آزادي منطقه پرحاده و خطرناك «دب حردان» به فرماندهي وي در رأس يك گروه متشكل از يك صد رزمنده سراز پا نشناخته، يكي از اقدامات ايشان است. 26 سرانجام در روز 26 آذر 59، در يكي از مأموريتهاي شناسايي در حالي كه هفت كيلومتر از نيروهاي خودي فاصله گرفته و تا 200 متري دشمن پيشروي كرده بود، در راه بازگشت، مورد شناسايي و تعقيب دشمن قرار گرفت و به اسارت درآمد. سيد علياكبر ابوترابي در خصوص چگونگي اسارت خود، ميگويد: «در تاريخ 26/9/59 در تپههاي الله اكبر به اسارت در آمدم، در تپههاي الله اكبر مدت يكسالي بود كه دشمن در مرتفعترين قلهها سنگر گرفته بود و زمين مسطح وسيعي جلش خالي بود ... ما هم با يك گروهي كه مسئوليت كلي آن را مرحوم شهيد دكتر چمران اين بنده صالح خدا عهدهدار بودند، وارد عمل شديم. .... ما افتخار پيدا كرديم كه با حدود صد نفر از بين دشمن عبور كنيم و از پشت با دشمن درگير بشويم تا نيروها بتوانند اين فاصله 7 كيلومتر را پيشروي كنند ... روز دوم بود كه لازم بود يك شناسايي دقيقي براي عبور شب دوم داشته باشيم لذا ما براي شناسايي رفتيم ... به طوري كه فاصله ما با آنها كمتر از 200 متر بود ... شناسايي شديم». 27 شهادتنامه شهيد چمران، در رثاي شيد علياكبر ابوترابي كه گمان قوي بر شهادت ايشان داشت، گواهي گويا در نقش تعيين كننده ايشان در محورهاي عملياتي جنوب كشو ميباشد». 28 دوران اسارت هنوز چند ماهي از جنگ تحميلي سپري نشده بودكه تقدير بر اين تعلق گرفت تا سيد علياكبر ابوترابي، به اسارت نيروهاي بعثي عراق در آيد و در طول هشت سال دفاع مقدس، در اردوگاههاي عراقي،با تيغ زبان به مصاف دشمنان برخيزد و روشني بخش جمع اسيراني باشد كه به مرور زمان بر تعداد آنان افزوده ميشد. سيد علياكبر ابوترابي، روزهاي اول اسارت خود را چنين به تصوير ميكشد: «در سلول براي اعتراف گرفتن چندين بار مرا به پاي جوبه دار بردند و شماره 1 و 2 را گفتند و دوباره برگرداندند. در طول روز چندين بار مرا بردند و آوردند. بالاخره شب مرا به مدرسه العماره بردند و يك تيمسار عراقي به افرادي كه آنجا بودند گفت: اين حق خوابيدن ندارد. ما نيمه شب براي اعتراف گرفتن ميآييم، اگر اطلاعات لازم را به ما نداد سرش با ميخ سوراخ ميكنيم. نيمه شب هم آمدند و سرم را با ميخ سوراخ كردند؛ولي ضربه طوري نبود كه راحت شوم». 29 آن روزهايي كه سيد علياكبر ابوترابي، در شكجه گاههاي عراق، الگويي از صبر و مقاومت را به نمايش گذاشته بود، در جمهوري اسلامي ايران ، شايع شد كه ايشان به شهادت رسيده است. مجلاس بزرگذاشت و سخنرانيهاي شخصيتهايي چون شهيد رجايي و تعطيلي و عزاي عمومي در شهرستان قزوين و شركت آيات عظام: سيد هاشم رسولي ، يوسف صانعي و محمد علي نظامزاده ، از سوي حضرت امام خميني (ره) در مجلس ياد بود ايشان و ابلاغ تسليت امام امت، * ابعادي از شخصيتاين عالم عامل را روشن ساخت و دولت عراق نيز، از اين طريق ايشان را به عنوان يك روحاني سرشناس، شناسايي كرد. بدون ترديد، دوران مشقتبار دهساله اسراي ايراني در اردوگاهها و زندانهاي عراق، سرانجامي عزت بخش و افتخارآفرين داشت. تسليمناپذيري ، همزيستي آرام و ايثارگرانه، همراه با اميد و نشاط، تحمل ناملايمات و تخلكاميها ، تلاش در جهت سالم نگه داشتن جسم و روح، رشد فضيلتهاي اخلاقي و علمي و مواردي از اين قبيل، ويژگي عمده آزادگان سرافراز، در اين دوران بود، دوراني كه حركت كلي اسيران ايراني در اردوگاههايي كه سيدعلياكبر ابوترابي حضور داشت، تحت هدايت مستقيم و غير مستقيم قوهاي عاقله، قرار داشت و رهبري خردمند و مهذب، خط مشي كلي اسارت را، به ويژه در بحرانها و تندبادهاي سخت آن، حكيمانه تبيين ميكرد. سيد عليابكر ابوترابي، نمودار تحمل، مقاومت، خدامحوري، آرامش، تواضع و در يك كلام، مجمع خوبيها بود، انساني دوستداشتني و رازداري امين و گرهگشاي بيمنت. از اين روست كه با تصور واژه «آزادگان ، ابتدا تصوير او بر آئينه خاطرها نقش ميبندد. همو كه پناهگاه اسيراني مظلوم و در بند بود و مانند پدري مهربان، آن بندگان مجاهد و بيتوقع خدا را، در سايه سار محبت خويش، جاي ميدادو گرد غم و اندوه را از چهره آنان، ميزدود تا يأس و طرد و ركود و اختلاف و كسالت، از جمع آنان رخت بربندد و اميد و جاذبه و تحرك و اتحاد و نشاط ، جايگزين آن شود. پس از اسارت سرانجام پس از گذشت ده سال، سيد علياكبر ابوترابي، كه به حق « سيد آزادگان» لقب گرفته بود، با عزت و سربلندي به ميهن اسلامي بازگشت. سيد علياكبر ابوترابي هيچگاه از تلاش و فعاليت خسته نشد و در زندگي سراسر تلاش و مبارزه خود، هماره در صدد به دست آوردن رضاي الهي بود. نمانيدگي ولي فقيه در امور آزادگان و نمايندگي مردم تهران در مجلس شوراي اسلامي پس از آزادي، در كنار نام او قرار گرفت ولي او تغييري نكرد. همان روحاني بيادعاي بياعتناي به چرب و شيرين دنيا باقي ماند و جز به خدا و تلاش براي آسايش و كمال خلق خدا نينديشيد». 30 پايان زندگي سيد علياكبر ابوترابي كه تمام زندگيش عشق به اهل بيت عصمت و طهارات عليهم السلام بود و بر اساس اين عشق، وجدش آفتابي شده بود، با آن كه نشان شكنجههاي رژيم پهلوي و بعث عراق را در پيكر داشت و سختيهاي بسياري را تحمل كرده بود، ولي آرامبخش رنج مردمان بود. او شجره طيبهاي بود كه سر به آسمان ساييده بود و محنتهاي زمينيان در برابرش حقير و خوار مينمود. او ستاره شب اهل عشق بود و همچون ابر با طراوتي ، باران بركات آسماني خويش را، بيهيچ توقعي ، نثار دل دوستان ميكرد. دوازدهم خرداد ماه سال 1379 ، روزي است كه روح ملكوتي اين سيد بزرگوار به همراه پدر جليلالقدرش در مسير زيارت حضرت ثامنالحجج (عليه الاف التحيه و الثناء) از قفس تن جدا گشت و در جايگاه ابدي اهل تقوي آرام گرفت. هر كه از تن بگذرد، جانش دهند هر كه جان درباخت، جانانش دهند هركه در سخن رياضت سركند يوسف آسا ، مصر عرفانش دهند هر كه گردد مبتلاي درد هجر از وصال دوست درمانش دهند هركه نفس بت صفت را بشكند در دل آتش ، گلستانش دهند هر كه بر سنگ آمدش ميناي صبر كي نجات از بند هجرانش دهند؟ هر كه گردد نوع عشقش ناخدا ايمني از موج و طوفانش دهند هر كه از ظلمات تن خود بگذرد خضر آسا آب حيوانش دهند هركه بيسامان شود در راه عشق در ديار دوست، سامانش دهند هر كه چون وحدت به بيسو راه يافت سر «القلب عرش رحمانش» دهند .

