كسانى هستند كه نماز را وسيله تذكر حق دانند و قرائت را تحميد و ثناى حق شمارند. و شايد اشاره به اين طايفه است حديث شريف قدسى:
قسمت الصلوه بينى و بين عبدى: فنصفها لى، و نصفها لعبدى. فاذا قال: بسم الله الرحمن الرحيم يقول الله: ذكرنى عبدى. واذا قال: الحمد لله يقول الله: حمدنى عبدى و اثنى على. وهو معنى سمع الله لمن حمد و اذا قال: الرحمن الرحيم يقول الله: عظمنى عبدى. و اذا قال: مالك يوم الدين يقول الله: مجدنى عبدى[و فى روايه: فوض الى عبدى] و اذا قال: اياك نعبد و اياك نستعين يقول الله: هذا بينى و بين عبدى. و اذا قال: اهدنا الصراط المستقيم يقول الله: هذا لعبدى و لعبدى ما سئل(71).
چون نماز تقسيم شده است بين حق و عبد، بايد عبد تا آنجا كه حق مولى است قيام به حق او كند؛ و به ادب عبوديت... قيام كند تا حق او كند؛ و به ادب عبوديت... قيام كند تا حق - تعالى شأنه - به لطايف ربوبيت به او عمل فرمايد؛ چنانچه فرمايد: و أوفوا بعهدى اوف بعهدكم(72)
و خداى تعالى آداب عبوديت را در قرائت به چهار ركن قائم فرموده: است.
ركن اول: تذكر است كه بايد در بسم الله الرحمن الرحيم حاصل شود؛ و عبد سالك تمام دار تحقق را به نظر اسمى كه فناى در مسمى است نظر كند. و قلب را عادت دهد كه در همه ذرات ممكنات، حق جو و حق خواه شود، و فطرت تعلم اسمائى را، كه در خميره ذات او ثبت است به مقتضاى جامعيت نشئه و ظهور از حضرت اسم الله الاعظم كه اشاره به آن است در قول خداى تعالى: و علم ادم الأسماء كلها(73) به مرتبه فعليت و ظهور آورد. و اين مقام، از خلوت با حق و شدت تذكر و تفكر در شئون الهيه حاصل شود، تا جايى رسد كه قلب عبد حقانى شود و در تمام زواياى او اسمى جز از حق نباشد.
ركن دوم: تحميد است. و آن در قول مصلى: الحمد لله رب العالمين حاصل شود.
بدان كه چون مصلى به مقام ذكر متحقق شد و همه ذرات كائنات و عوالى و ادانى موجودات را اسماء الهيه ديد و جهت استقلال را از دل بيرون كرد و به چشم استظلال به موجودات، عوالم غيب و شهود نگريست، مرتبه تحميد براى او دست دهد و دل او اعتراف كند كه جميع محامد از مختصات ذات احدى، و يگر موجودات را در آن شركتى نيست؛ زيرا كه از خو كمالى ندارند تا حمد و ثنايى برى آنها واقع شود.
ركن سوم: تعظيم است. و آن در الرحمن الرحيم حاصل شود. چون عبد سالك الى الله در ركن تحميد محمدت را به حق تعالى منحصر كرد و از كثرات وجوديه سلب كمال و تحميد نمود، به افق وحدت نزديك شود و چشم كثرت بينى او كم كم كور شود و صورت رحمانيت، كه بسط وجود، و رحيميت، كه بسط كمال وجود است، بر قلب او تجلى كند و حق را به دو اسم محيط جامع كه كثرات در آن مضمحل است توصيف كند؛ پس، به واسطه جلوه كمالى، قلب را هيبت حاصل از جمال دست دهد؛ پس عظمت حق در قلب او جاى گزين شود.
و اين حال چون تمكين يافت، به ركن چهارم منتقل شود كه آن مقام تقديس است كه حقيقت تمجيد است؛ و به عبارت ديگر، تفويض امر الى الله است. و آن، رؤيت مقام مالكيت و قاهريت حق و فرو ريختن غبار كثرت و شكستن بتهاى كعبه دل و ظهور مالك بيت قلب و تصرف نمودن آن را بى مزاحم شيطانى است.
