کد ِکج شدَنِ تَصآویر

کداهنگ برای وبلاگ

چشمه سلطان ولی کریز
چشمه سلطان ولی کریز
 
نويسندگان

شهيد اهل قلم

 

 

21 فروردين سالروز شهادت سيد مرتضي آويني

سينه ستبر تاريخ مالامال از خاطرات حيات و ممات مردان مردي است که روحشان فراتر از زمان و عرصه فراخ زمين تنگ تر از قلب سرشار از عشقشان بوده است . عشق به يگانه هستي بخش که اشتياق لقائش آرام از جسم و جان آن ها گرفته و سر سودايي شان را همواره بر آستان داشته اند .

 

چند نکته از زبان حال شهيد :

عظيم ترين نعمت خدا را «نعمت عظيم ولايت » مي دانم و استحکام در پيوند با ولايت را ضمانت بخش هدايت و عاقبت بخيري مي پندارم فلذا نه تنها در قلب و زبان بلکه در عمل کوشيده ام ارادتم را به ولايت به ثبوت برسانم و از خداوند متعال مسئلت دارم که مرا در اين مهم ياري فرمايد .

- در تجربه بيست سال خدمت به انقلاب رمز موفقيت فردي و جمعي را در ادامه راه شهدا .

- رسيدن به صلاحيت «والذين جاهدوا» مي دانم و به لطف خدا تجربه سنگيني را کسب نموده ام .

-معتقدم هرچه بر شدت و غلظت فضاي معنوي کار افزوده گردد زمينه نزول معرفتها، بصيرتها و نصرتهاي الهي براي مجموعه فراهم تر مي گردد .

- بسيج را کانون توسعه فرهنگ اصيل اسلام ناب محمدي (ص) مي دانم .

 

زندگينامه شهيد سيد مرتضي آويني

شهيد سيد مرتضي آويني در شهريور سال 1326 در شهر ري متولد شد تحصيلات ابتدايي و متوسطه‌ي خود را در شهرهاي زنجان، کرمان و تهران به پايان رساند و سپس به عنوان دانش‌جوي معماري وارد دانشکده‌ي هنرهاي زيباي دانشگاه تهران شد او از کودکي با هنر انس داشت؛ شعر مي‌سرود داستان و مقاله مي‌نوشت و نقاشي مي‌کرد تحصيلات دانشگاهي‌اش را نيز در رشته‌اي به انجام رساند که به طبع هنري او سازگار بود ولي بعد از پيروزي انقلاب اسلامي معماري را کنار گذاشت و به اقتضاي ضرورت‌هاي انقلاب به فيلم‌سازي پرداخت.

 

از زبان خود شهيد

بنده داراي فوق ليسانس معماري از دانشکده‌ي هنرهاي زيبا هستم اما کاري را که اکنون انجام مي‌دهم نبايد به تحصيلاتم مربوط دانست حقير هرچه آموخته‌ام از خارج دانشگاه است بنده با يقين کامل مي‌گويم که تخصص حقيقي در سايه‌ي تعهد اسلامي به دست مي‌آيد و لاغير قبل از انقلاب بنده فيلم نمي‌ساخته‌ام اگرچه با سينما آشنايي داشته‌ام. اشتغال اساسي حقير قبل از انقلاب در ادبيات بوده است... با شروع انقلاب تمام نوشته‌هاي خويش را - اعم از تراوشات فلسفي، داستان‌هاي کوتاه، اشعار و... - در چند گوني ريختم و سوزاندم و تصميم گرفتم که ديگر چيزي که "حديث نفس" باشد ننويسم و ديگر از "خودم" سخني به ميان نياورم... سعي کردم که "خودم" را از ميان بردارم تا هرچه هست خدا باشد، و خدا را شکر بر اين تصميم وفادار مانده‌ام. البته آن چه که انسان مي‌نويسد هميشه تراوشات دروني خود اوست همه‌ي هنرها اين چنين هستند کسي هم که فيلم مي‌سازد اثر تراوشات دروني خود اوست اما اگر انسان خود را در خدا فاني کند، آن‌گاه اين خداست که در آثار او جلوه‌گر مي‌شود حقير اين چنين ادعايي ندارم ولي سعيم بر اين بوده است.