پي نوشت ها:
 1- پاك باش و خدمتگزار ، صص 16-15
2 - همان – ص 11
3 - پاك باش و خدمتگزار – به كوشش عبدالمجيد رحمانيان – ص 28
4 - همان – ص 29
 5 - همان – ص 31
6 - همان – ص 30
 7 - مدرسه حجتيه از بزرگترين مدارس شهرستان قم مي باشد كه به همت مرحوم آيت الله العظمي حجت كوه كمري در سال 1364 قمري ساخته شده است .
 8- از تربت كربلا – ص 213
 9- همان – ص 217
 10- همان – صص 14-13
 11- همان – ص242
12 - همان – ص 245
 13 همان – ص 256
14 يكي از نام هاي مستعار شهيد سيد علي اندرزگو
15- سردار سرفراز ، شهيد حجت الاسلام سيد علي اندرزگو به روايت اسناد ساواك ، ص 177
16 از تربت كربلا – صص 6- 245
 17 پاك باش و خدمتگزار – ص 33
18 سند شماره 1374/ 21-4/5/50
19 پاك باش و خدمتگزار – ص 33
20 از تربت كربلا – صص 7-546
21 همان – صص 260-259
22 - پاك باش و خدمتگزار ـ ص 34
23 - براي نمونه به متن سند صفحات 350 و 354 كتاب «سردار سرفراز» شهيد حجتالاسلام سيدعلي اندرزگو به روايت اسناد ساواك مراجعه شود.
24 - از تربت كربلا – ص 245
25 - همان – ص 195
26 - پاك باش و خدمتگزار صص 5-34
27- همان – صص – 51-49
28 - همان ص - 57
29 - همان – ص 52
30 - دكتر غلامعلي حداد عادل به نقل از پاك باش و خدمتگزار ، ص 72 مركز اسناد انقلاب اسلامي
 
 
احمداسماعیلی کریزی/خراسان

ادامه مطلب



[ شنبه 13 خرداد 1396  ] [ 1:50 AM ] [ احمد ]
نظرات 0

 

حضرت خدیجه (س) ، همسر پیامبر اکرم (ص)
حضرت خدیجه (س) همسر گرامی پیامبر اکرم (ص) نخستین بانوی مسلمان است و مقبره ایشان در مکه است.
بازدید : 4,237 نفر

 زندگینامه حضرت خدیجه (س) همسر پیامبر اکرم (ص)

پدر حضرت خدیجه (س) خُوَیلد بن اسد و مادر او فاطمه دختر زائده است. تولّد حضرت خدیجه علیهاالسلام سال 68 پیش از هجرت است. ازدواج مبارک خدیجه با وجود مبارک و نازنین حضرت محمّد صلی‏ الله‏ علیه‏ و‏آله‏ و سلم هنگامی بود که 25 سال از عمر شریف پیامبر صلی‏ الله‏ علیه‏ و‏ آله‏ و سلم و چهل سال از عمر حضرتخدیجه علیهاالسلام می‏گذشت. او از لحاظ نسب از همه زنان پیغمبر (ص) به پیغمبر نزدیک‏تر است. او در ماه رمضان سال دهم بعثت و اندکی پس از وفات حضرت ابوطالب درگذشت. پیغمبر او را در «حجون» دفن کرد و خود او را در قبر گذاشت.حضرت خدیجه

حضرت خدیجه

زندگینامه همسرپیامبر

عکس مقبره حضرت خدیجه

مقبره حضرت خدیجه (س) و پسرش قاسم

از ابن عباس نقل شده است:«قاسم» نخستین فرزند رسول خدا بود که در مکه و پیش از بعثت متولد شد. به همین دلیل کنیه پیامبر(ص) «ابو القاسم» بود. سپس به ترتیب زینب و رقیه و فاطمه و ام کلثوم متولد شدند و پس از بعثت پسری به نام عبدالله ملقب به طاهر و پسری به نام طیب متولد شدند و مادر همگی ایشان خدیجه دختر خویلد بن اسد بن عبد العزّی بن قصیّ بود. ... نخستین فرزند آن حضرت که مرد قاسم و سپس عبدالله و هر دو در مکه مردند و عاص بن وائل سهمی گفت:نسل او قطع و بی ‏عقب شد و خداوند متعال این آیه را نازل فرمود:«سرزنش کننده تو بلا عقب است.» [کوثر/1] واقدی از عمرو بن سلمة هذلی بن سعید بن محمد بن جبیر بن مطعم، از پدرش نقل می‏ کند قاسم هنگام مرگ دو ساله بود.

فرزندان حضرت خدیجه اولین بانوی مسلمان

در تعداد فرزندان حضرت خدیجه ، میان مورخان اختلاف است . به‏گفته مشهور :ثمره ازدواج رسول خدا و خدیجه ، شش فرزند بود. 1- هاشم . 2- عبدالله . به این%(

زندگینامه حضرت خدیجه (س) و عکس مقبره ایشان

4.224
منبع : فارس نیوز / م.ف

ادامه مطلب



[ شنبه 13 خرداد 1396  ] [ 1:49 AM ] [ احمد ]
نظرات 0

ادامه مطلب



[ جمعه 12 خرداد 1396  ] [ 6:32 PM ] [ احمد ]
نظرات 0
 

 

 

 

فرمایشات امام خمینی(ره) ورهبرمعظم انقلاب(حفظه الله) در مورد پانزده خردادIMAGE11496304702871.jpg

 

پانزده خرداد یک نقطه عطفی است در تاریخ کشور ما که از همان وقت، شروع به فعالیت سیاسی شد و روحانیون از همان وقت خودشان را مجهز کردند.

پانزده خرداد یک مصیبتی بود برای ملت ما، لکن مبدأ جنبش بود.

پانزده خرداد در عین حالی که مصیبت بود لکن مبارک بود برای ملت که منتهی شد به یک امر بزرگی و آن استقلال کشور و ازادی برای همه مملکت.

پانزده خرداد برای اسلام بود و به اسم اسلام بود و به مبدائیت اسلام و راهنمایی روحانیت.

در حقیقت دستاورد نهضت پانزده خرداد 42 پیروزی بیست و دوم بهمن 57 بود.

قیام پانزده خرداد اسطوره قدرت ستمشاهی را در هم شکست و افسانه ها و افسون ها را باطل کرد.

اولین و مهمترین فصل خونین مبارزه در عاشورای پانزده خرداد رقم خورد.

با فرا رسیدن پانزده خرداد خاطره غم انگیز و حماسه آفرین این روز تاریخی تجدید می شود... من روز پانزده خرداد را برای همیشه عزای عمومی اعلام می کنم.

ملت بزرگ ایران، سالروز پانزده خرداد را که یوم اللّه است زنده نگه می دارد.

پانزده خرداد مبدأ نهضت اسلامی ایران است.

درود بر عاشورا، درود بر «پانزده خرداد» و «بیست و دوم بهمن» درود بر ایام اللّه و بر ملت شریف و ارزشمند ایران.

 

 

*****************************************

 

 

 

 

 

 


بیانات مقام معظم رهبری‌مدظله العالی
 دررابطه با یوم ا... 15 خرداد


ـ امام خمینی (ره) پرچم مبارزه اسلامی را در قم بر افراشتند .
ـ نظام اسلامی از حوزه علمیه جوشید و درخشید .
ـ در روز 15 خرداد اولین قیام خونین و وسیع علیه طاغوت انجام شد .
ـ حادثه  15 خرداد یک سرفصل بود که جهت گیری ها را مشخص نمود .
ـ حادثه  15 خرداد باید همواره بزر گ نگه داشته شود .
ـ 15 خرداد روز بزرگی است که ملت ایران آن  نباید فراموش کند .
ـ محور اصلی وپیام حقیقی  15خرداد این پیام سه عنصری بود « اسلام ، امام ، مردم » .
ـ در روز  15 خرداد یاد شهدای عزیز این روز را گرامی بدارید .
ـ بزرگداشت   15 خرداد بزرگداشت اسلام است .
ـ ملت عزیز روز  15 خرداد را بسیار عزیز و گرامی بدارند .
ـ 15 خرداد ادامه عاشورای حسینی است  .
ـ 15 خرداد روز قیام فداکارانه ملت ایران و روز تجلی وحدت امت و امام راحل ماست .
ـ سالگرد  15 خرداد یکی از ارجمندترین خاطرات ملت ایران است .
ـ حضرت امام (ره) قیام مردم در پانزده خرداد را راهگشاى حرکت انقلاب قرار داد.
ـ امروز بعد از چهل سال که از واقعه‏ پانزدهم خرداد مى‏گذرد ، شما ملاحظه مى‏کنید که نهضت مظلوم امام ، دنیاى اسلام را  فرا گرفته است.

 

احمداسماعیلی کریزی/خراسان


ادامه مطلب



[ جمعه 12 خرداد 1396  ] [ 6:31 PM ] [ احمد ]
نظرات 0
 
بیانات مقام معظم رهبری در باره قیام 15 خرداد
 
 
 


15 خرداد روز قیام فداکارانه ملت ایران و روز تجلی وحدت امت و امام راحل ماست .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


قیام 15 خرداد، نقطه عطفی در تاریخ مبارزات

 

ملت ایران به رهبری حضرت امام خمینی (ره)

 

می‌باشد. در سحرگاه 15 خرداد 1342، عوامل

 

رژیم شاه به خانه ساده و بی‌آلایش حضرت امام

 

در قم یورش بردند و امام خمینی (ره) که روز

 

پیش از آن در روز عاشورای حسینی در مدرسه

 

فیضیه قم، طی سخنان کوبنده‌ای پرده از جنایات

 

شاه و اربابان آمریکایی و اسرائیلی او برداشته

 

بودند، ‌دستگیر و به زندانی در تهران منتقل

 

شدند. هنوز چند ساعتی از این حادثه نگذشته

 

بود که خیابان‌های شهر قم زیر پای مردان و زنان

 

مسلمان و انقلابی که به قصد اعتراض از

 

خانه‌هایشان بیرون آمده و به حمایت از رهبرشان

 

فریاد برآورده بودند، به لرزه درآمد. همین صحنه

 

در تهران و چند شهر دیگر به وجود آمد تظاهرات

 

مردم رژیم را سخت به وحشت افکند و برای

 

سرکوب این قیام تاریخی به اسلحه روی آورد. در

 

این روز حدود 15 هزار نفر مسلمان انقلابی به

 

خاک و خون کشیده شدند و بدین ترتیب تاریخ

 

ایران اسلامی در روز 15 خرداد ورق خورد و فصل

 

جدیدی در رویارویی مستضعفان با مستکبران

 

گشوده شد. پس از این واقعه در تهران و قم و

 

سایر شهرها دولت به دستگیری و محاکمه

 

روحانیون و مردم ادامه داد. زندان‌ها از روحانیون و

 

بازاری‌ها و کسبه پر شد و عده‌ای نیز محاکمه و

 

اعدام شدند. جریان 15 خرداد هر چند ظاهرا با

 

سرکوب خونین به نفع شاه تمام شد اما در

 

حقیقت ماهیت رژیم ستمشاهی را بیش از

 

پیش برای همگان آشکار کرد و نقطه آغازی برای

 

توفان عظیم انقلاب اسلامی گردید که ظرف 15

 

سال با مجاهدت و ایثار و جانبازی عده زیادی از

 

حق طلبان و مجاهدان راه خدا به پیروزی رسید و

 

تاروپود رژیمی که اقتدار خود را در وابستگی به

 

ابرقدرت‌ها و نیروی نظامی می‌دانست مانند تار

 

عنکبوت از هم گسست. 

