بسم رب شهداء و صديقين چهارشنبه 11 آذر 1388 نوشته شده توسط :نیکبخت بسم رب شهداء و صديقين وقتي اسمي از بعضي از شهرها و استان هاي به ميان مي آيد، ويژگي برجسته آن در ذهن تجلي مي يابد. خوزستان! اهواز! خرمشهر! ياد آور خاطرات خوب و بد جنگ مي باشد. هنوز در و ديوار و زمين و آسمان خوزستان، جنگ و حماسه را فرياد مي زند. گرد و غبارش، مناطق جنگيش و حتي تصاوير و تنديسهاي شهداش که سطح شهر را پوشانده است، همه و همه قصه روزهاي جنگ را بازگو مي کنند. اما چرا جهان آرا؟ تصوير معصومانه و روحاني جهان آرا روبروي ايستگاه سر خيابان، چنان افکارم را به خود مشغول کرده که احساس مي کنم مي توانم با ايشان حرف بزنم و جوابم را هم بگيريم. آنچه جهان آرا را جهان آرا کرد، ايثارگري ها، جانفشاني ها، و مردانگي هاي ايشان، چه در دوران جنگ و چه غير از جنگ است. آيا تا به حال مسئوليت خطيري بر عهده شما گذاشته شده است؟ مسئوليتي مثل رياست گروه يا ... يا مثل فرمانده سپاه؟ حال تصور کنيد، در يک جنگي (مثل جنگ عراق بر عليه ايران)، فرماندهي، به شما واگذار شود. سوال را سخت تر مي کنم؛ تصور کنيد زادگاهتون به تصرف دشمن افتاده و از شما خواسته شده، فرماندهي سپاهي که قراره، زادگاهتون را از دست دشمن نجات دهد، به عهده بگيريد؛ چه احساسي داريد؟ همه ما مي دانيم که، غيرت ما ايراني ها زبانزد جهانيان شده است. حال سوال را سخت تر مي کنم. اگر شما «جهان آرا» بوديد و زادگاهتون به دست يک مشت بعثي تجاوزگر افتاده بود و مسئوليت نجات زادگاهتون به شما واگذار مي شد، چه اقدامي مي کرديد؟ يا چه احساسي داشتيد؟ جهانآرا ميگفت: » آرزو ميكنم در راه آزاد كردن خونينشهر و پاك كردن اين لكه از دامان جوانان شهيد شوم«. تقديم به سردار شهيد سيد محمد علي جهان آرا بازديدها [] - نظرات []