ترجمه: ابوعمر انصاری
برادران گرامی
از شما اجازه میخواهم تجربهای کمنظیر و برجسته را برای شما بازگو کنم… از دوستم به نام سعید… و امیدوارم بازگو کردن این تجربه به نویسنده، خواننده و نقلکنندهی آن نفع برساند.
سعید جوانی است تقریبا ۳۷ ساله … یعنی جوانی در عنفوان جوانی – به قول معروف- دربارهی سعید شاید بتوان گفت که جوانی بسیار عادی است… وضع ظاهریش و کارهایش…
سعید در مسجدی که کمی از مسجد محلهی ما دور تر است نماز میخواند…
حدود یک ماه پیش برای خواندن نماز به مسجد سعید رفتم ، او در صف اول و کنار مؤذن ایستاده بود!!
بعد از آن دو هفته قبل در مسجد آنها نماز خواندم… دیدم سعید در صف نماز کنار مؤذن ایستاده!!
دوباره چند روز پیش آنجا نماز خواندم. سعید را دیدم که کنار مؤذن است!!
اشتیاق او من را شگفتزده کرد… از اهمیتی که به نماز میداد تعجب کردم…
مخصوصا که افرادی مثل او اینگونه در نماز پیشقدم نیستند…
:: ادامه مطلب
نجیب الزامل / ترجمه: ابوعامر
«راز نماز در این است؛ نماز دنیا را تغییر نمی دهد، نماز ما را تغییر می دهد، ما دنیا را تغییر می دهیم».
نوجوان بودم، و جریان های فکری ما را همه جا تعقیب می کردند، در هر کتاب، در هر بحث و گفتگو. روزهای دبیرستان دشوارترین روزهای زندگی ام بود، روزهای شک و حیرت، روزهای گم گشتگی و سرگردانی میان مدرسه های اندیشهی وضعی.
مدارس فکری مرا با خود بردند و من از بزرگان اندیشه ی جهان الهام گرفتم و مدت زیادی اسیر اندیشه ی اندیشمندان آلمانی شدم. با وجود آنکه از کودکی انگلیسی می خواندم اما این ترجمه ی انگلیسی نوشته های «گوته» و «شیلر» و «کانت» و «نیچه» و «ریلکه» بود که فکرم را ربود.
پس از آن با «شاپنهاور» آشنا شدم. او اندیشه های نیچه را در باره ی اوج قدرت و عدالت نیرو و جبروت در سرم فرو کرد، گو اینکه این اندیشه ها دینی بود که او مبشر آن بود.
نیچه مرا با توجیه ها و دلایل سخت خود همراه کرد. توجیهاتی که به سختی صعود به کوه های باواریا بود. صعود به قله ای که او آن را «اراده ی بالا» می خواند. سپس او مرا به ساحل «برتراند راسل» پرتاب کرد.
پس از آن به مدرسه ی «فابین» در نیمه ی جدی «برنارد شاو» اهتمام ورزیدم و با «انگلز» از دنیا بریدم..
اندیشه، کاملا و به دور از روح متصل به آسمان، مرا با خود برد. به دور از آنجایی که «یقین» همه چیز است و ایمان خورشیدی است که از دور می تابد اما از همهی عناصر وجود به تو نزدیکتر است زیرا این ایمان نیروی وجود است.
سرگردان شدم… با آنچه که از کتابها دانسته بودم سرکش و مغرور شدم. دیگر سراغ کتابهایی که در کودکی مرا تا خواب همراهی میکردند نرفتم. کتابهای دینی در تفسیر و فقه حدیث و ادبیات عرب…
دست از آنچه آن را دنیایی قدیمی که غبار تاریخی مبهم آن را در برگرفته برداشتم. رو به دانستنی هایی آوردم که در آن نور اندیشه ی انسانی روشنگری می کرد… و سپس… بی نماز شدم.
معلم زبان عربی ما ـ خدایش رحمت کند ـ انسانی متدین از اهل غزه بود. انسانی بود با فکری استوار و از آنجایی که من به دانستن میل داشتم و در ادبیات برجسته بودم توجهی ویژه به من داشت.
پس از آن بین من و او دوستی خارج از محیط مدرسه برقرار شد تا اینکه اندیشه های اگزیستانسیالیستی مرا ربودند. فلسفه ای که اولین لغزشگاه من برای وارد شدن به دیگر فلسفهها بود.
معلمم بارها مرا از این باز میداشت و مرا هشدار میداد. به من میگفت تو در سنی نیستی که بر دنیا و بر معارف امت خود و دیگر ملت ها حکم صادر کنی. به منبع خودت برگرد و از آن برگیرو خود را نیرومند کن و پس از آن از دیگر منابع نیز استفاده کن. آنگاه خواهی توانست بدون آنکه چیزی از آن به درونت راه یابد از منابع دیگر نیز بهره بگیری و عناصر تشکیل دهنده ی آن را بفهمی زیرا آن هنگام درک معرفتی تو که بر پایه ی فرهنگ و دینت شکل گرفته مانع از آن خواهد شد…
اما من سرکشی کردم… حس کردم موجی روشن مرا با خود برد و او را پشت سرم در دریاهای تاریکی رها کردم…
در راه مادی جدیدی که در پی گرفته بودم و در سن ۱۷ سالگی، برای مجله ی «الجمهور» لبنان مقاله می نوشتم. آنها مرا انسانی بزرگ در کشورم تصور می کردند و به مانند شخصی بزرگسال برایم نامه می نوشتند و حواله های بانکی را برایم می فرستادند. پس از آن به نوشتن مقالات انگلیسی در یک مجله ی انگلیسی زبان که در بحرین منتشر می شد پرداختم. نامم به عنوان اندیشمندی آزاد بر سر زبان ها افتاده بود.