و در اين حال به مقام خلوت رسد و بين بنده و حق حجابى نباشد و اياك نعبد و اياك نستعين در آن خلوت خاص و مجمع انس واقع شود.... و چون عنايت ازلى شامل حال او شود و او را به خود آرد، استقامت به اين مقام و تمكين آن حضرت را خواهان شود بقوله: اهدنا الصراط المستقيم. و لهذا اهدنا تفسير شده به: الزمنا و ادمنا و ثبتنا. و اين براى آنان است كه از حجاج بيرون آمده و به مطلوب ازل رسيدهاند. و اما امثال ما اهل حجاج بايد هدايت را به همان معنى خود از حق تعالى طلب كنيم.
اى عزيز! قلب را به آداب عبوديت مأنوس كن و به ذائقه روح، حلاوت ذكر خدا را بچشان. و اين لطيفه الهيه در ابتداء امر، به شدت تذكر و انس باذكر حق حاصل شود؛ ولى در ذكر، قلب مرده نباشد و غفلت بر آن مستولى نشود. و چون با تذكر، قلب را مأنوس نمودى، كم كم عنايات ازليه شامل حالت گردد و فتح ابواب ملكوت بر قلبت گردد. و علامت آن تجافى از دار غرور و انابه به دار خلود و استعداد براى موت قبل از رسيدن موت است.
بار الها! از لذت مناجات و حلاوت مخاطبان خود ما را نصيبى عنايت فرما؛ و ما را در زمره ذاكران و جرگه منقطعان به عز قدس خود قرار ده؛ و دل مرده ما را حياتى جاويدان بخش و از ديگران منقطع و به خود متوجه فرما. انك ولى الفضل و الانعام.
:: ادامه مطلب
يكى از آداب مهمه قرائت قرآن كه انسان را به نتايج بسيار و استفادات بى شمار نائل كند، تطبيق است. و آن چنان است كه در هر آيه از آيات شريفه كه تفكر مىكند، مفاد آن را با حال خود منطبق كند، و نقصان خود را به واسطه آن مرتفع كند و امراض خود را بدان شفا دهد. مثلاً، در قصه شريفه حضرت آدم (عليه السلام) ببيند سبب مطرود شدن شيطان از بارگاه قدس با آن همه سجدهها و عبادتهاى طولانى چه بوده، خود را از آن تطهير كند؛ زيرا مقام قرب الهى جاى پاكان است. با اوصاف و اخلاق شيطانى قدم در آن بارگاه قدس نتوان گذاشت.
از آيات شريفه استفاده شود كه مبدأ سجده ننمودن ابليس، خود بنى و عجب بوده كه كوس انا خير منه خلقنى من نار و خلقته من طين(69) زد، و اين خود بينى، اسباب خود خواهى و خود فروشى - كه استكبار است - شد؛ و آن، اسباب خودرأيى - كه استقلال و سرپيچى از فرمان است - شد، پس مطرود درگاه شد.
ما از اول عمر، شيطان را ملعون و مطرود خوانديم و خود به اوصاف خبيثه او متصف هستيم. و در فكر آن برنيامديم كه آن چه سبب مطروديت درگاه قدس است در هر كسى باشد مطرود است؛ شيطان خصوصيتى ندارد، آنچه او را از درگاه قرب دور كرد ما را نگذارد كه به آن درگاه راه يابيم. مىترسم لعن هايى كه به ابليس مىكنيم خود نيز در آن شرك باشيم.