 

 

 

 

 

بیانات مقام معظم رهبری‌مدظله العالی


 دررابطه با یوم ا... 15 خرداد


ـ امام خمینی (ره) پرچم مبارزه اسلامی را در قم بر

افراشتند .

 


ـ نظام اسلامی از حوزه علمیه جوشید و درخشید .
ـ در روز 15 خرداد اولین قیام خونین و وسیع علیه طاغوت انجام شد .


ـ حادثه  15 خرداد یک سرفصل بود که جهت گیری ها را مشخص نمود .


ـ حادثه  15 خرداد باید همواره بزر گ نگه داشته شود .


ـ 15 خرداد روز بزرگی است که ملت ایران آن  نباید فراموش کند .


ـ محور اصلی وپیام حقیقی  15خرداد این پیام سه عنصری بود « اسلام ، امام ، مردم » .


ـ در روز  15 خرداد یاد شهدای عزیز این ر

وز را گرامی بدارید .


ـ بزرگداشت   15 خرداد بزرگداشت اسلام است .
ـ ملت عزیز روز  15 خرداد را بسیار عزیز و گرامی بدارند .


ـ 15 خرداد ادامه عاشورای حسینی است  .
ـ 15 خرداد روز قیام فداکارانه ملت ایران و روز تجلی وحدت امت و امام راحل ماست .


ـ سالگرد  15 خرداد یکی از ارجمندترین خاطرات ملت ایران است .


ـ حضرت امام (ره) قیام مردم در پانزده خرداد را راهگشاى حرکت انقلاب قرار داد.


ـ امروز بعد از چهل سال که از واقعه‏ پانزدهم خرداد می‏گذرد ، شما ملاحظه مى‏کنید که نهضت مظلوم امام ، دنیاى اسلام را  فرا گرفته است.

 

 

احمداسماعیلی کریزی/خراسان


 

ادامه مطلب



[ جمعه 12 خرداد 1396  ] [ 6:29 PM ] [ احمد ]
نظرات 0

 

 

باسمه تعالی

 

 

 

 

 

IMAGE11496304702871.jpg

 

 

 

 

یارب قـوام راه خمیــنـی مـدام بــاد*

 

 جـاویـد رهــبـر ره و خــط قـیام باد*

 

هجرامام؛ جان ودل از مومنین شکسـت *

 

 

بـرجـان آن شکسته دلان صد سلام باد*

 

 

 

فرارسیدن سالروز رحلت جانسوز و جانگداز بزرگ

 

مرد تاریخ ،معمار کبیر انقلاب ،سردمدار بیداری اسلامی ، 

 

حضرت امام خمینی (ره) و ایام پاسداشت خون شهیدان

 

۱۵ خرداد را به عموم مسلمین جهان تسلیت

 

 

و تعزیت عرض می نماییم.

 

 

 

 

احمداسماعیلی کریزی/خراسان


ادامه مطلب



[ جمعه 12 خرداد 1396  ] [ 6:28 PM ] [ احمد ]
نظرات 0

ماجرای ترور رهبر انقلاب امام خامنه ای


ماجرای ترور رهبر انقلاب امام خامنه ایچهار پنج روز از عزل بنی‌صدر می‌گذشت. جنگ با عراق و شورش منافقین بعد از اعلام جنگ مسلحانه با جمهوری اسلامی، بحث داغ محافل بود. آیت‌الله خامنه‌ای که از جبهه‌ها برگشته و خدمت امام رسیده بودند، بعد از دیدار، طبق برنامه‌ی شنبه‌ها، عازم یکی از مساجد جنوب‌شهر برای سخنرانی بودند.

خودرو حامل آیت‌الله خامنه‌ای که از جماران حرکت می‌‌کرد، آن روز مهمان ویژه‌ای داشت؛ خلبان عباس بابایی که می‌خواست درد دل‌هایش را با نماینده‌ی امام در شورای عالی دفاع در میان بگذارد. آن‌ها نیم‌ ساعت زودتر از اذان ظهر به مسجد ابوذر رسیدند و گفت‌وگوشان را در همان مسجد ادامه دادند.‌

نماز ظهر تمام شد. آقا رفتند پشت تریبون. نمازگزاران همان‌طور منظم در صفوف نماز نشسته بودند. پرسش‌های نوشته‌ی مردم را به سخنران می‌دادند، اگرچه بعضی از پرسش‌ها تند و حتی گاهی بی‌ربط بود.

آقا در سخنرانی مقدمه‌ای ‌چیدند تا به این‌جا ‌رسیدند که: «امروز شایعات فراوانی بین مردم پخش شده و من می‌خواهم به بخشی از آن‌ها پاسخ بدهم.»

بین جمعیت ضبط صوتی دست به دست شد تا رسید به جوانی با قد متوسط و موهای فری و کت و پیراهن چهارخانه و صورتی با ته‌ریش مختصر که آن روزها کلیشه‌ی چهره‌ و تیپ خیلی از جوان‌ها بود. خودش را رساند به تریبون. ضبط را گذاشت روی تریبون؛ درست مقابل قلب سخنران. دستش را گذاشت روی دکمه‌ی Play. شاسی تق تق صدا کرد و روشن نشد؛ مثل حالت پایان نوار، اما او رفت.

یک دقیقه نگذشت که بلندگو شروع کرد به سوت کشیدن. آقا همین‌طور که صحبت می‌کردند، گفتند: «آقا این بلندگو را تنظیم کنید.» بعد خودشان را به سمت چپ کشیدند و از پشت تریبون کمی عقب آمدند و به صحبت ادامه دادند: «در زمان امیرالمؤمنین، زن در همه‌ی جوامع بشری -نه فقط در میان عرب‌ها- مظلوم بود. نه می‌گذاشتند درس بخواند، نه می‌گذاشتند در اجتماع وارد بشود و در مسائل سیاسی تبحر پیدا بکند، نه ممکن بود در میدان‌های… انفجار!

آقا که هنگام سخنرانی رو به جمعیت و پشت به قبله بودند، با یک چرخش ۴۵ درجه‌ای به طرف چپ جایگاه افتادند. اولین محافظ خودش را بالایسر آقا رساند. مسجد کوچک بود و همان یک محافظ، به تنهایی تلاش کرد که آقا را بیاورد بیرون.

امام جماعت، متحیر وسط مسجد مانده بود. چشمش به یک ضبط صوت ‌افتاد که مثل یک کتاب، دو تکه شده بود. روی جداره‌ی داخلی ضبط شکسته، با ماژیک قرمز نوشته بودند «عیدی گروه فرقان به جمهوری اسلامی».

بیرون از مسجد، در آغوش محافظ، لحظاتی به هوش آمدند. سرشان را آوردند بالا، اما زود سرشان افتاد. محافظ‌ها بلیزر سفید را انگار که ترمز نداشت، با سرعتی غیر قابل تصور می‌راندند.

در مسیر بیمارستان، هر وقت به هوش می‌آمدند، زیر لب زمزمه‌ای می‌کردند؛ شهادتین می‌گفتند. لب‌ها و چشم‌ها تکان می‌خوردند؛ خیلی کم البته.

در خیابان قزوین، خودرو به یک درمانگاه کوچک رسید. پنج نفر آدم با قیافه‌ی خون‌آلود و اسلحه به دست، وارد درمانگاه شدند و آقا را روی دست این طرف و آن طرف ‌بردند.

با آن صورت خون‌آلود، کسی امام جمعه‌ی شهر را نشناخت. دکتری با گوشی، دکتری ضربان قلب را گرفت: «نمی‌شود کاری کرد.» محافظ‌ها با سرعت به سمت در خروجی رفتند. پرستاری که تازه از راه رسیده بود، پرسید: «ایشان کی هستند‌؟ دارند تمام می‌کنند» اسم آقای خامنه‌ای را که شنید، گفت: «ببریدشان بیمارستان؛ اما یک کپسول اکسیژن هم با خودتان ببرید.»

انگار کسی صدای آن پرستار را نشنید. کپسول را برداشت و خودش را به ماشین رساند. «آقا این کپسول لازمتان است.» کپسول اکسیژن و پایه‌ی آهنی چرخدار را نمی‌شد برد توی ماشین. پایه‌های کپسول را تکیه دادند روی رکاب ماشین، پرستار هم نشست بالای سر آقا. در تمام راه، ماسک اکسیژن را روی صورت آقا نگه داشت و به همه دلداری ‌داد.

یکی از محافظ‌ها پرسید: «حالا کجا برویم!؟» پرستار گفت: «بیمارستان بهارلو، پل جوادیه». ماشین انگار ترمز نداشت.

محافظ بیسیم را برداشت. کُدشان «حافظِ هفت» بود. «مرکز ۵۰- ۵۰»؛ این رمزِ آماده‌باش بود، یعنی حافظ هفت مجروح شده. کسی که پشت دستگاه بود، بلند زد زیر گریه.

