یار امام زمان
 
عضو باشگاه وبلاگ نویسان راسخون بلاگ
 

وقتی روشنایی، روشنایی حقیقی، همان که نقاشان نومیدانه تلاش می‌کنند روی تابلوهایشان نشان دهند، هر روز صبح از درزهای کرکره به درون می‌تابد، دیوار بالای سر تختخوابم را راه‌راه می‌کند. به من می‌گوید بازکن، زود باش بازکن، چیز نامنتظری در انتظارت است. چیز نامنتظر، روز است، متفاوت با همه‌ی روزهای دیگر. در مورد جزﺋیات و نکات، چشم تیزی دارم، می‌توانم شگفتی‌های کوچک را ببینم، حتی می‌توانم بگویم جز این‌ها چیز دیگری را نمی‌توانم ببینم. به طور مثال این گل‌ها را: ‏امروز چیزی ننوشته‌ام، رفته‌ام در جنگل گردش کرده‌ام و این گل‌های سرخ را آنجا یافته‌ام. آنها را چیده‌ام، چون رنگ‌شان مرا به یاد نوار سرخی انداخته است که بندباز، هنگام اجرای برنامه به موهایش می‌بست. اتاقی را که در آن گل‌های تازه وجود نداشته باشد، برای مدت زیادی نمی‌توانم تحمل کنم. گیاهان چیز دیگری هستند. یک گیاه در اتاق، حضوری زیادی مطمئن را می‌پراکند، مثل حضور یک زن و شوهر، برای ذوق و سلیقه‌ی من کمی سنگین است.
‏واقعه‌ی این گل‌ها، برای تمام  روز کافی است. شاید جمله‌ای مثل این به نظرتان غم‌انگیز بیاید، خوب، اگر این‌طور باشد از شما گله‌مندم. چون این گل‌ها حرف می‌زنند، آواز می‌خوانند. به همان اندازه‌ی باخ، اتاقم را از شادمانی لبریز می‌کنند.



ادامه مطلب

، 
 
نوشته شده در تاريخ شنبه 14 اسفند 1395  توسط [ra:post_author_name]

سرباز متعلق به امام است و روی پیشانی خود حک کرده: وقف صاحب الزمان
سرباز دنبال زیارت نیست، دنبال رضایت است.

که اگر رضایت امام را به دست آورد؛ به یقین اوست که به زیارت سربازش می آید، اما زائر ....

 

زائر کسی است که به زیارت مزور(زیارت شونده) میرود و از مزایا و یا معایب آن زیارت که همان بهره برداری و تاثیرپذیری از مزور باشد استفاده میکند.لذا خواه ناخواه زائر از مزور تاثیرات بسیاری میگیرد و هرچه روح مزور بزرگتر باشد تاثیرات بیشتری بر زائر میگذارد.
زائر امام حسین امام را برای خودش میخواهد ، برای اینکه حاجاتش را برآورده کند ، و ... و معمولا خودش برای امام بسیار مشکل زاست ، چون نسبت به امام بسیار خودخواهانه برخورد میکند و معمولا تمام بارهایش را به دوش امام خود می اندازد.
اما سرباز اینگونه نیست . سرباز متعلق به امام است و روی پیشانی خود حک کرده: وقف صاحب الزمان
سرباز دنبال زیارت نیست ، دنبال رضایت است. که اگر رضایت امام را به دست آورد مطمئنا اینبار اوست که به زیارت سربازش میآید.
شاید سرباز امام زمان پولی را که به سختی تهیه کرده تا با آن به زیارت امام حسین برود را به خانواده یتیمی بدهد تا برای دخترشان جهیزیه ناچیزی تهیه کنند و اصلا به زیارت هم نرود .
شاید سرباز امام زمان به هردلیلی وظیفه اش این است که به زیارت نرود و به اویس قرنی اقتدا کند و زائری را فدای سربازی کند.
زائر امام حسین ، حضرت را خارج از روند زندگی زیارت میکند ، و زیارتش ارتباطی به باقی زندگی اش ندارد . مثل بعضی ها که تو محرم و صفر یه کارایی رو نمیکنند.
سرباز اگر هم به زیارت میرود برای گرفتن دستورات بعدی است نه برای دادن دستور به امام .لذا زیارت هم از وظایف اوست و جزئی از زندگی او . تا کی قرار است برای حضرت بار باشیم . تا کی قرار است مولایمان به جای ما خجالت بکشد . تا کی قرار است منتظرمان بماند تا شاید دری به تخته بخورد و با خودم بگویم ای بابا ما هم صاحبی داریم!
پس کی قرار است در این مسیر قدم نهیم و سرباز حضرت شویم؟
ما که با کشتی نجات حسین (ع) که اسرع و اوسع است نجات پیدا نکردیم با کدامین شوک و با کدامین نفحه قرار است راه را بیابیم؟
اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا

اللهم عجل لولیک الفرج



ادامه مطلب

، 
 
نوشته شده در تاريخ شنبه 14 اسفند 1395  توسط [ra:post_author_name]

و سلام نام خداست...

“ این روزها ” را می بینی که!
به سر
نمی شود...

دل نوشت:

بی همگان به سر شود؛
بی “ تو “ به سر نمی شود...



ادامه مطلب

، 
 
نوشته شده در تاريخ شنبه 14 اسفند 1395  توسط [ra:post_author_name]

 

حقارت قلمم در نگاشتن برای تو چه افروخته هویدا می شود!

و بند بند واژه هایم در وصف تو چه عاجزانه منفک می شوند!

مولای مهربانی!

ساده و بی پیرایه گویمت ;

«««    مرا دریاب    »»»

تا یار که را خواهد و میلش به که باشد

التماس دعا

اللهم عجل لولیک الفرج

 



ادامه مطلب

، 
 
نوشته شده در تاريخ شنبه 14 اسفند 1395  توسط [ra:post_author_name]

اماما سلام!

مهدی‌ جان سلام!

گل نرگسم سلام!

آقا جان...!

می ‌دانم که دیر کردیم... 
می ‌دانم که هنوزم که هنوز است، در انتظار آمدن‌ مان صبر می‌ کنی...!

می ‌دانم که با این همه انتظار و انتظار کردن‌ مان، هنوز هم الفبای انتظار را نیاموخته ‌ایم...!

امّا شما... امّا شما هنوز هم چشم امیدتان به ما مردم زمانه است...!

مولا جان...!

سال‌ هاست کنارمان بوده ‌ای! 
سال‌ هاست که در کوچه ‌ها و خیابان‌ هایمان، از کنارمان به آرامی گذشته ‌ای....

سال‌ هاست برایمان دعا می ‌کنی و واسطه ی فیض ما با آسمانی...!

یا صاحب الزمان...

امّا ما زمینیان، با صاحب و امام‌ مان چه کردیم!؟

آیا این ما نبودیم که با گناهان‌ مان، شما را آزردیم و هر چه بیشتر بر دوران غیبت‌ تان افزودیم...!؟

یا بقیة الله...

ما همان‌ هایی هستیم که اَمان خویش را گم کردیم، امّا حقیقتاً به جستجویش برنخاستیم...!
ما همان ‌هایی هستیم که در سایه ی نام شما، روزگار گذراندیم، امّا قدمی برای زدودن نقاب غیبت از روی دلنشین شما برنداشتیم...

آقا جان...
می‌ دانم که همه ی حرف‌ هایمان ادّعایی بیش نبوده است...

امّا...

ای گل نرگسم...
با همه ی نبودن‌ ها و ادّعاهایمان...! 
با همه ی بی‌ مهری ‌ها و ظلم‌ هایی که در حق شما روا داشتیم...!
باز هم بر ما گران است که شما را ببینیم امّا شما را نشناسیم...!