نوشته های من تراوشی بود از اطلاعات و کتابهایی که سالها در درون خود ریخته بودم. سرم را از کتابی برنداشته، به کتاب دیگری مشغول می شدم تا اینکه علوم فلک و انسان شناسی و دیرین شناسی و پزشکی و جغرافیا مرا فریفته ی خود کرد. نوشته های دانشمندانی را می خواندم که قبلا از «غیر روحانی» بودنشان اطمینان حاصل کرده بودم تا آنکه تفکر مرا با اندیشه هایی که از طریق استدلال مادی قابل اثبات نیست پراکنده نسازند.
مجلات و روزنامه ها درهای خود را به رویم گشودند. در حالی که هنوز در مرحله ی دبیرستان بودم اما بسیار پرکار برای مجلات و روزنامه هایی در لبنان و کویت و ایران و بحرین و آمریکا می نوشتم. فریفته ی خود گردیدم و معلمم را متکبرانه از بالا می دیدم.
«چرا دیگر نماز نمی خوانی؟» این سوالی بود که معلمم از من پرسید. در پاسخ گفتم: «آیا نماز دنیا را تغییر می دهد؟» در پاسخم جمله ای را گفت که عقلم را پراند و ارکان درونم را که گمان می بردم بر پایه ای محکم قرار دارند، لرزاند: «درست است. نماز دنیا را تغییر نمی دهد. اما ما را تغییر می دهد و ما دنیا را تغییر خواهیم داد» اما من در برابر تاثیر دهشتناک آن جمله مقاومت کردم و به گمراهی خویش ادامه دادم.
سال ها از پی هم رفتند و من به خانه بازگشتم. در خانه ی ما هیچ شوخی و سهل انگاری درباره ی نماز وجود نداشت. پدرم از رفتن به مسجد مراسمی نورانی می ساخت و مادرم ما را پیش از اذان صبح برای نماز بیدار می کرد! نفسم را به زور زیر پا گذاشتم و دوباره نمازخوان شدم اما هنوز آن تکبر درون را داشتم…
تا اینکه بیمار شدم و پزشک به من گفت: «متاسفم نجیب، بدون تردید پس از ۹ ماه خواهی مرد»
آن هنگام در شهر ساحلی تاکوما در آمریکا بودم. تنها از تپه ی سبزی بالا رفتم. اقیانوس عظیم را در برابر داشتم و دیگر هیچ نبود جز من و آسمان و آب و مرگ، و زندگی. از خود پرسیدم: آیا خواهم توانست چیزی را تغییر دهم؟
غرق در تامل بودم و اشک هایی که از چشمانم جاری بود وسعت اقیانوس را در حالتی مه آلود و مبهم فرو می برد که ناگهان آن جمله به ذهنم پرید: «نماز ما را تغییر می دهد، ما دنیا را تغییر خواهیم داد»…
به سرعت به محل اقامتم برگشتم و این جمله را بی هیچ مقدمه ای و بی هیچ جمله ی دیگری به معلمم تلگراف کردم. پاسخ او این بود: «خداوند تو را برگرداند، با خیالی آسوده زندگی کن».
بزرگترین نمازی که مرا با خود برد در کنار ساحل اقیانوس اطلس در تاکومای آمریکا بود… آنجا بود که دانستم «الله» حق است و دانستم که حق یعنی چه و اینکه معنای نهایی آن در آسمان است نه در زمین…
و هنوز نمرده ام.
:: ادامه مطلب
حکایت کنند که عالم بزرگ «بایزید بسطامی» در کودکی بسیار باهوش و زیرک بود. پدرش او را نزد یکی از علما فرستاده بود تا در آنجا قرآن را حفظ کند. هنگامی که بایزید این آیه را حفظ کرد که خداوند در آن می فرماید:
{یا ایها المزمل قم اللیل الا قلیلا} مزمل/۱
«ای جامه به خود بیچیده، شب را به جز اندکی از آن بیدار بمان».
نزد پدرش آمد و گفت:
- پدر جان، مقصود از «مزمل» در این آیه چیست؟
پدر در جواب گفت:
- مقصود، پیامبر گران قدر ما حضرت محمد صلی الله علیه و سلم است.
پسر دوباره پرسید:
- پدر جان، چرا شما مثل پیامبر برای نماز شب بر نمی خیزی تا بخاطر خدا چند رکعت نماز بخوانی؟
پدر جواب داد:
- پسر عزیزم، خداوند حضرت محمد صلی الله علیه و سلم را امر کرده که شب را برخیزد و نماز شب را تنها برای او اختصاص داده نه به تمام مسلمانان.
پسر به این سخن پدر قانع شد و به حفظ قرآن پرداخت تا به این آیه رسید که خداوند می فرماید:
{ إن ربک یعلم انک تقوم أدنی من ثلثی اللیل و نصفه و ثلثه و طائفة من الذین معک}
« پروردگارت می داند که تو و گروهی از کسانی که با تو هستند، نزدیک به دو سوم شب یا نصف شب و یا یک سوم آن را به نماز می ایستند».
وقتی این آیه را حفظ کرد نزد پدرش برگشت و گفت:
- خداوند در کتاب گران قدرش یاد آور شده که گروهی از مسلمانان به همراه پیامبر صلی الله علیه و سلم شب ها برمی خواستند و نماز شب می خواندند. بگو ببینم این گروه چه کسانی بودند؟
پدر گفت: پسر عزیزم، آنها یاران رسول الله صلی الله علیه و سلم بودند.