محافظ یک‌دفعه توی بیسیم گفت: «با مجلس تماس بگیر.» اسم دکتر فیاض‌بخش و چند نفر دیگر از پزشک‌های مجلس را هم گفت؛ «منافی، زرگر، … بگو بیایند بیمارستان بهارلو.»

ماشین را از در عقب بیمارستان بردند توی محوطه‌. برانکارد آورند و آقا را رساندند پشت در اتاق عمل. دکتر محجوبی از همدان آمده بود بیمارستان بهارلو. تازه جراحیش‌ را تمام کرده بود. داشت دستش را می‌شست که از اتاق عمل خارج شود. آقا را که با آن وضع دید، گفت خیلی سریع دوباره اتاق عمل را آماده کنند.

سمت راست بدن پر از ترکش بود و قطعات ضبط صوت. قسمتی از سینه کاملاً سوخته بود. دست راست از کار افتاده بود و ورم کرده بود. استخوان‌های کتف و سینه به راحتی دیده می‌شد. ۳۷ واحد خون و فراورده‌های خونی به آقا زدند. این همه خون، واکنش‌های انعقادی را مختل ‌کرد. دو سه بار نبض افتاد. چند بار مجبور شدند پانسمان را باز کنند و دوباره رگ‌ها را مسدود کنند. کیسه‌ها‌ی خون را از هر دو دست و هر دو پا به بدن تزریق ‌می‌کردند، اما باز هم خون‌ریزی ادامه داشت.

یک‌دفعه یکی از دکترها دست از کار کشید. دستکشش را درآورد و گفت: «دیگر تمام شد.» بی‌راه نمی‌گفت؛ فشار تقریباً صفر بود. یکی دیگر از دکترها به او تشر زد که چرا کشیدی کنار؟

فشار کم‌کم بالا آمد و دوباره شروع کردند.

دکتر منافی، همان‌ طور که می‌آمد بیمارستان بهارلو، تلفن زده بود که دکتر سهراب شیبانی، جراح عروق و دکتر ایرج فاضل هم بیایند. آقای بهشتی هم دکتر زرگر را خبر کرده بود.

دکتر محجوبی که حال و روز دکتر زرگر را دید، گفت: «نگران نباش، من خون‌ریزی را بند آورده‌ام.»

عمل تا آخر شب طول کشید، اما دیگر نمی‌شد درمان را آن‌جا ادامه داد. کنترل امنیتی بیمارستان بهارلو مشکل بود. تنها بیمارستانی هم که می‌شد بعد از عمل مراقبت‌های لازم را به عمل آورد، بیمارستان قلب بود. آن موقع رئیس بیمارستان قلب دکتر میلانی‌نیا بود. چند ماه بعد، نام همین بیمارستان را گذاشتند «بیمارستان قلب شهید رجایی».

هلی‌کوپتر خبر کردند. نمی‌توانستند بیمار را از میان ازدحام مردم نگران بیرون ببرند. محافظ پشت بی‌سیم گفته بود که قلب ایشان صدمه دیده؛ رادیو هم همین را اعلام کرده بود. مردم نگران بودند که نکند قلب ایشان از کار افتاده باشد، آمده بودند و می‌گفتند «قلب ما را بردارید و به ایشان بدهید.»

با هزار ترفند، هلی‌کوپتر را وسط میدان بیمارستان نشاندند. تا برسند به بیمارستان قلب، خط مونیتور وضعیت نبض، دو بار ممتد شد.

دکترها می‌گفتند آقا چند مرتبه تا مرز شهادت رفته‌ و برگشته. یک‌بار همان انفجار بمب بود، یک‌بار خون‌ریزی بسیار وسیع و غیر قابل کنترل بود، یک‌بار هم جمع شدن پروتئین‌ها در ریه و حالت خفگی. همه‌ی این‌ها گذشت، اما بیمار تب و لرز شدیدی داشت. چند پتو می‌‌انداختند روی‌ آقا. گاهی حتی دکترها بغلشان می‌کردند تا لرز را کمتر کنند. معلوم نبود منشأ این تب‌ها کجاست؟ ضایعه‌ی کوچکی هم در ریه دیده بودند.

آقا لوله‌ی تنفس داشتند و نمی‌توانستند حرف بزنند. خودشان کاملاً حس کرده بودند که دست راستشان کار نمی‌کند. اولین چیزی که با دست چپ نوشتند، دوتا سؤال بود؛ «همراهان من چطورند؟» «مغز و زبان من کار خواهد کرد یا نه؟»

دکتر باقی روی سطحی از پوست بدن کار می‌کرد که برای ترمیم و پیوند به قسمت‌های آسیب‌دیده برداشته بودند. زخم‌ها زیاد بودند. درد زخم‌ها خیلی زیاد بود، اما دکترها می‌گفتند تحمل‌ آقا زیادتر است. می‌گفتند «اصلاً مسکّن‌ها به حساب نمی‌آیند.»

بحث دکترها این بود که بالاخره تکلیف این دست چه می‌شود؟ شکستگیش رو به بهبود بود، ولی هیچ‌ علامت حرکتی نداشت. چند نفر از جراحان و ارتوپدها بحث می‌کردند که دست قطع شود یا بماند.

امام مرتب پیغام می‌دادند و از اطرافیان می‌پرسیدند که: «آقاسیدعلی چطورند؟» پیامشان ساعت دو بعد از ظهر پخش ‌شد. دکتر میلانی‌نیا رادیورا گذاشت بیخ گوش آقا. آن‌ موقع ایشان به هوش بودند؛ روح تازه‌ای انگار در وجودشان دمید، جان گرفتند.

حالشان بهتر بود، اما هنوز قضیه‌ی هفتاد و دو تن را نمی‌دانستند. از تلویزیون آمدند که گزارش تهیه کنند. یک ساعتی معطل شدند تا آقا به هوش آمد. پرسیدند حالتان چطور است؟ گفتند: «من بحمدالله حالم خیلی خوب است» و شعر رضوانی شیرازی را خطاب به امام خواندند:

«بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت سر خُمِّ می سلامت شکند اگر سبویی»

آقای هاشمی می‌گفت «اگر یک روز از حال آقا باخبر نباشم، احساس می‌کنم چیزی کم دارم.» برای همین مرتب از ایشان احوال‌پرسی می‌کرد. حاج احمدآقا هم همین‌طور؛ مرتب احوال می‌پرسیدند و روزانه به حضرت امام خبر می‌دادند.

کم‌کم به اطرافیان فشار می‌آوردند که: «آقاجان من باید از وضع کشور اطلاع پیدا کنم. شما هم رادیو را از من گرفته‌اید، هم تلویزیون را.» دکترها بهانه می‌آوردند که امواج رادیویی، دستگاه‌های درمانی ما را به‌هم می‌ریزد و عملکردشان را مختل می‌کند!

خیلی از چهره‌های انقلاب برای عیادت می‌آمدند، اما آقا مرتب از شهید بهشتی می‌پرسیدند: «چرا همه می‌آیند، اما ایشان نمی‌آید؟» شک کرده بودند که یک خبرهایی هست. دور و بری‌ها هم مانده بودند که چطور به ایشان بگویند. دکتر منافی گفت بهترین راه این است که بگوییم حاج احمدآقا و آقایان رجایی و باهنر و هاشمی رفسنجانی بیایند و کم‌کم ایشان را مطلع کنند. جمع شدند، اما باز هم نتوانستند بگویند. گفتند فقط یکی‌ دو نفر شهید شده‌اند.

آقا از جمع آن شهیدها به دو نفر خیلی علاقه داشت؛ دکتر بهشتی و محمد منتظری. اولین کسی هم که به بیمارستان بهارلو آمده بود، محمد منتظری بود. آقا اول پرسیدند آقای بهشتی چطورند؟ گفتند یک‌ مقدار پاهایش مجروح شده است. آقایان که رفتند، ایشان رو کردند به دکتر میلانی‌نیا و پرسیدند شما از حال ایشان خبر داری؟ دکتر گفت: «بله، از وضعشان باخبرم.» پرسیدند: «مراقبت جدی از حال ایشان می‌شود؟ آن‌جا هم سر می‌زنید؟» بعد هم دکتر را سؤال‌پیچ کردند. دکتر میلانی‌نیا با بغض از اتاق زد بیرون. دوباره که آمد، آقا را دید که‌ بچه‌های همراه را جمع کرده‌اند و ازشان بازجویی می‌کنند. دکتر دست و رویش را شسته بود. نشست و یکی یکی اسم همه‌ی شهدای حزب را به آقا گفت.

شیرینی عیدی گروهک فرقان، به کام مردم نشست. هر وقت که در حزب جلسه بود، آقا آخرین نفری بود که از حزب می‌آمد بیرون.

 


ادامه مطلب



[ جمعه 12 خرداد 1396  ] [ 6:25 PM ] [ احمد ]
نظرات 0

 

"باسمه تعالی"

 

 
 

 

 

 

نتیجه تصویری برای امام ورهبرsupreme leader memories of Imam Khomeini2 خاطرات رهبر انقلاب از امام خمینی

 

 

هرکس زولایت و ولی دورشود

*

همسایه ی دشمن است ومنفورشود!*

 

پروانه صفت، گردعلی میگردیم

 

تادیده ی هرفتنه گری کورشود

*

یارب قـوام راه خمیــنـی مـدام بــاد *

 

 

جاویدرهــبـر ره و خــط قـیام باد

 

 

هجرامام؛ جان ودل از مومنین شکسـت *

 

 

بـرجـان آن شکسته دلان صد سلام باد* 

 

رحلت جانسوز امام خمینی(ره)

 

 

وقیام خونین 15خردادتسلیت وتعزیت باد

 

.

