
مرا کسی نساخت ،
خدا ساخت .
نه آنچنان که کسی می خواست ،
که من کس نداشتم .
کسم خدا بود ،
کس بی کسان.
دکتر شریعتی
ادامه مطلب

مرا کسی نساخت ،
خدا ساخت .
نه آنچنان که کسی می خواست ،
که من کس نداشتم .
کسم خدا بود ،
کس بی کسان.
دکتر شریعتی
یا الله
ای مهربانترین
ای صاحب بزرگترین بزرگی...
ای صاحب قویترین قدرت...
ای صاحب زیباترین اندیشه...
باز با سرتا پایی آغشته از شرمندگی به درگاه پر از مهر و صفایت آمده ام
با لباسانی پاره پوره به حضور پر شکوهت آمده ام
لطفی کن و در را به روی شرمنده ام باز کن، پاسخم ده مثل همیشــه...
خدایا، خدای دیگری سراغ ندارم وگرنه آنقدر مزاحم اوقاات شریف نمیشدم
دلم میخواهد داد بزند میدانم از رگ گردن به خودم نزدیک تری
گمانم دلم عاشق شده...عاشق کس که یگانه خالقم است
میگوید دوستت دارد
کمی نجوایش را گوش ده
ای تنها دوست تمامی تنهای هایم
ای تنهاهمراه تمامی قدم هایم در باغ دنیا
کجا دستانم را از تو جدا کردم که حال سرگردانم...
همان هنگام که دستانم به جای دیگر اشاره کرد در خود شکستم...
در این جاده مه آلـود با من به مقصد خودت همراه شو که سخت محتاج حضورت نشسته ام

ای پادشاه پادشاهان
ای مایه افتخاری بزرگ
ای بزرگتر از من و با من
دریای قلبم سخت طوفانی شده
ناخدای کشتی زندگیم باش
متشکرم یا الله
***
هیـچ چیـز در طبیـعـت بـرای خودش استفـاده نمی شـود :
رودخـانـه آبـــــــــ خـودش را نمی خـورد
درخـتـــــــ ازمیـوه ی خـودش استفـاده نمی کنـد
خـورشیـد گـرمـای خـود را استفـاده نمی کنـد
مـاه ، در مـاه عسـل شـرکتـــــــ نمی کنـد
گـل عطـرش را بـرای خـود گستـرش نمی دهـد
زنـدگـی بـرای دیگـران ، قـانـون طبیـعـتــــــــ استـــــــــــــــــــــ
ای دنیا
خنده ام می گیرد از تقلاهایت
که چگونه در پی آنی که زمینم بزنی!
ای دنیای پر از سراب این را بدان :
اگر تمام غم هایت را بر دلم فرو ریزی،
هرگز در مقابلت کمر خم نخواهم کرد.
اگر تمام دردها و رنج هایت را بر سرم آوری،
هرگز در مقابلت زانو نمی زنم.
اگر تمام سختی ها را زمینه راهم کنی،
هرگز زندگی را در مقابلت نمی بازم.
اصلا هر چه خواهی کن،
هر چه خواهی باش
ولی همیشه این را بدان
من ، خدا را دارم.
زمانی کزروس به کورش بزرگ گفت:
چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود برنمی داری
و همه را به سربازانت میبخشی؟
کورش گفت:
اگر غنیمت های جنگی رانمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود؟!
کزروس عددی را با معیار آن زمان گفت.
کورش یکی از سربازانش را صدا زد و گفت:
برو به مردم بگو کورش برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد.
سرباز در بین مردم جار زد و سخن کورش را به گوششان رسانید.
مردم هرچه در توان داشتند برای کورش فرستادند.
وقتی که مالهای گرد آوری شده را حساب کردند، از آنچه کزروس انتظار داشت بسیار بیشتر بود.
کورش رو به کزروس کرد و گفت: ثروت من اینجاست.
اگر آنهارا پیش خود نگه داشته بودم، همیشه باید نگران آنها بودم.
زمانی که ثروت در اختیار توست و مردم از آن بی بهرهاند
مثل این میماند که تو نگهبان پولهایی که مبادا کسی آن را ببرد!




به نام خداوند بخشنده مهربان
بگو : او خدای من است جز آن خدایی نیست ،
من بر او توکل کرده ام و روی امیدم همه به سوی اوست ...
رعد / 30

از کوفی عنان(دبیر کل سابق سازمان ملل و برنده صلح نوبل)پرسیدند:
بهترین خاطره ی شما از دوران تحصیل چه بود؟
او جواب داد:
روزی معلم علوم ما وارد کلاس شد و برگه ی سفید رنگی رابه تخته سیاه چسباند.
در وسط آن لکهای با جوهر سیاه نمایان بود.
معلم از شاگردان پرسید:
بچه ها در این برگه چه می بینید؟
همه جواب دادند:
یک لکه سیاه آقا
معلم با چهره ای اندیشمندانه لحظاتی در مقابل تخته کلاس راه رفت
وسپس با دست خود به اطراف لکه سیاه اشاره کرد و گفت:
بچه های عزیز چرا این همه سفیدی اطراف لکه سیاه را ندیدید؟
کوفی عنان می گوید:
از آن روز تلاش کردم اول سفیدی (خوبیها، نکات مثبت، روشنایی ها و…) را بنگرم .