پسر دوباره پرسید:
- پدر جان چرا شما مثل پیامبر خدا رفتار نمی کنید و همان کاری را که آنها می کردند نمی کنید؟ چه خیر و برکتی می تواند در ترک اعمال پیامبر صلی الله علیه و سلم و اصحاب گران قدرش باشد؟!
پدر جواب داد:
- به خدا قسم راست گفتی پسر عزیزم. پس خیر و برکت در پیروی از رفتار و کردار رسول خدا و یاران اوست؟ قول می دهم که از این به بعد نماز شب را ترک نکنم. خداوند هم به خاطر ایمان قوی و ثبات عقیده ات به تو برکاتش را عنایت بفرماید.
و از آن شب به بعد پدر هر شب برای ادای نماز تهجد بخاطر رضای خدا و پیروی از سنت رسول الله صلی الله علیه و سلم بیدار می شد.
یک شب « بایزید » از خواب بیدار شد و پدرش را دید که نماز می خواند. بنابراین منتظر ماند تا نمازش را تمام کرد، سپس رو به پدر کرد و گفت:
- پدر جان از تو می خواهم که وضو گرفتن و نماز خواندن را به من یاد بدهی تا با تو نماز بخوانم.
پدر گفت:
- برو بخواب پسرم. تو هنوز خیلی کوچکی.
بایزید در جواب گفت:
- پدر جان، من در روز قیامت در برابر پروردگارم حاضر خواهم شد. همان روزی که «نه مال به درد انسان می خورد و نه فرزند، مگر کسی که با قلب سالم و پاک به نزد الله برود».
پس آیا تو راضی می شوی که به پروردگارم بگویم من از پدرم خواستم که طهارت و وضو را به من بیاموزد تا با او نماز بخوانم ولی او قبول نکرد و به من گفت که تو هنوز کوچکی؟!
پدر گفت:
- به خدا قسم راضی نمی شوم و دوست هم ندارم. بیا تا طهارت و وضو را به تو یاد بدهم تا با من نماز بخوانی.
و بدین ترتیب بایزید بسطامی از همان آغاز کودکی نماز شب می خواند.
—————————————————
برگرفته از: داستانهایی از تاریخ جلد (۳)
نویسندگان: سمیر حلبی ـ عبدالحمید توفیق ـ سلامه محمد سلامه ـ نورالدین عبدالعال
مترجمان: محمد ابراهیم ساعدی رودی ـ سمیه اسکندری فرد
انتشارات سنت تایباد ۱۳۸۱
:: ادامه مطلب
- مامان! پس كوش؟ همش باید دنبالش بگردم!
- چی كوش؟ باز دنبال چی می گردی؟!
- مامان تو رو خدا بگو كجا گذاشتیش؟دیر شد ، دسته رفت.
- آهان طبق معمول دنبال زنجیرت می گردی! زیر میز مطالعته، خودت اونجا گذاشتیش.
- مرتضی! این دیگه چیه ورداشتی؟!!
- هیچی مامان سجاده نمازمه!
- وا! سجاده برای چی؟ كو تا نماز! تازه می ری مسجد نمازتو می خونی.
- نه مامان امروز با روزای دیگه فرق می كنه! دیشب حاج آقا ستوده روی منبر حرفای قشنگی می گفت، خب دیگه اجازه می دین من برم؟
- نگفتی دیشب آقای ستوده چی می گفت؟
- فعلاً نمی شه ، دیرم شده.خودتون بیاین ببینین.
هیئت راه افتاده بود. پونصد متری از حسینیه دور شده بود. طفلكی مرتضی اول رفته بود حسینیه، خبری از بچه ها نبود .
- آقا ببخشید هیئت از كدوم طرف رفت؟
- عجله كن پسرم خیلی دور نشدند كوچه شهید نظری روبگیر برو بهشون می رسی.
- راستی حالا چه جوری زنجیر بزنم؟! سجاده رو چی كارش كنم؟ نمی شه با یه دست سجاده رو بگیرم و با یه دست هم زنجیر بزنم.
همینجوری با خودش كلنجار می رفت و قدم های كوچكش به دسته عزاداری نزدیكترش می كرد.حرفای حاج آقای ستوده رو تو ذهنش مرور می كرد.
- یكی از مهمترین هدف های قیام آقامون ابی عبدالله الحسین این بوده كه ارزش های دینی مثل نماز كه توسط یزید باز گرفته شده بود احیا بشه
فرزندان عزیزم نشه تا اذون ظهر سینه بزنین ، زنجیر بزنین ، پشت و سینه هاتون به عشق امام حسین سرخ بشه ، اما همین كه وقت نماز رسید شما تماشاچی باشین !! امام عزیز ما عاشقی می خواد كه به حرفاش عمل بكنه در همه زندگی ازشون پیروی بكنه.
- خب چكار كنم؟ اگه توی مسیر مسجد نبود چی؟ اگه هیئت بخواد همینجوری تا امام زاده بره چی؟ من كه نمی تونم تنهایی برم!
بی خیال سجاده رو می برم حالا یه كم خسته می شم دیگه ، چیزی نمی شه كه !
یه نفس راحتی كشید. ته تهای دسته بین بچه های بزرگتر از خودش جاشو پیدا كرد فقط ساكت بود تا دم وآهنگی كه از بلندگو پخش می شد رو درست یاد بگیره تا بتونه خودشو با جمع هماهنگ كنه.
