| وب سایت تخصصی نماز | آغاز شد این دفتر برای کسانی که میخواهند محبوب خدا شوند ....قربه الی الله .... برای محبوب شدن نزد خدا چند قدم بیشتر فاصله نداریم .... یاعلی « ارزنـــده تـرین گــوهر مصـود نـــماز است / زیبنــده تـرین هــدیه معبـود نـــماز است / ای دوست بگـو تـا همـه ی خـلق بداننـد / مقصود حق از خلقت موجود نـماز است. »
 
123 - آواى ملكوتى
نويسنده : محبوب خدا
تاريخ : شنبه 28 بهمن 1391 

يادى از شهيد نواب صفوى (1303- 1334 ه‍ .ش ) از زبان علاّمه محمّد تقى جعفرى ؛ (1304 - 1377 ه‍ .ش ):
هر دو جوان بوديم و هر دو به نوعى تهجّد و شب زنده دارى و زيارت را دوست داشتيم . در حوزه نجف در خدمت مرحوم آية ا... شيخ طالقانى (1280 - 1364 ه‍ .ق ) تلمذّ مى كرديم و از علاّمه شيخ عبدالحسين امينى ((صاحب الغدير)) (1320 - 1390 ه‍ .ق ) درس ايمان و ولايت مى آموختيم . روزى پيشنهاد كرد پياده از نجف به كربلا براى زيارت سومين پيشواى تشيع باهم حركت كنيم . موافقت كردم و بعد از ظهر يكى از روزهاى پاييزى به راه افتاديم . هوا تقريباً تاريك شده بود كه ما در راه نجف كربلا قرار گرفتيم و هنوز بيش از چند كيلومتر از شهر دور نشده بوديم كه مردى تنومند از اعراب بيابان نشين در جلومان سبز شد و با صداى خشن فرمان ايستادن داد. در نور مهتاب خنجر آذين شده اى كه مرد عرب بر كمر داشت را ديدم و يكّه خوردم ، امّا سيّد آرام ايستاد. مرد عرب با خشونت گفت : هر چه دينار داريد از جيبهايتان بيرون آورده و تحويل دهيد. من ترسيده بودم و مى خواستم آنچه دارم تحويل دهم كه ، يك مرتبه متوجه شدم شهيد نواب صفوى با چالاكى خنجر مرد عرب را از كمرش بيرون كشيده و برق آن را جلو چشمان مرد تنومند عرب نگه داشته و با قدرت نوك خنجر را نزديك گلويش قرار داده و مى گويد: با خدا باش و از خدا بترس و دست از زشتيها بشوى . من از سرعت و شجاعت سيّد حيرت زده و مات به هر دوى آنها نگاه مى كردم كه مرد عرب ما را به چادرش جهت استراحت دعوت كرد.

نواب صفوى فوراً پذيرفت ، براى من تعجب آور بود به سيّد گفتم : چگونه دعوت كسى را مى پذيرى كه تا چند لحظه پيش مى خواست لخت مان كند. سيّد گفت : اينها عرب هستند و به ميهمان ارج مى نهند و محال است خطرى متوجه ما باشد. آن شب من و نوّاب به چادر عرب رفتيم و سيّد تا صبح آرام خوابيد، و من تا صبح بيدار بودم و همه اش مى ترسيدم كه مرد عرب هر دوى ما را نابود كند. سيّد نيمه شب براى نماز برخواست و با آوائى ملكوتى با خداى خويش به راز و نياز پرداخت ، و فرداى آنروز با هم عازم كربلا شديم ... اين خاطره در طول پنجاه سال هميشه نوازشگر من بوده است .(135)



