حكايات موضوعي ، عیب پوشی‏ ، پوشش عیب‏ها

ابو سعید ابو الخیر، روزی به حمام رفته بود. دلاک‏های حمام، برای آینکه انعامی از مردم بگیرند، چرک پشت مشتری را به مقابل سینه او می‏آوردند، تا نشان دهند خوب کیسه کشیده‏اند.
ابو سعید زیر دست کارگر حمام نشست. پس از گذشت دقایقی دلاک، چرک پشت بو سعید را با کیسه، جا به جا کرد و روی بازوی او قرار داد.
ابو سعید نگاهی به چرک‏ها انداخت و چیزی نگفت. کارگر حمام خواست سر صحبت را باز کند، بنابراین گفت: ای شیخ! از جوانمردان برایم حرف بزن و بگو که جوانمردی چگونه است.
شیخ گفت: جوانمردی این است که عیب و آلودگی مردم را در مقابل چشم آنها ظاهر نکنی!
کارگر حمام از شنیدن پاسخ شیخ، چنان خجلت زده و پشیمان گردید که یکباره به دست و پای بو سعید افتاد و گفت: سال هاست که اشتباه می‏کردم و اکنون از کار خود پشیمان هستم و دیگر بر غفلت و نادانی خویش باقی نمی‏مانم.
شیخ خوشحال شد و انعام شایسته‏ای به کارگر حمام پرداخت کرد.







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0