احمداسماعیلی کریزی/خراسان

 
 تسلیت...

ادامه مطلب



[ جمعه 12 خرداد 1396  ] [ 6:24 PM ] [ احمد ]
نظرات 0

 

 

باسمه تعالی

 

 

 

 

 

IMAGE11496304702871.jpg

 

 

 

 

یارب قـوام راه خمیــنـی مـدام بــاد*

 

 جـاویـد رهــبـر ره و خــط قـیام باد*

 

هجرامام؛ جان ودل از مومنین شکسـت *

 

 

بـرجـان آن شکسته دلان صد سلام باد*

 

 

 

فرارسیدن سالروز رحلت جانسوز و جانگداز بزرگ

 

مرد تاریخ ،معمار کبیر انقلاب ،سردمدار بیداری اسلامی ، 

 

حضرت امام خمینی (ره) و ایام پاسداشت خون شهیدان

 

۱۵ خرداد را به عموم مسلمین جهان تسلیت

 

 

و تعزیت عرض می نماییم.

 

 

 

 

احمداسماعیلی کریزی/خراسان


ادامه مطلب



[ جمعه 12 خرداد 1396  ] [ 5:53 PM ] [ احمد ]
نظرات 0

 

 

باسمه تعالی

السلام علیک یاروح الله

سالگردارتحال ملکوتی بنیانگذارکبیر انقلاب اسلامی،

 

حضرت امام خمینی (ره) وقیام خونین 15 خرداد

 

  را به رهبر معظم انقلاب(حفظه الله)، ملت شریف ایران

 

 و تمامی عاشقان و رهروان ولایت تسلیت و

 

 

تعزیت عرض می نماییم.

 

 تسلیت مدیر عامل سازمان  به مناسبت سالروز رحلت امام خمینی (ره) و قیام 15 خرداد

احمداسماعیلی کریزی

 


ادامه مطلب



[ جمعه 12 خرداد 1396  ] [ 5:51 PM ] [ احمد ]
نظرات 0
بیانات مقام معظم رهبری در باره قیام 15 خرداد
 
 
 


15 خرداد روز قیام فداکارانه ملت ایران و روز تجلی وحدت امت و امام راحل ماست .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


قیام 15 خرداد، نقطه عطفی در تاریخ مبارزات

 

ملت ایران به رهبری حضرت امام خمینی (ره)

 

می‌باشد. در سحرگاه 15 خرداد 1342، عوامل

 

رژیم شاه به خانه ساده و بی‌آلایش حضرت امام

 

در قم یورش بردند و امام خمینی (ره) که روز

 

پیش از آن در روز عاشورای حسینی در مدرسه

 

فیضیه قم، طی سخنان کوبنده‌ای پرده از جنایات

 

شاه و اربابان آمریکایی و اسرائیلی او برداشته

 

بودند، ‌دستگیر و به زندانی در تهران منتقل

 

شدند. هنوز چند ساعتی از این حادثه نگذشته

 

بود که خیابان‌های شهر قم زیر پای مردان و زنان

 

مسلمان و انقلابی که به قصد اعتراض از

 

خانه‌هایشان بیرون آمده و به حمایت از رهبرشان

 

فریاد برآورده بودند، به لرزه درآمد. همین صحنه

 

در تهران و چند شهر دیگر به وجود آمد تظاهرات

 

مردم رژیم را سخت به وحشت افکند و برای

 

سرکوب این قیام تاریخی به اسلحه روی آورد. در

 

این روز حدود 15 هزار نفر مسلمان انقلابی به

 

خاک و خون کشیده شدند و بدین ترتیب تاریخ

 

ایران اسلامی در روز 15 خرداد ورق خورد و فصل

 

جدیدی در رویارویی مستضعفان با مستکبران

 

گشوده شد. پس از این واقعه در تهران و قم و

 

سایر شهرها دولت به دستگیری و محاکمه

 

روحانیون و مردم ادامه داد. زندان‌ها از روحانیون و

 

بازاری‌ها و کسبه پر شد و عده‌ای نیز محاکمه و

 

اعدام شدند. جریان 15 خرداد هر چند ظاهرا با

 

سرکوب خونین به نفع شاه تمام شد اما در

 

حقیقت ماهیت رژیم ستمشاهی را بیش از

 

پیش برای همگان آشکار کرد و نقطه آغازی برای

 

توفان عظیم انقلاب اسلامی گردید که ظرف 15

 

سال با مجاهدت و ایثار و جانبازی عده زیادی از

 

حق طلبان و مجاهدان راه خدا به پیروزی رسید و

 

تاروپود رژیمی که اقتدار خود را در وابستگی به

 

ابرقدرت‌ها و نیروی نظامی می‌دانست مانند تار

 

عنکبوت از هم گسست. 

 

 

 

 

 

بیانات مقام معظم رهبری‌مدظله العالی


 دررابطه با یوم ا... 15 خرداد


ـ امام خمینی (ره) پرچم مبارزه اسلامی را در قم بر

افراشتند .

 


ـ نظام اسلامی از حوزه علمیه جوشید و درخشید .
ـ در روز 15 خرداد اولین قیام خونین و وسیع علیه طاغوت انجام شد .


ـ حادثه  15 خرداد یک سرفصل بود که جهت گیری ها را مشخص نمود .


ـ حادثه  15 خرداد باید همواره بزر گ نگه داشته شود .


ـ 15 خرداد روز بزرگی است که ملت ایران آن  نباید فراموش کند .


ـ محور اصلی وپیام حقیقی  15خرداد این پیام سه عنصری بود « اسلام ، امام ، مردم » .


ـ در روز  15 خرداد یاد شهدای عزیز این ر

وز را گرامی بدارید .


ـ بزرگداشت   15 خرداد بزرگداشت اسلام است .
ـ ملت عزیز روز  15 خرداد را بسیار عزیز و گرامی بدارند .


ـ 15 خرداد ادامه عاشورای حسینی است  .
ـ 15 خرداد روز قیام فداکارانه ملت ایران و روز تجلی وحدت امت و امام راحل ماست .


ـ سالگرد  15 خرداد یکی از ارجمندترین خاطرات ملت ایران است .


ـ حضرت امام (ره) قیام مردم در پانزده خرداد را راهگشاى حرکت انقلاب قرار داد.


ـ امروز بعد از چهل سال که از واقعه‏ پانزدهم خرداد می‏گذرد ، شما ملاحظه مى‏کنید که نهضت مظلوم امام ، دنیاى اسلام را  فرا گرفته است.

 

 