بالجمله، كسى كه بخواهد از قرآن شريف حظ و افر و بهره كافى بردارد، بايد هر يك از آيات شريفه را با حالات خود تطبيق كند تا استفاده كامله كند. مثلاً، در آيه شريفه در سوره انفال فرمايد: انما المؤمنون الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم و اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايماناً و على ربهم يتوكلون...(70). شخص سالك بايد اين اوصاف ثلاثه را ببيند با او منطبق است[يانه]؟ آيا وقتى ذكر خدا مىشود، قلب او فرو مىريزد و ترسناك مىشود؟ و وقتى آيات شريفه الهيه بر اوخوانده مىشود، نور ايمان در قلبش افزايش پيدا مىكند؟ و اعتماد و توكلش به حق تعالى است؟ يا در هر يك از مراتب راجل، و از هر يك از اين خواص محروم است.
:: ادامه مطلب
يكى از آداب قرائت قرآن حضور قلب است، و ديگر از آداب مهمه آن، تفكر است. و مقصود از تفكر آن است كه از آيات شريفه جستجوى مقصد و مقصود كند. و چون مقصد قرآن - چنانچه خود آن صحيفه نورانيه فرمايد - هدايت به سبل سلامت و اخراج از همه مراتب ظلمات به عالم نور و هدايت به طريق مستقيم است، بايد انسان به تفكر در آيات شريفه، مرات سلامت را از مرتبه دانيه آن، كه راجه به قواى ملكيه است، تا منته النهايه آن، كه حقيقت قلب سليم است - به تفسيرى كه از اهل بيت وارد شده كه ملاقات كند حق را در سورتى كه غيز حق در آن نباشد - (68) به دست آورد.
:: ادامه مطلب
بر متعلم و مستفيد از كتاب خدا لازم است كه يكى از آداب مهمه را به كار بندد تا استفاده حاصل شود؛ و آن رفع موانع استفاده است كه ما از آنها تعبير كنيم به حجب بين مستفيد و قرآن. و اين حجابها بسيار است كه ما به بعض از آن اشاره نمائيم:
كى از حجابهاى بزرگ، حجاب خودبينى است كه شخص متعلم خود را به واسطه اين حجاب، مستغنى بيند و نيازمند به استفاده نداند. و ايناز شاهكارهاى مهم شيطان است كه هميشه كمالات موهومه را بر انسان جلوه دهد و انسان را به آنچه كه دراد راضى و قانع كند و ماوراء آنچه پيش او است هر چيز را از چشم او ساقط كند.
يكى ديگر از حجب، حجاب آراء فاسده و مسالك و مذاهب باطله است؛ كه اين گاهى از سوء استعداد خود شخص است و اغلب از تبعيت و تقليد پيدا شود. و اين از حجبى است كه مخصوصاً از معارف قرآن ما را محجوب نموده، مثلاً، اگر اعتقد فاسدى به مجرد استماع از پدر و مادر يا بعض از جهله از اهل منبر در دل ما راسخ شده باشد، اين عقيده حاجب شود ما بين ما و آيات شريفه الهيه؛ و اگر هزاران آيه و روايت وارد شود كه مخالف آن باشد، يا از ظاهرش مصروف كنيم، و يا به آن به نظر فهم، نظر نكنيم.
يكى ديگر از حجب كه مانع استفاده از اين صحيفه نورانيه است، اعتقاد به آن است كه جز آن كه مفسرين نوشته يا فهميدهاند، كسى را حق استفاده از قرآن شريف نيست. و تفكر و تدبر در آيات شريفه را به تفسير به رأى، كه ممنوع است، اشتباه نمودهاند؛ و به واسطه اين رأى فاسد و عقيده باطله، قرآن شريف را از جميع فنون استفاده، عارى نموده و آن را به كلى مهجور نمودهاند؛ در صورتى كه استفادات اخلاقى و ايمانى و عرفانى به هيچ وجه مربوط به تفسير نيست تا تفسير به رأى باشد.
يكى ديگر از حجب كه مانع از فهم قرآن شريف و استفاده از معارف و مواعظ اين كتاب آسمانى است، حجاب معاصى و كدورات حاصله از طغيان و سركشى نسبت به ساحت قدس پروردگار عالميان است، كه قلب را حاجب شود از ادراك حقايق.
