یار امام زمان
 
عضو باشگاه وبلاگ نویسان راسخون بلاگ
 

مریم توفیقی


مست می وصالم آقا بده جوابی
جانم فدای نامت دیگر نمانده تابی
آقای خوب قلبم اینجا دلی شکسته
اینجا دلی اسیر است از شرم و از خرابی
آقا نشانی ات را مرغ دلم نداند
این مرغک گنهکار دنبال دان و آبی
هر دم صدای قلبم آهسته می شود تو
اما هنوز غایب دریایی و سرابی
محو نگاه جانت گشته است چشم جانم
دیدار تو به رویا آری شبیه خوابی
این کوچه و خیابان بی تو صفا ندارد
همچون تمام دریا در موجی از حبابی
ای حاجت رمیده اشفع لنا بخوان تو
در ابتدای نامش دانم که مستجابی
 


 





، 
 
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 26 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

دردهاراطبیب یعنی تو
ذکر امن یجیب یعنی تو
ساکنان دیار غربت را
آشنای غریب یعنی تو
بر ستمدیدگان این عالم
سر فتح غریب یعنی تو
بهر غمنامه در و دیوار
آخرین غم نصیب یعنی تو
آن که دارد به دل زداغ حسین
ناله هایی عجیب یعنی تو
ای به قربان وتر نافله ات
شفع یوم الحسیب یعنی تو
گرچه مرد عمل نبودم لیک
منتظر را حبیب یعنی تو





، 
 
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 26 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]

حسین آرامی


او از تبار آفتاب و نسل آب است
در چشمهایش کودک آیینه خواب است
باران مهتاب است در آرام شبها
فرط عطش را ابر عشق او جواب است
گل می‌شکوفد دمبدم با یاد سبزش
با یاد او سطح چمن در پیچ و تاب است
آرامش دلهای عاشق همره اوست
کی با حضور او دلی در اضطراب است
در چشمهایش برق لبخندی است پنهان
در دستهایش هرم خورشیدی مذاب است
از پیچ در پیچ سکوت آسمانها
میاید و مهتاب او را در رکاب است
آرامش باد سحر دارد عبورش
آهسته می‌آید ولی نفس شتاب است
دریا، دلش را تاب گنجایش ندارد

طوفانی آغاز صبح انقلاب است
میراث‌دار چشمه‌های پاک و جوشان
او از تبار آفتاب و نسل آب است
 





، 
 
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 26 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]

حسین آرامی


کسی از دوردست می‌آید
زلف آشفته ، مست می‌آید

کسی از انجماد ذهن زمین
می‌زده ، ‌می‌پرست می‌آید

چشم‌هایش پر از طراوت روز
آفتابی به دست می‌آید

گیسوانش رها به دست نسیم
با صبا هم‌نشست می‌آید

در تکاپوی فرصت فردا
فارغ از هرچه هست می‌آید

طرح گنگ تبسمی برلب
چابک و فرز و چست می‌آید

سیلان ستاره همراهش
گه‌فرا،‌ گاه پست می‌آید

آنکه تصویر شب در آیینه
با سحر در شکست می‌آید

آنکه در خلوت نیستانها
قامت عشق بست می‌آید

چار تکبیر زد به هفت سرا

یأس از هم گسست می‌آید

کسی از انتهای آگاهی

کسی از دور دست می‌آید





، 
 
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 26 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

احسان نصری نژاد


اذان جمکران شوری به پا کرد

دلم را از غم عالم جدا کرد

صبا را گشته بودم محرم راز

مرا با رمز غیبت اشنا کرد

بخوان در دل تمنای فرج را

بگو شاید نگاهی هم به ما کرد

چو یعقوب از غم یوسف بنالید

به بوی جامه اش او را شفا کرد

نباشد گل به بستان در زمستان

گل نرگس به هر باغی وفا کرد

ببینیم در جهان عدل علی را

اگر امد حکومت را به پا کرد

اگر ابری بییاید روی خورشید

مشو نومید وباید بس دعا کرد

خدا یا عمر من را طاقتی بخش

که بینم غیبت کبری رها کرد





، 
 
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 26 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

علیرضا فولادی


به چشم من ببخش- آسمانی!-

افق‌افق طلوع ناگهانی

بیا و ماه لحظه‌های من باش

در این هزارویک شب کتانی

بهار من که بی تو بی تو بی تو

خزانی‌ام خزانی‌ام خزانی

بیا و برگ زیستن بیاور

برای این درخت استخوانی

تو را به انتظار می‌سرایند

تمام سروهای ارغوانی

تویی که کوله‌بار دستهایت

پر است از خدا و مهربانی





، 
 
نوشته شده در تاريخ دوشنبه 25 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

مریم سقلاطونی


پر کن دوباره کیل مرا ایهاالعزیز

دست من و نگاه شما ایهاالعزیز

رو از من شکسته مگردان که سالهاست

رو کرده ام به سمت شما ایها العزیز

جان را گرفته ام به سر دست و آمدم...

