تاريخ : شنبه 12 تیر 1389  | 2:53 PM | نويسنده : Mohammad ali Hajian

دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد.
نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالید.
بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند.
مرد جوان عصازنان به عیادت نامزدش میرفت و از درد چشم مینالید.
موعد عروسی فرا رسید.
زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهر هم که کور شده بود.

مردم میگفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باشد.

20 سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت، مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود.
همه تعجب کردند. مرد گفت:
"من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردمد"







نظرات 0
تاريخ : شنبه 12 تیر 1389  | 2:40 PM | نويسنده : Mohammad ali Hajian
 یا رب العالمین
 
 
 
 
 
یااباصالح " عج "
 
 
نظر ز راه نگیرم مگر که باز آیی
                                دوباره پنجره ها را به صبح بگشایی

ادامه مطلب




نظرات 0
تاريخ : جمعه 11 تیر 1389  | 7:13 PM | نويسنده : Mohammad ali Hajian
اگه یكی رو دیدی وقتی داری رد میشی بر می گرده ونگات می كنه بدون براش مهمی اگه یكی رو دیدی كه وقتی داری میری بر می گردو با عجله میاد به سمتت بدون براش عزیزی اگه یكی رو دیدی كه وقتی داری می خندی بر می گرده و نگات می كنه بدون واسش قشنگی اگه یكی رو دیدی كه وقتی داری گریه می كنی میاد با هات اشك می ریزه بدون دوستت داره






نظرات 0
تاريخ : جمعه 11 تیر 1389  | 7:11 PM | نويسنده : Mohammad ali Hajian
از کسی که دوستش داری ساده دست نکش. شاید دیگه هیچ کس رو مثل اون دوست نداشته باشی و از کسی هم که دوستت داره بی تفاوت عبور نکن .چون شاید هیچ وقت ،هیچ کس تو رو مثل اون دوست نداشته باشد  






نظرات 0
تاريخ : جمعه 11 تیر 1389  | 7:08 PM | نويسنده : Mohammad ali Hajian
زن از مرد پرسید من خوشگلم؟گفت نه .گفت دوستم داری؟گفت نوچ؟گفت اگه بمیرم برام گریه میکنی؟ گفت اصلا؟زنه چشماش پر از اشک شد. هیچی نگفت:مرد گفت:تو خوشگل نیستی زیبا ترین هستی.تورودوست ندارم چون عاشقتم. اگه تو بمیری برات گریه نمیکنم چون من هم می میرم **






نظرات 0
تاريخ : جمعه 11 تیر 1389  | 7:05 PM | نويسنده : Mohammad ali Hajian
لقمان و پیرمرد

 روزی لقمان در کنار چشمه ای نشسته بود . مردی که از آنجا می گذشت از لقمان پرسید : چند ساعت دیگر به ده بعدی خواهم رسید ؟ لقمان گفت : راه برو . آن مرد پنداشت که لقمان نشنیده است . دوباره سوال کرد : مگر نشنیدی ؟ پرسیدم چند ساعت دیگر به ده بعدی خواهم رسید ؟ لقمان گفت : راه برو . آن مرد پنداشت که لقمان دیوانه است و رفتن را پیشه کرد . زمانی که چند قدمی راه رفته بود ، لقمان به بانگ بلند گفت : ای مرد ، یک ساعت دیگر بدان ده خواهی رسید . مرد گفت : چرا اول نگفتی ؟ لقمان گفت : چون راه رفتن تو را ندیده بودم ، نمی دانستم تند می روی یا کند . حال که دیدم دانستم که تو یک ساعت دیگر به ده خواهی رسید .







نظرات 0
تاريخ : جمعه 11 تیر 1389  | 7:03 PM | نويسنده : Mohammad ali Hajian

لقمان در آغاز، برده خواجه ای توانگر و خوش قلب بود. ارباب او در عین جاه و جلال و ثروت و مکنت دچار شخصیتی ضعیف و در برابر ناملایمات زندگی بسیار رنجور بود و با اندک سختی زبان به ناله و گلایه می گشود، این امر لقمان را می آزرد اما راه چاره ای به نظر او نمی رسید، زیرا بیم آن داشت که با اظهار این معنی، غرور خواجه جریحه دار شود و با او راه عناد پیش گیرد. روزگاری دراز وضع بدین منوال گذشت تا روزی یکی از دوستان خواجه خربزه ای به رسم هدیه و نوبر برای او فرستاد. خواجه تحت تأثیر خصائل ویژه لقمان، خربزه را قطعه قطعه نمود به لقمان تعارف کرد و لقمان با روی گشاده و اظهار تشکر آنها را تناول کرد تا به قطعه آخر رسید، در این هنگام ....