از شادی چشماش برق می زد صدای دلنواز مداح همراه طبل و سنج واقعاً هیجان انگیز بود.
دو بیتی های مداح كه هراز چنداگاهی برای استراحت زنجیر زنان خونده می شد مرتضی رو می برد تو فضای نینوای سال 61.
می برم تا آنكه سیرابت كنم از كمند حرمله خوابت كنم
در حرم زاری مكن از بهر آب چون خجالت می كشم من از رباب
تا امام زاده كه محل تجمع همه هیئت ها بود هنوز خیلی راه بود.واقعاً سجاده خسته ش كرده بود اما بهش فكر نمی كرد.با هر زحمتی بود ساعتشو نگاه كرد.
ساعت وقت اذون را نشون می داد.
یه نگاهی به بلند گو كرد ، چشماشو به طبل زن و سنج زن دسته دوخت كه وسط دسته پرشورتر از دیروز می نواختند و می كوبیدن!سرشو برگردوند طرف راست با تعجب از رفیقش پرسید:
- سعید چرا كسی اذون نمی گه؟!
- پسر اذون برا چی؟ مگه وسط زنجیر زنی كسی اذون می گه
- نه ! ولی
- خب پس چی؟
باز حرفای حاج آقا ستوده یادش اومد
- عزیزان من ظهر عاشورا كه دو لشگر به جنگ می اندیشیدند وقتی یكی از یاران امام یادآوری كرد كه وقت نماز شده حضرت دعاش كردند و از سپاه یزید خواستند فرصت اقامه نماز به آنان بدهد و با اینكه آنان تمایل به دست برداشتن از جنگ نداشتند ، امام به اتفاق یاران خویش به نماز ایستادند. دو نفر از یاران امام خود را سپر قرار دادند و در آن لحظات حساس مرگ و زندگی ، امام نماز را به جماعت اقامه كردند.
- سعید آخه الان وقت نماز ظهره!
- خب می گی چكار كنم ، می خوای برم میكروفن را بگیرم و در اختیار جنابعالی بزارم حضرت آقا اذان بگین؟!!! نه آقا جون، من خودمو ضایع نمی كنم.
- ضایع یعنی چی سعید؟ مگه می خوایم كار بدی بكنیم.مگه دیشب نشنیدی حاج آقا ستوده چی می گفت؟
سعید لحظه ای به فكر فرو رفت.
- ما هر كدوممون وظیفه ای داریم. برای انجام وظیفه دینی باید تمام توانمان را به كار گیریم و تلاش كنیم.
- ای كاش آقای ستوده همراهمون بود ، اونوقت خیلی راحت تر می شد حرفمونو بزنیم.
- حالا كه نیست ، با حاج آقا گلپر صحبت می كنیم.
- حاج آقا سلام
- سلام پسرم! چیزی شده؟ با كسی دعوات شده؟
- نه نه ! می خواس تم ب گم اذون شد ه .پس كی نماز می خونیم؟!!
- آفرین به آقا مرتضای گل! نمازم می خونیم. نیم ساعت دیگه تا امام زاده راه داریم ، اونجا همه مون نماز می خونیم.
- ولی حاج آقا الان اول وقت نمازه ، چی می شه همینجا نماز بخونیم؟! آخه من شنیدم كسی كه اول وقت نمازش رو بخونه همراه آقا امام زمان نماز خونده، تازه امام حسین هم روز عاشورا از جنگ دست كشیدند و نماز خوندن.
- پسر جون آخه این همه آدم چه جوری وضو بگیرن ، مهر از كجا بیاریم روی آسفالت مگه می شه نماز خوند!
- حاج آقا می ریم از اون ایستگاه صلواتی آب وضو می گیریم،سنگ هم كه این دوربر فراوونه.از حاج اقا ستوده شنیدم كه اگه مهر نبود روی سنگ هم می شه سجده كرد .
- نخیر ! نمی شه حریف شما بچه های امروزی شد ، یه وقت از بس بهتون می گیم نماز بخونین زلّه می شیم ، یه وقتم اینجوری می كنین! الله اكبر خب باشه بزار ببینم چكار می تونم بكنم. شما هم برین سنگ ریزه ها رو جمع كنین.
- عزاداران عزیز! اجرتون با امام حسین (ع) امروز یه نوجوان 10-12 ساله حرفایی رو زد كه باید همون دعایی كه امام حسین علیه السلام در حق ابوثمامه كرد ، ما هم در حق این نوجوان و همه نوجوون ها و جوون های كشورمون بكنیم.
دعا كنیم كه خداوند همه جوون ها و نوجوون های ما را از نمازگزاران قرار دهد . درسته كه هوا یه كم سرده ولی هیئت همینجا نماز ظهر رو اقامه می كنه و بعد می ریم سمت امام زاده ، حاج آقا ستوده هم قراره خودشون رو به هیئت برسونن ، حالا دیگه هر جا باشن پیداشون می شه.
بزرگتر ها دنبال این نوجوون بودن و مرتباً تحسینش می كردند و تعدادی از جوونا هم كه عشق طبل و سنج و زنجیر بودندغرولندكنان می رفتند تا با شیر آب كنار ایستگاه صلواتی وضو بگیرند.
مرتضی و سعید غرق در لذت انجام وظیفه اشك تو چشماشون موج می زد اشكی برای موفقیتی ماندگار.
به راستی سجاده مرتضی اون روز فرشی برای عرشیان بود .
الله اكبر و الله اكبر اشهد ان لا اله الا الله...........
