| وب سایت تخصصی نماز | آغاز شد این دفتر برای کسانی که میخواهند محبوب خدا شوند ....قربه الی الله .... برای محبوب شدن نزد خدا چند قدم بیشتر فاصله نداریم .... یاعلی « ارزنـــده تـرین گــوهر مصـود نـــماز است / زیبنــده تـرین هــدیه معبـود نـــماز است / ای دوست بگـو تـا همـه ی خـلق بداننـد / مقصود حق از خلقت موجود نـماز است. »
 
136 - شبهاى على عليه السّلام
نويسنده : محبوب خدا
تاريخ : شنبه 28 بهمن 1391 

ابو درداء روايت مى كند كه : شبى اميرالمؤ منين عليه السّلام را ديدم كه از مردمان كناره گرفته و در مكان خلوتى مشغول مناجات با پروردگار است و مى فرمود: بار الها! چه بسيار گناهانى كه با بردبارى از عقوبتش درگذشتى و چه بسيار جرائمى كه به كرم و بزرگواريت آن را آشكار نساختى ، بار الها! گر چه عمرم در نافرمانى تو طى شد و گناهانم بسيار گشت ولى آرزويم تنها غفران و آمرزش تو است ، و آه اگر در نامه عملم ...
ناگاه ديدم صدا خاموش شد. گفتم ، حتماً حضرت را خواب برده ، رفتم تا آن حضرت را بيدار كنم چون ايشان را حركت دادم ديدم همچون چوب خشك شده اى است . گفتم : ((اِنّا لِلّه وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُون )) اميرالمؤ منين از دنيا رفت . به خانه آن حضرت رفتم ، و فاطمه عليهاالسّلام را از اين امر آگاه ساختم . فرمود: اين حالتى است كه از ترس خدا هر شب بر او عارض ‍ مى شود. پس اندكى آب به چهره اش پاشيدم ، بهوش آمد به من نگريست در حالى كه من مى گريستم ، فرمود: چه چيز باعث گريه تو شد، اى ابو درداء؟! گفتم : آنچه را كه مى بينم شما به خود روا مى دارى ، فرمود: اى ابو درداء! پس حالت چگونه خواهد بود اگر مرا ببينى در حاليكه به حساب فرا خوانده شده ام .
ابو درداء مى گويد: بخدا سوگند كه من چنين حالتى را از احدى از اصحاب رسول خداصلّى اللّه عليه و آله نديدم .(150)



:: ادامه مطلب

فصل پنجم : با محرمان خلوت اُنس
سيرى در حالات نمازگزاران
135 - سيماى نور
وقتى تيرى در جنگ اُحد به پاى مبارك على عليه السّلام فرو رفته بود، خواستند آن را بيرون آورند، بطريقى كه درد آن بر حضرت اثر نكند. صبر كردند تا مشغول نماز شد آنگاه بيرون آوردند. پيوسته آن حضرت در هر شب هزار ركعت نماز مى گذارد و گاه گاهى از خوف و خشيّت الهى آن حضرت را غشى عارض مى شد.(149)

شير خدا شاه ولايت على
صيقل شَرْك خفّى و جَلىّ
روز اُحد چون صف هيجا گرفت
تير مخالف به تنش جا گرفت
غنچه پيكان به گُل او نهفت
صد گُل محنت ز گل او شكفت
روى عبادت سوى محراب كرد
پشت به دردِ سر اصحاب كرد
خنجر الماس چو بند اختند
چاك به تن چون گلشن انداختند
صورت حالش چو نمودند باز
گفت كه سوگند بداناى راز
گز اَلَم تبغ ندارم خبر
گر چه ز من نيست خبر دارتر

((ملاّى جامى ؛))



:: ادامه مطلب
134 - قضاء نماز شب
نويسنده : محبوب خدا
تاريخ : شنبه 28 بهمن 1391 

شب قبل از عمليات محرم ، برادر مهدى سامع تا بعد از نيمه شب به شناسائى رفته بود و دير وقت خسته و كوفته برگشته و به خواب رفت . بچه ها كه براى نماز شب بيدار شده بودند او را بيدار نكردند و چون خسته بود و شب بعد هم بايد در عمليات شركت مى كرد.
صبح كه براى نماز بيدار شد گفت : مگر سفارش نكرده بودم مرا براى نماز شب بيدار كنيد؟ آه سردى كشيد و گفت : افسوس ! شب آخر عمرم نماز شب ام قضا شد! فردا شب ! عمليات آغاز شد و در حين عمليات مهدى به خيل عظيم شهداء اسلام پيوست .(148)



:: ادامه مطلب
133 - نماز همه چيز ماست
نويسنده : محبوب خدا
تاريخ : شنبه 28 بهمن 1391 

يكى از اسراء نمازش كه تمام شد، سربازش عراقى صدايش كرد و گفت :
- شماها از نماز خواندن خسته نمى شويد؟ هميشه مى بينم چند نفر در حال نماز هستيد، حتى شبها و نيمه شبها، شما خواب نداريد؟
آن برادر با آرامش رو به سرباز عراقى كرد و جواب داد:
- ما به خاطر همين نماز اينجا اسير شده ايم . نماز همه چيز ماست . نماز نور چشم ماست .(147)



