حكايات موضوعي ، عزت نفس ، اسکندر یا دیوژن
زمانی که اسکندر، پادشاه مقدونی به عنوان فرمانده کل یونان در لشگرکشی به ایران انتخاب شد، از همه طبقات برای تبریک نزد او میآمدند؛ اما دیوژن، حکیم معروف یونانی که در کورینت به سر میبرد، کمترین توجهی به او نکرد.
اسکندر خودش به دیدار او رفت. دیوژن، از حکیمان کلبی یونان، در برابر آفتاب دراز کشیده بود. وی چون حس کرد جمع فراوانی به طرف او میآیند، کمی برخاست و چشمان خود را به اسکندر که با جلال و شکوه پیش میآمد. خیره کرد؛ اما هیچ فرقی میان اسکندر و یک مرد عادی که به سراغ او میآمد، نگذاشت و شعار استغنا و بی اعتنایی را حفظ کرد.
اسکندر به او سلام کرد و سپس گفت: اگر از من تقاضایی داری بگو! دیوژن گفت: یک تقاضا بیشتر ندارم. من از آفتاب استفاده میکردم و تو اکنون جلوی آفتاب را گرفتهای کمی آن طرفتر بایست. این سخن در نظر همراهان اسکندر ابلهانه آمد؛ اما اسکندر که خود را در برابر او حقیر دید، در اندیشه فرو رفت و پس از آنکه به راه افتاد، گفت: به راستی اگر اسکندر نبودم، دلم میخواست دیوژن باشم!
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394
سلامـ .... ... ..