سید محمد عبداللهی
:: ادامه مطلب
...سراسیمه درو باز كرد و لباس بیرونشو در آورد و یه نگاهی به آینه انداخت و یه سلام بلند به خودش كرد و رفت سمت دستشویی ویه وضوی سریع گرفت
- حسین مگه تو مدرسه تون نماز جماعت ندارین؟!
آقای سماورچی اگه همه چی یادش میرفت از نماز بچه هاش غافل نمی شد فقط دنبال بهونه بود كه یه جوری بچه ها رو محك بزنه و ببینه حال و فضای ذهنی شون چیه؟
- چرا آقا جون اتفاقاً تو مدرسه نماز جماعتی داریم كه نگو و نپرس ولی نمی دونم چرا من با نماز جماعت مدرسه مون حال نمی كنم!
- حال نمی كنم یعنی چه پسر؟
- خب می دونی آقا جون نمی دونم چرا معلمامون نمیان نماز؟! مدیرمون چند خط در میون می یاد!
مگه نماز جماعت مدرسه نیست! تازه امام جماعتمون هم یه جوری حمد و سوره رو می خونه كه همش فكر و ذهنم مشغول طرز خوندن ایشونه!
- یعنی غلط می خونه!
- نه فكر نكنم اما یه جوریه آقا جون شما نماز امام رو از تلویزیون دیدین من می خوام كسی كه امام جماعت می شه همونجوری صحیح و بی پیرایه و سریع نماز رو بخونه.حالا می شه اینقده سؤال پیچم نكنید؟! من برم نمازمو بخونم می ترسم نهار بخورم و بخوابم، دیگه نمازم یادم بره!
- آقای سماورچی چیزای جدیدی دستگیرش شده بود. شدیداً تو فكره و چهرش نشون می ده كه بدجوری دلش غصه داره.
خدایا! آخه چرا یه جوونی كه اینجوری عاشق نمازه باید فراری از برنامه های دینی مدرسه باشه! همینجوری كه با خودش واگویه داره زیر چشمی یه نگاهیم به نماز حسین داره.
- وای! این پسر چرا اینجوری ركوع و سجودش را انجام داد.آره حالا فهمیدم ! اون بنده خدا تو مدرسه یه خورده نمازش رو طولانی میكنه.این آقا هم حوصله نداره و در میره و میاد خونه نمازشو می خونه، نه! پیش داوری خوب نیست خب شاید واقعاً نمی دونه كه اینجوری پاشو گذاشته روی گاز و می تازونه!
- بابا الان كه وقت فكر كردن نیست.وقت قدردانی از زحمات مامانه كه شام دیشبو بیاریم و بزنیم تو رگ.
خب اینم نهار جناب آقای سماورچی، دست مامانم درد نكنه.
پدر و پسر كه قراره تا اومدن خانم خونه از زیارت خونه خدا بیشتر با هم خلوت داشته باشند وقت زیادی برای حرف زدن هم دارند.
- آقا جون هنوز كه تو فكری غذاتونو بخورین از دهن میفته!
- داشتم به نمازی كه خوندی فكر می كردم!
- مگه نمازم چِِِِِش بود؟
- چیزیش نبود فقط اگه یه خورده با حوصله نماز بخونی بهتره. مگه كسی دنبالت كرده بود خب حالا كه به جماعت نخوندی اگه خیلی گرسنت بود نهارتو می خوردی بعد نمازتو می خوندی.
- بابا شما می دونی كه سال پیش تو نماز مدرسه شركت می كردم .تازه نماز مم درسته شما بگین كجاش اشكال داشت؟!
- حسین اقا !پسر من همه چیز به خوندن نیست مهم اینه كه دونسته ها رو عمل كنیم.شما با این قرائت زیبا و دلنشینی كه داری چرا تند تند می خونی با من كه باباتم اینجوری تند حرف نمی زنی.
سر كلمات كه صدات قطع می شه و وقف می كنی نفس هم تازه كن بعد برو سر كلمه دیگر تو كه اینا رو بهتر از من می دونی.!
جان من ذكر ركوع و سجود را در حال آرامش بدن باید گفت.فك كنم یه بار دیگه درباره ركوع و سجده با هم حرف زدیم یادته كه؟!
ركوع نشونه تواضع و فروتنی بنده در برابر خداست. نشونه تعظیم و بزرگداشت بنده خاكیه كه با همه وجودش می گه : "سبحان ربی العظیم و بحمده" با این جمله زیبا خداوند را از هر چه نقص و عیب و هر چه كه شایسته مقام ربوبی او نیست پاك و منزه
می داریم.
ركوع نشونه سرسپاری فرمانبرداری شكستن ،دوری از خود بزرگ بینی و تكبر یه عاشق و یه بنده در مقابل محبوب بی همتاست.
با انجام ركوع نماز گزار با زبان سر و دل فریاد می زنه خدای من! من هر كس كه هستم، در هر مقامی كه هستم ،با هر عنوانی
كه دارم فقط در برابر تو سر فرود می آرم و اینجوری علف هرزه های بزرگ پنداری و خود خواهی رو از بوستان خوش بو ورنگ وجودش هرس می كنه.
با ركوع خودش رو از دام های فریبنده ی غرور و خیالات و اوهام رها می كنه.
- بابا اینا رو نگفته بودین. من یادمه كه می گفتین ركوع در نماز یه نوع امتحان بنده س كه به وسیله ركوع خدا انسان رو در عمل به دستورات و خواسته های خودش آزمایش می كنه چون ركوع به خصوص برای اونایی كه عنوانی ،مالی، مقامی تو دنیا دارن خیلی آسون نیست.گرچه فكر می كنم اون بیچاره ها ركوعوتظیمشون در برابر همون چیزای زود گذریه كه بهش دل بستن!
