خوب میشناسمت آقاجان؟!...

می شناسمت.

می پرسند:میشناسی اش؟

می گویم:خوب،خوب!

شك میكنم.البته نه خوب خوب،ولی امیدوارم بهتر از دیگران.

می گویند:پس از او بگو!

می گویم از كجا شروع كنم؟

می گویند از هر كجا كه میخواهی؛ازصفات،اخلاق،ظاهرش.

(به ادامه مطلب مراجعه فرمایید)


ادامه مطلب


[ پنج شنبه 7 آذر 1392  ] [ 9:43 PM ] [ محمد معزی زاده ]
[ نظرات (0) ]

یا اباصالح المهدی "عج " مددی مولا جان

اول خدا

یا اباصالح المهدی "عج " مددی مولا جان

سلام بر سپیده بر سجود سبز و ساده‌ات

و آسمان آبی نگاه رو به جاده‌ات

بخوان بخوان طلسم شب شکن‌ترین صدای توست

و آخرین امید ما صدای آشنای توست

فقط بگو چقدر تا سپیده راه مانده است

و چند درد دل برای گوش چاه مانده است

به روح سبز و ساده‌ات قسم که زرد گشته‌ام


ادامه مطلب


[ جمعه 1 آذر 1392  ] [ 7:06 PM ] [ محمد معزی زاده ]
[ نظرات (2) ]

ورود امام زمان اکیدا ممنوع!

یک هفته بود کارتهای عروسی روی میز بودند. هنوز تصمیم نگرفته بود چه کسانی را دعوت کند. لیست مهمانها و کارهای عروسی ذهنش را پر کرده بود…
برای عروس مهم بود که چه کسانی حتما در عروسی اش باشند. از اینکه داییش سفر بود و به عروسی نمی رسید دلخور بود…
کاش می آمد …
خیلی از کارت ها مخصوص بودند. مثلا فلان دوست و فلان رئیس … خودش کارتها را می برد با همسرش! سفارش هم میکرد که حتما بیایند…
اگر نیایید دلخور میشوم. دلش می خواست عروسی اش بهترین باشد. همه باشند و خوش بگذرانند. تدارک هم دیده بود. آهنگ و ارکست هم حتما باید باشند، خوش نمی گذرد بدون آنها! (به ادامه مطلب مراجعه فرمایید)


ادامه مطلب


[ جمعه 1 آذر 1392  ] [ 7:00 PM ] [ محمد معزی زاده ]
[ نظرات (1) ]