داستان های بحارالانوار ، مناظرهی دانشمند و دیوانه
ابوالهذیل علاف، دانشمند و متکلم معروف میگوید:
هنگامی که به رقه(142) وارد شدم شنیدم مردی دیوانه با بیانی شیرین و سخنان دلپذیر سخن میگوید پیش او رفتم دیدم وی پیرمرد خوش قیافهای است، روی مسند نشسته سر و ریشش را شانه میزند.
سلام گفتم، جواب داد و پرسید:
- اهل کجایی؟
- گفتم: از اهل عراق میباشم.
- گفت: آری، مردم عراق اهل ذوق و ادبند.
- از کدام شهر عراقی؟
- از بصره.
- بسیار خوب! بصره، مردم دانشمند و فاضل زیاد دارد.
- از کدام طایفهی بصره هستی؟ ممکن است خود را معرفی کنی؟
- من ابوالهذیل علافم.
- همان متکلم نامی.
- آری.
از جای خود برخاست و مرا روی مسند خویش نشاند
پس از آنکه قدری صحبتهای معمولی کردیم وارد مبحث عقیدهای شد و پرسید:
عقیدهی شما در مورد امامت چیست.
گفتم: منظورتان کدام امامت است.
گفت: امام و پیشوا پس از پیامبر (صله الله علیه و آله و سلم) کیست.
گفتم: آن کسی که پیغمبر او را به امامت تعیین نمود و بر همه مقدم داشت.
دیوانه پرسید: مقصودتان چیست.
گفتم: ابوبکر.
دیوانه گفت: ای ابوالهذیل! چرا ابوبکر را مقدم داشتی؟
- به دلیل اینکه پیغمبر فرمود
بهترین خود را مقدم بدارید و از خوبانتان پیروی کنید لذا مردم به او راضی شدند
گفت: ای ابوالهذیل! از همین جا در اشتباه بزرگ واقع شدی زیرا فرمایش رسول خدا(صله الله علیه و آله و سلم) (بهترین را مقدم بدارید و از خوبان پیروی کنید)
در مورد ابوبکر صادق نیست مگر خود را در منبر نگفت:
من فرمانروای شما هستم ولی بهترین شما نیستم.
اگر راست گفته خلاف دستور پیامبر عمل کرده است و اگر دروغ گفته منبر پیامبر جای دروغگویان نیست.
اما اینکه گفتی مردم به حکومت ابوبکر راضی شدند پس چرا انصار میگفتند:
یک امیر از ما و یک امیر از شما. و مهاجرین نیز مخالف بودند مگر زبیر نگفت جز علی بیعت نخواهم کرد و دستور داد شمشیرش را بشکنند.
ابوسفیان حرب نیز گفت: یااباالحسین! اگر مایل باشی تمام مدینه را پر از سپاه میکنم
و سلمان هم (به زبان فارسی) گفت: کردند و نکردند و ندانند که چه کردند (کردید آنچه را که میدانید چه کرد)
و مقداد و ابوذر نیز همین طور، اینها مهاجرین بودند.
از اینها گذشتیم ای ابا الهذیل! مگر او بالای منبر نگفت:
من شیطانی دارم گولم میزند اگر دیدید خشمگینم از من بترسید که موجب ناراحتی شما نشوم
او خودش میگوید: من چنین و چنان هستم چگونه وی را فرمانروای خود کردید.
راستی یک جمله هم از عمر شنیدهام که در منبر گفته است آرزو داشتم یک مو در سینهی ابوبکر باشم با یک هفته فاصله (جمعه بعدی) به منبر رفته و گفته بود:
بیعت ابوبکر کار عجولانه و بی فکر بود که..... هرکس دو مرتبه چنین میدهد که هرکس چنین بیعتی را بکند او را بکشند
از اینها بگذریم.....
ای ابوالهذیل! بگو ببینم به گمان برخیها پیغمبر (صله الله علیه و آله و سلم) کسی را جانشینی تعیین نکرد، اما ابوبکر، عمر را جانشین خود نمود و خود را او کسی را تعیین نمیکند کارهای شما ضد و نقیض است و منشاء این تناقص کاریها چیست؟
راستی بگو ببینم عمر امر حکومت را به شورا واگذار کرد و آن شش نفر را اهل بهشت دانست و لایق حکومت تخشیص داد، به جرم مخالفت به کشتن آنها دستور داد و گفت :
اگر دو نفر آنها با چهار نفر مخالفت کردند گردن آن دو را بزنید و اگر سه نفر با سه نفر دیگر مخالفت کردند گردن آن سه نفر را که عبدالرحمن بن عوف در میان آنها است بزنید آیا این درست است که دستور کشتن بهشتیان را صادر میکند.......
ابوالهذیل میگوید:
در همان حال با من صحبت میکرد ناگهان عقل از سرش پرید و دیوانه شد علت دیوانگی او این بود که سرمایه و ثروتش را با مکر و حیله از او گرفته بودند.
ماجرای او را به مأمون گزارش کردم مأمون به حضورش خواست و او را معالجه کرد و تمام ثروت را املاک او را به خود برگرداند و از نزدیکان خود قرار داد بدین جهت خود را شیعه میدانست(143)
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