شهيد آويني فيلم‌سازي را در اوايل پيروزي انقلاب با ساختن چند مجموعه درباره‌ي غائله‌ي گنبد (مجموعه‌ي شش روز در ترکمن صحرا)،( سيل خوزستان و ظلم خوانين (، (مجموعه‌ي مستند خان گزيده‌ها) آغاز کرد.

با شروع کار جهاد سازندگي در سال 58 به روستاها رفتيم که براي خدا بيل بزنيم بعدها ضرورت‌هاي موجود رفته‌رفته ما را به فيلم‌سازي کشاند... ما از ابتدا در گروه جهاد کار مان اين بود که نسبت به همه‌ي وقايعي که براي انقلاب اسلام و نظام پيش مي‌آيد عکس‌العمل نشان بدهيم مثلاً سيل خوزستان که واقع شد، همان گروهي که بعدها مجموعه‌ي حقيقت را ساختيم به خوزستان رفتيم و يک گزارش مفصل تهيه کرديم آن گزارش در واقع جزو اولين کارهايمان در گروه جهاد بود بعد، غائله ي خسرو و ناصر قشقايي پيش آمد و مابه فيروزآباد، آباده و مناطق درگيري رفتيم... وقتي فيروز‌آباد در محاصره بود، ما با مشکلات زيادي از خط محاصره گذشتيم و خودمان را به فيروزآباد رسانديم. در واقع اولين صحنه‌هاي جنگ را ما در آن‌جا، در جنگ با خوانين گرفتيم.

گروه جهاد اولين گروهي بود که بلافاصله بعد از شروع جنگ به جبهه رفت دو تن از اعضاي گروه در همان روزهاي اول جنگ در قصر شيرين اسير شدند و نفر سوم، در حالي که تير به شانه‌اش خورده بود، از حلقه‌ي محاصره گريخت. گروه بار ديگر تشکل يافت و در روزهاي محاصره‌ي خرمشهر براي تهيه‌ي فيلم وارد اين شهر شد:

"وقتي به خرمشهر رسيديم هنوز خونين‌شهر نشده بود شهر هنوز سرپا بود، اگرچه احساس نمي‌شد که اين حالت زياد پر دوام باشد، و زياد هم دوام نياورد ما به تهران بازگشتيم و شبانه‌روز پاي ميز کار کرديم تا اولين فيلم مستند جنگي درباره‌ي خرمشهر از تلويزيون پخش شد؛ فتح خون."

مجموعه‌ي يازده قسمتي "حقيقت" کار بعدي گروه محسوب مي‌شد که يکي از هدف‌هاي آن ترسيم علل سقوط خرمشهر بود.

"يک هفته‌اي نگذشته بود که خرمشهر سقوط کرد و ما در جست‌و‌جوي "حقيقت" ماجرا به آبادان رفتيم که سخت در محاصره بود توليد مجموعه‌ي حقيقت اين گونه آغاز شد."

کار گروه جهاد در جبهه‌ها ادامه يافت و با شروع عمليات والفجر هشت، شکل کاملاً منسجم و به هم پيوسته‌اي پيدا کرد آغاز تهيه‌ي مجموعه‌ي زيبا و ماندگار روايت فتح که بعد از اين عمليات تا پايان جنگ به طور منظم از تلويزيون پخش شد به همان ايام باز مي‌گردد. شهيد آويني درباره‌ي انگيزه‌ي گروه جهاد در ساختن اين مجموعه که نزديک به هفتاد برنامه است چنين مي‌گويد:

"انگيزش دروني هنرمنداني که در واحد تلويزيوني جهاد سازندگي جمع آمده بودند آن‌ها را به جبهه‌هاي دفاع مقدس مي‌کشاند .

سيد شهيدان اهل قلم سيد مرتضي آويني، سازنده مجموعه مستند روايت فتح، در هنر انقلاب جايگاه خاصي دارد. اين شهيد عزيز در زمان حيات خود مجموعه‌اي از مقالات را تدوين کرد که پس از شهادتش در قالب بيش از 12 عنوان کتاب منتشر شد. از جمله اين آثار مي‌توان به «توسعه ومباني تمدن غرب»، «حلزون‌هاي خانه به دوش»، «سه جلدي»، «آئينه جادو»، «آغازي بريک پايان»، «رستاخيز جان»، «فتح خون»، «فردايي ديگر»، «گنجينه آسماني» و «نسيم حيات» اشاره کرد.