- آره! اگه بخوام بیشتر از این از ركوع نماز حرف بزنیم می ترسم حسین آقا دیگه هیچ وقت حاضر نشه كنار پدرش بنشینه و اختلاط كنه.
- اِ اینجوریاس ! حاج آقای سماورچی شماكه بار اولتون نیست بهتر نبود به جای حجره داری می رفتین آخوند می شدین؟!
- پسر جان این چه حرفیه! یاد گرفتن دستورات دینی و عمل كردن به اونا برای همه ی مسلموناس!
- بله ! حق با شماست.بابا از دبیر دینی مون شنیدم كه می گفت: ركوع و خم شدن در نماز مخصوص دین اسلام و این یه وجه تمایز مسلمونااز دیگرانه.
می گفت كه دانشمندا میگن در ركوع یه نوع فعالیت و تحرك بدنی هم وجود داره كه فرد نمازگزارو از خمودگی و سستی هم دور میكنه.
- به به حسین آقا! پسر! با این همه چیزایی كه می دونی چرا تو نمازت بهشون توجه نمی كنی؟
- بابا! شمام كه دم به دقیقه می زنی تو برجك ما ! چشم آقای سماورچی به خاطر شمام كه شده دیگه تكرار نمی شه!
- نه دیگه، نشد. یعنی چی به خاطر من! اشكال اصلی ما آدما اینه كه انجام امور دینی مون رو قاطی تعارفات و تشریفات و ترس و رودربایسی و اینجور چیزا می كنیم.نماز میخوادنا خالصی ها مون را ذوب بكنه و بگه همه چیِ زندگیم برای خداس.
تو یه كتاب حدیثی می خوندم كه امام علی علیه السلام ركوع رو نشونه استواری در دین می دونن.
ایشون می فرمایند: (معنای كشیدن گردن در ركوع این است كه در ایمان به خدا استوارم اگرچه گردنم زده شود و معنای سر برداشتن از ركوع و گفتن (سمع الله ) این است كه حمد و ثنای ما را می شنود آن خدایی كه ما را از نیستی و عدم به وجود آورده است.)
آره حسین من خلاصه، نماز استواری و پایداری و اخلاص در باورمون به اون خدایی كه آفریدگار هستیه . خب حالا دیگه نوبت منه كه غذام بخورم .تو سفره چیدی ومنم سفره برمی چینم.
- آقا جون خدا حسابی خوابو ازسرمون پروندی.حالا حالاها كار داریم تا یه مسلمون درس درمون بشیم
و چنین شد كه حسین پس از گرفتن لیسانس روانشناسی به عشق تعمق در دین پایش به حوزه علمیه باز شد تا به قول خودش از سرچشمه سیراب گردد.
:: ادامه مطلب
قد قامت الصلوه ، الله اكبر
صف های نماز منظم و بهم فشرده بود سوزن انداز نبود، البته حاج آقا ستوده همیشه یه ده دقیقه ای قبل از اذون می اومد مسجد و سر سجادش می نشست.
واقعاً چه ده دقیقه سودمندی بود، نمازگزارای مسجد میگن قلم و بیان حاجی ستوده تو همین زمان كوتاه گره های زیادی رو باز كرده. امروز آقای آذری، منظورم همین فروشنده سخت افزار كامپیوتر سر كوچه مونه. سر اذون كارپرداز
سمج یه شركت بازرگانی مشتریش بود و همچنین جوندار و با چك روز خریدار بیست تا سیستم كامل با همه تجهیزات. خیلی راحت نمی شد از كنار این معامله گذشت، اونم تو این اوضاع بلبشوی بازار
- ای بابا حالا چه میشد یه ساعت زودتر می اومدی!؟
از صبح پشت میز نشسته و جدول حل كرده و روزنومه خونده حالا یاد خرید افتاده.
بدجوری با خودش غرغر می كرد و می گفت!
هر چی بود سرش تو حسابای دیگه ای هم بود، مگه میشه از ثواب درك یه ركعت نماز جماعت گذشت؟!
چی شد؟ آذری هم نفهمید، ولی مثل این كه فرشته ای پشت كله كارپردازه زده باشد معامله زودتر از اونی كه فكرشو می كرد جوش خورد و فاكتور نوشته شده و قرار شد دو روز بعد بیاد و كامپیوترا رو ببره. دیگر نفهمید چطوری در مغازه رو قفل كرد. شكسته بسته وضو گرفت. نماز اول تموم شده بود، مكبر خوش صدا و با حال مسجد داشت تعقیبات می خوند.
- خدایا! یعنی تو مسجد به این بزرگی یه قد جا برای ما پیدا نمیشه؟!
صفا را یكی یكی رفت جلو نه، خواهش و التماس و چرب زبونی هم نتوانست براش جایی پیدا كنه. اگه بیشتر جلو می رفت باید یكی خودش می شد امام!
ایلیا شاگرد سوپری همسایه آقای آذری كه جوون باحال و با معرفتی بود یه چیزی درگوشی به دو تا مرد دو طرفش گفت و صدا زد.
آقای آذری اینجا جاهست بفرما.
حاج آقا ستوده میگن توی نماز جماعت بهتره صفا منظم پیوسته و شونه ها به هم متصل باشه. به قول معروف «جوینده یابنده است »
- از این بهتر نمی شه، خدایا شكرت، سر بزنگاه نذاشتی آبروی ما بره و از خونت بیرونم نكردی. نماز آقای ستوده طبق معمول طولی نكشید.
