حكايات موضوعي ، عزت نفس‏ ، نفس گرامی‏

روزی بو علی سینا در زمان صدارتش با جلال و هیمنه صدر اعظمی عبور می‏کرد. وی از روی اتفاق از کنار مستراحی گذشت که یک کناس و چاه ریز در آن جا مشغول تخلیه چاه بود.
بو علی، صدای کناس را شنید که با خودش این شعر را زمزمه می‏کرد:
گرامی داشتم ای نفس از آنت - که آسان بگذرد بر دل جهانت
یعنی من از این جهت تو را گرامی داشتم که به تو خوش بگذرد.
بو علی خندید که این مرد، پست‏ترین کارها را انجام می‏دهد و تازه منت هم بر سر نفس خود می‏گذارد.
بو علی جلو آمد و او را صدا کرد و گفت: به انصاف هم نگاه کنیم نفس خودت را گرامی داشتی و بهتر از این هم نمی‏شود.
کناس وقتی آن قیافه را دید، شناخت که او، بو علی، صدر اعظم وقت است، بنابراین در جوابش گفت: من این شغل را اختیار کردم تا مثل تو محکوم دیگری نباشم! کناسی و آزادگی، بهتر است از آنچه تو داری؛ زیرا تو محکوم و تابعی!
بو علی خجالت کشید و جوابی نداد.







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0