خون شهيدان انقلاب در عرصه‌هاي مختلف توانسته است بيداري امت اسلامي را در دنياي زر و زور محقق سازد. امروز خون آويني بر توليدات پرهزينه وبرنامه‌ريزي‌هاي سرسام‌آور رسانه‌هاي شيطاني نظير هاليوود غلبه کند. امروز صداي شهيدان هسته‌اي ما از حنجره جوانان عدالت‌خواه ليبي و بحرين و ساير کشورها شنيده مي‌شود و اين همان خون جريان‌ساز شهيدان است که سند زنده بودن آن‌هاست.

 

سخنان رهبر معظم انقلاب در ديدار با خانواده ي شهيد سيد مرتضي آويني در تاريخ 2/2/1372

خداوند ان شاالله اين شهيد را با پيغمبر محشور کند. من حقيقتا نمي دانم چطور مي شود انسان احساساتش را در يک چنين مواقعي بيان و تعبير کند؟ چون در دل انسان يک جور احساس نيست. در حادثه ي شهادتي مثل شهادت اين شهيد عزيز چندين احساس با هم هست. يکي احساس غم و تاسف است از نداشتن کسي مثل سيد مرتضي آويني. اما چندين احساس ديگرهم با اين همراه است که تفکيک آنها از همديگر و باز شناسي هريک و بيان کردن آنها کار بسيار مشکلي است.

به هر حال اميدواريم که خداوند متعال خودش به بازماندگانش به شما پدرشان، مادرشان، خانمشان، فرزندانشان. همه ي کسانشان به شما که بيشترين غم . سنگين ترين غصه را داريد تسلي ببخشد. چون جز با تسلي الهي دلي که چنين گوهري را از خودش جدا مي بيند واقعا آرامش پيدا نمي کند. فقط خداي متعال بايد تسلي بدهد و مي دهد.

من با خانواده هاي شهدا زياد نشست و برخاست کرده ام و مي کنم. و از شرايط روحي آنان آگاهم. گاهي فقدان يک عزيز مصيبتي است که اگر مرگ او شهادت نبود تا ابد قابل تسلي نبود. اما خداي متعال در شهادت سري قرار داده که هم زخم است و هم مرهم و يک حالت تسلي و روشنايي به بازماندگان مي دهد.

من خانواده ي شهيدي را ديدم که فقط همان يک پسر را داشتند و خداي متعال آن پسر را از آنان گرفته بود.(البته از اين قبيل زياد ديده ام. اين يک نمونه اش).

وقتي انسان عکس آن جوان را هنگامي که با پدرش خداحافظي مي کردکه به جبهه برود مي ديد با خودش فکر مي کرد که « اگر اين جوان کشته شود پدر و مادرش تا ابد خون خواهند گريست.

يعني منظره اين را نشان مي داد. بستگي آن پدر و مادر به آن جوان از اين منظره کاملاً مشخص بود (من آن عکس را دارم. آن را بعداً براي من آوردند. من هم آن عکس را قاب شده نگه داشته ام. اين عکس حال مخصوصي دارد.)

اما خداي متعال به آن پدر و مادر آرامش و تسلايي بخشيده بود که خود پدرش به من گفت: «من فکر مي کردم اگر اين بچه کشته شود من خواهم مرد.» (يعني همان احساسي را که من از مشاهده ي آن عکس داشتم ايشان با اظهاراتش تاييد مي کرد).

مي گفت: «ولي خداي متعال دل ما را آرام کرد.

در اين مورد هم همين است. يعني وقتي شما مي دانيد که فرزندتان در پيشگاه خداي متعال در درجات عالي دارد پرواز مي کند يعني آن چيزي که همه ي عرفا و اهل سلوک و آن سرگشته هاي وادي هاي عشق و شور معنوي وعرفاني يک عمر به دنبالش گشته اند و دويده اند او با اين فداکاري و اين شهادت به دست آورده و رضوان و قرب الهي را درک کرده است خوشحال مي شويد که فرزندتان به اينجا رسيده است.