احمداسماعیلی کریزی/خراسان


ادامه مطلب



[ جمعه 12 خرداد 1396  ] [ 1:30 AM ] [ احمد ]
نظرات 0
 
کد مطلب: 9877
سخنان رهبر انقلاب درباره قيام پانزده خرداد
 
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب، متن سخنان رهبر انقلاب درباره قیام پانزده خرداد در نماز جمعه  چهاردهم خرداد 1361 تهران را منتشر کرد.  نمازجمعه‌ی تهران به امامت آيت الله خامنه‌ای 14/3/1361 بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحيم الحمد للَّه ربّ العالمين. الحمد للَّه القاصم الجبارين، مبير الظالمين، مدرك الحاربين، نكال الظالمين، صريخ المستصرخين، موضع حاجات الطالبين و معتمد المؤمنين. و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و نبيّنا و حبيب قلوبنا ابى‌القاسم‌ محمّد و على آله الأطيبين الأطهرين المنتجبين الهداة المهديين المعصومين المكرٌمين، سيّما بقيّة اللَّه فى الأرضين. الّلهم اغفر للمؤمنين و المؤمنات و المسلمين و المسلمات الاحياء منهم و الاموات و اغفر لشهدائنا الابرار الاخيار. الّلهم صلّ على ائمّة المسلمين و حماة المستضعفين و هداة المؤمنين. قال اللَّه الحكيم فى كتابه: «هو الذى ايّدك بنصره و بالمؤمنين، لو انفقت ما فى الأرض جميعاً، ما ألّفت بين قلوبهم و لكن اللَّه ألّف بينهم»(57) و قال تعالى «يا ايّها النّبىّ حسبك اللَّه و من اتّبعك من المؤمنين.»(58) دفعه‌ى گذشته‌اى كه پس از ماه‌ها توفيق شركت در اين اجتماع عظيم الهى و مردمى دست داد، مصادف با آستانه‌ى عيد بود و خداوند آن عيد را با عيدهاى متوالى ديگر، چه در صحنه‌هاى نبرد و چه در ميدان فعاليت‌هاى داخلى همراه كرد. اين دفعه مصادف با سالگرد خاطره‌ى پرشكوه نيمه‌ى خرداد است. نيمه‌ى خرداد هم اگر چه به اعتبارى يك عزاى فراموش نشدنى است، اما به اعتبارى يك عيد فراموش‌ نشدنى و تاريخ‌ساز است. ماه خرداد ماه خاطره‌هاست؛ نيمه‌ى خرداد 1342، نيمه‌ى خرداد 1354 كه حادثه‌ى خونين مدرسه‌ى فيضيه براى دومين بار پيش آمد، و حوادث خرداد سال گذشته كه سرآغاز انقلاب سوم ملت ايران بود؛ كور كردن خط نفاق و التقاط و نفوذ و بيرون‌راندن خيانت‌كارانى كه فرصت‌طلبانه بر اين مردم جفا مى‌كردند. از تصادف‌هاى شگفت‌آور يكى اين است كه قيام ميرزا كوچك‌خان جنگلى در پنجاه سال قبل تقريباً، كه يك قيام اسلامى و مردمى بود، در خرداد واقع شده است. همچنين درگيرى غم‌انگيز ميان اسرائيل و اعراب در سال 1346، كه مصادف با 1967 مسيحى است، در خرداد واقع شد. امسال خرداد ما خاطره‌هاى ديگرى هم دارد. اوّلاً مصادف شد طليعه‌ى خرداد با بزرگترين پيروزي‌هاى جنگ تحميلى عراق عليه ايران و فتح خرمشهر. اين خاطره هم در ليست خاطره‌هاى خرداد ثبت شد. و بالاخره خرداد امسال با سالگرد ولادت حضرت بقية‌اللَّه‌الاعظم حضرت مهدى «روحى‌فداه و عجل‌اللَّه‌فرجه» مقترن و برابر است. همه‌ى اين خاطره‌ها به نحوى به يك‌ديگر مربوط مى‌شود، اما من مايلم درباره‌ى حادثه‌ى 15 خرداد قدرى صحبت كنم، چون از خاطره‌هاى بسيار مهم و تعيين‌كننده‌ى انقلاب ماست و بعد، مطلبى را كه در انقلاب ما و در 15 خرداد به وضوح ديده شده است و قرآن هم به اين مطلب اشاره دارد، براى شما برادران و خواهران عزيز مطرح كنم تا براى خط مشى آينده‌ى ما، ملت و هم دولت، درسى باشد. 15خرداد يك قيام مردمى بود. علت اين قيام هم اين بود كه در روز عاشوراى آن سال كه مصادف با سيزدهم خرداد مى‌شد، امام امت حقايق افشا نشده‌ى تا آن روز را با مردم بى‌واسطه در ميان گذاشتند، كه در باره‌ى اين ارتباط بى‌واسطه‌ى امام و امت حرفى دارم كه عرض مى‌كنم. در اين گفتار، كه توصيه مى‌كنم اگر نوار قابل فهمى و سالمى از آن هست، رسانه‌هاى همگانى آن را پخش كنند تا مردم بفهمند كه نوزده سال قبل امام چه مى‌گفتند، حقايقى را بيان كردند كه اين حقايق، آن‌روز براى خيلى‌ها حتى دست‌اندركاران سياست، قابل فهم نبود. اگر حافظه خطا نكرده باشد، جملات امام این‌ها بود كه «اسرائيل مى‌خواهد در ايران قرآن نباشد. اسرائيل مى‌خواهد در ايران روحانيون نباشند. اسرائيل مى‌خواهد در ايران اسلام نباشد.» آن روز براى خيلى‌ها اين مطلب قابل فهم نبود كه اسرائيل كجا، ايران كجا؟ و اسرائيل چه دشمنى با قرآن و با روحانيت دارد آن هم در ايران؟ حساسيت دستگاه در مقابل اين مطالب به قدرى بود كه شب بعد از اين سخنرانى، يعنى شب نيمه‌ى خرداد كه مصادف با دوازدهم محرم بود، امام را دزدانه، نيمه‌شب از منزلشان در قم ربودند و به تهران آوردند و زندانى كردند. روز نيمه‌ى خرداد مردم به مجرد اين‌ كه فهميدند كه امام دستگير و ربوده شده است، بدون اين ‌كه فرماندهى‌اى، رهبرى‌اى از سوى شخصيتى، از سوى حزبى، گروهى وجود داشته باشد، به خيابان‌ها ريختند. در تهران، در قم، در شيراز، در مشهد، در بعضى شهرهاى ديگر و حتى در بعضى از روستاها در ورامين. و دستگاه جبار كه باور نمى‌كرد نفوذ روحانيت و مرجعيت در اين حد باشد، غافلگير شد و دست به يك عمل تند وحشيانه‌ى حساب نشده زد. مردم را در خيابان‌ها و ميدان‌ها به رگبار بستند و آن روزها رقم پانزده هزار شهيد در زبان‌ها مى‌گشت. اين قيام يك نقطه‌ى عطف شد. اگر چه عده‌اى را مرعوب كرد، اما خط مبارزه را روشن و واضح كرد. از آن روز حركت انقلابى مردم ايران كه از تقريباً نه ماه قبل از آن يا يك سال قبل از آن به تدريج آغاز شده بود، شكل قطعى و جدى گرفت و اين قيام به انقلاب 22 بهمن منتهى شد و در مئال، جمهورى اسلامى را به وجود آورد. گزارش حادثه به اجمال اين است، اما تحليل حادثه بسيار تحليل جالب و شيرينى است كه بايد بنشينند آنها كه در متن واقعه بوده‌اند و با چشم تيزبين حوادث را ديده‌اند، شهادت خود را بنويسند تا تاريخ روى 15 خرداد قضاوت كند. ● در 15 خرداد سه عنصر وجود داشت. يكى عنصر مردم بود، يكى عنصر رهبر و امام بود و سومى عنصر انگيزه‌ى مذهبى و روح شهادت‌طلبى و فداكارى براى خدا بود. نطفه‌ى انقلاب ما با اين سه عنصر بسته شد. وقتى مى‌گوئيم مردم بوده‌اند، معنايش اين است كه هيچ يك از احزاب و گروه‌ها و دسته‌جات سياسى و سردمداران سياسى و مدعيان مبارزه و مقاومت در اين حركت مردمى كوچكترين نقشى نداشتند. در 15 خرداد سه عنصر وجود داشت. يكى عنصر مردم بود، يكى عنصر رهبر و امام بود و سومى عنصر انگيزه‌ى مذهبى و روح شهادت‌طلبى و فداكارى براى خدا بود. نطفه‌ى انقلاب ما با اين سه عنصر بسته شد. وقتى مى‌گوئيم مردم بوده‌اند، معنايش اين است كه هيچ يك از احزاب و گروه‌ها و دسته‌جات سياسى و سردمداران سياسى و مدعيان مبارزه و مقاومت در اين حركت مردمى كوچكترين نقشى نداشتند. نه آن كسانى كه با انگيزه‌ى ملى‌گرايى حركت مى‌كردند و نه آن كسانى كه با انگيزه‌هاى مادى و ماركسيستى راه مى‌رفتند و نه حتى آن گروه‌هايى كه با انگيزه‌هاى مذهبى و اسلامى تشكلى داشتند. هيچ كدام در اين خيزش عمومى خونين پرشكوه كمترين تأثيرى نداشته‌اند. چرا، تأثير منفى بعضى از گروه‌ها داشتند. فرداى 15 خرداد تحليلگران مادى معتقد به انديشه‌هاى خرافى الحادى به كمك دستگاه جبار آن روز رفتند و براى او حادثه را تحليل كردند. حادثه دينى بود، آن را طبقاتى و اقتصادى و از اين قبيل تحليل كردند و در حقيقت آب به آسياب دستگاه جبار ريختند. هيچكس به كمك اين قيام نيامد جز مردم و جز رهبران دينى مردم. شكى در اين نيست كه در حادثه‌ى 15 خرداد و جريان‌هايى كه از آن منشعب مى‌شد، جز علماى اسلام، روحانيون مبارز و كسانى كه آماده‌ى جانبازى براى اسلام بودند، هيچكس نقش گرداننده نداشت. 