و بايد دانست كه از براى هر يك از اعمال صالحه يا سيئه چنانچه در عالم ملكوت صورتى است مناسب با آن، در ملكوت نفس نيز صورتى است كه به واسطه آن در باطن ملكوت نفس يا نورانيت حاصل شود و قلب مطهر و منور گردد، و در اين صورت نفس چون آئينه صيقل[يافته] صافى گردد كه لايق تجليات غيبيه و ظهور حقايق و معارف در آن شود؛ و يا ملكوت نفس ظلمانى و پليد شود، و در اين صورت قلب چون آئينه زنگار زده و چركين گردد كه حصول معارف الهيه و حقايق غيبيه در آن عكس نيفكند.
يكى ديگر از حجب غليظه، كه پرده ضخيم است بين ما و معارف و مواعظ قرآن، حجاب حب دنيا است كه به واسطه آن، قلب، تمام هم خود را صرف آن كند و وجهه قلب يكسره دنياوى شود؛ و قلب به واسطه اين محبت از ذكر خدا غافل شود و از ذكر و مذكور اعراض كند. و هر چه علاقهمندى به دنيا و اوضاع آن زيادت شود، پرده و حجاب قلب ضخيمتر گردد.
و گاه شود كه اين علاقه به طورى بر قلب غلبه كند و سلطان حب جاه و شرف به قلب تسلط پيدا كند كه نور فطرت الله بكلى خاموش شود، و درهاى سعادت به روى انسان بسته شود. و شايد قفلهاى قلب كه در آيه شريفه است كه مىفرمايد: افلا يتدبرون القران أم على قلوب أقفالها(67) همين قفل و بندهاى علايق دنيوى باشد.
:: ادامه مطلب
يكياز آداب مهمه قرائت كتاب الهى، كه عارف و عامى در آن شركت دارند و زا آن نتايج حسنه حاصل شود و مجوب نورانيت قلب و حيات باطن شود، تعظيم است و آن موقوف به فهم عظمت و بزرگى و جلالت و كبرياى آن است.
بدان اى عزيز! كه عظمت هر كلام و كتابى يا به عظمت متكلم و كاتب آن است، و يا به عظمت مطالب و مقاصد آن است، و يا به عظمت نتايج و ثمرات آن است، و يا به عظمت رسول و واسطه آن است، و يا به عظمت مرسل اله و حامل آن است، و يا به عظمت حافظ و نگاهبان آن است، و يا به عظمت شارح و مبين آن است، و يا به عظمت وقت ارسال و كيفيت آن است. و بعض از اين امور ذاتاً و جوهراً در عظمت دخيل است، و بعضى عرضاً و بالواسطه، و بعضى كاشف از عظمت است. و جميع اين امور كه ذكر شده، دراين صحيفه نورانيه به وجه اعلى واوفى موجود، بلكه از مختصات آن است، كه كتاب ديگرى را در آن يا اصلاً شركت نيست و يا به جميع مراتب نيست.
:: ادامه مطلب
عزيزا! جميع علوم، عملى است حتى علم التوحيد را نيز اعمالى است قلبيه و قالبيه، توحيد تفعيل است؛ و آن، كثرت را به وحدت برگداندن است؛ و اين از اعمال روحيه و قلبيه است.
تا در كثرات افعاليه واقعى واقع هستى، و سبب حقيقى را نشناختى و ديده حق بين پيدا نكردى، و خدا را در طبيعت نديدى و جهات كثرات طبيعيه و غير طبيعيه را فانى در حق و افعال او نكردى، و سلطان وحدت فاعليت حق در قلبت علم نيفراشته، از خلوص و اخلاص و صفا و تصفيه، بكلى دور و از توحيد مهجورى.
تمام رياهاى افعاليه و اكثر رياهاى قلبيه از نقصان توحيد افعالى است. آن كه مردم ضعيف بى چاره بيكاره را مؤثر در دار تحقق مىداند و متصرف در مملكت حق مىشمارد، از كجا مىتواند خود را از جلب قلوب آنها بى نياز داند و مل خود را از شرك شيطان تصفيه و تخليص كند؟ تو سرچشمه را بايد صافى كنى تا آب صافى از آن بيرون آيد، و الا با سرچشمه گل آلود توقع صفاى آب نداشته باش.