اميدواريم که خداوند متعال درجات او را عالي کند. من با فرزند شما نشست و برخاست زيادي نداشتم. شايد سه جلسه که در آن سه جلسه هم ايشان هيچ صحبتي نکرده بود. من با ايشان خيلي کم هم صحبت شدم. منتها آن گفتارهاي تلويزيوني را از سالها پيش مي شنيدم و به آن ها علاقه داشتم. هر چند نمي دانستم که ايشان آنها را اجرا مي کند. لکن در ايشان همواره نوري مشاهده مي کردم. ايشان دو- سه مرتبه آمد اينجا و روبه روي من نشست. من يک نور و يک صفا و يک حالت روحاني در ايشان حس مي کردم و همين جور هم بود. همين ها هم موجب مي شود که انسان بتواند به اين درجه ي رفيع شهادت برسد.

خداوند ان شاء الله دلهاي داغديده و غمگين شما را خودش تسلي بدهد. اگر ما به حوزه ي آن شهادت و شهيد و خانواده ي شهيد نزديک مي شويم براي خاطر خودمان است. بنده خودم احساس احتياج مي کنم. براي ما افتخار است که هر چه مي توانيم به اين حوزه ي شهادت و اين شهيد خودمان را نزديک بکنيم.

چند روز پيش توفيق زيارت مقبره ي اين شهيد را پيدا کرديم. پنج شنبه ي گذشته رفتيم آنجا و قبر مطهر ايشان و آن همرزم و همراهشان –شهيد يزدان پرست- را زيارت کرديم. ان شاءالله که خداوند درجاتشان را عالي کند و روز به روز برکات آن وجود با برکت را بيشتر کند. کارهايي که ايشان داشتند ان شاءالله نبايد زمين بماند.

 

گل سرخ

مرتضي چون گلي سرخ ميان بچه هاي روايت مي درخشيد، همه از تلألو وجود او جان مي گرفتند، اميد حرف اول چشمان بغض آلودش بود، با وجود تمام غصه هاي سالهاي جنگ و شهادت دوستان بر روي دو پايش ايستاده بود.

اما هنوز در سر سودايي داشت، ‌دلش نمي خواست مردم اسطوره هاي ايمان را به فراموشي بسپارند.

«روايت فتح» دوباره به راه افتاد. اما همه گله داشتند که آن روح و نواي قبلي در فيلمها نيست.

کار «روايت» پس از جنگ سخت تر شده بود،‌ حاجي با عصبانيت به بچه ها گفت:« شما را به خدا در مورد من هر فکري مي خواهيد بکنيد. اما در مورد اين يکي ديگر قضاوت نکنيد، روايت فتح اصلا از من نيست، از يک جاي ديگر است.

مشکل ما اين است که مقدار فيلم هايي که در دسترس داريم، محدود است و براي اجراي امر آقامجبوريم براي زنده نگهداشتن و استمرار روايت فتح،‌ آن را کمي طولاني تر کنيم،‌ چون در حال حاضر دستمان به فيلمهاي جنگ در آرشيو صدا و سيما نمي رسد.

 

معناي زندگي

مرتضي دل‌بسته بود، ناله‌هاي شبانه‌اش دردي جانکاه در دل داشت، که با هق‌هق گريه مي‌آميخت.

سيد بارها و بارها بر ايمان از شهادت گفت: از رفتن به سوي نور، پرواز کردن، بي‌دل شدن، سجده‌گاه خويش را با خون، سرخ نمودن، و راهي بي‌پايان تا اوج هستي انسان گشودن.

به ياد دارم که در مورد زندگي و مرگ گفت: زندگي کردن با مردن معني مي‌يابد، کليد ماجرا در مردن است، نه زندگي کردن. چگونه مردن برايش مهم بود؛ و خداوند آرزويش را به سر منزل مقصود رساند.

مرتضي ماه‌ها بود كه آسماني شده بود اما عقل زميني، قدرت درك عشق او را نداشت، عاشقان زمين را تنگناي محبس درد مي‌دانند و زماني كه پيك وصال فرا مي‌رسد از شادي و شعف در پوست خود نمي‌گنجند و ذكر قلب و روحشان اين است كه: مرده اوئيم و بدو زنده‌ايم.