:: ادامه مطلب
132 - جرم سجده طولانى
نويسنده : محبوب خدا
تاريخ : شنبه 28 بهمن 1391 

آن شب ، پس از صرف شام ، مشغول خواندن نماز مغرب و عشاء شدم . نمازم را كه خواندم متوجه نگهبانى شدم كه پشت پنجره ايستاده بود و داخل سلول را مى پاييد. او به يكى از بچه ها خيره شده بود و نماز خواندن او را تماشا مى كرد. وقتى نماز و سجده طولانى و همراه با آه و ناله وى تمام شد، سرباز عراقى او را صدا زد و با خشم پرسيد:
- چرا اين همه در سجده بودى ؟ براى چه كسى دعا مى كردى ؟ براى خمينى ؟!
آن برادر اسير، جواب داد: نه ، داشتم براى آزادى خودمان دعا مى كردم .
سرباز بعثى نام او را ياد داشت كرد (و وقيحانه آب دهانش را بر روى او انداخت ) و از پشت پنجره دور شد. صبح روز بعد آن برادر را به جرم دعا و سجده طولانى به 25 ضربه شلاق محكوم كردند و با كابل ، پشت او را سياه نمودند. طورى كه پس از تحمّل ضربات به حالت اغماء دچار شد.(146)



:: ادامه مطلب
131 - شبهاى اسارت
نويسنده : محبوب خدا
تاريخ : شنبه 28 بهمن 1391 

ساعت 5/3 نيمه شب بود كه از خواب بلند شدم . مثل شبهاى گذشته تعداد زيادى از بچه ها حدود هفتاد نفر را ديدم كه مشغول اقامه نماز شب بودند مدّتى بعد، سرباز عراقى از پشت پنجره مسئول آسايشگاه را صدا زد و پرسيد: دو ساعت به نماز صبح مانده است چرا اينها الان نماز مى خوانند؟ حتماً در دوره گذشته نخوانده اند و ميخواهند جبران كنند! مسئول آسايشگاه در جواب او گفت : اينها نماز شب مى خوانند و با خدا راز و نياز مى كنند. سرباز گفت : يك ساعت است دارم قدم مى زنم و مى بينم كه همه قنوت گرفته اند. اينها چه مى گويند؟ من بايد بدانم كه چرا قنوت گرفته اند و گريه مى كنند. و يكى از بچه ها را خطاب قرار داد و با لحنى تمسخر آميز پرسيد: براى چه گريه مى كنى ؟ مگر مرد هم گريه مى كند؟ حتماً دلت براى پدر و مادرت تنگ شده ؟! آن اسير كه حدود نوزده سال داشت در جواب گفت : من براى بدبختى شما گريه مى كنم و نمى دانم كه چه وقت مى خواهيد به حقيقت برسيد. سرباز عراقى با شنيدن اين جمله شروع به دادن فحش و ناسزا كرد.
صبح روز بعد، آن برادر آزاده را به زندان انفرادى بردند و به مدّت 10 شب حبس كردند.(145)



:: ادامه مطلب
130 - تحول ايمان
نويسنده : محبوب خدا
تاريخ : شنبه 28 بهمن 1391 

ساعت 10 شب بود و سوز و سرماى زمستانى همه ما را در گوشه زندان جمع كرده بود، در همين حين ، متوجه سرباز عراقى شدم كه با اشاره دست مرا مى خواند. با شك و دودلى جلو رفتم ، امّا وقتى مقابلش ايستادم در چهره اش موجى از عاطفه ديدم . لحظات عجيبى بود و نگاه او حكايت از حادثه اى عجيب مى كرد. گويى در پى يافتن گم شده بود. او پس از چند لحظه سكوت گفت : آيا مى توانى نماز خواندن را به من ياد بدهى ؟ چيزى را كه مى شنيدم باورم نمى شد، او دوباره حرفش را تكرار كرد. در حالى كه اشك شوق در چشمانم حلقه زده بود، جواب مثبت دادم . مدّتى طول كشيد تا خواندن نماز را ياد گرفت و پس از آن نه تنها اذيتمان نمى كرد، بلكه تا حد توان هواى ما را نگه مى داشت . او شيعه مذهب بود. يك روز ديگر همين نگهبان از من پرسيد كه نيمه شبها چه مى خوانيم و من به او فهماندم كه نماز شب اقامه مى كنيم . او با اشتياق تمام ، طريقه اقامه نماز شب را نيز ياد گرفت . به تدريج خود را در دنياى ديگر احساس مى كردم و جوانه هاى اميد در دلم شكوفه مى شد حالت غير قابل وصفى بود. و من در زيباترين لحظات عمرم ، در پيشگاه خدا سجده شكر به جا مى آوردم . اين سرباز عراقى طورى متحول شده بود كه وقتى خبر ارتحال حضرت امام قدّس سرّه را شنيد، اشك از چشمانش سرازير شد.(144)



:: ادامه مطلب
 

 


 
» تعداد مطالب : 2884
» کل نظرات : 135
» بازديد کل : 2902555
» تاريخ ايجاد وبلاگ :
شنبه 30 دی 1391 
» آخرين بروز رساني :
سه شنبه 19 دی 1396