جوانی قسمی از دیوانگی است
گوسالهای جوان گاوی پیر را در صحرا دید که یوغی گران در گردن، به شخم کردن و زمین کندن عرق میریزد، نه از زحمت میتواند بگریزد و نه بر صاحبش بستیزد؛ نالان قدمی بر میدارد و گریان کار میگذارد، دلش بر او بسوخت و بر او بر خود برافروخت، بر او بنالید و بر خود ببالید که الحمدلله دلشادم و از هر غمی آزاد، در این چمن پر علف میچرم و از هر گیاه سبز میخورم، بار سنگین ندارم و کار مشکل نکنم، از جوانی سر مستم و به خوش گذرانی پابست، در سایه درختها میخوابم و در هر جویبار و گلزار میشتابم. آن پیر سالخورده فلک زده آن همه میشنید و خاموش مشغول کار بود؛ غروب آفتاب با حالت خسته و نفس گسسته به طرف آخور پر کاه و کم نشخوار خود میرفت، دید آن گوساله جوان فربه شیر مست را دست و پا بسته در کار قربانند، نزدیک آمده گفت: ای جوان نادان! عاقبت عیش و عشرت و بطاعت غفلت این است، من اکنونت را همان وقت که لاف میزدی و گزاف میگفتی میدیدم که چه میخوری و خود را برای چه میپروری و به جهت چه آزادی و دلشاد.
نتیجه
جوانان کم تجربه کاهل بدون آن که تصور عاقبت را نمایند خود را به بی کاری و خوشگذرانی ضایع میکنند، بلکه بعضی اوقات به مخاطرت عظیمه میافتند که در تمام عمر تلافی آن را نمیتوانند نمود، اگر چه شادی و خشنودی و بازی به جهت اطفال لازم است لیکن باید عاقلانه و به اذن و اجازه اولیای او باشد.
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394
سلامـ .... ... ..