 

تأليفات شهيد آويني

شهيد آويني همواره به دنبال انجام وظيفه بود. هيچ گاه به انجام کاري بسنده نمي کرد؛ روزي با نياز به حضور در جبهه جنگ، اسلحه در دست مي گرفت و در سنگر رزم حاضر مي شد و روزي در سنگر جهاد سازندگي، به رسيدگي بر مشکلات روستاييان محروم و زحمت کش مي پرداخت. روز ديگر، تصوير کشيدن رشادت هاي رزمندگان اسلام را وظيفه مي دانست و روزي هم نگارش مقاله ها و نکته هاي روشن گرانه را ضرور مي ديدند. بر اين اساس، اگر چه لحظه لحظه هاي زندگي او صرف خدمت به فرهنگ و انديشه اسلامي شد. آن چه از اين نوشته ها، به صورت مجموعه مقاله و يا کتاب و سر مقاله در نشريه ها و ... چاپ شده، چند اثر ارزش مند است که برخي از آن ها عبارتند از: آينه جادو، در سه مجلد؛ آغازي بر يک پايان؛ فردايي ديگر؛ تحقيقي مکتبي در باب توسعه و مباني تمدن غرب؛ فتح خون؛ گنجينه آسماني.

 

توان علمي و سلوک معنوي

يکي از علّت هاي مهم موفقيت شهيد آويني در عرصه هاي مختلف، برخورداري از توان مندي هاي بسيار علمي است. يکي از هم کاران او در اين باره مي گويد: قلم قوي مرتضي، اوّلاً نشأت مي گرفت از تسلط کاملش به مسائل اسلامي. من مي دانستم تفسير را واقعا خوب مي داند، زبان عربي بلد بود، حديث خيلي خوانده و روي نهج البلاغه کار کرده بود، با آن هوش و ذکاوتي که به تعبير خودش هميشه شاگرد اوّل کلاس ها بود. همه چيزها را توي حافظه خودش نگه داشته بود. از اين طرف، در ادبيات و شعر واقعا دست داشت و مسلط بود. سال ها بود، قلم مي زد. سال ها با اشعار آشنا بود، از همه مهم تر تسلط بيش از اندازه اش به عرفان و فلسفه بود. با مکاتب فلسفي آشنا بود و از قبل انقلاب درس فلسفه خوانده بود و بسيار مسلط بود. از آن طرف اهل سير و سلوک بود، واقعا توي اين سال ها سعي داشت، آن چه غير رضاي خداست، انجام ندهد.

 

کار براي خدا

شهيد آويني از جمله مردان الهي بود که در انجام کارهاي خود جز خشنودي حقّ به چيزي نمي انديشيد؛ يکي از دوستان او مي گويد:... [آقا مرتضي] مي گفت، زماني که انقلاب شد، سعي کردم تمام افعالم براي خدا باشد ... بارها مثلاً به خاطر صداي گرم و قشنگش به او پيشنهاد مي شد، فلان جا بخواند، يا متن بنويسد، مي گفت نمي پذيرم، اما يک بار مي ديديد که براي بعضي چيزها پا پيش مي گذاشت؛ مثلاً فرض کنيد رقص عَلَم، اصلاً مرتضي اهل اين نبود که براي کسي بنويسد و بخواند، اما در رقص عَلَم هم نوشت و هم خواند. مي گفت به خاطر اين که اين برنامه متعلق به امام حسين عليه السلام است. به من مي گفت، اصلاً تعلقي غير اين موضوعات ندارم ... اصلاً هم فکر اين را نمي کرد که مثلاً در قبال اين امري که انجام داده در اصل چيزي بخواهد ... توي تمام اين سال ها ... اصلاً يادم نمي آيد به فکرش خطور کرده باشد که نظام بايد به من ماشين بدهد... يا خانه بدهد... لذا در زمان شهادتش چيزي از خود باقي نگذاشت... در حالي که يک فوق ليسانس قبل از انقلاب بود و حداقل الان بايد يک خانه مي داشت، آن هم با اين زحمات شبانه روزي اش، کسي که 24 ساعته 3 شيفت کار مي کرد.

 

به دنبال وظيفه

شهيد آويني از مردان با اخلاصي بود که در طول عمر با برکت خود، هميشه در صدد انجام تکليف بود و در مراحل مختلف دوران پس از انقلاب اسلامي، با توجه به ضرورت ها و نيازها که پيش مي آمد، به انجام وظيفه مي پرداخت. يکي از دوستان او در اين باره مي گويد: [آقا مرتضي[ کسي بود که احساس مي کرد، تکليفي بر دوش اوست، چون تکليف داشت کار مي کرد. من مطمئن هستم اگر انقلاب نمي شد تا 20 سال ديگر فيلم مستند نمي ساخت. او معمار بود، ولي چون گفته بودند که تو هم اسلحه خودت را بردار و بيا پشت خاک ريز، آمده بود و من فکر مي کنم به غير از مجاهدت چيز ديگري نبود. به همين دليل، جنگ که تمام شد تقريبا تمام کارها را کنار گذاشت، به مسئله ديگري روي آورد که همان احياي فرهنگ اسلامي بود.