ولی نمی دونم چرا نماز عصر رو تندتر می خونه!
السلام علیكم و رحمه الله و بركاته، ان ا... و ملائكه یصلون علی النبی ...
خیلی ها مثل پرنده از قفس آزاد شده در حال بیرون رفتن صلوات می فرستادن! آقای آذری هنوز یك نماز دیگه داشت. ماه رمضون برنامه حاج آقا ستوده با بقیه سال تفاوت داشت.
نماز عصر كه تموم می شد ربع ساعت منبر می رفت، اما منبرشم با منبرای دیگه متفاوت بود.
اول اگه مستمعین سوالی داشتن می پرسیدن و خیلی وقتا می شد كه وقت به پاسخ به سوال می گذشت و دعا می كرد و پایین می اومد.
- السلام علیكم و رحمه ا... و بركاته، ا... اكبر، ا... اكبر، ا... اكبرمی خواست بدونه نماز عصرش تمام شد. نیم خیز شد كه بره بیرون.
- خب دوستان عزیز در خدمتیم اگر پرسشی هست بفرمائید؟ آقای آذری در انتظار بود .مردم چه می پرسند؟ كسی چیزی نپرسید.
- خب همه می دونیم كه نماز ارتباط انسان با مبدأ هستی و نیاز عمیق موجودی فقیر با خداوند بی نیازه.
انسان در اوج بحران ها، سختی ها، وسوسه ها با پناه بردن به نماز و در پرتو ا... اكبر، ایاك نعبد و ایاك نستعین خودش رو از همه چیز و همه كس رها می كنه و با قلبی سرشار از لطف و رحمت الهی همه حوادث ریز و درشت زندگی رو پشت سر می گذاره.
- خودش رو جابجا كرد،
انگاری یكی می گفت پاشو. یكی هم می گفت چه میشه ده دقیقه دندون رو جیگر بذاری و بشینی. اینقده آدم ناسپاس! همین نیم ساعت پیش تو یه معامله كاسب شدی، گوشا رو تیز كرد آقا می گفت:
- بله دوستان من اینجاست كه آدم احساس می كنه یه ربات نیس، كوكش كنند و كر و كور خم و راست بشه، احساس نمازگزار حس ماهی توی آبه!
احساس یه دوست كه همش منتظره تا فرصت دیدار فراهم بشه و هرگز نمی خواد این زمان سپری بشه.
- ما رو باش، باز جای شكرش باقیه كه حداقل نماز ظهر و عصر و به جماعت می خونیم وگرنه
... به خودش نهیب می زنه گوش كن ببین این بنده خدا برای تو داره حرف می زنه.
- در آموزه های اسلامی به نیایش كردن پس از نماز واجب توصیه مون كردن. حتی هشدار داده شده كه مبادا دعا كردن بعد از نماز واجب رو ترك كنیم. ارزش این دعا و تعقیبات مقایسه میشه با ارزشی كه نماز واجب بر نافله داره.
- خداییش خیلی بزرگه، سلام نماز و نگفته در مغازه ایم، خدایا شكرت!
- در تفسیر آیه 7 و 8 سوره انشراح از امام معصوم نقل شده كه:
«هر گاه از نماز واجب فارغ شدی، پس قیام كنی به دعا به سوی پروردگارت و رغبت كنی به
سوی پروردگارت به سوال و درخواست .»
حالا شما فكر می كنین وقتی نمازگزاری كه كار ضروری هم نداره، سریع جای نمازش رو ترك می كنه و از مسجد می زنه بیرون چقدر اشتیاق داره به اینكه با خدای مهربون عاشقانه راز و نیاز كنه.
- آقای آذری لااقل امروز به ثواب رسیدی.
لااله الا ا... بر شیطون وسواس خنّاس لعنت.
سید محمد عبداللهی
:: ادامه مطلب
یكی دو ماهی بود كه حال و حوصله نداشت. گاهی وقتا اصلاً حرف نمی زد، گاهی وقتا هم از كوره در می رفت و دور و بری ها رو از خودش می رنجوند. هر چی فكر می كرد چرا اینجوری شده كمتر به جواب می رسید. امروز هم دست كمی از بقیه روزا نداشت، با تنها چیزی كه اجباراً كنار اومده بود اداره ش بود و انجام كارای عادی و معمولی، قراره برای انجام كاری به یكی از شركت های همكار بره،
همین طور كه كنار خیابون ایستاده بود یه تاكسی جلوی پاش ترمز زد. آقا كجا؟!
•- مستقیم خیابون ....
بی هدف صفحات درون پرونده را زیر و رو می كرد.
صدای گوینده رادیو خیلی ضعیف به گوش می رسید.
مجری: خب اگه اجازه بدید شنونده پشت خط داریم،
•- دستاش از روی كاغذها برداشته میشه
پشت خط یه جوون دانشجو از شهرستانه...
سلام آقا ،اگه ممكنه كارشناس محترم برنامه به سؤال من پاسخ بدن
•- سرش رو جلوتر میاره تا نزدیك صندلی جلو
مدتیه نمازام رو سر وقت نمی خونم . بعضی وقتا هم بی خیال نماز میشم. یه جواریی احساس كسل بودن و بی نشاطی دارم. تو خوندن نمازم سستی می كنم! حالم خیلی بده، بعضی وقتا بی خودی با دوستا و پدرومادرم بدرفتاری می كنم و ....
