با بهار می آیی!


 

یا أیُها العَزیز!

 

تو از فراز زمین، از غبار می آیی
از انتهای شب انتظار می آیی

سوار ابر به سمت عروج می تازی
به دست، بیرقی از ذوالفقار می آیی

تو از قبیله نوری، تو از قبیله طور
تو با عشیره آیینه دار می آیی

تو از تبار غدیری و از نژاد فدک
چرا به ساحل دل، سوگوار می آیی

***


پر است خلوتم از عطر ناب شب بو ها
فدای آمدنت! ... با بهار می آیی ؟

***


ادامه مطلب


[ سه شنبه 29 دی 1388  ] [ 1:23 AM ] [ محمد معزی زاده ]
[ نظرات (0) ]