حكايات موضوعي ، دنیا و دنیا دوستی‏ ، طلای قاتل‏

عیسی بن مریم (علیه السلام) در پی حاجتی می‏رفت. سه نفر از یارانش همراه او بودند. آنها سه خشت طلا را که در بین راه افتاده بود، دیدند.
حضرت به اصحابش فرمود:
این طلاها، مردم را می‏کشند، مبادا محبت آنها را به دل خود راه دهید. و سپس از آنجا گذشتند و به راه خود ادامه دادند.
یکی از آنان گفت: ای روح الله! کار ضروری برایم پیش آمده، اجازه بدهید برگردم و برگشت. دو نفر دیگر نیز مانند رفیقشان عذر آوردند و برگشتند. هر سه نفر در کنار خشت‏های طلا گرد آمدند و تصمیم گرفتند طلاها را بین خودشان تقسیم نمایند. دو نفرشان به سومی گفتند: اکنون گرسنه هستیم، تو برو غذایی بخر، پس از آنکه غذا خوردیم و حالمان بهتر شد، طلاها را تقسیم می‏کنیم. او رفت خوراکی خرید و در آن، زهری ریخت تا آن دو رفیقش را بکشد و طلاها فقط برای او بماند.
آن دو نفر نیز با هم تبانی کردند که وقتی وی برگشت، او را بکشند و سپس طلاها را تقسیم کنند.
وقتی رفیقشان غذا را آورد، آن دو نفر او را کشتند، پس مشغول خوردن غذا شدند و سپس مردند.
حضرت عیسی (علیه السلام) هنگام بازگشت، دید، هر سه یارش در کنار خشت‏های طلا مرده‏اند، پس با اذن پروردگار، آنان را زنده کرد و فرمود: آیا نگفتم این طلاها انسان را می‏کشند(185)؟







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0