 

سادگي و بي توجهي به ماديات

آويني تا پايان عمر بسيجي ماند. زندگي ساده و بي پيرايه به دور از زرق و برق، بي تکلف بودن، صفا و صميميّت، وفا و صداقت از مهم ترين ويژگي هاي وي بود. همواره به دوستان خود مي گفت: «کارتان را انجام بدهيد مسائل مالي خودش درست مي شود، روزي را خدا مي فرستد». چيزي که برايش اصلاً مهمّ نبود، ماديات و دنيا و مسئله هاي خودش بود. مهم نبود که چه مي خورد و کجا مي خوابد. گاهي يک کارتن بر زمين مي انداخت و روي آن مي خوابيد که سريع تر بلند شود و به کارهايش برسد...

ايشان غالبا يک لباس خاکي، شلوار خاکي بسيجي و يک اُورکتي که بچه هاي جبهه هميشه تنشان بود، به تن مي کردند. بيشتر وقت ها با همين تيپ بود، تابستان و زمستان ... ايشان غذاي درست و حسابي نمي خورد، يک نان و پنير و کشمش و... گاهي وقت ها ما هم به ايشان مي پيوستيم و يک مدّت نان و پنير و کشمش مي خورديم، البتّه ما دوام نياورديم و برگشتيم به همان روال خودمان اما ايشان ادامه مي دادند...

 

خستگي ناپذير در کار

چون شهيد آويني براي خدا کار مي کرد، هيچ وقت احساس خستگي نمي کرد و محدوده زماني خاصّي براي انجام وظيفه نمي شناختند. يکي از هم رزمان وي مي گويد: «يادم هست که شبانه روز کار مي کرد. از عجيب ترين چيزهايي که در اين دوره آشناييمان از مرتضي ديديم، خستگي ناپذيري اش بود. يادم هست که مثلاً توي اتاق جهاد، فيلم ها را براي مونتاژ کردن مي ديد؛ چون مونتاژ و صداگذاري و کارگرداني؛ يعني همه چيزها با خودش بود. فيلم ها را که مي ديد ما مي رفتيم خانه. وقتي بر مي گشتيم مي ديديم دوباره پشت ميز نشسته، به او مي گفتيم: آقا مرتضي چه کار داري مي کني؟ مي گفت: ديشب بيدار بودم تا اين کار را تمام کنم. گاهي اوقات اتفاق مي افتاد که سه شبانه روز مداوم بيدار بود. در تمام اين سال ها من يادم هست که بسيار اندک مي خوابيد. بارها مثلاً بعد از 24 ساعت، 48 ساعت بيداري موقعي که مي خواست بخوابد تازه اصرار داشت روز بخوابد. شب ها غالبا نمي خوابيد. تازه آن وقت که مي خواست بخوابد اصرار داشت که مثلاً ظرف دو ساعت بعد بيدارش کنيم...

 

ارادت و عشق به ولايت

شهيد آويني همواره گوش به فرمان ولايت بود و به دوستان خود بارها گفته بود: «صداي من به جايي نمي رسد امّا اگر مي شد برسد مي گفتم، بايد در اين مملکت براي نفوذ گسترده تر رأي ولايت تلاش کرد. نبايد راضي شد و گذاشت که اوامر آقا در پيچ و خم توجيهات و تفسيرهاي غلط معطل بماند». نمود واقعي عشق آويني به ولايت، در نوع کارها و انجام وظيفه هايي که به او سپرده مي شد، به خوبي ديده مي شود. در نامه اي که به مقام معظم رهبري نوشته اند، ارادت به ولايت موج مي زند: او ولايت فقيه را ادامه ولايت اهل بيت عليه السلام مي دانست.