خواجه قطعه آخر را خود به دهان برد و متوجه شد که خربزه به شدت تلخ است. سپس با تعجب زیاد رو به لقمان کرد و گفت: چگونه چنین خربزه تلخی را خوردی و لب به اعتراض نگشودی؟ لقمان که دریافت زمان تهذیب و تأدیب خواجه فرا رسیده است، به آرامی و با احتیاط گفت: واضح است که من تلخی و ناگواری این میوه را به خوبی احساس کردم اما سالهای متمادی من از دست پر برکت شما، لقمه های شیرین و گوارا را گرفته ام، سزاوار نبود که با دریافت اولین لقمه ناگوار، شکوه و شکایت آغاز کنم. خواجه از این برخورد، درس عبرت گرفت و به ضعف و زبونی خود در برابر ناملایمات پی برد و در اصلاح نفس و تهذیب و تقویت روح خود همت گماشت و خود را به صبر و شکیبایی بیاراست







نظرات 0
تاريخ : پنج شنبه 10 تیر 1389  | 6:17 PM | نويسنده : Mohammad ali Hajian
عقاب وقتی می‌خواهد به ارتفاع بالاتری صعود کند، در لبه‌ی یک صخره، به انتظار یک اتفاق می‌نشیند!
 
 می‌دانید اتفاق چیست؟ گردبادی که از رو‌به‌رو بیاید!
 
 عقاب به محض این‌که ‌آمدن گردباد را حس‌کرد، بال‌های خود را می‌گشاید و اجازه می‌دهد ‌باد، او را با خود بلند کند.
 
 به محض این‌که طوفان قصد سرنگونی عقاب را کرد، این پرنده‌ی بلند‌پرواز، سر خود را به‌سوی آسمان بلند می‌کند و عمود بر طوفان می‌ایستد و مانند گلوله‌ی توپی، به سمت بالا پرتاب ‌می‌شود. او آن‌قدر با کمک باد مخالف، اوج ‌می‌گیرد تا به ارتفاع موردنظر برسد و آن‌گاه با چرخش خود به‌سوی قله‌ی موردنظر، در بالاترین نقطه‌ی کوهستان، مأوا می‌گزیند.
 

ادامه مطلب




نظرات 0
تاريخ : پنج شنبه 10 تیر 1389  | 6:10 PM | نويسنده : Mohammad ali Hajian
اگر به فکر دنیایی عاری از استرس هستید، بهتر است این فکر را از سرتان بیرون کنید، چون غیرممکن است.
اگر مایل‌اید استرس را از زندگی خودتان کاملا حذف کنید، باز هم چندان میسر نیست و بهترین راه، کاهش استرس و داشتن برخوردی مناسب با آن است. به این ترتیب با وجود تنش‌های مختلف زندگی روزمره، آرامش خواهید داشت و زندگی کردن برای شما، بدون فشار روحی خواهد شد.
برای آنکه روزگارتان را بدون‌ درگیری و تشدید تنش سپری کنید، به این راهکارها توجه کنید:
- از کارها و مسایل کوچک شروع کنید.
خودتان را غرق تغییرات بزرگ نکنید، به خصوص اگر چند تغییر و تحول بزرگ هم‌زمان شوند، شدیدا استرس‌زا می‌شوند. در طول روز نمی‌توانید چند پروژه مهم را آماده کرده، به کارهای بچه‌ها رسیدگی کنید و در فلان جلسه یا مراسم هم شرکت کنید.
- ارتباطات را فراموش نکنید.

ادامه مطلب




نظرات 0
تاريخ : پنج شنبه 10 تیر 1389  | 6:05 PM | نويسنده : Mohammad ali Hajian
چاک از یک مزرعه‌دار در تکزاس یک الاغ خرید به قیمت ۱۰۰ دلار. قرار شد که مزرعه‌دار الاغ را روز بعد تحویل بدهد. اما روز بعد مزرعه‌دار سراغ چاک آمد و گفت: «متأسفم جوون. خبر بدی برات دارم. الاغه مرد.» چاک جواب داد: «ایرادی نداره. همون پولم رو پس بده.» مزرعه‌دار گفت: «نمی‌شه. آخه همه پول رو خرج کردم.» چاک گفت: «باشه. پس همون الاغ مرده رو بهم بده.» مزرعه‌دار گفت: «می‌خوای باهاش چی کار کنی؟» چاک گفت: «می‌خوام باهاش قرعه‌کشی برگزار کنم.» مزرعه‌دار گفت: «نمی‌شه که یه الاغ مرده رو به قرعه‌کشی گذاشت!» چاک گفت: «معلومه که می‌تونم. حالا ببین. فقط به کسی نمی‌گم که الاغ مرده است.» یک ماه بعد مزرعه‌دار چاک رو دید و پرسید: «از اون الاغ مرده چه خبر؟» چاک گفت: «به قرعه‌کشی گذاشتمش. ۵۰۰ تا بلیت ۲ دلاری فروختم و ۸۹۸ دلار سود کردم.» مزرعه‌دار پرسید: «هیچ کس هم شکایتی نکرد؟» چاک گفت: «فقط همونی که الاغ رو برده بود. من هم ۲ دلارش رو پس دادم.»






