در گذر سال‌ها

در گذر سال‌ها

 

همانند لیلی قصه های عاشقانه آمدی و مرا مجنون کردی. من خالی از آرزو بودم. تو آمدی و مرا با رؤیاهای عاشقانه همسفر کردی. مرا تا دشت پهناور آرزوها همسفر شدی و تمام آرزوهایم را زنده کردی. تو که آمدی دل من پر شد از امید و دلگرمی. تو شبنمی زیبا شدی که بر چشمانم نشستی و اشکی عاشقانه که بر روی گونه ام سرازیر شدی. آمدی و من همه درهای دلم را برای ورودت باز کردم و خوب که در دلم جای گرفتی دیگر نه کسی را به آن راه دادم و نه راه خواهم داد. من با دست خود قلبم را اسیر کردم، اسیر محبت و عشق تو. سال‌های سال هر شب و هر روز تمام درد دلهای عاشقانه‌ام را به خیال تو گفتم و  در گوشت زمزمه عشق کردم. به تو گفتم که جز تو نه دلبری می شناسم و نه کسی را شایسته می دانم. به تو گفتم که تو تنها مونس قلب منی و لحظه ای از دلم دور نیستی. به تو گفتم که همه کوچه ها و پس کوچه های ذهنم را با عطر عشق تو پر کرده ام و جز قدم‌های تو کسی را یارای گام برداشتن در آن‌ها نیست. تو خود خوب می‌دانی که چه شب‌ها که ساعت‌ها با تو از عشق گفتم و در خودم مویه کردم. عزیزم به تو گفتم که از تمام این دنیا تنها همین قلب عاشق را دارایی خود می‌دانم و آن را نیز به تو تقدیم کرده‌ام. اینک در گذر این سال‌های دراز، بیش‌تر از پیش، دوستت دارم و ملازم عشق تو هستم و با تو عهد می‌بندم که عاشقانه زیست کنم با یاد تو، با خاطرات تو، با رؤیای تو و با عشق تو.

ر


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 21 مهر 1388  ساعت 2:52 PM | نظرات (0)