مناظره نصیری با استاد غرویان -1
نقد و نظر
قسمت دوم
غرویان: بسم الله الرحمن الرحیم . سلام عرض می کنم خدمت جنابعالی و بینندگان عزیز این برنامه. در خدمت شما هستم .
مجری: و جناب آقای مهدی نصیری نویسنده و پژوهشگر. جناب آقای نصیری سلام عرض می کنم خدمت شما . به برنامه خوش آمدید .
نصیری : بسم الله الرحمن الرحیم. من هم سلام عرض می کنم خدمت بینندگان عزیز . امیدوارم که بحث خوبی داشته باشیم و به گونه ای باشد که دوباره به اتفاق حاج آقا با همدیگر به قم برگردیم!
مجری: جناب آقای نصیری به عقیده شما دین سه تا حجاب دارد: حجاب مدرنیته، حجاب فلسفه و حجاب عرفان ، و اساسا شما نشریه سمات را برای این راه اندازی کردید که این سه حجاب را از چهره دین بزدایید. حال پرسش این است که اگر این حرف شما و رویکرد شما را جدی بگیریم ، همه عرفای مسلمان ما و فیلسوفان مسلمان ما، این ها عالمانی بودند که غالبا مجتهد در دین بودند و فقیه و بسیار متشرع بودند؛ اگر نکته و رویکرد شما جدی گرفته شود ، آیا این به این معنا نیست که این بزرگواران و عالمان دین و مجتهدان دین به نظر شما دیگر کشف حجاب از دین نکردند بلکه حجابی بر حجاب های دین افزودند.
نصیری:با توجه به فرصت محدودی که داریم من اجازه می خواهم که از خیلی از مقدمات بزنم و وارد متن بحث شویم. عرض بنده اینست که جریان فلسفه و عرفان مصطلح یا تصوف در تاریخ تشیع استثناء بوده و قاعده نبوده؛یعنی در دو مقطع تاریخی یکی در دوران صفویه با ظهور ملاصدرا و میرداماد و یکی هم ظرف چند دهه اخیر و پنجاه شصت سال اخیر این جریان در واقع در تشیع رونقی پیدا کرده.من حالا بدون اینکه خواسته باشم مقدمه چینی کنم فهرست وار به تعارضاتی که بین عرفان مصطلح یا تصوف با مبانی قرآن و عترت وجود دارد اشاره میکنم که ان شاء الله در فرصتهای بعدی میتوانیم بسطش بدهیم. اولا ببینید سردمداران و بنیان گزاران عرفان مصطلح و تصوف رودرروی اهل بیت علیهم السلام بودند؛ حسن بصری و سفیان ثوری که در کتب عرفانی به شدت از این ها تجلیل میشود (در تذکرة الاولیای عطار)حسن بصری با امیرالمومنین علیه السلام مواجهه ای دارد که حضرت او را سامری این امت می خوانند که حضرت فرمودند : سامری می گفت :لا مساس یعنی کسی مرا لمس نکند و به من دست نزند و تو خواهی گفت: لا قتال. سفیان ثوری در زمان امام صادق علیه السلام با آن امام،مواجهه و نوعی مناظره دارد وبه لباس مرتبی که حضرت پوشیده بودند، اعتراض می کند که شما از سنت نبوی خارج شده اید.
نکته دوم اینکه این عرفان عقل گریز و خیلی جاها عقل ستیز است . مولوی می گوید :پای استدلالیان چوبین بود. .شما ببینید جنون و مستی در عرفان و تصوف بسیار پرطنین است در حالیکه بالاترین ستایش ها در قرآن و عترت از عقل شده است . قرآن می فرماید : «و یجعل الرجس علی الدین لا یعقلون» . ما هیچ دلیلی برای عقل ستیزی و تحقیر عقل در مبانی قرآن و عترت نداریم. عرفا بحث بسیار مفصلی دارند تحت عنوان" تقابل عقل و عشق" که هیچ مبنا و استنادی ما برای این تقابل در آموزه های دینی نداریم . اصلا به یک اعتبار میشود گفت که عرفان مصطلح و تصوف، مذهب عشق است که خودشان گفته اند : مذهب عاشق ز مذهبها جداست ... . ما یکجا می گوییم مذهب تشیع و یکجا هم گفته میشود مذهب عشق . اصلا در قرآن واژه عشق به کار نرفته . در کل روایات ما دو سه مورد داریم که واژه عشق به طور مثبت به کار رفته . عموما تلقی منفی نسبت به واژه عشق بوده که بحثش مفصل است و من الان نمی توانم وارد شوم که چرا این قصه اتفاق افتادهدر حالیکه اساسا عرفان و تصوف مذهب عشق است و شما دو ترمینولوژی کاملا متفاوت بین مبانی قرآن و عترت و مبانی عرفان وتصوف حس می کنید .