 

عشق به نماز

از ويژگي هاي شهيد آويني کوشيدن درباره نماز بود. همه کساني که با آويني بودند، مي گويند: مهم ترين مسئله زندگي شان مسئله نماز بود و مقيّد بودند اوّل وقت بخوانند، خيلي هم نمازشان حال داشت. به يکي از دوستانش که به او گفته بود، نمي دانم چرا هميشه سر نماز حواسم پرت است...، گفتند: «مواظب باش کسي که سر نماز حواسش هميشه پرت است، در زندگي هميشه حواسش پرت خواهد بود؛ يعني زندگي اش هيچ حالت منظمي ندارد...» توصيه مي کرد: «سعي کن نمازت برايت مهم ترين چيز باشد و سعي کن نمازت را با توجّه بخواني». همسر شهيد آويني در اين باره مي گويد: «خيلي اهميّت به نماز اوّل وقت مي دادند... نماز شبشان تقريبا در هيچ شرايطي ترک نمي شد. ايشان روح عبادات را دريافت مي کردند، حقيقت اين عبادات در اعمالشان متجلّي مي شد. ممکن بود نمازشان از نظر زماني زياد طول نکشد، ولي دريافتي که از عبادت مي کردند، خيلي زياد بود. چون عبادت کاري نبود که از سر عادت انجام بدهند، با تمام روح و قلب پيش خداوند حاضر مي شدند.

 

عشق به شهيدان

از مهم ترين اموري که شهيد آويني عاشقانه به آن ها ارادت داشت، شهدا بودند. بر اين اساس، هميشه در برخورد با خانواده شهدا و آثار بر جاي مانده از شهيدان و در گوش دادن به خاطره هاي آنان فروتني وصف ناشدني از خود نشان مي داد. گريه هاي دل سوزانه او در موقع حاضر شدن بر سر مزار شهيدان، زبان زد همه دوستانش است. نقل مي کنند، وقتي براي او تعريف کردند، در فکّه کانالي هست که قتل گاه گروهي از رزمندگان اسلام از لشکر بيست و هفت است... آقا مرتضي گفته بود: «محض تبرّک، يک مشت از خاک آن بچه ها را برايم بياوريد». و دست آخر هم دلش طاقت نياورده بود و باز خودش راه افتاد و به آن جا رفته بود... در همان جا نيز به آرزوي ديرينه خود، شهادت، نايل شد.

 

در آرزوي شهادت

از آرزوهاي هميشگي آويني شهادت بود. وقتي يکي از دوستانش شهيد مي شد، ناراحتي و نگراني اش از اين بود که چرا او شهيد نشده است. او مي گفت: «نمي دانم چرا من نرفتم. درست مي ديدم، در آخرين لحظه تير مي آمد به بغل دستي من مي خورد و به من نمي خورد». مرتضي دل باخته شهادت بود و شايد همگان ديدند، عاشوراي سال 67 بود که همراه با بچه هاي جنگ به دليل بسته شدن راه شهادت سخت مي گريست. در زمان جنگ ايشان خيلي شوق جبهه داشت و حتي مي توانيم بگوييم، پَر پَر مي زد تا در جبهه حاضر بشود. هر از گاهي فرصت برايش پيش مي آمد، از اين فرصت ها استفاده مي کرد و خودش را به جبهه مي رساند. عجيب اين که هر دفعه هم که ايشان جبهه مي آمدند، به دليل آن سير عبادي که داشتند، تنها چيزي که دنبالش بودند، مسئله شهادت بود. ايشان تنها دست مزدي که از خداوند مي خواست، اين بود که فوز عظيم شهادت را نصيبشان کند.

 

شهيد آويني در کلام و نگاه رهبري

مقام معظم رهبري به دليل احترام خاصّي که براي بسيجيان مخلص و هنرمندان متعهد و مسلمان انقلابي قائل هستند، همواره در گرامي داشت آنان پيش قدم بوده و هستند. ايشان با وجود مسؤوليت هاي سنگيني که دارند، در روز تشييع پيکر شهيد فرزانه سيدمرتضي آويني، حضور پيدا کردند. پس از پايان مراسم چون به دليل ازدحام مردم نتوانستند، از نزديک خانواده آن شهيد بزرگوار را ببينند، به مسؤول آن روز حوزه هنري فرمودند: «از طرف بنده به خانواده شهيد تسليت بگوييد، گر چه من خودم هم در اين مصيبت داغدار هستم». ايشان، چندي پس از آن، در روي قرآني که آن را به خانواده شهيد آويني، هديه کردند، اين عبارت را به دست خط مبارک خود نوشته بودند: «به ياد شهيد عزيز، سيد شهيدان اهل قلم، آقاي سيدمرتضي آويني که يادش غالبا با من است.