15 خرداد گذشت، اين سه عنصر در جامعه باقى ماند. حركت انقلابى ما با همين سه عنصر كه نطفه‌ى اصلى انقلاب ايران را تشكيل مى‌دادند، به راه خود ادامه داد. در طول اين مدت بيشترين كسانى كه كار فكرى اسلامى و سياسى مى‌كردند و مردم را براى يك حركت عظيم عمومى آماده مى‌كردند، علماى اسلامى، طلاب جوان، گويندگان مبارز در سطوح مختلف علمى بودند. ديگران هم در بعضى از قشرها كمتر، در بعضى بيشتر، تلاش‌هايى داشتند، اما آن‌چه به تلاش روحانيون يك امتياز مى‌بخشيد، اين بود كه آنها با مردم روبرو مى‌شدند و ذهن مردم را آماده مى‌كردند. اگر اين كار مستمر 15 ساله در شهرها، دهات، دورافتاده‌ترين نقاط كشور نمى‌بود، انقلاب ما در 22 بهمن با پاسخ عمومى ملت روبرو نمى‌شد. مردم بدون اطلاع و شناخت حركتى نمى‌كنند. آن‌ كه به اين مردم اطلاع و شناخت داده بود در طول پانزده سال، همان پيام‌آوران انقلاب و انديشه‌ى انقلابى از حوزه‌ى علميه‌ى مقدسه‌ى قم و بعضى از حوزه‌هاى ديگر بودند. در طول اين مدت امام رهبرى كرد و در طول اين مدت فكر اسلامى به‌وسيله‌ى همين رُسُل انقلاب پخته شد. در 22 بهمن با آمادگي‌هاى سال 56 و 57 اين سه عنصر در حد رشد و كمال، انقلاب را به وجود آوردند. پس انقلاب ما هم يك انقلابى بود كه بر مبناى اسلام، امام و امت استوار بود. چون قيام نخستين، اسلامى و مردمى بود، انقلاب هم اسلامى و مردمى شد. و چون انقلاب، اسلامى و مردمى بود، حكومتى هم كه بر مبناى آن انقلاب به وجود آمد، اسلامى و مردمى شد؛ يعنى جمهورى اسلامى. و چون رهبرىِ عظيمِ بصيرِ هوشمندانه‌ى متوكلانه‌ى امام امت از آغاز با اين انقلاب و قيام همراه بود و او را تغذيه مى‌كرد، در جمهورى اسلامى رهبر آن نقشى را كه همه مى‌دانيد و لمس مى‌كنيد، به خود گرفت. بنابراين حركت طبيعىِ قيام 15 خرداد به آن چيزى رسيد، به آن واقعيتى منتهى شد كه امروز تمام دنياى كفر و الحاد را متوحش كرده است و سردمداران استكبار جهانى را به دفاع از خود واداشته است. ما امروز مرهون قيام 15 خرداديم. امروز جمهورى ما يك جمهورى به معناى واقعى است. يعنى مردمى است. اين را شما مى‌دانيد و لمس مى‌كنيد، اما من همان دانسته‌ى شما را به زبان مى‌آورم. اين برگى از تاريخ است. حقيقتى است كه بايد آيندگان هم آن را لمس كنند. جمع‌بندى كارهاى امروز ملت و دولت اين است كه جمهورى اسلامى امروز از همه جهت مردمى است، داراى جهاد مردمى است. اين جبهه‌هاى جنگ كه پر است از مردم غير موظف، يعنى غير نظاميانى كه به عشق فداكارى، سلاح به دست گرفته‌اند و در خدمت انقلاب مى‌جنگند. انفاق مردمى در پشت جبهه‌ها، مردم هر چه دارند، مى‌دهند. خاطره‌ى آن انگشترها و دست‌بندها و گردن‌بندهاى طلاى زنان جوان ما كه مخلصانه و متواضعانه نثار پاى رزمندگان مى‌شود، فراموش نشدنى است. خاطره‌ى پدران و مادرانى كه فرزندان خود را تقديم انقلاب مى‌كنند و در مقابل اسلام و انقلاب آنها را قربانى مى‌كنند، از ياد نرفتنى است. خاطره‌ى آن مرد آلاسكافروشى كه پسرش را به قربانگاه عشق فرستاده است و بعد از شهادت اين پسر، دو هزار تومان پول باقيمانده‌ى از او را براى رد مظالم به شخص مورد اطمينانش مى‌دهد و وقتى از او مى‌پرسند تو خودت كه مستحقى، مى‌توانى بردارى اين پول را، استنكاف مى‌كند و وقتى مى‌پرسند غير از آلاسكافروشى شغل ديگرى هم دارى؟ مى‌گويد نه، دكان آلاسكافروشى را هم چون خلاف مقررات باز شده بود، بسته‌اند. گله هم نمى‌كند. مى‌گويد دولت امروز سرگرم كارهاى بزرگ است. اگر به كار من نرسد، مهم نيست. خاطره‌ى اين انسان بزرگ و ميليون‌ها انسان بزرگ مانند او از حافظه‌ى تاريخ زدوده نشدنى است. جهاد مردمى، انفاق مردمى، انتخاب مردمى. مردم انتخاب مى‌كنند، هم افراد را براى نمايندگى از خود، براى رياست جمهورى، هم انتخاب مى‌كنند خط مشي‌ها و راه‌ها را. به طورى كه اگر مردم بر اساس تحليلى كه از مجموع اوضاع دارند، به يك نتيجه‌ى سياسى و قضاوت سياسى برسند، مسئولان از آن تصميم سياسى مردم تخطى نمى‌كنند. انتخاب مردمى. اغماض و گذشت مردمى. گرفتاري‌ها را تحمل مى‌كنند، كمبودها را مى‌بينند و تحمل مى‌كنند، زيرا مى‌گويند مسئولان مشغول‌اند و بايد اغماض كرد. حكومت مردمى؛ يعنى مسئولان حكومت در شيوه و روش و منش با مردم يك‌سان‌اند. و اين يكى از افتخارات جمهورى ماست. يعنى امروز مسئولان درجه‌ى يك كشور براى خودشان يك حيثيتى به خاطر اين مسئوليت قائل نيستند. يعنى نخست‌وزير مملكت پهلوى يك كارگر يا يك پيشه‌ور يا يك دانشجوى ساده مى‌نشيند، با هم بحث مى‌كنند. نه او يادش مى‌آيد كه اين نخست‌وزير است و نه خود نخست‌وزير يادش مى‌آيد؛ مثل دو تا برادر، به شكلى كه در هيچ جاى دنيا امروز وجود ندارد با هم برخورد مى‌كنند. این‌ها خاصيت مردمى بودن است. اين مردمى بودن توانسته است جمهورى را تا امروز نگه بدارد. بدانيد برادران و خواهران عزيز من در سرتاسر كشور كه اگر انتخاب شما و جهاد شما و انفاق شما و كمك شما و اغماض شما و حمايت شما و حضور شما در همه‌ى صحنه‌ها نمى‌بود، ما در مقابل دشمن اين قدر احساس قدرت نمى‌كرديم. امروز ما در مقابل قوى‌ترين قدرت‌هاى عالم، يعنى در مقابل امريكا، احساس قدرت مى‌كنيم. علت اين احساس قدرت اين است كه شما هستيد. يعنى يك نيروى لايزال و تمام نشدنى. اگر شما بى‌تفاوت بوديد، اگر به جنگ و صلح و انفاق و آباد كردن و عمران و سازندگى بى‌اعتنا بوديد، قطعاً هيچكس نمى‌توانست از مسئولان ادعا كند كه در مقابل اين تهاجم عظيم همه‌جانبه‌اى كه امروز از طرف قدرت‌هاى بزرگ به ما مى‌شود، قابل تحمل است؛ حضور شماست. ● امروز ما در مقابل قوى‌ترين قدرت‌هاى عالم، يعنى در مقابل امريكا، احساس قدرت مى‌كنيم. علت اين احساس قدرت اين است كه شما هستيد. يعنى يك نيروى لايزال و تمام نشدنى. اگر شما بى‌تفاوت بوديد، اگر به جنگ و صلح و انفاق و آباد كردن و عمران و سازندگى بى‌اعتنا بوديد، قطعاً هيچكس نمى‌توانست از مسئولان ادعا كند كه در مقابل اين تهاجم عظيم همه‌جانبه‌اى كه امروز از طرف قدرت‌هاى بزرگ به ما مى‌شود، قابل تحمل است؛ حضور شماست. يك مثال جنگ امسال و جنگ پارسال را مى‌زنم برايتان. ما از امسال تا پارسال تجهيزات جنگى بيشترى نداريم، مهمات و ابزار و تانك و هواپيماى بيشترى نداريم، چرا ما پارسال در ميدان جنگ در فضاى حزن و اندوه به سر مى‌برديم و امسال همه جاى صحنه‌ى نبرد به ما لبخند مى‌زند؟ چرا؟ چرا پارسال خبر از پيروزي‌ها نبود يا بسيار كم بود؟ چرا پارسال براى ما خرمشهر، خونين‌شهر بود؟ و هويزه و ايستگاه حميد و عين‌خوش و بسيارى از اين مناطق دست‌نيافتنى بود؟ امسال همه‌ى این‌ها زير پاى فرزندان عزيز اين كشور مى‌خندد، چرا؟ علت اين است كه در سال گذشته مسئولان خيانت‌كار، آنهايى كه سررشته‌ى امور در جنگ صد درصد به دست و تدبير آنها بود، حاضر نبودند براى نيروهاى جنگنده‌ى مردمى اعتبارى قائل بشوند. سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، اين نيروى جان بركف، سال گذشته از طرف آن فرارى نگون‌بخت و همكاران و هم‌فكرانش جدى گرفته نمى‌شد. اين بود كه خود را از يك نيروى عظيم محروم كرده بودند. دشمن به ما ضربه مى‌زد. امسال آنهايى كه تدبير و اداره‌ى اين حركت عظيم را در دست دارند، احساس كردند كه يك نيروى عظيم را بايد وارد كار كنند و كردند. در كنار نيروى ارتش مجهز و فداكار ما، نيروى بزرگ نيرومند سپاه پاسداران انقلاب اسلامى و بسيج مستضعفان وارد كار شد. پارسال يك گلوله‌ى خمپاره براى سپاه گرفتن، به قدر يك ميدان از دشمن گرفتن زحمت داشت. امسال سپاه و ارتش در كنار يكديگر، با يكديگر، با فرماندهى واحد، دوش به دوش دارند حركت مى‌كنند. وقتى نيروى مردم در جنگ دخالت داده مى‌شود، كه ما سپاه را از نيروهاى مردمى مى‌دانيم چون يك نهاد انقلابى است و همچنين بسيج، وقتى اين وارد ميدان شد، وضع ميدان به اين شكل عوض شد. در همه‌ى صحنه‌هاى سياست داخلى و خارجى ما نقش مردم همين اندازه تعيين كننده است و اين جاست كه ما مى‌رسيم به مضمون آن آيه‌اى كه در طليعه‌ى خطبه تلاوت كردم كه خداى متعال به رسول اكرم مى‌فرمايد: «هو الذى ايّدك بنصره و بالمؤمنين» خداوند تو را با پيروزى خودش، با يارى