تو اگر قلوب بندگان خدا را در تحت تصرف حق بدانى و معنى يا مقلب القلوب را به ذائقه قلب بچشانى و به سامعه قلب برسانى، خود با اين همه ضعف و بيچارگى در صدد صيد قلوب برنايى.
و اگر حقيقت بيده ملكوت كل شىء(63) و له الملك(64) و بيده الملك(65) را به قلب بفهمانى، از جلب قلوب بى نياز شوى، و به قلوب ضعيفه اين مخلوق[ات] ضعيف خود را محتاج ندانى، و غناى قلبى براى تو رخ دهد.
تو در خود حس احتياج كردى و مردم را كارگشا دانستى، پس محتاج به جلب قلوب شدى؛ و خود را به قدس فروشى متصرف در قلوب انگاشتى، پس محتاج به رياشدى؛ اگر كار گشا را حق مىديدى و خود را نيز متصرف در كون نمىديدى، بدين شركها احتياج پيدا نمىكردى.
اى مشرك مدعى توحيد! و اى ابليس در صورت آدمزاده! تو اين ارث را از شيطان لعين بردى كه خود را متصرف مىبيند و فرياد لاغوينهم(66) مىزند. آن بدبخت و شقى در حجابهاى شرك و خودبينى است؛ و آنان كه عام و خود را مستقل دانند نه مستظل، و متصرف دانند نه مملوك، از شيطت ابليس ارث بردهاند.
از خوب گران برآى، و به قلب خود برسان آيات شريفه كتاب الهى و صحيفه نوران ربوب را. اين آيات باعظمت براى بيدار كردن من و تو فرو فرستاده شده، و ما جميع حظوظ خود را منحصر به تجويد و صورت آن كرديم و از معارف آن غفلت ورزيديم تا شيطان بر ما حكومت كرد و حكم فرماشد و در تحت سلطه شيطان واقع شديم.
:: ادامه مطلب
يكياز آداب مهمه قرائت كتاب الهى، كه عارف و عامى در آن شركت دارند و زا آن نتايج حسنه حاصل شود و مجوب نورانيت قلب و حيات باطن شود، تعظيم است و آن موقوف به فهم عظمت و بزرگى و جلالت و كبرياى آن است.
بدان اى عزيز! كه عظمت هر كلام و كتابى يا به عظمت متكلم و كاتب آن است، و يا به عظمت مطالب و مقاصد آن است، و يا به عظمت نتايج و ثمرات آن است، و يا به عظمت رسول و واسطه آن است، و يا به عظمت مرسل اله و حامل آن است، و يا به عظمت حافظ و نگاهبان آن است، و يا به عظمت شارح و مبين آن است، و يا به عظمت وقت ارسال و كيفيت آن است. و بعض از اين امور ذاتاً و جوهراً در عظمت دخيل است، و بعضى عرضاً و بالواسطه، و بعضى كاشف از عظمت است. و جميع اين امور كه ذكر شده، دراين صحيفه نورانيه به وجه اعلى واوفى موجود، بلكه از مختصات آن است، كه كتاب ديگرى را در آن يا اصلاً شركت نيست و يا به جميع مراتب نيست.
فراقك(62) گويد از مقامات معمولى سرشار او و مثل او است.
بالجمله، تصفيه عمل از اين دو مرتبه نيز در نزل اهل الله لازم است، و عمل با آن معلل و از حظوظ نفسانيه خارج نيست؛ و اين كمال خلوص است. و پس از اين، مراتب ديگرى است كه از حدود خلوص خارج و در تحت ميزان توحيد و تجريد و ولايت است.
:: ادامه مطلب
|
» کل نظرات : 135
» بازديد کل : 2894290
» تاريخ ايجاد وبلاگ :
شنبه 30 دی 1391
» آخرين بروز رساني :
سه شنبه 19 دی 1396