از کوره راه های بلا ایهاالعزیز

وادی به وادی آمده ام از درت مران

وا کن دری به روی گدا ایهاالعزیز

چیزی که از بزرگی تو کم نمیشود

iین کاسه را...فاوف لنا...ایهاالعزیز

ما جان ومال باختگان را رها مکن

بگذار بگذرد شب ما ایهاالعزیز

.. .دستم تهی است راه بیابان گرفته ام

محتاج یک نگاه تو یا ایهاالعزیز





، 
 
نوشته شده در تاريخ دوشنبه 25 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]

مریم توفیقی


مست می وصالم آقا بده جوابی
جانم فدای نامت دیگر نمانده تابی
آقای خوب قلبم اینجا دلی شکسته
اینجا دلی اسیر است از شرم و از خرابی
آقا نشانی ات را مرغ دلم نداند
این مرغک گنهکار دنبال دان و آبی
هر دم صدای قلبم آهسته می شود تو
اما هنوز غایب دریایی و سرابی
محو نگاه جانت گشته است چشم جانم
دیدار تو به رویا آری شبیه خوابی
این کوچه و خیابان بی تو صفا ندارد
همچون تمام دریا در موجی از حبابی
ای حاجت رمیده اشفع لنا بخوان تو
در ابتدای نامش دانم که مستجابی
 





، 
 
نوشته شده در تاريخ دوشنبه 25 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

دردهاراطبیب یعنی تو
ذکر امن یجیب یعنی تو
ساکنان دیار غربت را
آشنای غریب یعنی تو
بر ستمدیدگان این عالم
سر فتح غریب یعنی تو
بهر غمنامه در و دیوار
آخرین غم نصیب یعنی تو
آن که دارد به دل زداغ حسین
ناله هایی عجیب یعنی تو
ای به قربان وتر نافله ات
شفع یوم الحسیب یعنی تو
گرچه مرد عمل نبودم لیک
منتظر را حبیب یعنی تو





، 
 
نوشته شده در تاريخ دوشنبه 25 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

حسین آرامی


او از تبار آفتاب و نسل آب است
در چشمهایش کودک آیینه خواب است
باران مهتاب است در آرام شبها
فرط عطش را ابر عشق او جواب است
گل می‌شکوفد دمبدم با یاد سبزش
با یاد او سطح چمن در پیچ و تاب است
آرامش دلهای عاشق همره اوست
کی با حضور او دلی در اضطراب است
در چشمهایش برق لبخندی است پنهان
در دستهایش هرم خورشیدی مذاب است
از پیچ در پیچ سکوت آسمانها
میاید و مهتاب او را در رکاب است
آرامش باد سحر دارد عبورش
آهسته می‌آید ولی نفس شتاب است
دریا، دلش را تاب گنجایش ندارد

طوفانی آغاز صبح انقلاب است
میراث‌دار چشمه‌های پاک و جوشان
او از تبار آفتاب و نسل آب است
 


 





، 
 
نوشته شده در تاريخ دوشنبه 25 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

اروجعلی شهودی


آی آچان قلبیلری دوم دورو آیدین حوزونو
کایناتین گوزو حسرتده دی گورسون یوزونو

آی گوزه ل لیه گویونون گورمه لی گویچه گونشی
نه قه ده ر گیزله ده جه سن بولودآلتدا ازونو

یاشاییش چوللری تاپسین ینی ده ن بلکه اوزون
بیرباخیم بو قوزئیین اوسته دولاندیر گوزونو

گل گیننان گورنئجه قوربان که سه جه لر یولونا
ساریبانلار دوه نی یالخی چوبانلار قوزونو

هارداسان هاردا آقا هاردا مکان ایله میسن
قولاق آسدیم هارا گوردوم دانیشیرلار سوزونو