نظرات 0
تاريخ : پنج شنبه 10 تیر 1389  | 6:02 PM | نويسنده : Mohammad ali Hajian

حدود 3سال پیش تصویری دربرخی نشریات داخلی وسایت های اینترنتی منتشر شد که اشک چشم بسیاری را درهمان لحظات اول جاری ساخت .
به گزارش البرز تصویری که ازآن باعناوین مختلف مانند"عشق واقعی" نام برده میشد عکس شیون زدن پرنده نری بود که بالای سرجفت خود

که روی آسفالت یک خیابان جان داده بود را نشان میداد.

این تصاویر  آنقدر تاثیرگذار بود که کاربه حاشیه پردازی هم رسید طوری که برخی روزنامه ها نوشتند "این پرنده نر وقتی بالای سرجفت

بی جان خود شیون میکشیدخودنیزجان داد"اما حقیقت کمی متفاوت ترازاین حاشیه ها بود.

آنچه ازاین تصویر روایت میشود آنست که این اتفاق درکشور اوکراین رخ داده است وعکاس آن بادریافت مبالغ کلانی آن را به یک

روزنامه فرانسوی فروخت .

این تصویر آنقدر صریح و شفاف با مخاطب ارتباط برقرارمیکرد که تعدادی از روزنامه های فرانسوی درفاصله کوتاهی اقدام به انتشار

آن نمودند . اما تصاویر مذکور توانستند پا را از مرزهای خاکی فراتر گذاشته و پس از فرانسه به خاک آمریکا رسوخ وسپس بسیاری

ازکشورها را تحت تاثیرحقیقت خود قرار دهند.

در ابتدا یک تصویر و سپس تصویر دیگری از این مجموعه درکشورمان منتشر میشود که مهمترین آن تصویری است که پرنده نر با دیدن

 جسم بی جان جفتش درحال ناله کردن است .

روایت این تصویربه این شکل بیان شده که :

در تصویر اول پرنده ماده بدلیلی که هنوز عنوان نشده زخمی شده و روی زمین میافتد

بلافاصله پرنده نر بالای سراو حاضرشده وبه مراقبت او جفت خود مشغول میشود, پرنده زخمی که گویا قادر به حرکت نمیشود ساعتها روی

 جاده وروی آسفالت باقی میماند وهمین مسئله باعث میشود تا جفتش بدنبال تهیه غذا برایش اقدام کند وچند بار باتهیه غذا به سراغش میآید


شبکه خبری البرز 


ادامه مطلب




نظرات 0
تاريخ : پنج شنبه 10 تیر 1389  | 12:00 AM | نويسنده : Mohammad ali Hajian
اگر تا به حال میل به آواز خواندن به شما دست داده است چه زیر دوش حمام، چه در اتومبیل، یا شاید هم در مهمانی که هیچکس را آنجا نمی‌شناختید باید با آغوش باز پذیرای آن باشید. این هنر باستانی نه تنها حس خوبی به آدم می‌دهد، بلکه می‌تواند احساس درد و ناراحتیتان را برطرف کند و حتی عمرتان را طولانی تر کند.
اگر صدایتان به جز صحبت کردن، برای آواز خواندن هم استفاده کنید، فواید بسیار زیادی نصیبتان می‌شود.
 
سوزانا‌هانسر، رئیس دپارتمان موسیقی درمانی در دانشگاه موسیقی برکلی، می‌گوید «وقتی به جای حرف زدن، آواز می‌خوانید، در صدایتان آهنگ، موسیقی و اوج و حزیز دارد که باعث می‌شوئد بتوانید خود را عمیق تر بیان کنید. از آنجا که خواندن عملی درونی است (که به بدن ما مربوط می‌شود) مطمئنا تغییراتی رادر جسممان پدید می‌آورد.»
 
آواز خواندن استرس و درد را کاهش می‌دهد

ادامه مطلب




نظرات 1

تعداد کل صفحات : 10 :: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10