:: ادامه مطلب
122 - سبّوح قدّوس
نويسنده : محبوب خدا
تاريخ : شنبه 28 بهمن 1391 

هر نيمه شب آخوند محمّد كاشى ، نمازى چنان به سوز و گداز مى خواند و بدنش به لرزه مى افتاد كه از بيرون حجره صداى حركتش و لرزش بدنش ‍ احساس مى شد.
روزى پس از ختم درس آخوند، يكى از شاگردانش به همراه يكى از طلاّب به نزد آن استاد آمد و عرض كرد: آقا! اين آقا شيخ مى گويد: ديشب به وقت سحر ديدم كه از در و ديوار مدرسه صداى ((سبّوح قدوس ربّنا و ربّ الملائكه والرّوح )) بر مى آيد و چون در نگريستم ديدم كه آقاى آخوند به سجده ، اين ذكر مى گويد. آخوند در جواب فرمود: اين كه در و ديوار به ذكر من متذكر باشند امرى نيست ، مهم آن است كه او از كجا محرّم اين راز گشته است .(134)



:: ادامه مطلب
120 - رهنمود آسمانى
نويسنده : محبوب خدا
تاريخ : شنبه 28 بهمن 1391 

مرحوم آية ا... ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى در ((اسرار الصلوة )) مى فرمايد:
استادم ملاّ حسينعلى همدانى (1239 - 1311 ه‍ .ق ) به من فرمود: فقط متهجّدين و شب زنده داران هستند كه به مقاماتى نائل مى گردند و غير آنان هيچ جايى نخواهند رسيد.(132)

از يك خروش يا رب شب زنده دارها
حاجت روا شدند هزاران هزارها
يك آه سرد سوخته جانى سحر زند
در خرمن وجود جهانى شرارها
آرى دعايى نيمه شب دانستگان
باشد كليد قفل مهّمات كارها

((وحدت كاشانى ))



:: ادامه مطلب
121 - آيه رحمت
نويسنده : محبوب خدا
تاريخ : شنبه 28 بهمن 1391 

علاّمه طباطبائى ؛ (1321 - 1401 ه‍ .ق ) فرمود: چون به نجف اشرف براى تحصيل مشرّف شدم ، از نقطه نظر قرابت و خويشاوندى گاهگاهى به محضر مرحوم قاضى (1285 - 1366 ه‍ .ق ) شرفياب مى شدم ، تا يك روزى دَرِ مدرسه اى ايستاده بودم كه مرحوم قاضى از آن جا عبور مى كردند، چون به من رسيدند دستِ خود را روى شانه من گذارد و گفتند: اى فرزند! دنيا مى خواهى نماز شب بخوان و آخرت مى خواهى نماز شب بخوان .
اين سخن آنقدر در من اثر كرد كه از آن به بعد تا زمانى كه به ايران مراجعت كردم ، پنج سال تمام در محضر قاضى روز و شب به سر مى بردم و آنى از ادارك فيض ايشان دريغ نمى كردم .(133)