بر ما گران است که صدای همگان را بشنویم، امّا صدای دلنشین شما را نشنویم...!

مهدی جان...

بر ما گران است که الطاف شما را به عینه در زمین ببینیم، ولی دشمن بر ما طعنه زند و حقایق بودن ‌تان را انکار کند...

ای اَمان آسمان و زمینیان....
بر ما بتاب ای خورشید امامت...

یا صاحب الزمان، عجل علی ظهورک...

العجل العجل یا مولای یا صاحب العصر و الزمان



ادامه مطلب

، 
 
نوشته شده در تاريخ شنبه 14 اسفند 1395  توسط [ra:post_author_name]

مرحوم حاج اسماعیل دولابی از علمای برجسته و از بزرگان اهل معرفت، درخصوص انتظار فرج تمثیل زیبائی دارند که نقل آن آموزنده است.

ما غائب و او منتظر آمدن ماست....

آن مرحوم می‌ فرمایند:

پدری چهار تا بچه را گذاشت توی اتاق و گفت این ‌جا را مرتب کنید تا من برگردم، خودش هم رفت پشت پرده. از آن‌ جا نگاه می ‌کرد می ‌دید کی چه کار می ‌کند، می‌ نوشت توی یک کاغذی که بعد حساب و کتاب کند.

یکی از بچه‌ ها که گیج بود، حرف پدر یادش رفت. سرش گرم شد به بازی. یادش رفت که آقاش گفته خانه را مرتب کنید.

یکی از بچه‌ ها که شرور بود شروع کرد خانه را به هم ریختن و داد و فریاد که من نمی‌ گذارم کسی این‌ جا را مرتب کند.

یکی که خنگ بود، ترسید. نشست وسط و شروع کرد گریه و جیغ و داد که آقا بیا، بیا ببین این نمی ‌گذارد، مرتب کنیم.

اما آن که زرنگ بود، نگاه کرد، رد تن آقاش را دید از پشت پرده. تند و تند مرتب می ‌کرد همه‌ جا را.

می‌ دانست آقاش دارد توی کاغذ می‌ نویسد.

هی نگاه می‌ کرد سمت پرده و می ‌خندید. دلش هم تنگ نمی ‌شد. می ‌دانست که آقاش همین جاست. توی دلش هم گاهی می‌ گفت اگر یک دقیقه دیرتر بیاید باز من کارهای بهتر می‌ کنم.

آن بچه شرور همه جا را هی به هم می‌ ریخت، هی می ‌دید این خوشحال است، ناراحت نمی ‌شود!

وقتی همه جا را ریخت به هم، آن وقت آقا آمد.

ما که خنگ بودیم، گریه و زاری کرده بودیم، چیزی گیرمان نیامد. او که زرنگ بود و خندیده بود، کلی چیز گیرش آمد.

زرنگ باش! خنگ نباش! گیج نباش!

شرور که نیستی الحمدلله! گیج و خنگ هم نباش!

نگاه کن پشت پرده رد آقا را ببین و کار خوب کن...

خانه را مرتب کن، تا آقا بیاید.

 

التماس دعا

اللهم عجل لوليک الفرج

 

 



ادامه مطلب

، 
 
نوشته شده در تاريخ شنبه 14 اسفند 1395  توسط [ra:post_author_name]

«بسم الله الرحمن الرحيم»

 السلام علیک یا مولانا یا صاحب الزمان (عج)

آقای مهربانم سلام...!

مدتی می‌شود که بهانه‌های مختلف، پنجره ی روشنی را بر من بسته است...
مثل همه ی اهل زمانه‌ام! 
آخر مردمان زمانه ی ما،
به بهانه ی زندگی پر ز نور، در تاریکی سر می‌کنند...
به بهانه ی چیدن گلی، به بوستان نقاشی شده ی تابلوی کاغذی چشم می‌دوزند...
به بهانه ی سیرابی، سراب‌ها از پس هم می‌گذرانند...
و به بهانه ی انتظارت، بر پشت دیوار غیبت تکیه می‌زنند...
و...
بهانه پشت بهانه...

