۸سالی که نیست، هشت ماهی که نیست، و یک آه جمعه 17 دی 1389 نوشته شده توسط :نیکبخت ۸سالی که نیست، هشت ماهی که نیست، و یک آه کوتاه نوشت:قرار گریه ما، بهشت زهرا… اینبار نه بر سر مزار پدری که فرزندش خوب می نوشت… بر سر مزار خویش… قرار ما… عید سال۹۰ تنگه سرخ غروب فکه… قرار ما… همین عاشورا… زیر پل کالج… تکیه علمدار کربلا… قرار ما…درب خانه خامنه ای… نه برای گدایی نور چهره و نوازش دست… برای یکبار دیگر خمینی را دیدن… قرار ما … همین نهاد ریاست جمهوری… همین بهارستان… همین خیابان قوه عدلیه… قرار ما زیر گنبد ارزشها… قرار ما همین کمی آنسوتر از روزمرگی… قرار ما اینبار نه با مسافرکشهای موتوری سید اسماعیل…نه… قرار ما اینبار با شهدای مسجد شهدا… قرار ما با این وصف، خیلی پریشانتر از بی قراری است… پس بی قراری ما همینجا… همین لحظه… با همین نگاه… دلنوشت: شهدای ۸ سال دفاع مقدس کجا و بیش از ۱۰۰۰ سرباز به هلاکت رسیده امریکایی در افغانستان کجا… کم مانده ۸ سال ذفاع مقدس ما را بخوانند ۸ سال تجاوز به دولت صلح دوست بعث!… کاش بودی آوینی…مدعیان صاحب نظر جنگ زیادند… اما کم داریم کسانی که دفاع مقدس را به تصویر بکشند… مسأله ۸ سال جنگ نیست… مسأله ۸ سال دفاع مقدس است… مسأله تحمیل نیست… مسأله جهاد است… همانطور که نیک می دانیم… مسأله «جامعه» نیست… مسأله «امّت» است… و نیز می دانیم مسأله«آسیب پذیر» نیست… مسأله«مستضعف» است… و باز می دانیم مسأله «مقام اول کشور» نیست… مسأله «امام امّت» است… پس مسأله «۸ سال جنگ» نیست… «هشت سال دفاع مقدس» است… کبوترهایی که در دام محمدرضا… اسیر و رنجور بودند… بشنوند… صدای «خمینی» است… نوای آزادی… چه کسی گفته جوانان جنگ بزرگ شده زمان شاه بودند… اینها همان سربازان خمینی بودند که سال ۴۲ نوید بودنشان را فرمود… جبهه، بی نام حسین در هیچ کجای جهان شناخته شده نیست… همانطور که انقلاب بی نام خمینی… در تمام عالم هیچ جایی سربند حسین شهید نمی سازد… جبهه دفاع مقدس ما… فرق اول و آخرش با همه جنگ ها و جهادها و انتفاضه ها و قیام ها… نام درشت «ثارالله» است… مزیّن به خون جبین یاران روح الله… سند سابقه جبهه آقای سردار را پرت کنید پیش پایش… بگویید چقدر بوی حضرت زهرا گرفته است… من به فیلم انتخاباتی هیچ کس کاری ندارم… دوران فتنه هم به سر آمد… ولی بگذارید به حساب سر زیادی… این خون چشم… از صدای سیلی «صیاد» است… هشت سالی که نیست، آنطور که برخی می خواهند باشد… هشت ماهی که نبود آنطوری که برخی می خواستند باشد.. هشت سالی که بعد آن…برخی چاه می کنند برای گنج و برخی چاه می کنند برای دفن… و برخی چاه می کنند برای امام… و برخی چاه می کنند برای آه… و برخی چاه می کنند و برخی چاه می کنند… همین است که با این همه چاه نفت آبادان… هیچ چاه آب سالمی در آبادان نیست!… بس که مشغول چاه بوده اند… و هشت ماهی که جهاد من سایبری به اندازه یک قطره عرق دفاع مقدس «غلام کبیری» نبود… ولی باز هم یک قطره جهاد بود که به چشم نمی آید ولی به حساب شاید… باید یک بار دیگر هشت سال دفاع مقدس را بخوانم… و بمیرم برای تشنه کامانی که قمقمه خود را به زخمی عراقی می دادند… آنگاه شاید انگشتانم را عوض کنم… تا هشت ماههای دیگری را دفاع مقدس کنم نه جنگ تحمیلی… تکمله: نمی دانم چند سوال در این متن هست ولی جدی نگیرید… ما اگر می خواستیم این سوالها را جدی بگیریم بلا نسبت فرشتگان جهاد، نفسمان اینقدر ذلیل نبود… بازديدها [] - نظرات [0]