خودش و با مؤمنان كمك كرد. يعنى پيروزى الهى و نصرت الهى در كنار مؤمنان. مؤمنان این‌ قدر بها داده مى‌شوند در قرآن. «يا ايّها النّبى حسبك اللَّه و من اتّبعك من المؤمنين» خدا و مؤمنان تو را بس. اين حرف كوتاه انقلاب ماست. خلاصه‌ى جمهورى ما اين است؛ خدا و مردم. سياست نه شرقى و نه غربى ما بر روى اين پايه استوار است؛ خدا و مردم. ما اين دو عنصر شريف را كه مى‌توانند حركت انقلاب اسلامى ما را روزبه‌روز گسترش و عمق بيشترى بدهند، نبايد از دست بدهيم. خدا متجلى در نظام الهى و احكام الهى است كه قانون‌گذاران و مجريان بايد آن را مراعات كنند و مردم يعنى همين حضور عظيم مردم از همه‌ى قشرها و طبقات. الآن شما توى اين صحنه‌ى عظيم نماز جمعه نگاه كنيد. ببينيد از همه‌ى قشرهاى مردم در كنار شما هستند. از شهرى، روستايى، عشايرى، پير، جوان، زن، مرد، دانشجو، كارگر، پيشه‌ور، روحانى، كشاورز، از همه‌ى قشرهاى اجتماعى، مستوره و نمونه‌اى در اين عرصه‌ى عظيم جمع‌اند. اين يك چيز استثنايى فوق‌العاده‌اى است كه دنيا نظيرش را نديده است جز در صدر اسلام. صدر اسلام هم پيغمبر اكرم با مردم سر و كار داشت و امام امت اين راز را كشف كرد. شما وقتى در روش و شيوه‌ى مبارزه‌ى امام مطالعه مى‌كنيد، اين را مى‌بينيد. اين جزو الهامات الهى است كه امام از آن برخوردار شد. با مردم كار كرد. از روز اول خطاب امام به مردم بود. تا امروز هم امام خودش را از مردم جدا نمى‌كند. قابل جدايى نيست. امام از مردم است و مردم از امام‌اند. اگر امام مثل سياست‌بازان حرفه‌اى و آنهايى كه همان روز هم اشتباه كردند و مانند آنهايى كه هنوز امروز در دنيا دارند اشتباه مى‌كنند، به سراغ برگزيدگان و زبدگان و سابقه‌داران و مدعيان مى‌رفت، يقيناً شكست مى‌خورد. اما امام اين راز بزرگ الهى تاريخى را كشف كرد. همچنانى كه همه‌ى پيغمبران اين كار را مى‌كردند: «و وضعوا اجنحتهم للمؤمنين و كانوا اقواماً مستضعفين»(59) اميرالمؤمنين در نهج‌البلاغه مى‌فرمايد: «پيغمبران در مقابل مؤمنين خاضع بودند، در حالى كه آن مؤمنين از اقوام مستضعف بودند»؛ مستكبرين و متمكنين نبودند. با همين عامه‌ى مردم و قشرهاى وسيع مردم كه اكثريت افراد يك جامعه را تشكيل مى‌دهند، انبياء سر و كار داشتند. پيغمبر ما هم سر و كار داشت، امام امت هم در اين روزگار سر و كار دارد. و بايد اين رابطه بماند ميان دولت و مسئولان و مردم. بايد اين رابطه ضعيف نشود. رگ اصلى انقلاب ما همين رابطه است. ●و من دو نكته را اين‌جا بگويم كه در حقيقت نتيجه‌گيرى از اين تحليل و نگاه به قيام و انقلاب ماست. نكته‌ى اول اين است كه مسئولان دولتى بايد بدانند، كه البته بحمداللَّه مى‌دانند، كه مشروعيت آنها از مردم است. فلسفه‌ى وجود آنها مردم‌اند. تمام همت خودشان را بايد به كار ببرند براى آسايش مردم و مردم يعنى اكثريت مردم. آنهايى كه احتياج به مراقبت و حمايت دارند. يعنى محرومان، ستمديدگان، از پا افتادگان، محتاجان، این‌ها. ما مستضعف سياسى نداريم، اين را بارها گفته‌ام، اما مستضعف مالى داريم؛ مستضعفان مالى. و من دو نكته را اين‌جا بگويم كه در حقيقت نتيجه‌گيرى از اين تحليل و نگاه به قيام و انقلاب ماست. نكته‌ى اول اين است كه مسئولان دولتى بايد بدانند، كه البته بحمداللَّه مى‌دانند، كه مشروعيت آنها از مردم است. فلسفه‌ى وجود آنها مردم‌اند. تمام همت خودشان را بايد به كار ببرند براى آسايش مردم و مردم يعنى اكثريت مردم. آنهايى كه احتياج به مراقبت و حمايت دارند. يعنى محرومان، ستمديدگان، از پا افتادگان، محتاجان، این‌ها. ما مستضعف سياسى نداريم، اين را بارها گفته‌ام، اما مستضعف مالى داريم؛ مستضعفان مالى. بنابراين اين خط اصلى دولت است. در درجات بالاى دولت اين يك واقعيت است، همان‌طور كه قبلاً اشاره شد، اما در مسئولان دولتى در سراسر كشور، اگر چه باز هم فرهنگ غالب همين است، لكن گاهى تخلف‌هايى ديده مى‌شود. و من اين‌جا به عنوان يك برادر مسلمان و نيز به عنوان يك مسئول در جمهورى اسلامى به كليه‌ى مسئولان ادارات و سازمان‌هاى دولتى و همه‌ى كسانى كه از طريق اقتدار دولتى با مردم به نحوى سر و كار دارند، هشدار مى‌دهم. نبادا مردم را از خودشان برنجانند. نبادا از مراجعه‌ى مردم خسته بشوند. نبادا كار خودشان را بر كار مردم مقدم بدارند. ممكن است مراجعه كننده‌اى كه مراجعه مى‌كند به يك اداره‌اى، در آن حرفى كه مى‌زند، ذى‌حق نباشد. ممكن است تندى كند. ممكن است زيادتر از حقش بخواهد. هيچ كدام از این‌ها نبايد موجب آن بشود كه مسئول، مراجع مردمى را از خودش برنجاند. زيرا اصل مردم‌اند. آن‌ كه نمى‌داند، آن‌ كه بيش از حق مى‌خواهد، بايد او را متوجه و متنبه كرد. مطلب دوم كه بسيار مخصوصاً در اين روزها مهم است، اين است كه دشمن چون مى‌داند كه عنصر مردمى بودن نجات‌بخش اين انقلاب و تضمين كننده‌ى آن است، مى‌خواهد اين را از اين انقلاب بگيرد. حواستان جمع باشد. اين ديگر خطاب به عامه‌ى مردم از همه‌ى قشرها و گروه‌هاست. حضور شما در صحنه‌ى جهاد، در صحنه‌ى انفاق، در صحنه‌ى انتخاب و در همه‌ى صحنه‌هاى ديگر در دشمن اين فكر را به وجود مى‌آورد كه بايد كارى كند كه اين حضور از بين برود. و اين به چند طريق ممكن است. يا شايعه‌پراكنى مى‌كنند؛ فلان مسئول چنين گفت، رئيس جمهور چنين كرد، نخست‌وزير چنين كرد. يا تفرقه‌افكنى مى‌كنند. بين گروهها اختلاف مى‌اندازند. بين قشرها، اصناف، افراد، ادارات، اختلاف مى‌اندازد. بين كارگران و مديران، بين كاركنان سازمان‌هاى دولتى و مسئولان، بين انجمن اسلامى و كاركنان، بين نهادهاى دولتى با هم، بين مردم و نهادهاى دولتى، هر جور بتوانند اختلاف ايجاد مى‌كنند. اين را شما به گوش داشته باشيد. هر حرفى، هر پيشنهادى، هر اقدامى كه در آن بوى تفرقه و اختلاف هست، از سوى دشمن است. چه زننده‌ى آن حرف و دهنده‌ى آن پيشنهاد خودش بداند و چه نداند. تا ديديد چنين چيزى مطرح شد، فوراً هوشيارانه آن را دفع كنيد. نگذاريد اختلاف ايجاد بشود. اختلاف از شيطان است. وحدت ميان مؤمنان از خداست. جند شيطان را از بين ببريد. اگر توانستيد اين وحدتى را كه وجود دارد، حفظ كنيد، مردمى بودن اين انقلاب حفظ خواهد شد. يا به وسيله‌ى تفرقه‌افكنى دشمن سعى مى‌كند مردم را از صحنه خارج كند، يا به وسيله‌ى دل‌سرد كردن مردم. كارى نشده، چه كردند؟ يا به وسيله‌ى شايعه‌پراكنى و اشاعه‌ى دروغ. احياناً بزرگ كردن نقطه‌هاى ضعف كوچك. يا به وسيله‌ى تخريب، ارعاب، توى مسجد بمب‌گذارى كردن، تا مردم بترسند، مسجد نروند. غافل از اين‌كه اين مردم به جبهه مى‌روند، توى مسجد كه ديگر بيشتر از جبهه انفجار نيست. دشمن، يعنى به طور آشكار آمريكا، سلطه‌هاى ضد اسلامى ديگر، عوامل داخلى، گروهك‌ها، منافقين و غيرُهِم همه درصدد اين هستند كه به نحوى اين حضور مردمى را از ما بگيرند. ما بايد در مقابل آنها بايستيم و اين حضور مردمى را حفظ كنيم. مردمى بودن، راز اصلى انقلاب ماست و همه از بالاترين سطوح كشور تا مردم عادى موظفند اين حضور عمومى را حفظ كنند. قال اللَّه الحكيم فى كتابه: بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحيم. قل هو اللَّه احد. اللَّه الصّمد. لم يلد و لم يولد. و لم يكن له كفواً احد. 57) انفال: 62 و 63 58) انفال: 64 59) نهج‌البلاغه: خطبه،
192
 
احمداسماعیلی کریزی

ادامه مطلب



[ جمعه 12 خرداد 1396  ] [ 1:28 AM ] [ احمد ]
نظرات 0
.: Weblog Themes By themzha :.

تعداد کل صفحات : 21 :: 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 >

درباره وبلاگ


استان خراسان رضوی:شهرستان مشهدمقدس

آمار سايت
كل بازديدها : 4172861 نفر
تعداد نظرات : 49 عدد
تاريخ ايجاد وبلاگ : پنج شنبه 14 خرداد 1394  عدد
كل مطالب : 13380 عدد
آخرين بروز رساني : یک شنبه 3 فروردین 1399 
کد موزیک آنلاین برای وبگاه
امکانات وب