 

آويني مايه فخر مدينه هنر

استاد فلسفه دانشگاه تهران، دکتر رضا داوري، درباره شهيد آويني مي گويد: آويني در شمار کساني بود که هر چه به ايشان نزديک تر مي شدي، آنان را از آن چه مي پنداشتي بهتر و بزرگ تر مي يافتي. کساني هم هستند که ظاهر آراسته و موجّه دارند و همه خوبي ها را به خود مي بندند و حتي از نام نيک نيکان بهره برداري مي کنند و اگر لازم شود، در ستايش فضيلت داد سخن مي دهند، اما اگر پرده بر افتد بوي باطن شان شهري را متعفن مي کند. من که گاهي بخصوص در سال هاي اخير فتنه و آزمايش، در تنهايي خود احساس غربت مي کردم و مي شنيدم که بعضي از دنيا داران ظاهر ساز و فرصت طلب رياکار چه ها مي کردند و مي گفتند، به ياد دوستي و دوستاني مثل آويني مي افتادم و خود را تسلّي مي دادم... يکي از خوش بختي هاي من اين بوده است، که دوستاني هر چند اندک مثل آويني داشته ام و دارم و با او در غربت و مظلوميّت زيسته ام. آخر آويني خيلي غريب بود و اگر امروز بعد از شهادتش مايه فخر مدينه هنر و مجاهده شده است، از آن جاست که مرگ و بخصوص شهادت، جوهر آدمي را آشکار مي سازد.

 

انسان، مرگ، شهيد

انسان در همه حال خود را پنهان مي دارد. مگر آن گاه که خودش را در خطر ببيند. در هنگام اضطرار و در معرکه جنگ، آن گاه که مرگ را نزديک مي يابد، اگر بخواهد هم چنان خودش را پنهان نمايد، بايد که جان شيرين را بهاي حفظ نقاب ظاهر کند و از جان بگذرد، اما از چهره ريايي خويش در نگذرد که نمي تواند. پس چون پاي مرگ در ميان آمد ملاحظات و مصالح را هر چه هست وا مي گذارد و آن ذات پنهان خويش را رها مي کند که ظهور يابد... آنان که صفت ترس را از ذات خويش بر نکنده اند، اگر چه در چشم خلق به شجاعت و جسارت مشهور باشند، چون پاي مرگ در ميان آيد، هم چون مارمولکي که از وحشت رعد و برق در سوراخ مي خزد، از معرکه جنگ مي گريزند. در اين هنگامه است که تعلّقات هر چه هست ظهور و بروز مي يابند... تعلّقات هر چه بيشتر باشند، شهوت زيستن بيشتر است؛ خواست حفظ حيات، حتي به بهاي بندگي نامردمان... پس کمال انقطاع در آمادگي براي مرگ است، نه از سر يأس و دل زدگي که از سر آزادگي... و چنين است که شهيدي از ميان انسان ها انتخاب مي شود. شهيد منتظر مرگ نمي ماند، اين اوست که مرگ را بر مي گزيند، پيش از آن که مرگ ناخواسته به سراغ او بيايد، به اختيار خويش مي ميرد.

وسيد مرتضي آويني از کساني بود که خود شهادت را در نمازهاي شبش خواسته بود و در اين راه قدم نهاد وبه آرزوي ديرينه خود رسيد.

خداي سبحان بر درجاتش بيفزايد.

 

منابع :

1 - کتاب همسفر خورشيد

2 - غم فراق

3 – سايت شهيد آويني

4 – سايت هاي مختلف

 






[ جمعه 20 فروردین 1395  ] [ 5:17 PM ] [ احمد ]
نظرات 0
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ


استان خراسان رضوی:شهرستان مشهدمقدس

آمار سايت
كل بازديدها : 4081767 نفر
تعداد نظرات : 49 عدد
تاريخ ايجاد وبلاگ : پنج شنبه 14 خرداد 1394  عدد
كل مطالب : 13380 عدد
آخرين بروز رساني : یک شنبه 3 فروردین 1399 
کد موزیک آنلاین برای وبگاه
امکانات وب