گویی کسی نیست تا برخیزد و بی‌بهانه، سنگی از این دیوار غیبت برچیند...!

آری...
حالا من هم از همان اهالی‌ام...
از اهالی کوی غافلان...
از اهالی سطرهای نقطه ‌نقطه...!

اما با همه ی نداشته‌هایم،
با همه ی نقطه ‌چین ‌هایم...!
هر از گاهی، 
گرمی آفتاب مهربانی را، از پشت پنجره ی نیمه بسته ی دلم، احساس می‌کنم.
خورشیدی که به آهستگی، 
با قدومی آرام و بی‌صدا...
بر داخل کلبه ی سرما زده‌ام، گرمی می‌چکاند...

باز هم مثل مردم زمانه‌ام...!

اما نمی‌دانم چه می‌شود که در جستجوی تابش بیشتر، 
و آن‌همه حرص و ولع بیش از پیش، داشته‌هایمان را هم پشت گوش می‌اندازیم...
بیش خواستن کجا و اندک را هم ز کف دادن کجا؟

آقاجان... 
چه می‌کنی با ما نامردمان؟
چه می‌کنی با این‌همه پنجره ی بسته و مهر و موم شده؟
چگونه از روزنه ی پنجره‌های سنگی، بر ما نااهلان می‌تابی و گرمیت را دریغ نمی‌کنی؟

مولاجان دلم برایت تنگ است...
تنگ‌تر از پیش...
بر من بتاب ای خورشید...
بر کلبه ی محقّر دلم باز هم بتاب...
باز هم بر همه ی مردمان زمانه‌ام بتاب...!

تا شاید گرمی نگاهت، خواب زمستانی را از چشمهای خواب‌زده ی مان بزداید...
بر ما بتاب...

التماس دعا

اللهم عجل لوليک الفرج

 

 



ادامه مطلب

، 
 
نوشته شده در تاريخ شنبه 14 اسفند 1395  توسط [ra:post_author_name]

دست بـﮧ قلم بردم تا برایتان حرف ها بزنم

اما نشد ...

خواستم از "دردم" بگویم

دیدم دردِ شما ، خودِ (( من )) م ...



خواستم از "بـﮯ کسـﮯ" ام حرف بزنم

دیدم 「تنها」 تر از شما در عالم نیست


خواستم بگویم "دلم از روزگار گرفتـﮧ"

دیدم خودم در 「خون بـﮧ دل」 کردنِ شما کم نگذاشتـﮧ ام ...


قلم کم آورد ...

بـﮧ راستـﮯ کـﮧ وسعت (( مظلومیت )) شما قابل اندازه گیرے نیست



ادامه مطلب

، 
 
نوشته شده در تاريخ شنبه 14 اسفند 1395  توسط [ra:post_author_name]

دیگر همان 100 خانوار اندک شیعه هم که دراطراف حرم در این شهر ساکن بودند به خاطر فشار وهابیون کوچ کرده اند. و مرقد مطهر امام هادی ،امام عسگری ،حضرت نرجس خاتون و حکیمه خاتون(عمه حضرت حجت)(علیهم السلام) را (که هر چهار تن در داخل یک ضریح قرار آرمیده اند) درانبوهی از گرگهای درنده تنها گذاشته اند.



ادامه مطلب

، 
 
نوشته شده در تاريخ شنبه 14 اسفند 1395  توسط [ra:post_author_name]

برآن شدم تاشروعی مجدددرموردوبلاگ داشته باشم تشویق شمایاران مرادراین راه یاری خواهدکرد.باتشکر



ادامه مطلب

، 
 
نوشته شده در تاريخ شنبه 14 اسفند 1395  توسط [ra:post_author_name]
(تعداد کل صفحات:5)      1   2   3   4   5