داستان های بحارالانوار ، موعظه کنایهآمیز
شقرانی آزاد کرده پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله میگوید:
منصور دوانیقی بیتالمال را تقسیم میکرد، من هم رفتم ولی کسی را نداشتم که برایم واسطه شود تا سهمم را از بیتالمال بگیرم. همچنان در خانه منصور متحیر ایستاده بودم ناگاه چشمم به امام صادق افتاد، جلو رفته عرض کردم:
فدایت شوم! من غلام شما، شقرانی هستم. امام به من محبت نمود، آنگاه حاجت خود را گفتم.
امام رفت، طولی نکشید سهمی برایم گرفت، همراه خود آورد و به من داد.
سپس با لحن ملایم فرمود:
شقرانی! کار خوب از هر کس خوب است - اما چون تو را به ما نسبت میدهند و وابسته به خاندان پیغمبر میدانند - لذا از تو خوبتر و زیباتر است.
و کار زشت از همه مردم زشت است - ولی از تو به خاطر همین نسبت - زشتتر و قبیحتر است.
امام صادق با سخنان کنایهآمیز او را موعظه کرد و رفت.
شقرانی فهمید که امام از شرابخواری او آگاه است در عین حال در حق وی محبت نمود. از این رو سخت ناراحت شد و
خویشتن را سرزنش کرد.
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