بونه اوددورکی آلیشدیقجا آتیر جان یانانی
قاریاغیشدان قورویورگوزکوره سینده کوزونو

بو داغیلمیش اوره ییم سنده ن اوتور بیر تیکه دیر
قادان آللام بودور اول قیسسا سوزونده اوزونو

یا قوناق گل منی بیر یول یتیر ان ایسته ییمه
یا چاغیرکونلومی قوی بیر کره دادسین دوزونو

گوز یاشیملا سولارام آتدیم آتان یوللارینی
کیرپیگیمله سیله ره م گول اتیینده ن توزونو





، 
 
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 24 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]

مریم حقیقت


ستاره ی دوازدهم بتاب
رخصت دهید قافیه ها را به نام سِنگ
ای آخرین تلاوت باران امام سِنگ
این قبله را گلوله به تاراج برده است
اینجا نماز می شکند درمقام سِنگ
پر پر شده ست بر پر بابا کبوتری
یعنی هجوم فاجعه بر التیام سِنگ
این کاروان زخمی لب تشنه از کجاست؟!
زینب به دوش می رسد از کعبه شام سِنگ
دارد سپاه کفر زمان غرق می شود
جاریست از تمام زمین نیل؛رام سِنگ
باید دوباره فتح شود قبله گاه عشق
بالا رود بلال اذانی به بام سِنگ
ای آخرین ستاره ی خیبر شکن بتاب
بردار ذوالفقار علی(ع)از نیام سِنگ
((هرگزنمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده ی عالم)) قیام سِنگa





، 
 
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 24 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]

مهدی فرجی


در باغِ گل بر آتش نمرود می رسد

با شعر ، با صدای دف و عود می رسد

این بار هم به تارک طاغوت می خورد

سنگی که از فلاخن داوود می رسد

پیغمبرانِ آمده ، رفته! مبارک است

او که نوید مصحفتان بود می رسد

ای دستهای سبز دعا گل برآورید

او گرچه دیر کرده ولی زود می رسد

جز او به هیچ حادثه ای دل نبسته ایم

موعودِ جمعه ، جمعه ی موعود می رسد





، 
 
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 24 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]

قاسم صرافان


لب ما و قصه‌ی زلف تو، چه توهمی! چه حکایتی!
تو و سر زدن به خیال ما، چه ترحمی! چه سخاوتی!

به نماز صبح و شبت سلام! و به نور در نَسَبت سلام!
و به خال کنج لبت سلام! که نشسته با چه ملاحتی!

وسط «الست بربکم» شده‌ایم در نظر تو گم
دل ما پیاله، لب تو خم، زده‌ایم جام ولایتی

به جمال، وارث کوثری، به خدا حسین مکرری
به روایتی خود حیدری، چه شباهتی! چه اصالتی!

«بلغ العُلی به کمالِ» تو «کشف الدُجی به جمال» تو
به تو و قشنگی خال تو، صلوات هر دم و ساعتی

شده پر دو چشم تو در ازل، یکی از شراب و یکی عسل
نظرت چه کرده در این غزل، که چنین گرفته حلاوتی!

تو که آینه تو که آیتی، تو که آبروی عبادتی
تو که با دل همه راحتی ، تو قیام کن که قیامتی

زد اگر کسی در خانه‌ات، دل ماست کرده بهانه‌ات
که به جستجوی نشانه‌ات، ز سحر شنیده بشارتی

غزلم اگر تو بسازیم، و نی‌ام اگر بنوازیم
به نسیم یاد تو راضیم نه گلایه‌ای نه شکایتی

نه، مرا نبین، رصدم نکن، و نظر به خوب و بدم نکن
ز درت بیا و ردم نکن تو که از تبار کرامتی
 


 





، 
 
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 24 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

محمد سعید میرزایی


تقویم ، شرمسار هزاران نیامدن

یک بار آمدن وَ پس از آن نیامدن

این قصه مال توست بیا مهربانترین!

کاری بکن چقدر به میدان نیامدن؟

این خانه ی پر از گلِ پژمرده هم هنوز

عادت نکرده است به مهمان نیامدن

باران بدونِ آمدنش نیست بی گمان

مرگ است در تصور باران ، نیامدن

اما تو با نیامدنت نیز حاضری

کم نیست از تو چیزی ازین سان نیامدن

اشیاء خانه جمله ی تاریکِ رفتن اند:

آیینه ، عکس ، پنجره ، گلدان ، نیامدن...
 


 





، 
 
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 24 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]
(تعداد کل صفحات:9)      1   2   3   4   5   6   7   8   9