•- حواسش رو متمركز می كنه، تو یه لحظه فكر می كنه شاید گمشدش را پیدا بكنه
مجری رادیو از شنونده همچین حسابی تشكر می كنه و خلاصه ی سؤال را تكرار می كنه: خب جناب آقای ... علت سستی در نماز چی می تونه باشه؟
و ازكارشناس برنامه جناب حجه الاسلام و المسلمین.... می خواد كه به سؤال پاسخ بده
كارشناس مكثی می كنه.
قبل از اینكه وارد پاسخ بشم عرض كنم رسیدن این جوان عزیز به اینكه ممكنه برخی از این بی نشاطی ها ،بدحالی ها ،پرخاش ها به عدم توجه ایشان به نماز بر می گرده ،نشونه بسیار خوبیه كه میتونه ایشون رو از آسیب ها ی جدی پیش رو حفظ بكنه.
•- یه چیزایی رو تو ذهنش مرور می كنه
•- اِ ! منم كه ....
مجری وسط حرف كارشناس میاد
خب و اما چرا بعضی ها مون در خوندنه نماز و توجه به نماز سستی و تنبلی می كنیم ؟
سه عامل مهم ممكنه بر این عدم توجه تأثیر بگذاره
عامل اول اینكه انسان نماز را بی فایده بدونه و یه وظیفه خشك و بی روح ، طبیعیه كه رغبتی به خوندن نماز نداشته باشه و در انجام آن سهل انگاری بكنه !
پیشنهاد ما در این خصوص اینه كه شناخت خودمون رو از نماز افزایش بدیم .
آیات و روایاتی كه در این زمینه وجود داره رو مطالعه و بررسی كنیم
كتابهایی كه درباره كاربردها و كاركردهای نماز و آثار و بركات فردی و اجتماعی آن نوشته شده رابخونیم. به سیره و روش ائمه نگاه كنیم...
•- سری تكون داد و زیر لب با خودش حرف می زد
•- من كه كتاب درباره نماز خوندم پس چرا؟
•- آقای راننده ، ممكنه صدای رادیو رو یه كمی بلندترش بكنین؟!
كارشناس رفت سر عامل دوم ..ممكنه بعضیامون دچار انگاره و خیال بی نیازی به نماز و نیایش و عبادت شده باشیم، در واقع یه نوع غفلت از نیازهای عالی انسانی و غفلت از این كه مؤثر اصلی و كامل در رفع نیاز های بشری آفریدگار هستیه.
این جور آدما فكر می كنن كه با علل و اسباب و انگیزه های مادی و طبیعی می تونن همه نیازهاشون رو پاسخ بدن و یا همه مشكلات مادی و معنوی رو از سر را هشون بردارن.
در حقیقت این گروه درگیر یه نوع خودفراموشی ان و برای بیرون اومدن از این غفلت و خودفراموشی خودساخته، به یه سری نكات باید اهمیت بدیم
حتی المقدور روزی چند آیه از قرآن رو هر چند كم با تدبر و اندیشه بخونیم.
مقالات و كتابایی كه در زمینه انسان شناسی نوشته شده رو مطالعه كنیم .
از رفت و آمد و معاشرت با دوستا و افرادی كه در رشد و پرورش روحمون تأثیر منفی و مخرب دارند دوری كنیم
•- حسابی چرتش پریده بود، اصلاًنمی دونست برای چی تو تاكسی نشسته و داره كجا می ره ؟
•- خودش رو مقابل كارشناس برنامه می دید و باشنیدن حرفهاش به علامت تأیید سرش رو به بالا و پایین تكون می داد.
و اما عامل سوم كه خیلی خطرناكه و از اون باید به خدا ببریم اینه كه سهل انگاری در انجام نماز و یا بدنمازی هامون نتیجه گناها ییه كه به خاطرشون توفیق انجام عبادت و لذت بردن از نماز ازمون گرفته میشه.!
خیلی از گناهای ریز و درشت مثل داشتن معاشرت و روابط غیر ضروری با نامحرم، قسم های بی حساب و كتاب در انجام معاملات و روابط خانوادگی، ظلم و ستم های كلامی و ارتباطی به خلق الله، لقمه های شبهه دار و .... می تونه لذت عبادت را ازمون بگیره و ما رو درگیر خودمون بكنه وحسابی زمین گیرمون كنه.!
برای رهایی از زنجیر اسارت شیطان و هوای نفس و آزادی از بند و زندان گناه ، باید با یه برنامه حساب شده والبته آهسته پیش رفت.
•- راست می گه ها!
•- خدایا مگه خودت كمكم كنی،
مجری تشكر می كنه و از كارشناس می خواد اگه نكته ای ناگفته مونده ایشون یادآوری كنن. تا سری به اتاق فرمان بزنند
و اما جمله ای رو كه در پایان می خوام یادآور بشم اینه كه: برخی از بزرگان خوندن مكرر سوره واقعه و توجه به مفاهیم اون رو توصیه می كنن كه در وصف بهشت و دوزخه وبسیار بر روح وجان اثر میذاره!
•- آهنگ و موسیقی پایان برنامه او را به مقصد و مقصود بر می گردونه.
•- آقای راننده ، همین كنارا یه جایی بی زحمت نگه دارین
ندای دلنشین مؤذن زاده همه جارو پركرده ....سبحان الله والحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر... الله اكبر
•- نمی دونه چرا ولی انگاری یه احساس خوبی داره!
•- آروم آروم به سمت گلدسته ها پیش می ره .....
:: ادامه مطلب
|
» کل نظرات : 135
» بازديد کل : 2894229
» تاريخ ايجاد وبلاگ :
شنبه 30 دی 1391
» آخرين بروز رساني :
سه شنبه 19 دی 1396