حكايات موضوعي ، زهد ، دل بلوری‏

در تفسیر روح البیان آمده است که شخصی برای سلطان وقت، ظرف بلوری گران قیمتی به عنوان هدیه فرستاد. سلطان از آن ظرف، خیلی خوشش آمد و به وزیرش گفت: این هدیه را چطور می‏بینی؟ وزیر گفت: به کار شما نمی‏آید!
سلطان بدش آمد و گفت: عجب بد سلیقه هستی؛ چنین بلور نایابی را نمی‏پسندی؟ سلطان بلور را در جایی معینی قرار داد و ماموری برای نگهداری آن گمارد. یک بار که مامور خواست ظرف را به حضور سلطان بیاورد، از دستش لغزید افتاد و شکست. خبر به سلطان رسید و آن روز، روز عزای سلطان شد.
وزیر وقت شناس گفت: آن روز که گفتم، این ظرف به کار سلطان نمی‏آید، امروزش را می‏دیدم که روزی شکسته می‏شود و دلی که به آن بسته است نیز می‏شکند. خواستم از همان اول به آن دل نبندید، تا وقتی که ظرف شکست، دل سلطان نشکند!







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0