نصیری: من فکر میکنم این سوال خیلی خارج از بحث است.اول بگذارید مبانی عرفان روشن شود، بعد برویم ببینیم که این مجتهدان که بوده اند و تعدادشان چقدر بوده است . ما بحث اشخاص نداریم؛ مبانی را توضیح می دهیم تا بعد ببینیم موضع اشخاص چه بوده است.یکی ازپایه ای ترین و اساسی ترین مطالبی که در اعتقادات عرفای ما است بحث"وحدت وجود"است که وجودی در عالم جز وجود خدا نیست:
کل ما فی الکون وهم او خیال
او عکوس فی المرایا او ظلال
و این عقیده در تقابل اساسی است با توحیدی که قرآن و اهل بیت ارائه می دهند . مولوی می گوید:
آنانکه طلب کار خدایید ، خدایید
حاجت به طلب نیست شمایید شمایید
یا شبستری می گوید:
حلول و اتحاد اینجا محال است
که در وحدت دویی عین ضلال است
و حال آنکه وقتی شما به قرآن واهل بیت علیهم السلام مراجعه می کنید فریاد رسای قرآن وعترت در توحید این است که وجود خالق مباین با وجود مخلوق است و این ها دو سنخ وجودند. (روایات می گویند:)
کل ما فی الخلق لا یوجد فی خالقه.
ان الله خلو من خلقه و خلقه خلو منه.
از جمله نتایج عجیب و غریب فراوان وحدت وجود که وقت طرح آن نیست، تایید بت پرستی است. شبستری میگوید:
مسلمان گر بدانستی که بت چیست
بدانستی که دین در بت پرستی است
(یعنی) بت هم خداست.
عرفا و صوفیه غلیظ ترین نوع پلورالیزم را باور دارند . بعد از انقلاب اسلامی، پولورالیزم دست آویز بسیاری از روشنفکران غرب گرا بود که ما حق مطلق نداریم و جریانی و کسی نمی تواند مدعی حقانیت باشد. اما شما می بینید غلیظ ترین آن در عرفان وجود دارد. ابن عربی می گوید:
عقد الخلائق فی الاله عقائدا
و انا اعتقدت جمیع ما عقدوا
می گوید: هر گروهی از مردم درباره خدا عقیده ای دارند.یکی بت پرست است؛ یکی آفتاب پرست است؛ یکی گوساله پرست است؛ یکی هم خداپرست است. من معتقدم همه اینها درست میگویند. خب نسبت این اعتقادات با مبانی و آموزه های دینی چیست؟ ما صراطهای مستقیم که شما می دانید بعضی از روشنفکران ما مطرح کرده اند نداریم.غلیظ تر از صراطهای مستقیم، در عرفان و تصوف مطرح است.
. عرفا و متصوفه بسیارشان عقیده به جبر دارند. (شبستری می گوید:)
هرآن کس را که مذهب غیر جبر است
نبی فرمود کاو مانند گبر است
حال آنکه براساس مبانی قرآن و اهل بیت علیهم السلام "لا جبر و لا تفویض بل امر بین الامرین". مولوی با همین مبانی جبرگرایی ابن ملجم را تبرئه میکند و از زبان امیرالمومنین علیه السلام خطاب به ابن ملجم در شعری میگوید: من با تو حرفی ندارم و تو آلت حق بودی و دست خدا ازآستین تو بیرون آمد و شمشیر بر فرق من زده شد ! این چه نسبتی با آموزه های ما دارد؟