حكايت عارفانه ، عوام زبان نفهم
خدا نکند آدم دانشمند گرفتار عوام زبان نفهم شود که درست دو قطب مخالف در برابر هم قرار میگیرند و کار به جای باریکی میکشد.(4) به گفته صادق سرمد؛
دامن بکش ز صحبت جاهل که فی المثل - جهل آتش است و صحبت جاهل جهنم است
ابوحاتم سیستانی از دانشمندان نامی است. تاریخ درگذشت او را به اختلاف از سال 248 تا 255 هجری نوشتهاند. ابوحاتم که نامش سهل بن محمد است در علوم قرآنی و لغت و شعر و ادب استاد مسلم عصر بود. در شهر بصره میزیست. کتابهای پر ارزش و جالبی تألیف کرده است. از جمله این کتابهاست:
کتاب اعراب قرآن - طرز آموختن و قرائت قرآن مجید.
کتاب المعمرون - کسانی که عمرهای طولانی داشتهاند.
کتاب فصاحت - بحث در پیرامون شیوا سخن گفتن.
کتاب پرندگان.
کتاب زنبور عسل.
کتاب درندگان.
ابوحاتم سیستانی به آهنگ دیداری از شهر بغداد پایتخت عراق و مقر خلفای عباسی و مرکز علمی آنجا وارد بغداد شد و به مسجدی در آمد.
شخصی در مسجد نشسته بود و چون دید که ابوحاتم اهل فضل است، از وی معنی آیه قوا انفسکم ناراً را پرسید که خداوند به مردم دستور میدهد: خود را از عذاب دوزخ نگاه دارید.
ابوحاتم: قوا یعنی خود را نگاه دارید.
سائل: مفرد آن چیست؟
ابوحاتم: ق
سائل: تثنیه آن چگونه است؟
ابوحاتم: قیا.
سائل: جمع آن چه میشود؟
ابوحاتم: قوا.
سائل: حالا هر سه را صرف کنید.
ابوحاتم: ق، قیا، قوا.
ابوحاتم گفت: مردی در گوشه مسجد نشسته و مقداری قماش جلو نهاده بود. وقتی سخن ما به اینجا رسید رو کرد به شخصی و گفت: مواظب پارچههای من باش تا من برگردم.
مرد پارچه فروش یکراست رفت و مخفر (کلانتری) و شکایت کرد که من عدهای از زنادقه را دیدم که در مسجد نشستهاند و با صدای خروس قرآن میخوانند؟
فاصلهای نشد که مأمورین و پاسبانان ریختند و به دور ما و ما دو نفر را گرفتند و بردند نزد رئیس کلانتری. رئیس کلانتری از ما پرسید: موضوع چه بوده؟ من جریان را گفتم که این مرد صرف کلمه قوا را از من پرسید و من برای او شرح میدادم که مفرد و تثنیه و جمع آن چیست، گفتم، ق، قیا، قواست!
در این هنگام گروهی انبوهی از خلق الله گرد آمده بودند ببینند با ما چه میکنند و چگونه از ما کیفر میگیرند. رئیس کلانتری رو کرد به من و گفت: آخر دانشمندی چون شما جلو عوام نادان زبانش را به ادای این کلمات رها میکند؟ باید مواظبت کنید و در اندیشه عوام الناس باشید که کار به اینجا نکشد. سپس تازیانه کشید و افتاد به جان تماشاگران و آنها را از دور ما متفرق کرد، آنگاه به ما گفت: مبادا بار دیگر بیاحتیاطی کنید و چنین سخنانی نزد مردم بیتمیز و عوام کالانعام به زبان آورید.
ابوحاتم هم وقتی وضع را چنین دید، درنگ را جایز ندانست و همان روز از بغداد خارج شد، و عطایش را به لقایش بخشید. به همین جهت دانشمندان بغداد نتوانستند از دانش او استفاده کنند و او هم تا زنده بود به بغداد برنگشت.(5)
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
