حكايت عارفانه ، بانوی سخنور

اروی دختر حارث بن عبدالمطلب عمه پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم بود. این بانو بعد از آنکه امیر مؤمنان علی علیه السلام به شهادت رسید، و بنی هاشم بر اثر محدودیت‏هائی که معاویه در کار آنها پدید آورد، تنگ دست شده بود.
به همین جهت روزی به دیدن معاویه رفت. معاویه در آن موقع مرد مطلق‏العنان دنیای اسلام بود، و در سایه سیاست بازی و دسیسه کاریها با آرامش خاطر و بی‏سر و صدا به حکومت غاصبانه خود ادامه می‏داد.
اروی در آن موقع پیرزنی فرتوت بود. هنگامی که وارد بر معاویه شد عمر و عاص و مروان حکم مشاوران او که هر دو دارای سوابقی ننگین و پرونده‏ای کثیف و سیاه بودند، نیز حضور داشتند. همین که معاویه نگاهش به اروی افتاد، گفت: به! ای عمه (66) خوش آمدی! چرا از ما دوری می‏کنی؟
اروی گفت: ای معاویه! تو کفران نعمت نمودی و با علی علیه السلام پسر عمویت درست رفتار نکردی، و او را به نیکی یاد نمی‏کنی، و حق او را غصب نمودی، بدون اینکه خودت یا پدرانت شایستگی چنین حقی را داشته باشید. سابقه درخشانی هم که در اسلام ندارید، بلکه از روز نخست با پیغمبر خدا به مخالفت برخاستید و رسالت او را انکار کردید.
تا آنکه خداوند پدرانتان را هلاک گردانید و صورتهاتان را به خاک مالید و بر خلاف میل مشرکان حق به صاحب حق رسید و کار پیغمبر بالا گرفت.
از آن روز دعوی ما بنی هاشم روشن بود و پیغمبر بر دشمنان و بدخواهان غلبه یافت. بدین گونه سهم ما اهلبیت در دین خدا از همه کس بیشتر و ارزش و بهره ما نزد خداوند بزرگتر بود. تا آنگاه که خداوند پیغمبرش را به جوار رحمت خود برد و بعد از آن حضرت شما بنی امیه بر ما چیره گشتید. شما دلیل شایستگی خود را قرابت با پیغمبر می‏دانید! با این که ما به آن حضرت نزدیکتریم و نسبت به زمامداری مسلمانان مقدم بر شما هستیم و علی بن ابیطالب بعد از پیغمبر در میان مسلمانان مانند هارون بود که موسی بن عمران او را جانشین خود قرار داد.
بدین گونه پایان کار ما بهشت و سرانجام شما آتش دوزخ خواهد بود!
در این موقع عمروعاص حوصله‏اش سر رفت و گفت: ای پیرزن گمراه بس است، سخن خود را کوتاه کن و چشم بر هم بگذار!
اروی گفت: ای عمروعاص! می‏خواهی حرف بزنی؟ پس از خودت سخن بگو! به خدا تو از نژاد اصیل قریش و مقام عالی آنها نیستی. مادرت معروف‏ترین زنی بود که در مکه نوازندگی می‏کرد، و بیشتر از تمام زنان معروفه از مشتریان پول می‏گرفت!
چون مروان حکم دید کار به جای باریکی کشیده است، رو کرد به اروی و گفت: ای پیرزن! بیش از این، زبان درازی مکن و حاجت خود را بخواه.
اروی گفت: ای پسر زرقا(67) تو هم حرف می‏زنی؟
سپس اروی معاویه را مخاطب ساخت و گفت: اینها را تو جرئت داده‏ای که به من جسارت ورزند. مگر هند جگرخوار مادر تو نبود که بعد از شهادت حمزه سردار اسلام و عموی من شعر می‏خواند و می‏گفت: با کشتن حمزه تلافی قتل پدر و عمو و برادرم و فرزندم را که در جنگ بدر کشته شدند نمودم و قلب خود را شفا دادم.
معاویه که تا آن موقع مطابق معمول آرام و با کمال خونسردی به سخنان بانوی پیر بنی هاشم و نواده عبدالمطلب گوش می‏داد به عمروعاص و مروان حکم گفت: چرا به وی تعرض نمودید که سوابق مرا هم فاش سازد.
سپس گفت: ای عمه! بگو ببینم برای چه نزد ما آمده‏ای، و دیگر از افسانه‏های زنان سخن مگو.
اروی: دستور بده شش هزار دینار به من بدهند.
معاویه: دو هزار دینار اول را برای چه می‏خواهی؟
اروی: می‏خواهم قناتی حفر کنم و زمین بایری را برای کشت و زرع آبیاری و آباد نمایم که تعلق به اولاد حارث بن عبدالمطلب داشته است.
معاویه: فکر خوبی کرده‏ای، دو هزار دینار دیگر برای چیست؟
اروی: می‏خواهم با آن خود را از فشار زندگی در مدینه بیرون آورم و به زیارت خانه خدا بروم.
معاویه: این هم مصرف خوبی است؛ بسیار خوب، با دو هزار دیگر چکار می‏کنی؟
اروی: قصد دارم با صرف آن جوانان بنی هاشم را با دختران همشأن خودشان همسر کنم و برای آنها زن بگیرم.
معاویه: بسیار خوب این دو هزار دینار را هم در جای مناسبی صرف می‏کنی.
عمه! این مبلغ را می‏دهم ولی به خدا اگر علی بود نمی‏گذاشت آنرا به تو بدهند.
اروی: درست است. علی امانت را به اهلش می‏رسانید، و به دستور خدا عمل می‏نمود، ولی تو امانت را ضایع می‏کنی و دست خیانت در مال خدا می‏بری، اموال خدا را به کسانی می‏دهی که شایستگی آنرا ندارند. حال آنکه خداوند در قرآن فرض کرده که حق را به مستحقان آن بدهند ولی تو به دستور خدا اعتنا نمی‏کنی.
ما علی را خواستیم که حق ما را بگیرد و چنانکه خدا فرض کرده به مستحقانش برساند، ولی تو او را به جنگ مشغول داشتی و مانع شدی که وی بتواند کارها را در مجاری خود به گردش در آورد!
ای معاویه! من چیزی از مال شخصی تو نخواستم که با ادای آن بر من منت بگذاری.
من از تو مطالبه حق خودمان را کردم، و غیر از حق خود چیزی نمی‏خواهم.
ای معاویه! از علی با حقارت نام بردی، خدا دهانت را خورد کند!
آنگاه گریه را سر داد و این اشعار را خواند:
ای چشم! وای بر تو! با من کمک کن - آماده باش و بر امیرالمؤمنین گریه کن
ما بهترین یکه سواران اسلام - و یگانه قهرمان فداکار را از دست دادیم
معاویه با همان سیاست مکر و فریب و حزم و احتیاط خود بیش از آن درنگ را جایز ندانست و دستور داد شش هزار دینار برای اروی مهیا سازند و گفت: ای عمه! اینها را هر طور می‏خواهی خرج کن و اگر باز هم احتیاج پیدا کردی به من ادامه خواهد داشت(68).







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0