:: ادامه مطلب
119 - راهيان شب
نويسنده : محبوب خدا
تاريخ : شنبه 28 بهمن 1391 

علاّمه سيّد محمد حسين طباطبائى ؛ (1321 - 1408 ه‍ .ق ) درباره استاد خود مرحوم آية ا... العظمى حاج ميرزا على قاضى ؛ (1285 - 1366 ه‍ .ق ) فرمود: ما هر چه در اين مورد داريم از مرحوم قاضى داريم ، چه آنچه را كه در حياتش از او تعليم گرفتيم و از محضرش استفاده كرديم و چه طريقى كه خودمان داريم (همه را) از مرحوم قاضى گرفته ايم (129)... معمولاً ايشان در حال عادى يك ده بيست روزى در دسترس بودند و رفقا مى آمدند و مى رفتند و مذاكراتى داشتند و صحبتهايى مى شد، و آن وقت دفعتاً ايشان نيست مى شدند و يك چند روزى اصلاً نبودند و پيدا نمى شدند. نه در خانه ، نه در مدرسه ، نه كوفه ، و نه در سهله ، ابداً از ايشان خبرى نبود، و عيالاتشان هم نمى دانستند كجا مى رفتند چه مى كردند، هيچ كس خبر نداشت . رفقا در اين روزها به هر جا كه احتمال مى دادند، مرحوم قاضى را نمى جستند، و اصلاً هيچ نبود، بعد از چند روزى باز پيدا مى شد، و درس و جلسه هاى خصوصى را در منزل و مدرسه دائر داشتند، و همين جور، از قرائب و عجائب بسيار داشتند، حالات غريب و عجيب داشتند.(130)
مرحوم قاضى شاگردان خود را هر يك طبق موازين شرعيّه ، با رعايت آداب باطنى اعمال ، و حضور قلب در نمازها و اخلاص در افعال ، به طريق خاصّى دستورات اخلاقى مى دادند، و دلهاى آنان را براى پذيرش الهامات عالم غيب آماده مى كردند. خود ايشان در مسجد كوفه و مسجد سهله حجره داشتند، و بعضى از شبها را به تنهايى در آن حُجرات بيتوته مى كردند و شاگردان خود را نيز توصيه مى كردند كه بعضى از شبها را به عبادت در مسجد كوفه يا سهله بيتوته كنند. دستور داده بودند كه چنانچه در بين نماز و يا قرائت قرآن و يا در حال ذكر و فكر، براى شما پيش آمدى كرد و صورت زيبائى را ديديد و يا بعضى از جهات عالم غيب را مشاهده كرديد، توجه ننمائيد و دنبال عمل خود باشيد. روزى من در مسجد كوفه نشسته و مشغول ذكر بودم ، در آن بين يك حوريّه بهشتى از طرف راست من آمد و يك جام شراب بهشتى در دست داشت و براى من آورده بود، و خود را به من ارائه مى نمود، همين كه خواستم به او توجّهى كنم ، ناگهان ياد حرف استاد افتادم و لذا چشم پوشيده و توجّهى نكردم ، آن حوريّه برخاست و از طرف چپ من آمد و آن جام را به من تعارف كرد، من نيز توجهى ننمودم و روى خود را برگرداندم ، آن حوريّه رنجيده شد و رفت و من تا بحال ، هر وقت آن منظره به يادم مى افتد از رنجش آن حوريّه متاءثر مى شوم .(131)



:: ادامه مطلب
118 - اولين شب اقامت در پاريس
نويسنده : محبوب خدا
تاريخ : شنبه 28 بهمن 1391 

در اولين شب اقامتشان در پاريس ، امام در آپارتمان كوچكى اقامت كردند. هنگام خواب ، ايشان به اتاق خود رفتند ما هم در اتاق مقابل نشسته بوديم . ساعت دو بعد از نيمه شب كه به وقت نجف ، چهار و به وقت تهران ، چهار و نيم بعد از نيمه شب بود امام از اتاق خود بيرون آمدند. وضو گرفتند و برگشتند. هنوز حدود چهار ساعت به اذان صبح مانده بود. تعجب كرديم كه چرا ايشان اين قدر زود بلند شده اند. صبح معمّا حل شد. زيرا امام سؤ ال فرمودند: ((اينجا چطور است ؟ ديشب هر چه نشستم كه صبح شود نماز بخوانم هوا روشن نشد)).
معلوم شد كه امام به عادت هر شب و مطابق بافق نجف اشرف ، دو ساعت به اذان صبح مانده براى نماز شب بلند شده اند، خدمت ايشان عرض كرديم كه افق اينجا با نجف دو ساعت تفاوت دارد. فرمودند: ((بياييد ساعت مرا درست كنيد)).(128)



:: ادامه مطلب
117 - آرامترين نماز
نويسنده : محبوب خدا
تاريخ : شنبه 28 بهمن 1391 

امام حتى وقتى كه از پاريس به تهران مى آمدند در هواپيما نماز شب خواندند. من يادم هست قطب نمايشان را مرتب مى گذاشتند، مى ديدند تكان نمى خورد. موضوع را به خلبان گفتيم . جواب داد كه ، قطب نما در هواپيما كار نمى كند. امام از ايشان پرسيد كه ، مكّه كدام طرف است . نشان دادند. امام به همان طرف مشغول نماز شدند.(127)



:: ادامه مطلب
 

 


 
» تعداد مطالب : 2884
» کل نظرات : 135
» بازديد کل : 2912651
» تاريخ ايجاد وبلاگ :
شنبه 30 دی 1391 
» آخرين بروز رساني :
سه شنبه 19 دی 1396